شعر نطلبیده
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۱۴ ب.ظ
تصادف تجربهای است ناخوشایند، حتی اگر تو مقصر نباشی. خودِ من چند باری این تجربه را داشتهام و با آنکه غالبا مقصر نبودهام اما دوندگیهایم کم از مقصر نبوده است. یک بار هم دستم شکسته است.
اما مرتض عزیز چند روز قبل با درِ وانتِ رانندهای بیاحتیاط برخورد کرده است. خوشبختانه اصل مطلب که خودِ اوست آسیبی ندیده است. در این مواقع سخت است بخواهی به کسی تسلی بدهی. خود من که اساسا تسلی دادن را بلد نیستم. گفتم بجای زبان الکنم چند رباعی برای مرتض عزیز بفرستم که البته بهصورت اساماسی فرستادم. اکنون که مجی هر بار به بهانهای پستهایش را به تاخیز میاندازد بد ندیدم این رباعیات را بفرستم
هر چند مصیبت من و تو کم نیست
جز مذهب بیخیالیاش مرهم نیست
ماشین تو مثل روز اول گردد
دل را مشکن، شکستن در غم نیست
------------------
------------------
دی دخترکی سوار بر بنز، چنین
میگفت که بر بخت من ای دوست بِرین
گفتم که چرا؟ گفت از آنکه مرتض
زد بر در وانتی و نه این ماشین
------------------
------------------
با رنگ اگر چه قیمت ماشین کم
گردد تو برای آن مخور هرگز غم
تو رنگ نخوردهای، همین بس باشد
بین رنگ سپید زد زمانه به سرم
-----------------
گویند که با گفتن حلوا حلوا
شیرین نشود دهان میان بلوا
اما تو طلب نکرده بودی شعری
پس هست مراد، مثل منّ و سلوی
-----------------
و در نهایت مرتض عزیز فرمود:
این نکته نغز تو مرا خوشحال نمود بعد عسرت
-----------------
گویند که با گفتن حلوا حلوا
شیرین نشود دهان میان بلوا
اما تو طلب نکرده بودی شعری
پس هست مراد، مثل منّ و سلوی
-----------------
و در نهایت مرتض عزیز فرمود:
این نکته نغز تو مرا خوشحال نمود بعد عسرت
- ۹۲/۱۲/۱۷
رباعی دی دخترکی ... شدیداً جالب بود و رباعی آخر هم که اصلاً حرف نداره.
بیحرف پیش فردا میپستم!