خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

دلیل خنکی کرج و گرمی تهران در این چند روز

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۲ ب.ظ
دیروز بار دیگر برای کاری به تهران آمده بودم. حضور من البته کوتاه و گذرا بود با این حال تماسی با فشن عزیز گرفتم و پیش او از گرمای طاقت‌فرسای تهران شکایت کردم و او برعکس، گفت که کرج خنک بوده است. با توجه به اینکه متعهد به آنم که برای هر تهران آمدنی مدحی برای فشن بگویم این گفتگو را دستمایه مدح جدید کردم. 

زنگی زدم به یارم گفتا کرج خنک بود 

باور نمودم از او چون یارِ بی کلک بود

از آن طرف ز گرما می‌سوختم به تهران

فرقِ دو شهر نزدیک، یعنی که جای شک بود

از آفتاب تابان پرسیدم این چه رسم است؟

یک بام و دو هوا را، کی شیوهٔ فلک بود؟ 

ناگاه خنده‌ای کرد خورشید و گفت با من: 

خندیدم از سؤالت از بس که با نمک بود

گفتم چه خنده‌ای داشت؟ گفتا از آنکه پاسخ

می‌خواهی و جوابش بر سینهٔ تو حک بود

با خود چو فکر کردم، غیر حضور افشین

بین کرج وَ تهران اوضاعْ مشترک بود

از کوی او نسیمی چون می‌وزد در آن شهر

جای تعجبی نیست گر که هوا خنک بود

با این‌همه فضایل مدحش نگفتی ای ک

با اینکه بین یاران او بی نظیر و تک بود

 

با این مدح، تقاضای مجی برای مدح مکرر فشن در کامنت پست قبلی به انجام رسید. 

امیدوارم سر او هر چه زودتر خلوت شود. از شعر او در کامنت پست قبل هم ممنونم. 

زودتر بیا مجی جان! 

مدح او در تهران آمدنی دیگر

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ق.ظ

نسیم دلکشی دیشب نوازش داد روحم را 

برای آنکه مویی داشت، شانه کرد مو هم را 

سلامی کردم و گفتم چه روح‌افزا و مطبوعی

به این پرسش به روبوسی فزودم گفتگو هم را:

به او گفتم بعید است اهل تهران باشی و گفتا

نه! بلکه از کرج دارم لطافت را و بو هم را 

تعجب کردم و گفتم کرج؟! آنجا که آلوده است 

بگفت آلوده هست اما مبر از یاد او هم را

بگفتم کیست این اویی که می گویی؟ جوابم داد: 

که از افشین گرفتستم من این فتح الفتوحم را

لطف مجی عزیز دوباره شامل حال ما شده است و مدح فشن را با بیتی استدبار کرده‌اند البته کمی دیر. با تشکر از او آن بیت را در اینجا اضافه می‌کنم

به مدح افشن ای دکتر چه خوش گفتی و در سفتی
بگو مدحش مکرّر تا کنی پاکیزه روحم را

یک جستجوی بینگی

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۶ ب.ظ
من نمی‌دانم این هموطنان ما چه چیزهایی جستجو می‌کنند که در این موتورهای جستجو، چنین جستجوهایی به ما پیشنهاد می‌شود. روم به دیوار، امروز یکی از آشنایان از من خواست تا زمان بازیِ تیم والیبال ایران با لهستان را به او بگویم. گفتم بگذار در اینترنت جستجو کنم. امروز اینجا گوگل به سختی بالا می‌آمد، بنابراین در بینگ جستجو کردم (bing.com)
عبارت جستجوی من این بود:
زمان بازی تیم ملیوالیبال با لهستان
اما در سمت راست قسمت جستجو؛ یعنی در قسمت جستجوهای مرتبط (related searches) مواردی را به من معرفی کرد که در این پیوند، زیر قسمت مشخص شده با کادر قرمز می‌توانید ببینید. ما که ارتباطش را نفهمیدیم تا نظر شما چه باشد.

در پاسخ به کامنت فشن بر دو پست قبل

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۰ ب.ظ
کامنت تاخیرآلودِ فشنِ عزیز بر دو پست قبل را دیدم ولی چون جوابم طولانی شد آن را به پستی جدید بدل کردم. از لحن مجی در کامنت پست معرفی موسیقی، مشخص شد که ایشان آن موسیقی را از قبل داشته‌اند. گمان هم نمی‌کنم که فشن از آن موسیقی خوشش بیاید بنابراین تعویض سریع پست موردی نخواهد داشت.
زمانی یک فیلم می‌دیدم که در آن جنایتکاری به یک زن پلیس شلیک کرد و او را کشت. رفیق آن جانی به او اعتراض کرد که چرا یک زن را کشتی؟ جواب داد: مگر زن‌ها همیشه خواستار برابری با مرد نیستند. خب این هم برابری زن و مرد.
حالا حکایت این هنرمندها و ورزشکارهاست آنها همواره از استدلال‌هایی به نفع خودشان استفاده می‌کنند که علیه خودشان  هم می‌تواند بکار رود.
مثلا وقتی می‌گویی چرا فوتبالیستها اینقدر پول می‌گیرند؟ جواب می‌دهند که ای بابا فوتبالیستها فقط همین ده پانزده سال را کار می‌کنند، انگار ملت ضامن سال‌های بعدی زندگی آنها هستند. فرض کنید کسی را آورده‌اید کولر شما را سرویس کند و او در نهایت از شما پانصد هزار تومان طلب کند و در جواب اعتراض شما بگوید: مگر ما چند ماه در سال سرویس کولر داریم فقط همین تابستان است دیگر!
هنرمندان هم حکایت مشابهی دارند، وقتی آبها از آسیاب می‌افتد و دیگر کارشان رونق سابق را ندارد، انواع توقعات برای آنها ایجاد می‌شود. یا از یک طرف توجه طلب می‌کنند ولی از طرف دیگر حاضر نیستند لوازم آن توجه را بپذیرند.
همانطور که گفتم این آن نوع زندگی‌ای است که خودشان انتخاب کرده‌اند و باید به لوازم‌اش تن در دهند. لوازم آن را هم در هر جامعه‌ای مخصوص به خود آن جامعه است. در همان آمریکا هم ممکن است بازیگری یک جوک نژادپرستانه بگوید و از هستی ساقط شود، اما هیچ‌وقت چنین بازخواستی از یک آدم عادی صورت نمی‌گیرد. در آنجا خیلی به برهنگی اهمیت نمی‌دهند اما چیزهای دیگری برای آنها مهم است.
در اینجا هم بیشتر به پوشش اهمیت می‌دهند و در عوض یک چشم‌پوشی‌هایی هم در حوزه‌های دیگر دارند، مثلا بر سر پارتی‌بازی‌ها و مسائل مالی، که هر چند برخی مواقع گندش در می‌آید اما خیلی پی‌گیرش نمی‌شوند.
در کل، پی‌گیری مسائل خصوصی هنرمندان چیزی است که در همه جا رواج دارد و به اصطلاح، نشریات زرد و در این دوره سایتهای زرد، به دنبال آن هستند و از آن گریز و گزیری نیست.
نمی‌توان شهرت داشت و از پخش مسائل خصوصی اجتناب کرد. اما  پخش این مسائل خصوصی فقط برای آنها مایه دردسر نمی‌شود. اگر از این بنده حقیر، کمتر از این عکس‌هایی به دست برخی برسد مثلا با شلوارک یا سبیل مشابه با آقای قاسم‌خانی، احتمالا هزینه‌ای بسی بیشتر از آن چیزی خواهم پرداخت که ایشان می‌پردازند (البته اگر هزینه‌ای بیشتر از این چند تیتر بر آنها بار شود). شاید بگویید کسی که سراغ تو نمی‌آید ولی کسی که اهل بخیه باشد می‌داند که اتفاقا سراغ ما هم می‌آیند، با این تفاوت که آنچه برای آنها خبر است برای ما خطر است.
درباره خانم اشرقای هم بگویم که اگر ایشان از امتیازات نسَبی استفاده نکرده باشند، قاعدتا نباید اینقدر به ایشان گیر می‌دادند، ولی اساسا توجه به صفحه ایشان در فیسبوق محصول همین ارتباط نسبی بود، بنابراین طبق معمول باید پای لرز این شهرت هم بنشینند. این را از منظر تماشاچی می‌گویم نه بازیگر. البته همانطور که گفتی محتوای بحث در اینجا متفاوت است ولی هر دوی آنها تحت مقوله لوازم طبیعی شهرت قرار می‌گیرند.
به نظر من لقمه‌های چرب و چیلی و شبهه‌ناکی که فشنِ عزیز در محل کار خود صرف می‌کنند کم‌کم تاثیر خود را بر روح و روان ایشان گذاشته است تا حدی که دیگر بحث بر سر چند میلیارد هزینه را مته به خشخاش گذاشتن می‌دانند.
بگذارید حالا که صحبت به اینجا رسید، این پست را با داستانی تمام کنم:
می‌گویند یکی از خلفایِ عباسی به دنبال راضی کردنِ یکی از زهاد و عالمان مشهور برای منصبِ قضاوت و معلمی فرزندان خود بود. ولی او همیشه جواب رد می‌داد و نمی‌خواست آلوده این مناصب شود، تا اینکه روزی او را احضار کرد و به او گفت یکى از این سه کار را بپذیر: یا منصب قضاوت را قبول کن، یا معلم فرزندان من شو و یا مهمان من شو. آن عالم با خود گفت که در دستگاه ظلم و جور، قاضی نخواهم شد و تعلیم فرزندان او و گرفتن حقوق از ظلمه هم پذیرفتنی نیست، ولى یک بار با خلیفه نشستن و غذا خوردن ایرادی ندارد. بنابراین سومی را پذیرفت. خلیفه به آشپز دستور داد لذیذترین غذاها را بپزد. وقتى آن عالم شروع به خوردن از آن غذاهای چرب و چیلیِ مشابه آنچه در آشپزخانه محلِ کار فشن تولید می‌شود کرد، آشپز آهسته به خلیفه گفت: این شیخ بعد از خوردن این غذا، هرگز رستگار نخواهد شد. القصه آن لقمه‌ها بر آن عالم اثر کرد و کمی مغزش به کار افتاد. با خود گفت چه ایرادی دارد که قاضی شوم و به عدالت حکم کنم و باز با خود گفت خوب است که معلم فرزندان خلیفه شوم تا بعدها جانشینان صالحی برای او شوند. در نهایت با این توجیهات، هم قضاوت را پذیرفت و هم معلمى فرزاندان خلیفه را.
روزی بر سر حقوق خودش با خرانه‌دار درگیر نزاع شد. خزانه‌دار گفت مگر به ما گندم فروخته‌ای که اینقدر بر سر رقم بحث می‌کنی؟ جواب داد نه! من دینم را فروخته‌ام.

