بادمجان اف و همکاری من با مولوی 4
چهارشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۰، ۰۵:۰۴ ق.ظ
حکایت این روزهای مجلس ما مانند همان حکایت بادمجان بورانی و ندیم شاه است. تا ۶ سال گذشته بادمجان عجب غذای خوشمزه ای بود و همین که پادشاه خوشش نیومد تدیل شد به غذای مزخرف و بی مزه. خدا پدر قدیمی ها را بیامرزد که حداقل اگه میراث مادی واسه ما نذاشتن لااقل حرف خوب زیاد زدن
نمیخوستم پست تازه اف را کهنه کنم بنابراین شعری را در ادامه آن میچسبانم:
آن یکی خوشفکر در کشتی نشست
رو به کشتیبان نهاد آن حقپرست
گفتش اندر باب دینت ای فتی
هیچ اندیشیدهای؟ گفتا که لا
گفت نیم عمر تو اندر فناست
چونکه اندیشیدن ای جان جان ماست
«ای برادر تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشهای»
پس به کشتیبان بگفت او: این زمان
تو بگیر از من کتابی و بخوان
تا از آن اندیشیدهات روشن شود
از همه بد بر تنت جوشن شود
خواند کشتیبان کمی از آن کتاب
کفر آمد در نگاه آن جناب
آمد عرق دینیاش آن دم به جوش
پرت کرد او را به بحر پرخروش
گفت هیچ دانی آشنا کردن بگو
گفت نی ای خشکمغز زورگو
گفت کل عمر تو اندر فناست
چونکه زور و زر همه در دست ماست
- ۹۰/۰۴/۰۱