حیوانات کودکی من 4
انتظار من برای نظر مجی بر پست قبلی به سر آمد به این جهت پست جدید را میگذارم. ممنونم از او. از فشن هم بخاطر همراهی های اخیرش مخصوصا بر سر این پستهای حیواندوستانه ممنونم.
اکنون بخش رابطه ملاطفتآمیز با حیوانات را ادامه میدهم
پشه:
گاهی وقتها موقع خواب پشهای وز وز کنان از کنار گوشم رد میشود آن موقع اصلا خوابم نمیبرد ابتدا سعی میکنم با کیش کردن او را برانم اما این غالبا سیاست موفقیتامیزی نیست بعد سراغ این میروم که پتو را روی سر خودم بکشم اما مشکل تنفس سبب میشود تا هر چند ثانیه برای تنفس بینی خود را بیرون بیاورم و همین فرصت کافی است تا دوباره پشه بیاید و صدای وزوز او را بشنوم به اینجا که میرسم دیگر از پتوی گرم خودم بیرون میآیم و برق را روشن میکنم تا پشه را بکشم اما پشه مذکور که در فرایند تکامل فهمیده چطور آدم را زجر بدهد مخفی میِشود. این روشن کردن برق و مخفی شدن و وز وز، چند باری تکرار میشود تا آنکه من به درجه رضا (یعنی مرحله آخر در سلوک عرفانی) تشرف پیدا میکنم در آن حالت پتو را از سرم میکشم و خود را آماده اهدای خون به آن پشه میکنم و در دل خود ملتمسانه به آن پشه میگویم جان مادرت بیا و خون مرا بخور و برو و بگذار بعدش بخوابم. این رضایت به من آرامش میدهد و غالبا به خواب میروم و صبح فقط آثار گزیدگی را میبینم گاهی هم پشه فوق الذکر پیش از آنکه بخوابم کار خود را انجام میدهد. این تنها موردی است که من رابطهای دوستانه با پشه دارم. البته این نوع رضایت متقابل را تنها در گزش پشه تجربه نمیکنم و زندگی روزمره من هم گاهی از این رضایت متقابلها دارد.
بره:
هیچوقت برهای را بغل نکردهام آنها فقط یک روز قبل از قربانی شدن در زندگی من حضور مییافتند و از این هیچوقت آنها را در زندگی خود داخل نمیکردم. این حتما باید تجربه خوبی باشد. همیشه یکی از رویاهای من این بوده که اگر پولدار میبودم و خانهای با حیاط وسیع میداشتم حتما چند آهو نگهداری می کردم خیلی دوست دارم که بچه آهو را با آن چشمان بزرگ و زیبایش در بغل بگیرم
غاز:
غازها حیوانات دوستداشتنیای هستند وابستگی غاز به صاحبش خیلی دیر از بین میرود گاهی وقتها غازی را میبینی که دو برابر مامانمرغه است اما باز به دنبال او راه افتاده و نمیخواهد از او جدا شود. مشکل غاز فقط در سر و صدای اوست که مانع از آن میشود که بتوان در شهر از غاز نگهداری کرد. بچه که بودم خودم از غازها نگهداری میکردم و تجربه زیادی در غازچرانی داشتم (شاید اگر این روال کم شدن دانشجو ادامه یابد دوباره ناچار بشوم از آن تجربیات استفاده کنم.) شبها جوجهغازها را داخل جعبه میگذاشتم و هر یکی دو ساعت برایشان یک کاسه آب میآوردم آنها هیچوقت از آب سیر نمیشدند. نمیدانید حس برخورد گلوی آنها به دستم وقتی خودشان را برای من لوس می کردند تا به آنها آب و غذا بدهم چقدر شیرین بود.
