اندر حکایت تداوم مالش مجی ( اینبار از کامی جون همان ک خودمان)
شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۱۶ ق.ظ
اسرار عشق و مستی با محتسب نگویم››
چون مست باشد و من، ترسم ز آبرویم !
من در دیار یزدان یک روز تشنه بودم
میراب آمد و گفت: لب تر کن از سبویم
چون لب به کوزه بردم مدهوش و مست گشتم
معلوم شد که آن مج می ریخت در گلویم!
آن شحنه در همان دم، دستور حبس من داد
گفتا که مستی و من، آن مرد عدل پویم
گفتم به موی افشن یا نه به حسن مرتض
من بنده ی حکیمم .... بگذار تا بگویم
من تشنه بودم و تو یک جام خمر دادی
جرم از تو باشد و من پاک است چارسویم
گفتا: خموش جرم است نام حکیم بردن
مصداق رشوه باشد ، ای مرد(ک) ای ببویم!
من شحنه ام ، تو خواهی کز دوستی مرتض
یا با کمند افشن ، جز حرف حق بگویم؟!!!!
گفتم که دوستان را شاهد گرفتم از صدق
تا محتسب بداند من اهل گفت و گویم
گفتا سلام ما را بعداً رسان به آنان
اما بدان که اینک معمور تند خویم
در یزد، کسب و کارم قدری کساد باشد
گر من تو را نگیرم می ریزد آبرویم
جرم تو هست اینکه ، چون کوزه ای بدیدی
با خود نگفتی آخر، اول ورا ببویم!!!!؟؟
گر جای باده آنجا زهر هلالی بود
به میر مرگ اینک ، می گفتی ای عمویم.....!!!!!!
لطف منت همین بس ، اینکه به جرم خمری
حدت زنم که دانی در عدل بی رفویم.......
..............................!!!!!!!!!!!!!
چون مست باشد و من، ترسم ز آبرویم !
من در دیار یزدان یک روز تشنه بودم
میراب آمد و گفت: لب تر کن از سبویم
چون لب به کوزه بردم مدهوش و مست گشتم
معلوم شد که آن مج می ریخت در گلویم!
آن شحنه در همان دم، دستور حبس من داد
گفتا که مستی و من، آن مرد عدل پویم
گفتم به موی افشن یا نه به حسن مرتض
من بنده ی حکیمم .... بگذار تا بگویم
من تشنه بودم و تو یک جام خمر دادی
جرم از تو باشد و من پاک است چارسویم
گفتا: خموش جرم است نام حکیم بردن
مصداق رشوه باشد ، ای مرد(ک) ای ببویم!
من شحنه ام ، تو خواهی کز دوستی مرتض
یا با کمند افشن ، جز حرف حق بگویم؟!!!!
گفتم که دوستان را شاهد گرفتم از صدق
تا محتسب بداند من اهل گفت و گویم
گفتا سلام ما را بعداً رسان به آنان
اما بدان که اینک معمور تند خویم
در یزد، کسب و کارم قدری کساد باشد
گر من تو را نگیرم می ریزد آبرویم
جرم تو هست اینکه ، چون کوزه ای بدیدی
با خود نگفتی آخر، اول ورا ببویم!!!!؟؟
گر جای باده آنجا زهر هلالی بود
به میر مرگ اینک ، می گفتی ای عمویم.....!!!!!!
لطف منت همین بس ، اینکه به جرم خمری
حدت زنم که دانی در عدل بی رفویم.......
..............................!!!!!!!!!!!!!
مصرع اول: (اشاره به شعر حافظ)
با تشکر از ک ی عزیز
ابیاتی که در نظرات دو پست اخیر از من و مجی صادر شد را ذیل شعر ک اضافه می کنم تا در کنار شعر ک رنگی بگیرند
از مجی
مالشات پایان ندارد ای حکیم
بر من یکلا قبا همچون نسیم
مینوازد مالشات روح مرا
شاد سازد قلب مفتوح مرا
محتسب خوانی مرا و نیست باک
هر چه خوانی آنام و بس سینهچاک!
از من
هر قاتل و دزد سوی عدلیه شتافت
هر بی گنهی برای خود جرمی بافت
گویند از آن روز که شد محتسب او
آمار شراب خواری افزایش یافت
باز از مجی
از مالش دوستان چه خشنود شدم!
از برکهی خود در آمدم رود شدم
من در همه کارهای شخصی خودم
از خویش مدد جسته چو فرنود شدم!
مخصوصا این بیت آخر عالی بود واقعا ترکاننده بود
- ۹۲/۰۴/۲۹