معرفی موسیقی 11 (خال‌اف)

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۳۱ ق.ظ
به شکل حیرت‌انگیزی ما سه کشورِ فارسی‌‌زبان؛ ایران، افغانستان و تاجیکستان، از هم دوریم. مهاجرتِ افغان‌ها به ایران، اگر به دوری ما دامن نزده باشد، ما را به یکدیگر نزدیک‌تر نکرده است. بنده بر حسب اتفاق، تجربه زندگی خوابگاهی با افغان‌ها و تاجیک‌ها را داشته‌ام، اما هیچوقت نتوانسته‌ام به آنها نزدیک شوم.
البته در این سال‌ها تحت تأثیر یک شبکه‌ ماهوهاره‌ای خبری خائن استعمارگر دروغ‌پرداز انجلیزی، هم‌زبانی ما اندکی معنادار شده است.
جدای از این، فعلا تنها محملِ نزدیکیِ ما ادبیات و موسیقی است که البته این هم چندان قوتی ندارد چون حداقل موسیقی‌های آنها با مذاق ما چندان سازگار نیست و عمر ادبیات خراسانی و عرفانی هم تقریبا به سر آمده است و طرفدار چندانی جز چند فسیل مانند بنده و مجی و مرتض ندارد. اگر دو دوست دیگر از اطلاق واژه فسیل بر خود رنجیده‌اند می‌توانند واژه سنگواره را بجای آن برگزینند.
خلاصه اینکه یکی از موسیقی‌های محبوب من از زمان نوجوانی، اثری از خواننده مشهور تاجیک؛ دولتمند خال‌اف است که البته شاید بعد از فرمان عمومی بر تغییر نام خانوادگی و حذفِ «اف» در آخر آنها، در آن کشور به خالِ خالی تبدیل شده باشد.
شعر شورانگیز آن از مولوی است، البته از همه این شعر استفاده نشده است:
ای شده غره در جهان دور مشو دور مشو
یار و نگار در برت دور مشو دور مشو
خلق منم خانه منم دام منم دانه منم
عاقل و دیوانه منم دور مشو دور مشو
کعبه اسرار منم جبه و دستار منم
راهب و زنار منم دور مشو دور مشو
میر منم پیر منم بسته به زنجیر منم
صاحب تدبیر منم دور مشو دور مشو
شاد منم داد منم بنده و آزاد منم
اندوه دل شاد منم دور مشو دور مشو
شام منم روز منم عشق جگر سوز منم
شمع دل افروز منم دور مشو دور مشو
روضه منم حور منم ناز منم نور منم
جنت معهود منم دور مشو دور مشو
قال منم حال منم دال منم ذال منم
مخبر احوال منم دور مشو دور مشو
راح منم روح منم مفلق و مفتوح منم
مطلع صبوح منم دور مشو دور مشو
نفخ منم صور منم قرب منم دور منم
واصل و مهجور منم دور مشو دور مشو
یار منم غار منم دلبر و دلدار منم
غنچه منم خار منم دور مشو دور مشو
فصل منم وصل منم فرع منم اصل منم
عقل منم نقل منم دور مشو دور مشو
نام منم بام منم صبح منم شام منم
حاصل ایام منم دور مشو دور مشو
روز منم روزه منم آب منم کوزه منم
صاحب دریوزه منم دور مشو دور مشو
گنج منم رنج منم چار منم پنج منم
روز و شب آهنگ منم دور مشو دور مشو
شمس منم ماه منم حاجب و درگاه منم
غافل و آگاه منم دور مشو دور مشو
شیخ منم شاب منم ابر منم آب منم
بیخود و بیخواب منم دور مشو دور مشو
شمس شکرریز منم مفخر تبریز منم
خنجر خونریز منم دور مشو دور مشو

از اینجا دانلودش کنید