در پاسخ به پست فشن 2
چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۳۹ ق.ظ
در ابتدا چند سؤال:
نظم یعنی چه؟ ما معمولاً نظم را به این معنای بکار میبریم
متناسب بودن
تمیز بودن
عملکرد درست با نظر به هدف تعیینشده
مطابقت با یک استاندارد تعریفشده برای کیفیت یا عمل چیزی
ولی معمولاً در فلسفه، منظور از نظم چیزی در حد دو مورد اخیر است
وقتی از نظم کلی یا نظم کیهانی سخن میگویم باید تفاوت آن را با دو نظم دیگر روشن کنم
اول ببینیم نظم جزئی چیست. بسیاری از رخدادهای اطراف ما منظم و بسیاری نامنظم هستند مثلا بیماری، یک بینظمی است. همچنین معلولیت هم همینطور است. در این موارد مجموعهای از ارگانها که کار استاندارد معینی دارند از پس انجام آنها بر نمیآیند و یا آنها را به درستی انجام نمیدهند یا به تعبیر دیگر هدفی را که از آنها انتظار میرود به انجام نمیرسانند. مثالهایی که معمولا در برهان نظم مظرح میشود ناظر به این نظمهای جزئی است. درست است که جهتیابی پرندگان در آسمان نشاندهنده نظم است لیکن به هم خوردن این جهتیابی به علت بر هم خوردن سیستم مغناطیسی کره زمین در برخی نقاط نوعی بینظمی است. اگر ضربان هماهنگ قلب یک نوع نظم است ضربان نامنظم آن در بیماران قلبی باید نوعی بینظمی قلمداد شود. نظم و بینظمی در اینجا با نظر به یکدیگر تعریف میشوند. بنابراین تا حدی میتوان از نسبی بودن مفهوم نظم سخن گفت.
بنابراین نظمهای جزئی، تنها ناظمهای جزئی را اثبات میکند (البته اگر نظریه تکامل را نپذیریم)
اما نظم کلی یا کیهانی به چه معناست؟ ابتدا باید از یک خطا پرهیز کنیم و آن اینکه نظم کیهانی به معنای مجموعه نظمهای جزئی نیست. چون اولا در کنار این نظمها، بینظمیهایی هم وجود دارد و ثانیا چنین تعمیمی میتواند از نوع مغالطه ترکیب مفصل باشد. بگذارید مثالی بزنم. فرض کنید گروهی از نوازندگان داریم که هر کدام ساز متفاوتی را به خوبی (منظم) مینوازند اما آیا اگر از آنها بخواهیم که کنار هم بنوازند، آیا نتیجه کار هم ضرورتا اثری منظم خواهد بود؟ طبعا جواب شما منفی خواهد بود. حالا اگر امور مختلف منظمی کنار هم داشته باشیم ضرورتا نظم کیهانی هم موجود نخواهد بود.
بنابراین نظم کیهانی چیست؟ نظم کیهانی نظمی است که مستقل از نظمهای جزئی است و نه با آنها اثبات و نه رد میشود بلکه اساسا یک اصل مقدم بر تجربه است. (مشابه این مطلب درباره اصل علیت که در پستهای آینده درباره آن سخن خواهم گفت وجود دارد) نظمهای جزئی در اینجا فقط کمک اقناعی میکنند وگرنه ایمان به نظم کیهانی از قبل وجود دارد. حال چه به علت باورهای دینی و چه علل دیگر.
قایلین به این دیدگاه میتوانند بگویند که این در نظر انسانهاست که بیماری بینظمی به شمار میآید و گرنه در کل، این خود بخشی از نظم کل است، اما ممکن است ما آن را در نیابیم. مثل اینکه صدای سازی نامنظم به نظر آید اما در یک ارکستر و هماهنگ با آنها، نظمی را ایجاد کند (مشابه این سخن در بحث شرّ هم مطرح میشود.
شاید بگویید آخر چگونه میتوان از نظم ماقبل تجربه سخن گفت؟ مگر نه این است که نظم بعد از مشاهده پدیدهها خود را به ما نشان میدهد؟
جواب این سؤال در بحث علیت و رابطه آن با نظم وجود دارد که چون بحثی مفصل است آن را به پست بعدی موکول میکنم.
شاید بگویید که با این تفاصیل و پرداختن برهان نظم به نظم های جزئی،این برهان دیگر بدرد نخواهد خورد. اما این سخن اشتباه است. خود من به عنوان یک خداباور، یکی از مؤثرترین علتهای باورم به خداوند را در همین نظمهای جزئی مییابم. دلیل این نکته در بحث گذر معرفتشناختی و گذر روانشناختی نهفته است. گرایش و قبول برخی از باورها ضرورتا رابطه مستقیمی با قوّت دلیل ندارد. از لحاظ منطقی شاید برهان وجوب و امکان بسیار قدرتمندتر از برهان نظم باشد ولی تاثیر روانی برهان نظم بر ما و ایمان ما قویتر است.
نظمهای جزئی میتوانند نشاندهنده نوعی هوش فراطبیعی باشند شاید این هوش فراطبیعی مستقیما خود خدا نباشد اما دریچهای است به روی ماوراءالطبیعه و قدمی است بسیار بزرگ در جهت اثبات وجود خدا. چون یکی از مهمترین موانع در راه پذیرش وجود خدا برای خداناباوران، گذر از مادی به غیر مادی است.
البته مدافعان خداناباور نظریه تکامل، در پی آنند که نشان دهند همه این نظمها با دیدگاه آنها قابل توضیح است. اگر آنها موفق به این کار شوند قاعدتا قدم بزرگی به نفع خود برداشتهاند
در اینجا شاید بگویید که این نظمها آنقدر زیاد است که توجیه همه آنها با نظیریه تکامل محال است، اما خداناباوران لازم نیست تا همه موارد را بررسی کنند آنها اگر بتوانند برای موارد جدی و چالشبرانگیز نظمها دلیل کافی بر اساس نظریه تکامل بیابند میتوانند از لحاظ روانی بر اکثر انسانها تاثیر کافی بگذارند.
در هر حال مدعای تکاملیها هنوز مرا به اندازه کافی قانع نکرده است و تازه اگر هم بتوانند این دلیل را بشکنند باز دلایلی مخصوصا در حیطه علیت جهان برای من وجود دارد که لااقل از لحاظ استدلالی، قویتر است.
نظم یعنی چه؟ ما معمولاً نظم را به این معنای بکار میبریم
متناسب بودن
تمیز بودن
عملکرد درست با نظر به هدف تعیینشده
مطابقت با یک استاندارد تعریفشده برای کیفیت یا عمل چیزی
ولی معمولاً در فلسفه، منظور از نظم چیزی در حد دو مورد اخیر است
وقتی از نظم کلی یا نظم کیهانی سخن میگویم باید تفاوت آن را با دو نظم دیگر روشن کنم
اول ببینیم نظم جزئی چیست. بسیاری از رخدادهای اطراف ما منظم و بسیاری نامنظم هستند مثلا بیماری، یک بینظمی است. همچنین معلولیت هم همینطور است. در این موارد مجموعهای از ارگانها که کار استاندارد معینی دارند از پس انجام آنها بر نمیآیند و یا آنها را به درستی انجام نمیدهند یا به تعبیر دیگر هدفی را که از آنها انتظار میرود به انجام نمیرسانند. مثالهایی که معمولا در برهان نظم مظرح میشود ناظر به این نظمهای جزئی است. درست است که جهتیابی پرندگان در آسمان نشاندهنده نظم است لیکن به هم خوردن این جهتیابی به علت بر هم خوردن سیستم مغناطیسی کره زمین در برخی نقاط نوعی بینظمی است. اگر ضربان هماهنگ قلب یک نوع نظم است ضربان نامنظم آن در بیماران قلبی باید نوعی بینظمی قلمداد شود. نظم و بینظمی در اینجا با نظر به یکدیگر تعریف میشوند. بنابراین تا حدی میتوان از نسبی بودن مفهوم نظم سخن گفت.
بنابراین نظمهای جزئی، تنها ناظمهای جزئی را اثبات میکند (البته اگر نظریه تکامل را نپذیریم)
اما نظم کلی یا کیهانی به چه معناست؟ ابتدا باید از یک خطا پرهیز کنیم و آن اینکه نظم کیهانی به معنای مجموعه نظمهای جزئی نیست. چون اولا در کنار این نظمها، بینظمیهایی هم وجود دارد و ثانیا چنین تعمیمی میتواند از نوع مغالطه ترکیب مفصل باشد. بگذارید مثالی بزنم. فرض کنید گروهی از نوازندگان داریم که هر کدام ساز متفاوتی را به خوبی (منظم) مینوازند اما آیا اگر از آنها بخواهیم که کنار هم بنوازند، آیا نتیجه کار هم ضرورتا اثری منظم خواهد بود؟ طبعا جواب شما منفی خواهد بود. حالا اگر امور مختلف منظمی کنار هم داشته باشیم ضرورتا نظم کیهانی هم موجود نخواهد بود.
بنابراین نظم کیهانی چیست؟ نظم کیهانی نظمی است که مستقل از نظمهای جزئی است و نه با آنها اثبات و نه رد میشود بلکه اساسا یک اصل مقدم بر تجربه است. (مشابه این مطلب درباره اصل علیت که در پستهای آینده درباره آن سخن خواهم گفت وجود دارد) نظمهای جزئی در اینجا فقط کمک اقناعی میکنند وگرنه ایمان به نظم کیهانی از قبل وجود دارد. حال چه به علت باورهای دینی و چه علل دیگر.
قایلین به این دیدگاه میتوانند بگویند که این در نظر انسانهاست که بیماری بینظمی به شمار میآید و گرنه در کل، این خود بخشی از نظم کل است، اما ممکن است ما آن را در نیابیم. مثل اینکه صدای سازی نامنظم به نظر آید اما در یک ارکستر و هماهنگ با آنها، نظمی را ایجاد کند (مشابه این سخن در بحث شرّ هم مطرح میشود.
شاید بگویید آخر چگونه میتوان از نظم ماقبل تجربه سخن گفت؟ مگر نه این است که نظم بعد از مشاهده پدیدهها خود را به ما نشان میدهد؟
جواب این سؤال در بحث علیت و رابطه آن با نظم وجود دارد که چون بحثی مفصل است آن را به پست بعدی موکول میکنم.
شاید بگویید که با این تفاصیل و پرداختن برهان نظم به نظم های جزئی،این برهان دیگر بدرد نخواهد خورد. اما این سخن اشتباه است. خود من به عنوان یک خداباور، یکی از مؤثرترین علتهای باورم به خداوند را در همین نظمهای جزئی مییابم. دلیل این نکته در بحث گذر معرفتشناختی و گذر روانشناختی نهفته است. گرایش و قبول برخی از باورها ضرورتا رابطه مستقیمی با قوّت دلیل ندارد. از لحاظ منطقی شاید برهان وجوب و امکان بسیار قدرتمندتر از برهان نظم باشد ولی تاثیر روانی برهان نظم بر ما و ایمان ما قویتر است.
نظمهای جزئی میتوانند نشاندهنده نوعی هوش فراطبیعی باشند شاید این هوش فراطبیعی مستقیما خود خدا نباشد اما دریچهای است به روی ماوراءالطبیعه و قدمی است بسیار بزرگ در جهت اثبات وجود خدا. چون یکی از مهمترین موانع در راه پذیرش وجود خدا برای خداناباوران، گذر از مادی به غیر مادی است.
البته مدافعان خداناباور نظریه تکامل، در پی آنند که نشان دهند همه این نظمها با دیدگاه آنها قابل توضیح است. اگر آنها موفق به این کار شوند قاعدتا قدم بزرگی به نفع خود برداشتهاند
در اینجا شاید بگویید که این نظمها آنقدر زیاد است که توجیه همه آنها با نظیریه تکامل محال است، اما خداناباوران لازم نیست تا همه موارد را بررسی کنند آنها اگر بتوانند برای موارد جدی و چالشبرانگیز نظمها دلیل کافی بر اساس نظریه تکامل بیابند میتوانند از لحاظ روانی بر اکثر انسانها تاثیر کافی بگذارند.
در هر حال مدعای تکاملیها هنوز مرا به اندازه کافی قانع نکرده است و تازه اگر هم بتوانند این دلیل را بشکنند باز دلایلی مخصوصا در حیطه علیت جهان برای من وجود دارد که لااقل از لحاظ استدلالی، قویتر است.
- ۹۲/۱۲/۰۷