خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

در اعلام برائت از «ک» بودن و تنویر اذهان عموم!

پنجشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۰، ۰۴:۳۹ ق.ظ

بر حکیم ما زدن انگ ای ظلوم

خود بود تشویش اذهان عموم!

چون مددکار، ذوالجمال و این مجی

جملگی بوده مبرّا زین کجی (1)

پس گمان ما بشد سوی حکیم

چون که طبع او بود بحری عظیم

قافیه اندیشم و یار حکیم

می‌سراید بس روان‌تر از نسیم

مولوی گر زنده گردیدی ز گور

معترف گشتی به عجز و بل قصور

هفت‌ده من مثنوی را خود ز بیخ (2)

می‌شد او منکر به صد آه و صریخ!

گر که شعر این است، آخر با چه رو

مثنوی من شعر نامم هان بگو؟!

چون که مولانا بود عاجز از این ...

شعرهای نغز و توپّ و شکّرین

من چه سان دعوی کنم هان ای عمو!

که بود زانِ من این شعر هلو؟

گر دلیلی خواهی از من گوش گیر

بعد از آن این گربه را چون موش گیر!

من به هر رایانه‌ای تایپان شوم (3)

پیش از آن نصبنده‌ی Anzan شوم!

هوشمند عالمی همچون حکیم

سرّ این مطلب بداند ای ندیم!

گر که فارسی‌ساز تو Anzan  بود

حرف «کاف» و «یای» تو نی آن بود (4)

پس یقین می‌دان مجی نبود «ک»، که

سازد او برپا بساط معرکه (5)

لیک این‌جا لازم است ای دوستان

شک در این هر دو روایت داستان

گر قلم اندر کف دشمن رود

آنجلینا بدتر از چلمن شود

یا اگر صاحب قلم دیوی بود

از پری نقشش نکوتر می‌کشد (6)

«ک» بلیسانه روایت کرده بد

مرد حکمت قهرمانی کرده خود (7)

این سخن پایان ندارد با غموز (8)

بی‌طرف باید کند کشف رموز

یک پژوهش طرح باید ریختن

تا حقایق در روایت بیختن


امضاء: مجی

 

پی‌نوشت‌ها:

1. (کشته‌ ـ مرده‌ی این قافیه هستم!)

2. در برخی نسخ: از خجالت مثنوی را خود ز بیخ

3. شاید نیازی به توضیح نباشه، ولی تایپان: تایپ‌کننده؛ تحریرکننده با صفحه‌کلید!

4. «ک» پساآنزانی! در برابر «ک»، و «ی» پساآنزانی در برابر «ی» (توضیح این‌که صورت‌های پیشاآنزانی را از متن وبلاگ کپی کرده‌ام، بنابراین تعجّب نکنید و نخواهید مچ بگیرید!)

5. در پاره‌ای نسخ قدیمی این مصرع چنین آمده: "بوده بیزار از دروغ، چون از «کِکِه»" و در تفسیر لفظ غامض «کِکِه» این بیت وارد شده است:

از مرتضی بپرسید اسرار این معانی

زیرا که او بداند لهجه‌ی اصفهانی!

6. با سپاس و کسب اجازه از جناب سعدی!

7. یعنی ریزعلی و پطروس و اینا با روایت «حکیم فداکار» دیگه عددی نیستند به جان خودم!

8. غموز: جمع غمزه! البته در برخی نسخ غموض هم نقل شده!

 

  • ۹۰/۱۲/۰۴

نظرات (۱۰)

خیلی عالی بود مجی جان شعر فوق العاده بود و شک مرا در اینکه ک خود تو هستی تقویت
از قسمت ریزعلی و پطرس هم خیلی خوشم آمد ظرافت جالبی بود می توانستی در شعر بیاوریش
اینچنین شعر ای مجی قبلا کجا
بود وقتی که بُدی در خوابگا(ه)
مستفیض ای جان نکردی از چه رو
ما سه تن را در زمان گفتگو
شعرهای خوب تو شد دلفریب
این سکوتِ پیش از اینت بس عجیب
چشمه بودی و نجوشیدی مجی
گنج بودی و ندیدت ملتجی
خود کلاس شاعری شد برگزار
با چنین شعری که گفتی ای برار (به لهجه لری)
یادم رفت بگم که اسرار ککه را هم خواهانم از مرتض
یکی به من بگه الان چه‌جوری و با چه زبونی می‌تونم تکذیب کنم. بابا به پیر به پیغمبر به هر کی شما بگین من ک نبوده و نیستم و نخواهم بود! آقای ک جان خودت بیا و اعتراف کن بلکه از بار گناهت کم بشه! شک من هم دوباره داره به مرتض و حتّی خود دکتر تقویت می‌شه.

حالا که مرتض جوابی نداد، محض اطّلاع از اسرار ککه در فرهنگ اصفهان، جامع‌ترین کار انجام‌شده در این زمینه رو به شما دوست‌داران فرهنگ و ادب معرّفی می‌کنم. این شما و این هم فرهنگ ککه (یا که‌که: keke) در اصفهان:

http://zazpatogh.titrblog.com/post10.php

اگر کسی جامع‌تر از این پیدا کرد، از معرّفی دریغ نکنه!
حقیقت امر این است که من هم کسی را در جمع خودمان ک نمی بینم فقط خواستم غیرت او را برانگیزانم تا خود را معرفی کند مخصوصا اینکه شعرش خیلی خوب بود و من کسی با آغاز ک در نام که اینطور شعر سنتی خوب بگوید در دوستان بخاطر ندارم
ممنون ذاز راهنماییت درباره ککه
با توجه به این لطافت طبع مجی ظن قوی به این سمت است که مجی که با این قوت شعری سروده خود ک باشد اما با توجه به قسامه ایشان به نظر می رسد که جناب ایشان نباشند و یه بار دیگه نگاه ها به سمت خود بابا حکیم می رود. شاید قصدش بر این بوده که خودافشایی نماید. در باب خودافشایی هم مرتض که وارد وادی روان شناسی شده می تواند اظهار نظر نماید. اما هر چی هست به قول بابا حکیم این طنز موقعیت منحصر به این جمع چهار نفره و این مهمان ناخوانده است و به غنای ادبیات طنز موقعیت کمک خواهد نمود
راستی مجی جان این پانوشت هات یر پیچیدگی متن افزود که برادر من
دکی جان، ممنون از لطف شما، در واقع من توانایی و استعداد چندانی در این زمینه ندارم و فقط گاهی اوقات به واسطه‌ی ظرافت طبع شما به ذوق یا به وجد می‌یام. در هر حال خیلی مخلص‌ایم و ایضاً مخ‌لس!
حالا جهت تحریک بیش‌تر کاف به معرّفی خودش، همه با هم به یک صدا: ای کاف بی‌غیرت! مرد نیستی که خودت رو معرّفی نمی‌کنی!

شرمنده فشین جان، این پانوشت‌ها در واقع بخشی از مطلب بودند. کاریش نمی‌شد کرد!

