تقاضای تحلیل از شما
چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۱، ۰۱:۴۰ ب.ظ
قادری از خوانندگانی است که گاه داستانهایی را در ضمن آثار خود روایت میکند نکتهای که برای من جالب است این است که داستانهای او پایانی ندارند و بنابرآنچه انتظار میرود با پایان خوشِ معمول همراه نیستند
در قطعه زیارت او در حال برگشتن از زیارت یک دختر خوشگل و با محبت میبیند و راز دلش را با او در میان میگذارد دختر او را نادان و چشمچران خطاب کرده و او را از خود میراند اما او در جواب با ادای قسمهای غلیظ میگوید که بعد از خدا او را میپرستد اما داستان در اینجا ناتمام باقی میماند و مشخص نمیشود که آیا دختر با این حرف او قانع شده و یا نه و اساسا جواب آن دختر چیست و آیا نهایتا به هم رسیدهاند و یا نه.
در قطعه میگن طلاس، او شرح جمال دختری را که اخیرا به محلهشان آمده میشنود و ندید عاشق او میشود و با دیدن دختر اعتقادش به او قویتر میشود و بیشتر به او دل میبازد اما در نهایت مشخص نمیشود که بالاخره به وصل دختر رسیده یا نه وصحبتی و آشناییای واقع گردیده یا نه.
در قطعه سقاخونه، میبینیم که او شب قبل به خانه دختر آمده اما او را نمیبیند و از او میپرسد که چرا قالش گذاشته است. در جواب دختر میگوید که به سقاخانه رفته بده تا شمعی را که برای او نذر کرده بوده ادا کند و برای آن قسم هم میخورد اما او میگوید که از زبان دیگران شنیده که دختر با رقیبش در جاجرود لب رود نشسته بوده است و دختر البته دوباره سخن خود را با قسم تکرار میکند اما نهایتا مشخص نمیشود که کدام قانع شدهاند و آیا نهایتا این رخداد به جدایی آنها انجامیده و یا ختم به خیر شده است.
از دوستان میخواهم که اگر احیانا تحلیلی در اینباره دارند ارائه نمایند که چرا آخر داستانهای او مشخص نیست.
چند سؤال دیگر
درباره قطعه زیارت: ابتدا قطعه صدای دریا و مرغان دریایی میآید بنابراین محل زیارت و یا راه بازگشت آنها از دریا میگذشته است به نظر شما او به کجا زیارت رفته بود؟
در قطعه سقاخانه او باید قسم دختر را بپذیرد یا حرف دیگران را؟
در قطعه زیارت او در حال برگشتن از زیارت یک دختر خوشگل و با محبت میبیند و راز دلش را با او در میان میگذارد دختر او را نادان و چشمچران خطاب کرده و او را از خود میراند اما او در جواب با ادای قسمهای غلیظ میگوید که بعد از خدا او را میپرستد اما داستان در اینجا ناتمام باقی میماند و مشخص نمیشود که آیا دختر با این حرف او قانع شده و یا نه و اساسا جواب آن دختر چیست و آیا نهایتا به هم رسیدهاند و یا نه.
در قطعه میگن طلاس، او شرح جمال دختری را که اخیرا به محلهشان آمده میشنود و ندید عاشق او میشود و با دیدن دختر اعتقادش به او قویتر میشود و بیشتر به او دل میبازد اما در نهایت مشخص نمیشود که بالاخره به وصل دختر رسیده یا نه وصحبتی و آشناییای واقع گردیده یا نه.
در قطعه سقاخونه، میبینیم که او شب قبل به خانه دختر آمده اما او را نمیبیند و از او میپرسد که چرا قالش گذاشته است. در جواب دختر میگوید که به سقاخانه رفته بده تا شمعی را که برای او نذر کرده بوده ادا کند و برای آن قسم هم میخورد اما او میگوید که از زبان دیگران شنیده که دختر با رقیبش در جاجرود لب رود نشسته بوده است و دختر البته دوباره سخن خود را با قسم تکرار میکند اما نهایتا مشخص نمیشود که کدام قانع شدهاند و آیا نهایتا این رخداد به جدایی آنها انجامیده و یا ختم به خیر شده است.
از دوستان میخواهم که اگر احیانا تحلیلی در اینباره دارند ارائه نمایند که چرا آخر داستانهای او مشخص نیست.
چند سؤال دیگر
درباره قطعه زیارت: ابتدا قطعه صدای دریا و مرغان دریایی میآید بنابراین محل زیارت و یا راه بازگشت آنها از دریا میگذشته است به نظر شما او به کجا زیارت رفته بود؟
در قطعه سقاخانه او باید قسم دختر را بپذیرد یا حرف دیگران را؟
- ۹۱/۰۵/۱۱