گلستانه ای دیگر
مجی را گفتند مرتض چندین دوست صاحب کمال دارد که هر یکی بدیع جهانیاند چگونه افتاده است که به صحبت هیچ یک از ایشان میلی ندارد چنان که با جمعی دختر که عقلی زیادتی ندارند؟ گفت هر چه به دل فرو آید در دیده نکو نماید.
گر بگویند اینطرف گیدنز
با هابرماس هست و مارکوزه
وان طرف دلبران مهسیما
عقلشان قد تخم خربوزه
بیگمان مرتضی بگوید که
بگذار علم را درِ کوزه
یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق مغیب افتاد پس از مدتی که به همراهش زنگ زدم عتاب آغاز کردم که درین مدت نه پستی و نه کامنتی نفرستادی گفت دریغ آمدم وقتی را صرف دوستان کردن و دلبران را آزردن
صحبت دوستان چه دارد سود
چون در آغوش دلبران باشی
تا به کی فکر دانش و فرهنگ
فکر اصلاح این جهان باشی
بوسهای از لبانشان برگیر
تا همیشه چو من جوان باشی
یکی را از علما پرسیدند که مرتض با ماهروییست در خلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب. هیچ باشد که به یاد دوستان قدیم بماند؟ گفت شاید که از مه رویان کام نراند ولی گمان مبر که به یاد دوستان بماند.
اگر افشین ما شود محبوس
در اتاقی کنار زولیخا
پیش ویس و منیژه و شیرین
با فرنگیس و لیلی و عذرا
ژولیت، آفرودیته، هیلوئیز
پنهلوپه، هلن، کلوپترا
تو مپندار او کند نگهی
به یکی زان جماعت زیبا
لیک بی شک نمیبرد از یاد
نظر و پست اندر آجر را
- ۹۰/۰۷/۱۷