آیا غیبت مرتض معنی‌دار نیست؟ آیا این غیبت صغری است یا کبری؟ آیا شکّ اوّل مجی به نامبرده می‌تواند معتبر باشد؟ و ...
و هیچکس در جهان نبود که پاسخ این آیاهای بی‌شمار مجی را بدهد
ای دمت گرم و سرت خوش ای حکیم
مانده ام حیران در آن طبع سلیم
آنهمه ابیات زیبا از دکی است
مثل دکتر در جهان تنها یکی است
ما که در پیش تو لنگ انداختیم
قافیه در نرد شعرت باختیم
ای برادر چون تویی استاد فن
پنجمی را اینچنین گردن مزن
نازنین، تیر از جفا انداختی
پنجمی را در قفا انداختی
شعر آخر را چه زیبا گفته ای!!!
لاجرم از گفت خود آشفته ای
شیخ اگر اینقدر صاف وساده بود
پس چرا در من و من افتاده بود؟!!
ماه را پنهان کنی در پشت ابر
مردمان را بنده می خواهی به جبر
نور را در روز کتمان میکنی
آنچه میگویی نکن ،آن میکنی!!!
گرچه منکر می شوی آن کرد را
چه کنی یک عمر وجدان درد را؟
این تویی آن فاعل فیتیله پیچ
به پر و پای رفیقانت مپیچ
آن سه تن خوشرو، محقق ، با مدد
بخت را کشتند با مشت و لگد
تو که از مازندرانی ای حکیم
کنده کش را خوب میدانی حکیم
کنده را بالا کشیدی بارها
بر قفای او نمودی کارها
پرده ی عصمت به خلوت می دری!
آبروی دوستان را می بری؟
تو نشاندی بارها ای کهنه کار
آن سیه را، لخت در آب انار!!!
ای برادر من وساطت می کنم
کار دشوار تو راحت می کنم
هرچه حاشا کرده ای گردن بگیر
یا برو آمل از آنجا زن بگیر!
.............................
ادامه در کامنت بعدی
مانده در ذهن من اینک این سئوال
تا بپرسم از حکیم عشق و حال
می توان این قصه را باور نمود؟
فعل آن فاعل فقط یکبار بود؟!!
او چرا از عیش خود داری نکرد؟
با قبلت‌‍‌‌ٌ صیغه ای جاری نکرد!؟
یاد دارم از حکیمی جمله ای
آن حکیم اما یقیناً تو نه ای
گفت اگر آلت رود در اضطراب
می شود آینده ی سکست خراب
آلت ترسیده، کی پایا شود؟
مضطرب اسپرم، کی زایا شود؟!!
آنکه بیند کارد بر نای و گلو
می تواند خورد با رغبت هلو؟
او اگر از ترس بر خود ر...ده بود!!
پس شکافش را چگونه دیده بود؟!!
آن عصایی را که در صد اضطراب
راست گردد تا جهان سازد خراب
غیر از این باشد که گویی حرفه ایست؟
مانده ام انکار آقا بهر چیست؟
ذهن او درگیر آدم خواره بود
او فرا افکن ترین میخواره بود
آن سه تن درگیر تحقیق و مدد
او در این اندیشه تا چون مخ زند
گربه را دیدی که گوید پیف پیف
گوشت بد بو گشته ای یار ظریف
تا رقیبان را ز میدان در کند
وقت فرصت گوشت را پر پر کند
شیخ هم میگفت آن زن چون دد است
دوستان! فی ذاته او جنسش بد است
این مرام زاهدان وعظ گوست
هرکه باور می کند بی شک ببوست
ای حکیم محترم تدبیر کن
بشکن این نفس و هوس زنجیر کن
باده ها نوشیدی و حاشا کنی
لو روی جانم اگر که ها کنی
گر حقیقت را بگویی باک نیست
آن سه تن را مثل تو املاک نیست
آن سه تن زیر تورم جان دهند
تا به فرزند رشیدت نان دهند
تو که دستت می رسد برکام خود
هی نگستر بر رفیقان دام خود
مرتض بیچارا را جز حسن چیست؟
اندکی بر گرده ی وجدان بایست
این جوان خوبروی با عفاف
دخل و خرجش می دهد آیا کفاف؟
یا مجی تا در پی تحقیق شد
عمق جیبش مثل وقتش ذیق شد
حال گیرم کار و بارش سکه است
این وسط جرم محقق، گو ،چه است؟
یا مددکار سلیم بردبار
غار را پنداشت همچون فیلد کار
جیب او خالیست چون فرقش ز موی
نان خشکی برده هر شب در گلوی
جیب او منفی است چون موی سرش
فقر میکوبد دمادم بر درش
جان من پیوسته در کتمان مباش
در خطا چون شیخ در صنعان مباش
گر درم در کیسه و انبان توست
مابقی پرورده ی وجدان توست
نزد من اثبات جرمت سخت نیست
من که می دانم خیالت تخت نیست
می توان اثبات کرد از اصطکاک
علم بیرون می کشد از زیر خاک
خوب می دانم که کارت شرم داشت
گرچه آدم خواره چیزی نرم داشت
با مجی جان هم بگویم یک سخن
من ندانستم که باشی اهل فن
اسب کلک خویش را خوش رانده ای
آفرین بر تو که در افشانده ای
در دل خود شادم و دف می زنم
من برای شعر تو کف می زنم
من که اینسان پاره کردم خویش را
بی وفایی با من مسکین چرا؟
من حکایت را ادا کردم درست
تو خطا گفتی در آن بیت نخست
هی نگو نعت معظم له!! که او
می خورد صد چون تو را همچون لبو
مثل تو من نیز آقا و گلم!!!!
از تبار خوابگاه ازگلم !!!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی