مناظرات غضنفر و زلفعلی (10) با شرکت گلمراد-قسمت دوم
چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۸ ب.ظ
زلفعلی- اما آیا هیچ موقعیت فرضی وجود ندارد که در آن خودکشی مجاز باشد؟
گلمراد- از دیدگاه دین نه، چون انسان مالک جان خود نیست و به اصطلاح، حفظ جان از اوجب واجبات است.
زلفعلی- ولی به نظر من میتوان درباره موارد اینچنینی فکر کرد: جایی که درد و رنج قابل توجه و غیرقابل اجتنابی وجود داشته باشد که احتمال معقولی برای دفع آنها وجود ندارد.
غضنفر- میتوان حدس زد که منظور تو چه مواردی است. احتمالا به بیماریهای لاعلاج فکر میکنی.
زلفعلی- بله و البته موارد بیشتری. بگذارید چند مثال بزنم:
اول کسی که سرطان دارد و درد فراوانی را بخاطر آن تحمل میکند و هیچ درمانی برای او وجود ندارد. (احتمالات ضعیف اینجا بکار نمیآیند)
کسی که به حدی از فلج و ناتوانی جسمی رسیده است که توان رتق و فتق امور خود را ندارد. مثلا آنکه قطع نخاع از گردن است.
غضنفر- ولی مورد اخیر که نمیتواند خودکشی کند.
زلفعلی- چه فرقی میکند؟ اگر به این نتیجه برسیم که خودکشی مجاز است، میتوان این وظیفه را به کس دیگری محول کرد که به او در این طریق کمک کند. اتفاقا این استدلال میتواند به نفع دیگرکشی انساندوستانه هم بیاید. ضمنا منظور من ضرورتا کسی نیست که از پس خودکشی بر نمیآید.
غضنفر- ولی کسی که از پس خودکشی بر میآید احتمالا از پس زندگی عادی هم بر میآید مانند این همه معلولی که دارند زندگی میکنند
زلفعلی- خب فرق بسیاری است بین زنده بودن و زیستن. یک نفر که زندگی نباتی دارد و با کمک دستگاه دارد به حیات خود ادامه میدهد، زنده است ولی به معنای واقعی زندگی نمیکند چون فاقد آگاهی است و آن کس هم که آگاهی دارد اما در حد یک زندگیِ نباتی در یک گوشه افتاده است، او هم بواقع آگاهی دارد اما زندگیاش کیفیت ندارد بنابراین حق دارد بین بودن یا نبودنش انتخاب کند.
غضنفر- به نظر من به دیدگاه تو دو پاسخ میتوان داد. یکی از منظر ارزش ذاتی حیات انسانی است که قبل از این در مورد آن صحبت کردیم و دیگری از این بابت است که بیکیفیت یا کمکیفیت بودن زندگیِ انسان دلیل موجهی برای خودکشی نیست چون خود فرد یا اطرافیان و یا نهایتا دولت میتواند در خلق این کیفیت دستاندرکار باشند.
زلفعلی- خب تو الآن با یک مجموعه «اگر» استدلال خود را به پیش میبری، در حالی که فردی که زندگیاش کیفیت لازم را ندارد و به فرض، در حالت فعلی با چشمانداز منطقی نمیتواند این کیفیت را بدست آورد، نمیتواند با این اگرها دل خوش کند.
غضنفر- یک نمونه استیون هاوکینگ است که وضعیت او را میدانی و هنوز که هنوز است بهرههای علمیِ فراوان میرساند. آیا به نظر تو زندگیِ او با کیفیت نیست؟
زلفعلی- اما هاوکینگ یک مورد استثنایی است
همه میتوانند استثنایی باشند فقط وجوهش فرق میکند. هر انسانی تواناییهای خاص خود را دارد.
زلفعلی- با این ادعای تو موافق نیستم. هاوکینگ یک نابغه است، ولی مثلا من اگر عین شرایط او را داشته باشم، هیچ کاری از دستم بر نخواهد آمد. علاوه بر این، این هاوکینگِ نابغه هم اگر آن امکانات در اختیار او نباشد نمیتواند چنان آثاری هم خلق کند، امکاناتی که در اختیار معلولین جهانِ سومی نیست.
غضنفر- با این حال فکر میکنم کیفیت زندگی را نمیتوان ملاک قرار داد، چون امری نسبی و متغیر است و به نظر من اگر مشکلی در این زمینه باشد قابل حل است.
زلفعلی- خب شاید بهتر باشد بجای واژه کیفیت، از اصطلاحِ کرامت انسانی استفاده کنم. چون منظور اصلیِ من آن نوع بیکیفیتی یا کمکیفیتی است که در تعارض با عزت و کرامت انسانی است.
غضنفر- یعنی میخواهی بگویی کیفیت کم زندگی به نفی کرامت انسانی میانجامد؟
زلفعلی- بله البته هم کیفیت کم و هم بیکیفیتی. فراموش نکن که زندگیِ نباتی کیفیتی ندارد، نه اینکه کمکیفیت باشد.
غضنفر- مساله در اینجاست که تنها درباره آنکه زندگیاش کمکیفیت است میتوان از کرامت انسانی سخن گفت. آنکه مثلا در حالت کما یا بیهوشی و ناآگاهی است که درکی از کرامت انسانی ندارد. به نظر من در این موارد تنها میتوان از رنج اطرافیان سخن گفت. البته اگر منظور تو را از کرامت درست فهمیده باشم.
گلمراد- از دیدگاه دین نه، چون انسان مالک جان خود نیست و به اصطلاح، حفظ جان از اوجب واجبات است.
زلفعلی- ولی به نظر من میتوان درباره موارد اینچنینی فکر کرد: جایی که درد و رنج قابل توجه و غیرقابل اجتنابی وجود داشته باشد که احتمال معقولی برای دفع آنها وجود ندارد.
غضنفر- میتوان حدس زد که منظور تو چه مواردی است. احتمالا به بیماریهای لاعلاج فکر میکنی.
زلفعلی- بله و البته موارد بیشتری. بگذارید چند مثال بزنم:
اول کسی که سرطان دارد و درد فراوانی را بخاطر آن تحمل میکند و هیچ درمانی برای او وجود ندارد. (احتمالات ضعیف اینجا بکار نمیآیند)
کسی که به حدی از فلج و ناتوانی جسمی رسیده است که توان رتق و فتق امور خود را ندارد. مثلا آنکه قطع نخاع از گردن است.
غضنفر- ولی مورد اخیر که نمیتواند خودکشی کند.
زلفعلی- چه فرقی میکند؟ اگر به این نتیجه برسیم که خودکشی مجاز است، میتوان این وظیفه را به کس دیگری محول کرد که به او در این طریق کمک کند. اتفاقا این استدلال میتواند به نفع دیگرکشی انساندوستانه هم بیاید. ضمنا منظور من ضرورتا کسی نیست که از پس خودکشی بر نمیآید.
غضنفر- ولی کسی که از پس خودکشی بر میآید احتمالا از پس زندگی عادی هم بر میآید مانند این همه معلولی که دارند زندگی میکنند
زلفعلی- خب فرق بسیاری است بین زنده بودن و زیستن. یک نفر که زندگی نباتی دارد و با کمک دستگاه دارد به حیات خود ادامه میدهد، زنده است ولی به معنای واقعی زندگی نمیکند چون فاقد آگاهی است و آن کس هم که آگاهی دارد اما در حد یک زندگیِ نباتی در یک گوشه افتاده است، او هم بواقع آگاهی دارد اما زندگیاش کیفیت ندارد بنابراین حق دارد بین بودن یا نبودنش انتخاب کند.
غضنفر- به نظر من به دیدگاه تو دو پاسخ میتوان داد. یکی از منظر ارزش ذاتی حیات انسانی است که قبل از این در مورد آن صحبت کردیم و دیگری از این بابت است که بیکیفیت یا کمکیفیت بودن زندگیِ انسان دلیل موجهی برای خودکشی نیست چون خود فرد یا اطرافیان و یا نهایتا دولت میتواند در خلق این کیفیت دستاندرکار باشند.
زلفعلی- خب تو الآن با یک مجموعه «اگر» استدلال خود را به پیش میبری، در حالی که فردی که زندگیاش کیفیت لازم را ندارد و به فرض، در حالت فعلی با چشمانداز منطقی نمیتواند این کیفیت را بدست آورد، نمیتواند با این اگرها دل خوش کند.
غضنفر- یک نمونه استیون هاوکینگ است که وضعیت او را میدانی و هنوز که هنوز است بهرههای علمیِ فراوان میرساند. آیا به نظر تو زندگیِ او با کیفیت نیست؟
زلفعلی- اما هاوکینگ یک مورد استثنایی است
همه میتوانند استثنایی باشند فقط وجوهش فرق میکند. هر انسانی تواناییهای خاص خود را دارد.
زلفعلی- با این ادعای تو موافق نیستم. هاوکینگ یک نابغه است، ولی مثلا من اگر عین شرایط او را داشته باشم، هیچ کاری از دستم بر نخواهد آمد. علاوه بر این، این هاوکینگِ نابغه هم اگر آن امکانات در اختیار او نباشد نمیتواند چنان آثاری هم خلق کند، امکاناتی که در اختیار معلولین جهانِ سومی نیست.
غضنفر- با این حال فکر میکنم کیفیت زندگی را نمیتوان ملاک قرار داد، چون امری نسبی و متغیر است و به نظر من اگر مشکلی در این زمینه باشد قابل حل است.
زلفعلی- خب شاید بهتر باشد بجای واژه کیفیت، از اصطلاحِ کرامت انسانی استفاده کنم. چون منظور اصلیِ من آن نوع بیکیفیتی یا کمکیفیتی است که در تعارض با عزت و کرامت انسانی است.
غضنفر- یعنی میخواهی بگویی کیفیت کم زندگی به نفی کرامت انسانی میانجامد؟
زلفعلی- بله البته هم کیفیت کم و هم بیکیفیتی. فراموش نکن که زندگیِ نباتی کیفیتی ندارد، نه اینکه کمکیفیت باشد.
غضنفر- مساله در اینجاست که تنها درباره آنکه زندگیاش کمکیفیت است میتوان از کرامت انسانی سخن گفت. آنکه مثلا در حالت کما یا بیهوشی و ناآگاهی است که درکی از کرامت انسانی ندارد. به نظر من در این موارد تنها میتوان از رنج اطرافیان سخن گفت. البته اگر منظور تو را از کرامت درست فهمیده باشم.
ادامه دارد...
- ۹۳/۰۳/۲۸