بیپیراهنی پادشاه
پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۰۰ ب.ظ
در مذمت عشق مدتهاست که میخواهم بنویسم، اما حوصله نکردهام. کسی البته در خوبی مهر و محبت مهربانی و دوستی و عاطفه و امثال آن شکی ندارد. دوستان میدانند که منظور من از عشق چیست و چرا باید با آن گلاویز شد. بحثش بماند برای بعد.
الا یا ایها الساقی بده پولی به عاقلها
و عقلی هم بده به آن ز شان عقل غافلها
چراغ عقلِ دوراندیش را خاموش چون کردند
نمیدانند راه و چاه را در ظلمت دلها
به نام عشق خوابیدند و شعر و داستان گفتند
بهانه بهتر از این نیست دیگر بهر کاهلها
بوَد از فرط بیکاری سخن از عاشقی، باری
بجای خربزه کن فکرِ نان مانند شاغلها
شود چشم حقیقتبینِ تو کور ار شوی عاشق
مرو با پای خود در چاهِ بیفکران و جاهلها
اگر پشتت نمیخارد مرو دریا چو طوفان است
بیا و حال کن چون ما سبکباران ساحلها
بشوی اوراق عشق و منطقی رفتار کن مشتی
که مشکلآفرین آن است و این حلال مشکلها
استدبار زیبای مجی که طبق معمول از اصل بهتر شده است را اضافه میکنم
ز آش عشق جز شوری و تندی چه خورندآخر؟!
که دیگش بوده لبریز از نمکها و ز فلفلها!
گرفتم نسبتی باشد میان عشق و حسن امّا
چه میجویند از این ژلها؟! ز بوتاکس و ز ریملها؟!
کسی کاندر سرش باشد هوای عشق ای عاقل
سرش همچون کدویی دان، دهد جان بهر قلقلها!
اما در جواب مجی عرض کنم که اینجانب مدتهاست به پروژه تقدسزدایی از عشق فکر میکنم پیش از این هم درباره آن مطالعه کردهام و اندیشیدهام البته این کاری است که باید به آهستگی انجام شود و منابع لازم برای آن تهیه گردد. اجمالا ممکن است برخی پستهای وبلاگی را به آن اختصاص دهم. نزول آن در این زمان خاص هم شأنی نداشت فقط سرآغازی بود بعد از پستهای مسلسل تو. اگر بر آن پستها چیزی اضافه نمی کنی بگو تا آن را بصورت یک فایل درآورم و به بازخوانی آن بپردازم.
اینکه نام پست را بی پیراهنی پادشاه نام نهادهام ناظر به داستان هانس کریستین اندرسن است به این دلیل که عشق همان وضعیتی را پیدا کرده است که آن پیراهن داشته است یعنی انکار و مخالفت با آن با هجمه و نگاههای عاقل اندر سفیه روبرو میشود و پاسخهای ناسزا مییابد.
فشن عزیز به دو بعد از ابعاد عشق اشاره کرده است یکی جنون و دیگری ابتنای آ” بر حس زیباییشناختی. البته هر دوی آنها را مد نظر دارم و به آنها خواهم پرداخت، لیکن فعلا بماند برای بعد.
با تشکر از هر دو دوست عزیز
- ۹۳/۱۲/۰۷
که دیگش بوده لبریز از نمکها و ز فلفلها!
گرفتم نسبتی باشد میان عشق و حسن امّا
چه میجویند از این ژلها؟! ز بوتاکس و ز ریملها؟!
کسی کاندر سرش باشد هوای عشق ای عاقل
سرش همچون کدویی دان، دهد جان بهر قلقلها!
...............................................
غزل عاقلانهی خیلی قوی و قشنگی سرودی. احسنت.
اگر دربارهی شأن نزول آن در این زمان و ارتباطش با عنوان پست توضیح مختصری بدهی ممنون میشم.