تهرانآمدنیدیگر
تهران آمدن هست و مدح فشن، اما این بار که با او تماس گرفتم صدای خستهای داشت. بخشی شاید بخاطر کمخوابی است و بخشی دیگر بخاطر مسؤولیتهای جدیدش. در هر حال مدحم نیامد و این شعر را در کردم. میدانم که جالب نشد ولی الآن زورم به همین میرسد.
در ورای صدای خسته او
بود اثر از دل شکسته او
خواهم امروز همچو هایزنبرگ
بشِکافم درون هسته او
تا بدانم چه چیزی افکنده است
گره در کارهای بسته او
ننموده است شادتر او را
خر از پل بجسته او
گر چه گشته رئیس و چند نفر
شدهاند عضو خاص دسته او
صف کشیدند چاکران هر صبح
همه کرده ادا نمسته او (نمسته در زبان هندی یعنی سلام)
این نبود آن فشن که با من بود
وان دل از مقامْ رسته او
قافیه ته کشید و دیگر من
نتوانم شکافت هسته او
در هر حال آرزو میکنم که راحت و فراغت در عین سلامتی و شادی و آرامش، نصیب او و ما گردد.
این هم بیتی که مجی عزیز به این شعر افزود و با آن، خطای من در با یاد نیاوردن این دو قافیه را به من یادآوری کرد:
جمع آجر شود هر از گاهی
بهرهمند از دم خجسته او
جانش از خستگی و غم برهد
تا بود ناخوشی گسسته او
- ۹۳/۱۱/۰۷
بهرهمند از دم خجسته او
جانش از خستگی و غم برهد
تا بود ناخوشی گسسته او
..............................
نمسته
نهخسته!
مدح زیبا و دلانگیزی بود و بار دیگر این حسرت در دل من تازه شد که ای کاش من هم افشین بودم!
البتّه قدح جناب حکیم هم روح مرا شاد میکند ...