آزادی در حبس
اما مجی بر پست قبل من تعلیقه ای گذاشت با ابیاتی زیبا که به اینجا منتقلش می کنم
میکنی آخر؟ ندیده او کجی!
هندوانه کم بده زیر بغل
چون مجی را نیست طاقت ای فحل!
عاشقام بر مالش و مدحات حکیم!
ای عجب من عاشق این هر دو دو میم!
مالشات قند است، مدحات چون بود؟
نیست مثلاش آنچه در گردون بود
لیکن استادی برای تو حق است
این قبا بر چون منای خود لقلق است!
هین تویی استاد هر فضل و کمال
تو بلوری بل زریّ و من سفال
گر سوارـای تو پیاده است این مجی
گر دوانای تو خزان (=خزنده) ام از کجی
چون تویی راکب به روی آن موتور
این منام بنشسته بر روی شتر!
خود قیاسش گیر اندر داستان
تو سوار مرسدس و من ژیان!
همچنین تو میروی با آپولو
لیک لرزان بندهام در توپولوو (=توپولوف)
اوستادی تو و من تلمیذکی
من که باشم نزد همچون تو ذکی؟
درس باید پس دهم نزدت حکیم
گویم از شیب و ز جنگل پر ز بیم
این سخن پایان ندارد ای کرام
پس دگر کوته کنم من والسّلام
اما با وجود ترکیدگی کامپیوتر از کافی نت پست جدید را ارسال می کنم تا مدحی را به جهت این مدح او به او تقدیم کنم امید که مرضی او واقع شود سه رباعی است البه با نظر به محتسب بودن او. هر چند او گفته من محققم اما در نظر ما هر کس که در آن مجموعه وارد می شود محتسب است!
آن کس که ز دستان مجی چوب خورد
باید که کتک به وجه مطلوب خورد
شیرینی خامه ای است مشت و لگدش
انگار که می ز دست محبوب خورد
آن کس که ز ذوق حبس تو بی خبر است
آزاد نباشد او که محبوس تر است
آزادی بی تو هیچ ذوقی ندهد
ای آنکه شکنجه ات حقوق بشر است
گر حبس کند ترا هنوز آزادی
هر چه به سرت بیاورد هم شادی
گویند که ساکن کویر است اما
آنجا که مجی بود بود آبادی
- ۹۲/۰۴/۲۷
ضمنا احتمالا تا شنبه نتوانم سر بزنم اما آن روز منتظر نظرات دوستان خواهم بود
ضمنا عذرخواهی ما به جهت تبدیل شدن چند پست اخیر به دل و قلوه نامه بپذیرید مدح مجی شیرین است دگر