خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

در مدح آن گوشی‌بَرنَدار

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۲۸ ق.ظ
دیروز به فشن زنگ زدم ولی او گوشی را بر نداشت. اشتغالات او فراوان شده و دیگر حوصله مزاحمت ندارد. این شد که این شعر را برای او گفتم:


مپرس از چه به دیوار می‌زنم با مخ

به زنگ‌های من افشین نمی‌دهد پاسخ

مرا مکن ز سماع صدای خود محروم

کنون که نیست میسّر لقای رخ با رخ

بیا که درد مرا غیر تو طبیبی نیست

تویی مرا فِلِمینگ و جِنِر، سمیعی و کُخ (1)

سؤال کردم از او، گفتم آن دل تو

برای دیدنِ من تنگ گشته؟ گفتا یُخ (2)

کم است قافیه «-ُخ»، «ت»یی بر آن افزای

امید تا دل او با حقیر گردد اُخ (3)



(1) اینها اسامی چهار پزشک مشهور است دیگر دوره افلاطون و جالینوس گذشته، گفتم از اینها نام ببرم. من‌باب تذکر بگویم که فلمینگ کاشف پنی‌سیلین است، جنر کاشف واکسن آبله، پروفسور سمیعی متخصص مغز و اعصاب و کخ هم کاشف ویروس سل.
(2) یُخ به زبان ترکی مد نظر بنده بوده است فکر کنم معنای هیچ یا نه می‌دهد.
(3) منظور این است که من به جهت تنگی قافیه، مجبور شدم اخت را بدون «ت» بنویسم شما خودتان در دلتان آن را به قافیه اضافه کنید.

  • ۹۳/۰۲/۰۸

نظرات (۴)

تبارک الله! با بیت آخر قیامت کردی و حقیقتاً این ابتکار را باید نقطه‌ی عطفی انقلابی در تاریخ شعر و ادب پارسی به شمار آورد.

خوشا به حال فشن کو به نزد حکیم
عزیز هست نه یک ذرّه بل بسی یا چُخ

راستی نوشته‌ی داوری را روزنامه‌خوان کردم، نکته‌ی جالب توجّهی ندیدم. ممنون می‌شم اگه که مورد خاصّی بوده یه اشاره‌ای بکنی.
مجی جان فقط همین قافیه چخ مانده بود که از آن استفاده کردی. ممنون از استدبار زیبایت.
بیت آخر شاید طرح جدیدی داشت اما هر چه باشد یادکردی است از کار زیبای ایرج میرزا در بیتی با این آغاز
قافیه هر چند غلط می شود...
بنابراین خلاقیت چندانی ندارد ممنون از روحیه بخشی ات
فعلا که خیلی خوش به حال فشن نیست چون با آنکه پس از انتشار پست به او اطلاع دادم اما سری نزد و به یک جواب اوکی قناعت کرد
نکته قابل توجهی در نوشته داوری نبود جز آنکه برخی اشارات و کنایات شجاعانه در آن بود شاید اگر این نوشته از کسی دیگر بود چندان جذاب به نظر نمی رسید
حکیم عزیز
از این همه ابراز لطف و محبت صمیمانه سپاسگزارم و متشکر. گرچه ممکن است کوتاهی در نگارش کنم اما در دل با اشارتی گوش به فرمان هستم.
جناب حکیم البته به وقت آمدن در بلاد کبیره اشارات و گوشه چشم به این مخلص درگاه ننموده اند و بوقکی هم با سمندشان با ما نزدند و در تنها مورد ایشان را کشان کشان تا خانه بردیم و به غل و زنجیر کشیدیم اما چنان نیرویی داشت که از دستمان گریخت و پشت سرش را هم نگاه نکرد و نمی دانم که آن گریز و این اسارت از برای چه بوده و چیست؟!!!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی