برای فشن
این مدحی است که قولش را در کامنت پست قبل به فشن داده بودم
به صورت چهارپاره است
گفت افشن که آمدی تهران
سری اما چرا به من نزدی؟
مرتضی را به من دهی ترجیح
بی وفایی و نارفیق و بدی
گفتم این شعر را بگویم تا
خاطر یار گردد آسوده
فکر بد از سرش رود بیرون
آن خیالات خام بیهوده
با مثالی شروع خواهم کرد
فرض کن می روی به سوی غذا
خوشی اول ز دیدنش، پس از آن
می بری لذتی ز بوی غذا
هست کافی دقایقی اندک
بهر دیدار و بهر استشمام
لیک در آن دقایق اندک
کی شود خوردن طعام تمام
تند خوردن اگر چه سیر کند
لذتی آنچنان نخواهد داد
جسم را بهره ای از آن باشد
روح را هیچ جان نخواهد داد
فشنا چون تو مثل روح منی
ندهد حال، دیدنی کوتاه
ساعتی پیش تو بود اندک
روز حتی کم است و هفته و ماه
روزی اما رسد که یک دل سیر
چشم دوزم بر آن رفیق عزیز
بی تو خالی است ظرف هستی من
لیکن آن روز می شوم لبریز
- ۷ نظر
- ۰۷ تیر ۹۲ ، ۰۸:۴۸