حیوانات کودکی من 2
مجی مرا با نظر مفصلش غافلگیر کرد البته از فشن عزیز هم ممنونم در هر حال میدانستم که آنقدر گوسفند و بز جلوی او سر بریدهاند و یا احیانا خود او سر بریده است که دیگر احساس خاصی نسبت به حیوانات نخواهد داشت، اما من و مجیِ عزیز هنوز رقیق القلبیم و از این جهت تفصیل من و او در این باب بیعلت نیست. در هر حال از هر دو ممنونم و نوشتههایشان را به خود پست قبلی منتقل کردم. نظر مجی فوق العاده بود و احساسات کودکی خودم را به یادم آورد که در پست بعدی به آنها خواهم پرداخت طرح واژگان محلی هم خیلی جالب بود.
اما دو بخش دیگر از من و حیوانات باقی مانده است. در این قسمت به برخوردهای خصمانه خودم با حیوانات میپردازم و در بخش دیگر به برخوردهای عاطفی و ملاطفتآمیز، درست مشابه با آنچه مجی در نظرش نوشت.
برخوردهای خصمآمیز:
من حیوانات را دوست دارم، اما لاجرم باید با برخی از آنها مانند سوسکها مقابله کنیم و از آن گزیری نیست در این قسمت برخی از این رفتارهای خصومتآمیز را مینویسم.
مگس:
من از کشتن با دست چندشم میشود چون جسم لزج حشره روی دستم احساس بدی به من میدهد. مساله بهداشتیاش هم مطرح بود از این رو همیشه به کشتن از راه دور فکر میکردم غالبا دیگران برای کشتن مگس از مگسکش استفاده میکردند، اما من از کِشهای سفید نازک استفاده میکردم. کش را میکشیدم و به سمت مگس رها میکردم سرعت حرکت کش آنقدر زیاد بود که اگر نشانهگیری دقیق بود هیچ راه فراری برای مگس نبود و مگس از وسط به دو نیم میشد به نظر من این از له کردن مگس با مگسکش بهتر بود. گاهی مگسی روی یک مگس دیگر سوار بود علتش را نمیگویم! آن موقع اگر با کش به آنها میزدی دو مگس را میتوانستی با هم نصف کنی در این مواقع اتفاقا این کار راحتتر بود چون خیلی حواسشان جمع نبود.
گاهی وقتها هم مگس دخل لیوانهایی میرفتند که کمی در آنها آب بود در این حالت با یک بشقاب یا نعلبکی سریع در لیوان را میبستم و با برگرداندن یا حرکت لیوان، مگس غرق میشد.
پشه:
همانطور که گفتم نمیتوانستم حشرات را با دست بکشم، اما اخیرا چند سالی است که این کار را میکنم. قبلا البته بیشتر با مگسکش میکشتم ولی اگر پشهای داخل پشهبند میشد دیگر نمیشد با مگسکش او را کشت پشه ها هم زرنگ بودند هر چقدر هم که سعی میکردی آهسته داخل پشهبند بشوی، از مختصر سوراخی برای ورود استفاده میکردند. شیوه من برای کشتن این پشهها این بود که پشهها را به گوشه پشهبند کیش میکردم بعد از یک جا گوشه پشهبند را با دستم میگرفتم تا راه فرار نداشته باشند بعد آن قسمت را به تدریج میچلاندم تا پشهها له شوند با این شیوه چندین پشه با هم شکار میشدند.
عنکبوت:
از عنکبوتها خیلی بدم میآید بیشتر بخاطر ظاهرشان است البته در خانهها هم با تنیدن تار ظاهر بدی ایجاد میکنند که غالبا با جارو تمیزش میکنم، اما نوع خطرناکش در منطقه ما عنکبوت کوچکی است با نام بَن یا وَن که معمولا از بالای سقف پایین میآید و زخمهای بدی روی بدن ایجاد میکند که بهبودش گاه چند ماه به طول میانجامد. معمولا ون کارش را مخفیانه انجام میدهد، ولی آن عنکبوتی که من با آن درگیر بودم، نوعی عنکبوت درشت با بدنی شبیه زنبور یعنی با خطوط زرد و سیاه بود. این عنکبوت تارهای بزرگی درست میکرد و غذایش غالبا سنجاقک بود. من همیشه سنجاقکها را دوست داشتم و به همین جهت هر وقت تار این عنکبوت را میدیدم آن را با چوب بلندی خراب میکردم. البته خود عنکبوت را نمیکشتم.
مورچه:
میدانم که نباید مورچهآزاری کرد ولی گاه دردسرسازند و مجبوریم به خدمتشان برسیم الآن غالبا از گرد حشرهکش استفاده میکنم بچه بودم از آب و فرایند غرق کردن استفاده میکردم. برخوردهای خصومتآمیز دیگری که با حیوانات داشتم، متعارف بوده و ارزش بیان ندارد مانند کشتن حشراتی مانند سوسک با اسپری یا گرد و مانند آن، که کاری است که همه انجام میدهند. اینهایی که نوشتم شاید کمی متفاوتتر بودند.
ممنونم از فشن عزیز برای اظهار نظر سریعش. برای مجی هم که گفته چند روزی بخاطر بیماری پدرش نمیتواند پای اینترنت بیاید آرزوی سلامتی میکنم برای پدر بزرگوارشان هم آرزوی سلامتی میکنم.
اما نظر فشن:
این قسمت دوم خیلی خنده دار و در عین حال خشن بود. بچه که بودم و تو روستا بودیم، از پشه بند استفاده می کردیم. این پشه ها که ما بهشون پشه کوره (کور) می گیم نمی دونم چطوری وارد می شدن. از طرفی هوا گرم بود و نمی شد پتو انداخت از طرف دیگه حمله دردناک این پشه ها بود. ناچار مادرم و ما با هم پشه ها را به سبک دکتر در کنج پشه بند خفت می کردیم و خدمتشان می رسیدم اما همیشه یه پشه موفق وجود دارد و از حمله ما در می رود و زهر خودش را در نیمه های شب می ریزد. از صدایش احساس درد می کنم و واقعا حساسیت دارم.
من برخلاف گفته دکتر خیلی شاهد کشته شدن حیواناتی مثل گوسفند نبودم و در تمام عمرم فقط یه بار سر یه گنجشک را با دست کندم و هیچ وقت مرغ یا گوسفند یا بز سر نبریدم.
ولی چون از مارمولک و سوسمار خوشم نمیاد با سنگ اونا را هدف قرار می دادم و می زدم. قورباغه های بیچاره نیز از شیطنت های کودکی ما در امان نبودند و در دسته های کودکانه آنها را با سنگ هدف می گرفتیم.
اما تعلیقه من به نظر فشن:
در حیرتم که چطور از بچهای که فشن توصیفش کرده (یعنی کودکی فشن)، آتیلا و چنگیر در نیامده و موجود رئوفی مثل فشن کنونی تحقق یافته است. یعنی اگر سر فیل و کرگدن را میبریدی آنقدر برای من خشن به نظر نمیآمد که کندن سر یک گنجشک با دست. میتوانم حدس بزنم که اعضای داعش هم در کودکی کله گنجشک کنده و قورباغههای بینوا را اذیت کردهاند.
درباره رابطهام با پشه هم در قسمت ملاطفتها با حیوانات؛ یعنی بخش بعدی، مطالبی برای بیان دارم که در بخش بعدی خواهم آمد فعلا چشمبهراه بازگشت مجی خواهم ماند.
از مجی عزیز بخاطر نظر مفصلش ممنونم و آن را به اینجا منتقل می کنم طبق انتظار شباهت های زیادی بین این بخش از خاطرات ماست:
خیلی خیلی جالب و بامزه بود. مخصوصاً کشتن مگس با کش که من و داداشم یه مدّت از همین روش استفاده میکردیم.
کشتن پشه با دست هرچند چندشناک و غیر بهداشتی و خونریزانه است ولی اغلب ناچار به این کار میشوم چون با وجود استفاده از حشرهکش و حتّی پشهکش برقی (با قرص) باز هم از شرّشان در امان نیستیم و در دو سال گذشته که به کرّات امید رو گزیدهاند دشمن خونیشان شدهام و در گرفتن و کشتنشان با دست شکارچی قابلی شدهام!
البتّه میدونید که برای کشتن چنین حشراتی مستند روایی هم داریم که: اقتل الموذی قبل أن یوذی!
در مورد عنکبوت هم حسّ مشابهی با دکتر دارم. یادمه بچه که بودیم داداشم یه دفعه از درخت انار باغچهمون یه عنکبوت باغی گرفته بود (بر خلاف من از عنکبوت ترس یا چندش نداشت) و بیچارهاش کرد از بس بیزبون رو میچرخوند و از تهش تار میکشید بیرون!
نسبت به مورچه احساس بد یا فوبیا و چندش ندارم. بچه که بودم تابستونها توی حیاط میخوابیدیم و دفعات زیادی شبها یا دم صبح پیش اومده که یه مورچه کوچولو داخل گوشم رفته و با درد و هول از خواب بیدارم کرده. بعد از یکی دو بار که مادرم چند قطره آب توی گوشم ریخت و مورچهی آب کشیده از گوشم بیرون آمد خودم دیگه یاد گرفته بودم و میرفتم دم حوض آب و با دست چند قطره آب توی گوشم میریختم تا غائله ختم به خیر بشه! با وجود این خیلی کاری به کارشون نداشته و ندارم. البتّه خیلی کوچیک که بودم (شاید 5 یا 6 سال) یه دفعه از سر کنجکاوی یکی دو تا مورچه رو با کبریت آتیش زدم که همون موقع از این کار ناراحت شدم و دیگه همچین کاری نکردم. امّا به هر حال وقتی تجمّع زیادشون اسباب زحمت باشه از گرد یا اسپری حشرهکش استفاده میکنم و البتّه اگه امکانش باشه (مثلاً در سرویس بهداشتی یا حیاط) شستن یا غرق کردن در آب رو ترجیح میدم.
.............
باز هم ممنونام که این موضوع جالب و خاطرهانگیز رو طرح کردی.
راستی افشین جان من معنی کلمه کیفار رو نمیدونم، کاش یه توضیح مختصری میدادی.
دکتر جان دل افشین هم مثل خودت اندازهی گنجیشکه! اون کاری هم که گفته حتماً از سر کنجکاوی بوده مثل مورچهسوزانی من!
من از فردا تا آخر هفته نیستم. از لطف دکتر عزیز ممنونام و برای شما آرزوی سلامتی دارم.
- ۹۳/۰۷/۱۴
من برخلاف گفته دکتر خیلی شاهد کشته شدن حیواناتی مثل گوسفند نبودم و در تمام عمرم فقط یه بار سر یه کنجشک را با دست کندم و هیچ وقت مراغ یا گوسفند یا بز سر نبریدم.
ولی چون از مارمولک و سوسمار خوشم نمیاد با سنگ اونا را هدف قرار می دادم و می زدم. قورباغه های بیچاره نیز از شیطنت های کودکی ما در امان نبودند و در دسته های کودکانه انها را با سنگ هدف می گرفتیم.