رباعیای تقدیم به مجی بخاطر اهدای خونش
یا لوچ و شل و بدون دندان، بیموست
بایست که معشوقه بگیرم او را
چون خون مجیِّ ما درونِ رگِ اوست
این رباعی را به مجی تقدیم میکنم به جهت عملِ انساندوستانهاش در اهدای خون، البته من در این شعر فرض گرفتهام که خونش را به یک پیرزن با آن مشخصات تزریق کردهاند
غافلگیر شدم از حضور ک و شگفتزده از شعر زیبایش
ابتدا خواستم تا بصروت شعر جوابش را بدهم اما دیدم توان گفتن شعری حتی با نصف قدرت شعر ک را هم ندارم و دیدم سنگینترم که این کار را نکنم
lمخصوصا بیت آخر خیلی جالب بود خوشحالم که آمد و ممنونم که ما را قابل دانست که وقت برای سرودن چنین شعری بگذارد
این هم شعر زیبای ک:
شاهکاری آفرید آن دوست با طبع روان
طعنه دارد یک شرارش بر دو صد آتشفشان
آهوان خفته در طبعش ، ژیان و پر غرور
پنجه می ساید چو شیری بر گلوی واژگان
از شراب روحبش طبع او نوشیده است
رنگ اگر دارد به رخ امروز باغ ارغوان!
گفتمش از من چه می خواهد نگاه نافذت
بر مجی رو کرد و با نرمی به افشن گفت: جان!
- ۹۲/۰۴/۱۰