معرّفی کتابک
شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۵۴ ب.ظ
هانا آرنت را بیشتر به نظریههای سیاسی او و بویژه با نقد تمامعیار او نسبت
به تمامیتخواهی سیاسی میشناسند. امّا در مقام یک فیلسوف نیز دستی دارد و به قول
معروف ید طولایی! کتابی که میخواهم معرّفی کنم، رسالهای کوچک یا کتابچهای 60
صفحهای از آرنت است که در واقع متن پیشنویس یکی از سخنرانیهای او بوده و بعد در
یکی از نشریات علوم اجتماعی منتشر شده و دکتر عبّاس باقری آن را در قالب کتاب
کوچکی با عنوان «اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی» ترجمه و نشر نی در سال 1379 چاپ کرده
است. (میدانم که به احتمال زیاد جناب حکیم این اثر را در همان سالها خوانده و
برای او تازگی ندارد. از این جهت عذرخواهی میکنم از حکیم عزیز.)
آرنت در این اثر کوشیده تا توانایی اندیشیدن به عنوان یکی از تواناییهای اصلی انسان را در ارتباط با درک اخلاقی و پرهیز از بدکاری به بحث بگذارد و اگر اشتباه نکرده باشم، خلاصهی دیدگاهش این است که ناتوانی یا دوری از اندیشیدن برای انسانها فاجعهبار بوده و میتواند از انسانی معمولی یک فرد بدکار یاحتّی جنایتکار بسازد. از نظر او توانایی اندیشیدن امتیاز انحصاری افرادی خاص یعنی اندیشندگان حرفهای نیست که اگر بود، به واسطهی رابطهی این توانایی با اخلاق، توقّع نیکرفتاری و پرهیز از بدی برای عموم انسانها، انتظاری گزاف میبود. برای همین منظور آرنت به شخصیتی تاریخی میپردازد که نه خود را از تودهی مردم میدانست و نه از زمرهی نخبگان؛ او سقراط را برای این منظور برگزیده و بخش عمدهی مباحث خود را حول خوانش خود از سقراط پیش برده؛ خوانشی که به نظر من خواندنی و جذّاب است و استعارههای خرمگس، ماما (قابله) و اژدرماهی را در مورد سقراط به زیبایی شرح میدهد.
این کتاب مختصر و کوچک را، که به نظرم خیلی خوب ترجمه شده است، در فرصت کوتاهی میتوانید بخوانید و از آن بهره ببرید. پس رودهدرازی من وجهی ندارد و فقط چند قطعهی درخشان را در اینجا نقل میکنم که فیالمجلس حالش را برده باشید. البتّه گفتن ندارد که من با دیدگاه آرنت همدل بودهام و از آنجا که در عرصهی اندیشه و فلسفه «ندید ـ بدید» هستم، این موضوع طبیعی است و به پسری میمانم که از بس دختر ندیده هر دختری که میبیند عاشقش میشود! بنابراین کار نقد دیدگاه هانا آرنت برازندهی مقام حضرت حکیم است که از این چیزها زیاد خوانده (و نوشته) و فوری ذوقزده نمیشود.
این هم از آن چند قطعهی برگزیدهی من:
ناتوانی برای اندیشیدن، حماقت نیست. این ناتوانی در آدمهای بسیار هوشمند نیز دیده میشود؛ و دشوار است که بگوییم بدی مسبّب آن است زیرا نبود اندیشه و نیز حماقت، هر دو پدیدههایی رایجتر از بدیاند. مسأله اینجاست که برای ارتکاب بدیهای بزرگ، بددلی که پدیدهای کمیاب است ضرورت ندارد. (ص 26)
... اندیشه تأثیر فرساینده و ویرانگری بر تمام معیارهای مسلّم، ارزشها و میزانهای بد و خوب و خلاصه بر تمام عادات و قاعدههای رفتار دارد که اخلاق و اخلاقیات خوانده میشوند. (ص 41)
جستوجوی معنایی که آیینها و قواعد پذیرفتهشده را هر بار به کلّی نفی کند و واژگونه سازد هر زمان میتواند به ضدّ خود تبدیل شود و ارزشهای دیرینه را به عنوان «ارزشهای نوین» معرّفی کند. (43)
آنچه را معمولاً انکارگرایی (نیهیلیسم) مینامیم ـ و شاید بیمیل نباشیم که برایش تاریخی تعیین کنیم و از نظر سیاسی محکومش نماییم و به اندیشندگانی نسبت دهیم که گستاخیِ «اندیشههای خطرناک» را دارند ـ در واقع خطری است همبستهی نفسِ عملِ اندیشیدن. اندیشههای خطرناک وجود ندارد، نفس اندیشه خطرناک است. ... این خطر برآمده از آن اعتقاد سقراطی نیست که زندگانیِ بیآزمون، ارزش زیستن ندارد بلکه برعکس از گرایش دستیابی به نتایجی ناشی میشود که دیگر اندیشه را زاید میداند. اندیشیدن، برای هر عقیدهای بدون هیچ تمایزی، خطرناک است و خود هیچ عقیدهای نمیآفریند. (صص 44-43)
چیزی که مردم به آن خو میگیرند بیش از آن که محتوای قواعد باشد، که با آزمون دقیق دچار تزلزل خواهد شد، داشتن قواعدی است که بتوان موارد خاص را تابع آن کرد. به عبارت دیگر آنها عادت میکنند که هرگز خود تصمیمی نگیرند. (صص 45-44)
کسی که خود رابطه با خویشتنِ خویش ندارد (که انسان بدانوسیله هرچه انجام میدهد و میگوید آزمایش میکند) خلافگویی با خود برایش دشوار نیست. یعنی هرگز نمیتواند ـ و نمیخواهد ـ آنچه انجام داده یا گفته به بررسی بگذارد و افزون بر این ارتکاب هیچ جنایتی پریشانش نمیکند، زیرا مطمئن است که به سرعت آن را فراموش خواهد کرد. (ص 57)
تجلّی بادِ اندیشه، شناخت نیست بلکه توانایی تمیز نیک از بد و زیبا از زشت است. (ص 60)
- ۹۳/۰۲/۱۳
این کتاب را ندیدهام چه رسد به اینکه خوانده باشمش، هر چند با ایده رابطه میان فکر و اخلاقِ سقزاطی تا حدی آشنا هستم خوب گلچینش کردهای و مطابق انتظار، زبان خودت از زبان کتاب روانتر است.
نظر کاملتری درباره این پست خواهم داد فعلا در حد تشکر اکتفا میکنم