خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب
اسرار عشق و مستی با محتسب نگویم››
چون مست باشد و من، ترسم ز آبرویم !
من در دیار یزدان یک روز تشنه بودم
میراب آمد و گفت: لب تر کن از سبویم
چون لب به کوزه بردم مدهوش و مست گشتم
معلوم شد که آن مج می ریخت در گلویم!
آن شحنه در همان دم، دستور حبس من داد
گفتا که مستی و من، آن مرد عدل پویم
گفتم به موی افشن یا نه به حسن مرتض
من بنده ی حکیمم .... بگذار تا بگویم
من تشنه بودم و تو یک جام خمر دادی
جرم از تو باشد و من پاک است چارسویم
گفتا: خموش جرم است نام حکیم بردن
مصداق رشوه باشد ، ای مرد(ک) ای ببویم!
من شحنه ام ، تو خواهی کز دوستی مرتض
یا با کمند افشن ، جز حرف حق بگویم؟!!!!
گفتم که دوستان را شاهد گرفتم از صدق
تا محتسب بداند من اهل گفت و گویم
گفتا سلام ما را بعداً رسان به آنان
اما بدان که اینک معمور تند خویم
در یزد، کسب و کارم قدری کساد باشد
گر من تو را نگیرم می ریزد آبرویم
جرم تو هست اینکه ، چون کوزه ای بدیدی
با خود نگفتی آخر، اول ورا ببویم!!!!؟؟
گر جای باده آنجا زهر هلالی بود
به میر مرگ اینک ، می گفتی ای عمویم.....!!!!!!
لطف منت همین بس ، اینکه به جرم خمری
حدت زنم که دانی در عدل بی رفویم.......
..............................!!!!!!!!!!!!!

مصرع اول: (اشاره به شعر حافظ)

با تشکر از ک ی عزیز

ابیاتی که در نظرات دو پست اخیر از من و مجی صادر شد را ذیل شعر ک اضافه می کنم تا در کنار شعر ک رنگی بگیرند

از مجی

مالش‌ات پایان ندارد ای حکیم
بر من یک‌لا قبا همچون نسیم
می‌نوازد مالش‌ات روح مرا
شاد سازد قلب مفتوح مرا
محتسب خوانی مرا و نیست باک
هر چه خوانی آن‌ام و بس سینه‌چاک!

از من

هر قاتل و دزد سوی عدلیه شتافت
هر بی گنهی برای خود جرمی بافت
گویند از آن روز که شد محتسب او
آمار شراب خواری افزایش یافت

باز از مجی

از مالش دوستان چه خشنود شدم!
از برکه‌ی خود در آمدم رود شدم
من در همه کارهای شخصی خودم
از خویش مدد جسته چو فرنود شدم!

مخصوصا این بیت آخر عالی بود واقعا ترکاننده بود

  • ۹۲/۰۴/۲۹

نظرات (۷)

چشمم روشن مجی جان!! برای ملت پاپوش درست می کنی؟! احتمالا کمال همنشینی با محتسبین در تو هم اثر کرد!!!
ممنونم از ک بخاطر این شعر زیبا و حیف که فعلا در وضعیتی نیستم که بتوانم پاسخی نه در خور شعر زیبای او به او بدهم فقط به عنوان تعریض این رباعی را به مج هدیه می کنم تا در فرصت مقتضی انشاءالله جواب ک را بدهم
هر قاتل و دزد سوی عدلیه شتافت
هر بی گنهی برای خود جرمی بافت
گویند از آن روز که شد محتسب او
آمار شراب خواری افزایش یافت
از دوستی که شعر ک را به پست جدید منتقل کرد ممنونم از ک هم بسیار ممنونم که وقت گذاشت برای این شعر زیبا. من الآن از کافی نت این شعر را می خوانم و نمی دانم که چه زمانی فرصت پاسخ، تایپ و انتشار پاسخ را پیدا خواهم کرد البته آنقدر کارهای ک قوی است که آدم از پاسخ دادن دلسرد می شود مخصوصا از این حالت داستان وار خیلی خوشم آمد و همینطور از مضمون داستانی بسیار زیبا و خلاقانه. شعری بود به غایت دل شادکن مجددا ممنونم
البته فکر می کنم قصوری رفته است و مأمور تندخو درست باشد
مرتض جان کجایی؟ دامنم از دست رفت.................
آقا هر موقع جناب ک چشمه‌ای از طبع شعرش را به آجر می‌گشاید، من یکی که دیگه اصلاً از شعر و معر گفتن خودم خجالت می‌کشم. خیلی عالی بود کامی‌جون. بیان من از اظهار شادمانی و سپاس قاصره.
فقط در بیان کمالات محتسب بودن بنده به این شعر حافظ ارجاع‌تان می‌دهم (البته قبلاً در یکی از شعرها اشاره‌ای کرده بودم) که می‌فرماید:
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان نداد!
................................................
از افشین هم به خاطر پست این شعر زیبا ممنون‌ام.
راستی دکتر جان شاید تعمّدی در معمور بوده و منظور مأموری بوده که ساختندش و از بس بهش حال دادند تندخو هم شده!
حکیم جان رباعی شما هم عالی بود و حظ کردم. البته بد نیست کمی واضح‌تر اشاره کنی که این قضایا و افزایش آمار جرم و شراب‌خواری و این‌ها به دلیل جاذبه‌ی شخصیت مجی در مقام محتسب بوده و لا غیر!!
این رباعی هم فی‌البداهه آمد و تقدیم می‌کنم:
از مالش دوستان چه خشنود شدم!
از برکه‌ی خود در آمدم رود شدم
من در همه کارهای شخصی خودم
از خویش مدد جسته چو فرنود شدم!
http://ayandeonline.com/?a=content.id&id=1773
ک به جرم مستی و میخوارگی
چون ددی افتاد در دام مگی!(1)
محتسب گفتش تو را حد می زنم
یکصد و هفتاد..... ، ممتد می زنم!
ک که از تنبیه خود ترسیده بود
مثل یک کودک به تنبان......بود
ناگهان افتاد در پایش که هی
ای خمار چشم شهلایت چو می
بیخودی از می نشد حاصل مرا
بیخودم، ای شحنه چون دیدم تو را!
باده دادی من گوارا دیدمش
بر گلوی تشنه کارا دیدمش
تو مرا گر حد زنی نیکو بزن
نی به پشتم بل به چشم و رو بزن
این سخنها گفت ک بیش و گزاف
تا مگر در عزم وی سازد شکاف
شحنه خندید و به ک گفت ای ببو
تو مگر پنداشتی ما را هلو
ما جمیعاً در قضا خود هف خطیم!
ما غم طوفان نداریم و بطیم
لاجرم از راه مهر و اعتدال
جای حد، زندان تو را باشد مدال!
چند ماهی حبس باش و توبه کن
تا مبرّایت کنیم از بیخ و بن
ک که بر اردکان دین خط می کشید
اصطلاحات جدیدی می شنید
چاره اما آن زمان شد ناگزیر
در غم تسلیم ، شد ک سر بزیر
این حکایت گرچه قدری شد عجیب
اندکی طاقت بیاور، ای نجیب
تا بدانی آخر این کار را
یا دلیل آنهمه ادبار را
..............
............
1- مگی= مژی =مجی
ببخشید: ارکان دین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی