حیوانات کودکیِ من 3
فشن یا به کنایات من در ادامه پست قبل توجه نکرده است. احتمالا در نیافته که من پست را تکمیلتر کردهام و بنابراین تعلیقهام را بر نظر خویش ندیده است
اما اکنون زمان بیانِ رفتارهای ملاطفتآمیز من با حیوانات است. الآن حقیقتش خیلی روی مود نوشتن نیستم بنابراین تکهتکهاش میکنم و فعلا قسمت اولش را میفرستم.
مرغ:
من مرغ خانگی را بسیار دوست دارم در خانه ما همیشه مادرم مرغ پرورش میداد و من از زمان تولد تا مرگشان در کنار آنها بودم وقتی از زمان جوجگی به جوجه غذا بدهی دستآموز میشود البته غالبا تنها برخی از مرغها سوگلی من بودند. جوجهخروسها از وقتی بالغ میشدند خیلی رفتار دوستانهای نداشتند. آن موقع هر وقت ناراحت یا گرفته بودم میرفتم و مرغها را میگرفتم و ناز میکردم این به من آرامش میداد. گرفتن آنها برای من غالبا سختیای نداشت چون خودشان میآمدند کنار دستم. گاهی وقتها آنها را میخواباندم به این صورت که آنها را به پشت روی زمین میگذاشتم و قسمتی از گلویشان را لمس میکردم اینطوری، چند دقیقه بیحرکت میماندند..
البته موقعی که تخم میگذاشتند خیلی خوششان نمیامد که نگاهشان بکنم و سریع فرار میکردند
تا یازده سالگی هر وقت یکی از مرغهای خانه را میکشتند گریه میکردم و حاضر به خوردن گوشتش نمیشدم البته زود با غم مرگش کنار میآمدم و میرفتم سر سفره.
یکی از باورهای احتمالا خرافی در منطقه ما این است که برخی دستشان برای جوجهآوری سبک است یعنی اینکه اگر آنها تخم را زیر مرغ بگذارند احتمال آنکه آن تخمها تبدیل به جوجه شوند زیاد است دست من اوایل سبک بود ولی انگار به تدریج سنگین شد، به این دلیل مرا از سمت «تخمزیرِمرغگذاری» عزل کردند.
نظر فشن عزیز را هم به اینجا منتقل می کنم با سپاس از او
اصطلاح "تخم زیر مرغ گذاری" دل و روده ها پاره کرد. خوب شد که زود گفتی قهر با سفره را فراموش می کردی و زود میرفتی سر سفره و گرنه مجبور می شدم به صداقتت شک کنم!!!
متوجه کنایه ای نشدم حکیم جان. بزخوان هم نکردم اما به همان سادگی که نهوشته بودی خواندم..
زندگی حیوانی! من بیش از مرغ و خروس با میش و قوچ و بره و بز و بزغاله گذشت. اون موقع که ما بچه بودیم به رسم و سبک زندگی محلی مان همیشه مرغ و خروس رو پرورش می دادند تا اگر مهمانی به خانه امد از گوشت و تخم آن برای پذایرایی استفاده کنند. هر وقت طلب مرغ می کردیم مادر من و همه مادرهای محل می گفتند که یه دونه مرغ یا تخم مرغ بیشتر نیست اونو هم برای یه مهمون گذاشتیم.
نمی دانم الان به این رفتار اونا بخندم یا خوشحال باشم که چه آیین مهمان پذیری خوبی بود آن زمان. الان تو دهات ما هم دیگه هیچ مادری جرات نمی کنه بگه مرغ را واسه مهمون نگه می دارم. شایدم مادران فعلی خودشان دیگه راغب به مهمان نوازی نباشند.
بره ها حیوانات لطیف و زیبایی هستند. مخصوصا وقتی خیلی کوچک هستند و نوزاد اند! پوست و پشم نروم و لطیفی دارند و خیلی هم از محبت خوششان می آید. وقتی هم بزرگ می شوند اون مهربانی را دارند و با کمی دادن ریشه گیاه میشه یه قوچ صد کیلویی را رام خودت کنی و هر جا میری دنبالت بیاد.
ما خیلی گوسفند داشتیم. بیش از صد تا میش و تمام تابستان ما صرف گله چرانی می شد. گرچه کلا به خاطر نداشتن تعطیلات از گله داری خوشم نمی اومد اما وقتی با گله باشی با همه گوسفندان انس می گیری و هر بار به هر دیلی یکی از گوسفندان می مرد من گریه می کردم.
بز هم موجود جالبی است. چه در سرما و چه در گرما.
برای اینکه بزهای نر قاچ و درشت هیکل شوند، طی یک عملیات دردناک بیضه های آنها را در می آورند و به اصطلاح اخته می کنند. به این دسده از بزها "ورون" با فتح واو می گویند. که واقعا هم بلند قد و چاق و چله می شدند و هر کدوم که خوش هیکل ترو خوش شاخ تر بود نقش پیش رو یا بز طلیعه را داشت و گله را درمواقع حرکت هدایت می کرد.
نبرد قوچ ها و بزهای نز همیشه برای من جذاب و البته گاهی ترسناک بود. مخصوصا دعوای قوچ ها که با چه سرعت و قدرتی به کله همیدگه می زدن و من در حیرتم که جمجمه این حیوانا از چیه که در مقابل این همه ضربه شدید دوام میاره. کاش اون موقع امکانی بود تا این نبرد قوچ ها را فیلم می گرفتم.
زیاد گفتم دیگه دکتر جون ... دنیای حیوانی من خیلی بزرگه .....
- ۹۳/۰۷/۱۸
متوجه کنایه ای نشدم حکیم جان. بزخوان هم نکردم اما به همان سادگی که نهوشته بودی خواندم..
زندگی حیوانی! من بیش از مرغ و خروس با میش و قوچ و بره و بز و بزغاله گذشت. اون موقع که ما بچه بودیم به رسم و سبک زندگی محلی مان همیشه مرغ و خروس رو پرورش می دادند تا اگر مهمانی به خانه امد از گوشت و تخم آن برای پذایرایی استفاده کنند. هر وقت طلب مرغ می کردیم مادر من و همه مادرهای محل می گفتند که یه دونه مرغ یا تخم مرغ بیشتر نیست اونو هم برای یه مهمون گذاشتیم.
نمی دانم الان به این رفتار اونا بخندم یا خوشحال باشم که چه آیین مهمان پذیری خوبی بود آن زمان. الان تو دهات ما هم دیگه هیچ مادری جرات نمی کنه بگه مرغ را واسه مهمون نگه می دارم. شایدم مادران فعلی خودشان دیگه راغب به مهمان نوازی نباشند.
بره ها حیوانات لطیف و زیبایی هستند. مخصوصا وقتی خیلی کوچک هستند و نوزاد اند! پوست و پشم نروم و لطیفی دارند و خیلی هم از محبت خوششان می آید. وقتی هم بزرگ می شوند اون مهربانی را دارند و با کمی دادن ریشه گیاه میشه یه قوچ صد کیلویی را رام خودت کنی و هر جا میری دنبالت بیاد.
ما خیلی گوسفند داشتیم. بیش از صد تا میش و تمام تابستان ما صرف گله چرانی می شد. گرچه کلا به خاطر نداشتن تعطیلات از گله داری خوشم نمی اومد اما وقتی با گله باشی با همه گوسفندان انس می گیری و هر بار به هر دیلی یکی از گوسفندان می مرد من گریه می کردم.
بز هم موجود جالبی است. چه در سرما و چه در گرما.
برای اینکه بزهای نر قاچ و درشت هیکل شوند، طی یک عملیات دردناک بیضه های آنها را در می آورند و به اصطلاح اخته می کنند. به این دسده از بزها "ورون" با فتح واو می گویند. که واقعا هم بلند قد و چاق و چله می شدند و هر کدوم که خوش هیکل ترو خوش شاخ تر بود نقش پیش رو یا بز طلیعه را داشت و گله را درمواقع حرکت هدایت می کرد.
نبرد قوچ ها و بزهای نز همیشه برای من جذاب و البته گاهی ترسناک بود. مخصوصا دعوای قوچ ها که با چه سرعت و قدرتی به کله همیدگه می زدن و من در حیرتم که جمجمه این حیوانا از چیه که در مقابل این همه ضربه شدید دوام میاره. کاش اون موقع امکانی بود تا این نبرد قوچ ها را فیلم می گرفتم.
زیاد گفتم دیگه دکتر جون ... دنیای حیوانی من خیلی بزرگه .....