خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

حدیث حاضر غایب

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۲۶ ق.ظ

هرگز حدیث حاضر غایب شنیده‌ای

وبلاگ را بدید ولیکن  نظر نداد

بارها دوستان می‌گویند وبلاگ را می‌بینیم ولی چیزی نداشتیم بنویسیم  شعر بالا را به این دوستان تقدیم می‌کنم وبلاگ مثل دختری می‌ماند که  خیلی‌ها او را می‌بینند اما کسی به خواستگاری او نمی‌رود البته این شاید بخاطر زشتی آن دختر (یعنی بی‌مایه بودن پستهای من) باشد و یا شاید به جهت اینکه بینندگان امکان ازدواج ندارند و یا اینکه آنقدر سرگرم دختران دیگر هستند که به ازدواج فکر نمی‌کنند.

  • ۹۱/۰۷/۱۹

نظرات (۱۳)

البته دوستان اخیرا فعالتر شده اند این مطلب را یکی دو هفته پیش نوشته بودم و اکنون میفرستم
الان که فعال شدیم انگیزه کشی نکن دیگه حکیم جان
حکیم جان سیاه نمایی نکن دیگه....

نا سلامتی تو ولی فیلسوف این وبلاگی....
دکی جون اتّفاقاً‌ برعکس به خاطر پرمایه بودن پست‌های تو ما دامن از دست‌مون می‌ره و دیگه چه جای نظر و پست بی‌مایه‌ی ما؟
شعر خشتکی مرتض در کامنت پست قبل هم الحق از شاهکارهای ادبیات معاصر خواهد بود.
وای از این خشتک که ما را در سر است.............


مجی جان چیزی که از خشتک در آید لاجرم بر خشتک نشیند....
شعر جالب مرتض را بعد از کامنت مجی دیدم خیلی خوشوقت شدم
شعر تو خشتک بدراند چو تیغ
بس که در آن است مفاهیم عمیق
بارش باران طلا چون زئوس
تیر تهمتن به دل اشکبوس
غیر مجی شارح آن شعر کو؟
نعره بزن ای مجی و باز گو
من که ز حیرت شده ام مثل چوب
بس که بود شعر تو عالی و خوب
من اون شعر رودر حالت عادی نگفتم...وقتی داشتم اون شعر رو میگفتم حال عجیبی به من دست داده بود......

به نظرم باید همت کنیم و هر کدون شرحی براین خشتک نامه بنویسیم تا ایندگان بدونن که رابطه ما با خشتک به همین سادگی ها هم نبوده....
دکی جان :

تا سخنت جانب ما حق گرفت
شعر من از شعر تو رونق گرفت .....
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح خشتک خود همان خشتک بگفت
سلام- دیر آمدنم را بپای بی حرمتی نگذارید. قدم نهادن در وادی خوبانی چون شما منزلتی حکیمانه می خواهد که خود را از آن تهی یافتم. با تبریک قضای مجی و دکترای مرتض . تقدیم به شما.
خشتک نامه:
سخن ها گفته ای از خشتک ای یار
سخن های حکیمانه، سزاوار
بیا با خشتکی همچون دلم تنگ
برادر جان قدم آهسته بردار
وگرنه جر دهند آن خشتکت را
اگر خود را کشی آنسوی دیوار!
شیوخ ما همه خشتک گشادند
تو دست از خشتک آنان برون آر
بسا افعی در آنجا خفته باشد
مرو با خشتک حاجی کلنجار!
از آن ترسم کزین جر خورده خشتک
شود بر روی ما صد خشت، آوار
مگو بهر چه خشتک واجریدم
که خشتک پاره را راهست هموار
سماء عارفان در خشتک افتاد
گرانی کار خود را کرد انگار!
تورم ،آنکه او جر داد .......را
سر از خشتک بر آوردست اینبار
متاع خشتک اینک خوش متاعی است
چرا هی سکه میجویی و ادلار ؟(بقول یکی از دوستان =دلار)
بیا با خشتک ما مهربان شو
که حال خوش ندارد، خشتک آزار
مجی قاضی شد و مرتض چو دکتر
فشن جان بعد ازین خشتک نگه دار!!!!
وگرنه انتهای کوچه بن بست
به منظر های زیبا دیده بسپار!!!
عالی بود هنوز جواب شعریش را ننوشنمممنونم از ک که بوگشت
بازگشت شکوهمندانه ای داشتی جناب ک. دست مریزاد. اون تمثیل انتهای کوچه بن بست و لذت بردن از اصول حکیم ماست. حقا که آجران به وجودت هر چند دمی کوتاه خوشحال اند و ندیده دوستدار طبع و ذوق و نکته بینی هایت. چون یارن این خشتک سرایی بشنیدند از شدت هیجان چون خشتک دریدگان به هم خوردندی و هر یک سر به صحرا نهادندی هنوز از شیخ ما که استاد سخن است خبری نیست
حقیقتا من که به وجد آمدم فقط اشتغالات مانع جواب شعری شده. درباره مثال کوچه بن بست این شعر را که مدتی قبل برای مرتض اس ام اس کرده ام مبفرستم
هوش را ول کن به کل تعطیل شو
بعد از آن مشغول به تحصیل شو
پیش پستان همچو آنان گرد پست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
رمز شنگولی و شادی را بدان
کوچه بن بست و تمکین ای جوان
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی