به یاد ک عزیز
دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۲۸ ب.ظ
سپاس خود از همراهیتان را در داخل پست قبل و به رنگ آبی بیان کردهام ضمنا دیدگاهِ سودمندِ مجی را در انتهای پست و یا قسمت نظرات ببینید. از او هم بخاطر خوشفکریاش ممنونم. تمام دیدگاهها را در ادامه سپاس در داخل خود پست آوردهام.
بوی پیراهانِ ک را یافته است
تا به یاد شاعر آن شعرها
در کنم از خویشتن این معر را:
بسوخت فسفر مغز و نگشت معلومم
چرا ک کرده ز اشعار خویش محرومم
هزار بشکۀ مشروب اندرون وی است
یک استکان ندهد آن زمان که مغمومم
بیا و اسپری طنز خود بپاش که من
ز تکلِ مردُم این روزگار مصدومم
به فکر بردن این حزب و آن جناح نباش
چو من بشو که نه از زنگم و نه از رومم
چو وضع مملکت ما نمیشود بهتر
دهم رضایَتِ به سرنوشت محتومم
بجای فحش بیا همچو من بخند و بگو
که هست ظلمْ چو تحقیرْ رزقِ مقسومم
مرا به نظمِ ضعیفم ببخش ای ک، که تو
به فن شعر امامی و بنده مأمومم
نکته دیگر در اینکه در دو پست قبل یادی از ک و اشعار زیبایش کردم و فشن هم در قسمت نظرات گفت «جناب ک این روزها دست و دلش به شاعری نمی رود. از بس از این روزهای سخت زمانه دلش به درد امده بیشتر هجویات غیرمکتوب بر زبان میراند و قوت غالب ایشان به ویژه در بامدادان هجویات ایرج میرزاگونه باشد از برای تخلیه هیجانی و روانی.»
اما چون یاد ک کردم به قول مولوی و من:
«این زمان جان دامنم برتافته است»بوی پیراهانِ ک را یافته است
تا به یاد شاعر آن شعرها
در کنم از خویشتن این معر را:
بسوخت فسفر مغز و نگشت معلومم
چرا ک کرده ز اشعار خویش محرومم
هزار بشکۀ مشروب اندرون وی است
یک استکان ندهد آن زمان که مغمومم
بیا و اسپری طنز خود بپاش که من
ز تکلِ مردُم این روزگار مصدومم
به فکر بردن این حزب و آن جناح نباش
چو من بشو که نه از زنگم و نه از رومم
چو وضع مملکت ما نمیشود بهتر
دهم رضایَتِ به سرنوشت محتومم
بجای فحش بیا همچو من بخند و بگو
که هست ظلمْ چو تحقیرْ رزقِ مقسومم
مرا به نظمِ ضعیفم ببخش ای ک، که تو
به فن شعر امامی و بنده مأمومم
- ۹۲/۰۳/۲۰