خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

چار دوست در روم (با همکاری عطار)

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۱، ۱۰:۵۴ ق.ظ
گویند شبی حکیم در خواب دید که در بلاد روم بتی را سجده می‌کند پس هراسان برخاست و یاران را گفت:
دیدم اندر خواب کاندر ارض روم
سجده کردم بر بتی، تعبیر چیست؟
من کجا و سجده بر بتها کجا
چاره‌ای جز رفتنِ تا روم نیست
صاحب حسن گفت این جز خوابی پریشان نیست لیکن با تو همراه خواهم شدن باشد که من هم بتی ببینم
شوم همراه تو، هر چند دانم
که رویای تو تعبیری ندارد
اگر تعبیر هم دارد بدان که
بتی باشد که بر من سجده آرد
کیمیاگر گفت من نیز با تو خواهم آمد که شنیده‌ام آنجا قدر می‌نهند پژوهش را و ثمنی عظیم آن را معین گردانیده‌اند
گویند که صاحب پژوهش
درکشور روم ارج دارد
آنقدر به او دهند زر که
مشکل ز برای خرج دارد
مددکار گفت من نیز آیم، باشد که چون استادان خویش بی هیچ رنجی و با رساله‌ای دوکتورا گیرم که کم از آنان نباشم و آنان را این مایه نباشد که مرا هست
اینچنین گفته‌اند کاندر روم
دکترا یک رساله می‌خواهد
زحمتی آنقدر نخواهد داشت
علم در حدّ خاله می‌خواهد (1)
از برای نوشتن آن هم
ماست همراه ماله می‌خواهد
پس چار یار به راه افتادند چون به ارض روم رسیدند بر کوشکی دختری دیدند چون ماه تابان
دختری دیدند همچون قرص ماه
صاحب حسن از ته دل گفت آه...
می‌دهد آیا به من این ماه راه؟
کیمیاگر گفت دختر را پگاه (2)
برده گیرم تا که بفروشم به شاه
گفت با آنان حکیم: اینها گناه
باشد و باشد ز روی حرص و باه (3)
کس نبافد زین نمد ما را کلاه
خویش اندازید با سر توی چاه
بیت آخر البته سخن مددکار بود اما صاحب حسن  گوش فرا نداد و به پیش دخترک رفت و راز دل را گفت و این جواب شنفت که (4)
مثل دخترهای خنگ پارسی
دختر رومی نخواهد گشت تور
صاحبان حسن اینجا کم نی‌اند
چشم‌آبی، هندسام (5) و موی‌بور
آرمان من بود چیزی دگر
کی توانم با تو گشتن جفت و جور
گویند تا آن زمان هیچ دختر اینگونه ضایعش نکرده بودی پس به حسّ «خودازدخترتورکردن‌ناتوان‌بینی» دچار گشت و تا آخر عمر گرد دختران نگردیدی (6)
رفتش از دست اعتماد به نفس
رستمی بود اگر چه پیش از آن
دخترک باطلاند افسونش
همچو تمثیل مسجد و مهمان (7)
پس از آن نوبت به کیمیاگر رسید تا هنر خویش بنماید
کیمیاگر به پیش او چون رفت
یک تراول نشان دختر داد
دخترک قهقهه زد و پس از آن
بادی از خویشتن در داد
کیمیاگر به خشم گفت آنچه بدان خندیدی خود مایه حیات است و دافع آفات.
اگر بر روی مرده یک تراول
بیندازی برقصد از برایت
مگر تو پولداری که نداری
به این اسرار خوشبختی عنایت؟
دخترک در جواب گفت:
گر نرخ برابری پولت
با واحد پول روم بینی
آن را تو بجای دستمالت
گیری و درون آن بِفینی (8)
با اینهمه غایتم نه این است
نه ثروت و مال اینچنینی
این کاسبی از تو هم بعید است
چون صاحب مجدی و امینی
مددکار را البته از التفاتی به دختر نبود اما چون ناکامی یاران دید خواست تا تیری در تاریکی اندازد و بخت خود بیازماید ساعتی با او گفت و شنید تا آنکه دخترک گفت
تو داری حسن دل، من حسن صورت
فضیلت از تو و از من جمال است
تو داری حسن نامیرا و جاوید
مرا گر حسن باشد در زوال است
مددکارا بدان که صحبتِ من
ترا ای مهربان وزر و وبال است
چنین شد که دخترک خود را در اندازه مددکار ندید و صحبتشان را سرانجامی معلوم نگردید. حکیم چون چنین مایه خرد از دخترک بدید از خود بیخود شد و خواست تا صورتش ببوسد لیک پایش به سنگی اصابت کرد و در حال سکندری خورد و پیشانیش بر زمین سایید بدانسان که هنگام سجده کنند پس یاران را تعبیر آن خواب معلوم گردید.
پس آنگه حکیم و صاحب حسن بازگشتند که حکیم را دیگر کاری نبود و صاحب حسن را یاری.
چو دریافت تعبیر آن خواب را
بگفتا که دیگر نداریم کار
تو هم صاحب حسن با من بیا
که اینجا نباشد برای تو یار
نیفتاد در تور تو هیچکس
مگر چند پیرزن زرد و زار
اما مددکار به مَدرَس دی‌جی‌اِی‌یو (9) رفت گفتندش چه مایه داری و چه مدرک خواهی. گفت مددکاری دانم گفتندش
منظور ز مایه اسکناس است
نه مایه علمی ای مددکار
هر چیز که خوانده‌ای مهم نیست
با پول تو باشدم فقط کار
پس مددکار مدرک دوکتورای فیزیک کوانتوم را برگزید که شنیده بود حقوقی عظیم دارد اوستادی معین گردانیدندش پس چند مقاله از اینترنت گرفتی و یکی را در خدمت آوردی تا آنها را با هم درآمیزد از آنان چند مقاله آی‌اس‌آی نیز اقتباس نمودی و به چاپ رسانیدی که آن را نیز زر بایستی و نه علم.
عقب‌مانده ذهنی امروزه با
زر آرد به کف مدرک دکترا
یکی هر دو هفته مقاله دهد
یکی آی‌اس‌آی دارد دو صد
انشتین اگر باشدش عمر نوح
به این حد مقاله نیابد فتوح
پس به اندک سالی مدرک دوکتورا بگرفت و باز گشت.
کیمیاگر به پژوهشکده‌ای رفتی و کار کردی بدانسان که شب و روز نداشتی و هماره از او نتیجه خواستندی و کیفیت کار او سنجیدندی و دقت افزودندی. سالی بدین سان به زحمت بسر برد پس یاد میهن کردی و پژوهش‌های خویش به یادآوردی بی هیچ زحمت و بی هیچ نظارت
یاد باد آن روزگاران یاد باد
که پژوهش‌های آسان داشتم
ماستمالی می‌نمودم کارها
تا بدان حدی که امکان داشتم
پس بار خود بربست و به میهن بازگشت و گفت
از بس آنجا فشار کاری بود
کار گل را بگو تو صد رحمت
پول کمتر دهند در اینجا
لیکن آسوده‌ایم و بی‌زحمت
----
1- در برخی نسخ اطلاعات عمه آمده است به هر حال اطلاعاتی در حد خاله یا عمه برای گرفتن مدرک مذکور کافی دانسته شده است. هر چند قافیه خاله صحیح‌تر است.
2- چون در بلاد افرنگ تا دیرگاه بیدار مانند، پگاه در خواب باشند و این فرصت خوبی بود مر کیمیاگر را.
3- باه به معنای شهوت است
4- این قسمت از شعر مشهور (راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم) الهام گرفته شده است.
5- هندسام به انگلیسی بخوانید یعنی خوش‌تیپ.
6- برخی می‌گویند طبق روایاتی که از زندگی صاحب حسن پس از سفر به روم در دست است او پس از آن هم گرد دختران می‌گشت و این بخش از متن را مجعول می‌دانند
7- داستان مسجد مهمان‌کش مولوی که طلسم آن به دست مردی شجاع شکسته شد.
8- یعنی فین کنی
9- نام اختصاری DarGhoozAbad university

  • ۹۱/۰۱/۱۴

نظرات (۸)

سال نو را با هوس آغاز کرد
بوسه ای ناکام را ارسال کرد
از سکندر هیچ نادیدیم خیر
شقشق(1) ماچ دکی نابود کرد
1- منظور همان شقشقیه است
مطابق معمول عالی بود و خلاقانه. انگار سال جدید را با فرستادن مرتض توی شیشه با چله (کله) آغاز نمودی. مرتض جان فکر کنم هدف بیشتر حال گیری بود در عالم واقع دوشیزگان افرنگ نیز با دیدن تو با کله به سویت می آیند و جمال تو برای آنها هم گیرا و دلربا است پس ملول مباش و بدان که اهداف پشت پرده ای دارد این جناب حکیم و در پس آن بوسه ناکام به دنبال گرفتن جای تو و تخریب روحیه است. عارف باش مشتی!
ممنون از لطفت و توضیحت در کامنت پست قبلی
ضمنا در پستهای قبلی همیشه صاحب حسن موفق بود و مطمئنم از ناکامی در یک پست ناراحت نخواهد شد
اگر با او نبودش هیچ میلی
چرا حال ورا بگرفت لیلی؟
زبان قاصر است از ثنای این همه شادابی طبع ...
ولی ای یار دیرینه حق صحبت نگاه نداشتی و شمشیر دروغ آخته را از نیام فریب کشیدی و آنچه در خفا وعده کردی بودی به جای نیاوردی...
در ماجرای جنگل و آن زن آدمی خوار آن هنگام که تو را به همراه ..... در خفا به ان کار یافتم حق السکوتی تپل اعطا نمودی تا راز تو را فاش نسازم که یاران قدیم از اطراف پراکنده نگردند حق صحبت دیرین نگاه داشتم و و اطاعت کردم....ولی هرگز مر گمان بر این نبود که اینگونه دست در تحریف ماجرای ما در روم بری و نگویی آنچه اتفاق افتاد در آن دیار....
ای ج عزیز میدانم که در دل نهفتن آنچه در روم اتفاق افتاده خیانت است ..پس بدان که بزودی تو را آگاه خواهم ساخت از ماوقع.....
جواب مرتص به زودی ارسال خواهد شد هر چند معلوم است
دست مریزاد
فوق‌العاده بود دکتر جان، مخصوصاً‌ اشاره‌ی زیرکانه به نام‌ها که خیلی جالب بود برای من. همین‌طور مضحکه کردن دوکتورا گرفتن و مقایسه‌ی اوضاع پژوهش در وطن با بلاد روم! و هکذا مقایسه‌ی واحد پول‌مان با پول رومیان!
البته این‌رو هم بگم که روایت در جاهایی مخدوش و تحریف‌شده است و بنده به عنوان سخن‌گوی کیمیاگر تکذیب می‌کنم؛ آخه کی باور می‌کنه من برای تور کردن، حالا گیرم بت چینی یا رومی!، از تراول علیه‌السّلام مایه بذارم؟! بیت:

هرگز ندهم یکی تراول
به دخترکی برای حالی
حالی به تراولی که سهل است!
حتّی ندهم برای سالی!
هر کس که بگشته صاحب مجد
آن حاصل اسکن است و مالی! (اسکن: اسکناس)

بنابراین در صحّت این نسخه تردید‌های جدّی وجود دارد و نسخه‌شناسان باید کنکاش بیش‌ پیشه سازند تا نسخه‌ی اصل آن بیابند!
حالا وجداناً حکیم ما شیفته‌ی کلمات خردمندانه و حکیمانه‌ی دخترک رومی شده بود دیگه که از خود بی‌خود خواست صورتش رو ببوسه؟!! اگه به این سادگی بود که صاحب حسن همون اوّل دیگه راه به کسی نمی‌داد!
ممنون از لطفت مجی جان جواب تو و مرتض را به شعر نوشته بودم که البته فلش همراهم نیست و به فردا موکولش میپکنم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی