گنگ خوابدیده
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۱۳ ب.ظ
از دیشب به کامنت فشن فکر میکنم که برای پست قبل نوشت:
«نظری ندارم»
اما چگونه میتوان نظری نداشت؟ این داستان مواجهه من با پیرمردی در دوران کودکیام بود. قطعا فشن استنباطی برای خودش دارد یا شیوه او را میپسندد یا نمیپسندد و یا هر تلقی دیگری.
بنابراین نتیجهای که میتوان گرفت این است که او نمیخواهد نظر خودش را با ما در میان بگذارد. اما با شناختی که از او دارم میدانم این از سر غرور نیست بلکه مانند مولوی که میگوید:
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
او هم نظری دارد که ما را به افق آن دسترس نیست لاجرم سکوت پیشه کرده است. من و مرتض از تنهایی سخن گفتیم اما او با این کامنتش تنهایی را متجلی کرد
«نظری ندارم»
اما چگونه میتوان نظری نداشت؟ این داستان مواجهه من با پیرمردی در دوران کودکیام بود. قطعا فشن استنباطی برای خودش دارد یا شیوه او را میپسندد یا نمیپسندد و یا هر تلقی دیگری.
بنابراین نتیجهای که میتوان گرفت این است که او نمیخواهد نظر خودش را با ما در میان بگذارد. اما با شناختی که از او دارم میدانم این از سر غرور نیست بلکه مانند مولوی که میگوید:
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
او هم نظری دارد که ما را به افق آن دسترس نیست لاجرم سکوت پیشه کرده است. من و مرتض از تنهایی سخن گفتیم اما او با این کامنتش تنهایی را متجلی کرد
به این خاطر و به تقدیر از نظر عمیقش مدحی برای او گفتم:
چگونه مدح تو گویم؟ شروعش از کجا مشتی؟
منم الکن. تو میگویی، که من را چون زبان گشتی
تو مجموعۀ اضدادی که از هر قید آزادی
تویی طوفان تویی ساحل تویی دریا تویی کشتی
اگر چه مرتضی را دل بود دریای بی ساحل
ندارد چون فشن لیکن دلی با این درندشتی
سخی چون حاتم طایی، نه بل مادر ترزایی
نه بلکه این خطا گفتم که از این جمله بگذشتی
نباشد مهرورزان را وطن، فرقی ندارد پس
ز شیرازی ز تهرانی ز کرمانی ز دهدشتی
نگیرد رنگْ روح تو نمیمیرد شکوه تو
فرشته هستی آیا تو که از فردوس برگشتی
- ۹۲/۰۳/۳۱