مرغابی:
خیلی با مرغابی محلی حال نمیکنم اما مرغابی روسی را دوست داشتم مرغابیهای روسی غالبا سیاه و در موارد کمی سفید هستند نر آنها اندازه غاز است ولی ماده آنها اندازه مرغ خانگی. خصوصیات آنها همیشه برای من جالب بوده است. آنها مانند بز همه چیز میخورند و حس وطندوستی دارند گاه برای خود محدوده تعیین میکنند و سعی میکنند مانع ورود غریبهها شوند. نر آن صدایی شبیه به نفس نفس زدن دارد و هیچوقت دوست ندارد که هنگام انجام رفتارهای تولید مثلی کسی او را ببیند برعکس خروس که اگر یک استادیوم آدم هم اطراف او باشند عین خیالش نیست. مادهاش هم وقتی کرچ شود به هیچ قیمت از روی تخمها بلند نمیشود آنقدر که به پر و استخوان تبدیل میشود. به مادهها موقع کرچ بودند به زور غذا میدادم اول از پشت او را میگرفتم که گازم نگیرد و بعد بیرونش میاوردم تا غذا بخورد. اولین باری که این کار را کردم آن مرغابی تمام فضلهای را که در طی چند روز ذخیره کرده و به جهت نشستن بر روی تخمها تخلیه نکرده بود بر سر من خالی کرد اتفاقا بخاطر ماندگاری چند روزه در رودهاش بوی وحشتناکی هم میداد. دفعات بعد تا بلندشان میکردم سریع ماتحتشان را به سمتی دیگر میچرخاندم تا در لحظه انفجار روبروی آن نباشم.
آنها معمولا خونسرد بودند و خیلی کم عصبانی میشدند ولی وقتی عصبانی میشدند حسابی عصبانی میشدند. یک بار یادم میآید که یکی از مرغهای پرسابقه خانه ما که نقش بزرگ مرغها را ایفا میکرد (فکر کنم حدود یازده سال عمر کرد) یک مرغابی نر جوان روسی را مدام مورد اذیت قرار میداد و بر سر او نوک میزد و البته آن مرغابی واکنشی نشان نمیداد و سرش را پایین گرفته بود. تا اینکه بالاخره عصبانی شد و چنان بلایی بر سر آن مرغ آورد که باید در کتابها نوشته میشد. آنقدر آن مرغ را گاز گرفت و پرهایش را کند که از آن پس آن مرغ از فاصله دو متری او با تعظیم رد میشد.
خلاصه اینکه حیوانات جالبی بودند راستی ما به مرغابی میگوییم «سیکا»
گربه:
بچه که بودم بچهگربهها را خیلی دوست داشتم بدن و خز نرمشاان خیلی حال میداد ولی البته والدینم دوست نداشتند با گربهها سر و کار داشته باشم بیشتر جنبه بهداشتیاش را در نظر میگرفتند چند باری به مدت چند روز از آنها نگهداری کردم ولی بعد بردند و جای دوری رهایشان کردند.
سگ:
سگها را دوست ندارم فقط بچه که بودیم یک سگ گرگی داشتم که خیلی رابطه خوبی با او برقرار کردم او هر کس را که میدید به دنبالش راه میافتاد و یک بار که دنبال یکی داشت از خیابان رد میشد یک تریلی از روی او رد شد.
- ۹۳/۰۷/۲۱
سگ حقیقتا حیوان وفاداری است وفکر می کنم خیلی باهوش است. سگ با همه خشونتش علیه دیگران در مقابل صاحبش رام هست. گرچه ما سگ داشتیم اما خیلی رابطه ای باهاش نداشتم و انگار هیچ وقت ندیدمش.
اما الاغ هم از اون حیوانات خیلی وفادار و زحمت کش است. بخش عمده ای از بار زندگی یک روستایی بر دوش الاغ است. یه الاغ داشتیم که بیش از 15 سال برای ما زحمت کشید. وقتی پیر شد و داشت می مرد همه براش ناراحت شدیم. لاغر و نخیف شده بود. خرها طبق طبیعت شان وقتی بانگ الرحیل می خوانند با یک صدای عرعر بلند با دنیا وداع می کنند. شنیدن این صدا خیلی حزن انگیز بود. واقعا اشک توی چشمام جمع شد. این الاغ سالها همراه ما بود و برای ما در سرما و گرما زحمت کشید. دلم گرفت از مردنش.