خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

معرفی موسیقی 4 (موریکونه 3)

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۲۰ ب.ظ
یکی از زیباترین آثار موریکونه اثری است با نام تم موسی (moses theme)

حال و هوای این آهنگ، مذهبی و یا به تعبیری معنوی است مخصوصا برای ما که این آهنگ را غالبا با کارتون‌های مذهبی دیده‌ایم.

صدای کُرِ آن بسیار دل‌انگیز است امیدوارم بتوانید مستقل از تصاویری که همواره همراه این موسیقی دیده‌اید با آن ارتباط برقرار کنید

باز هم تاکید می‌کنم بهتر است با گوشی و در سکوت بشنوید

برای ساده‌تر شدن کار، موسیقی زا ار سایت vmusic برای شما گذاشته‌ام

من نمی دانم

دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۱۱ ق.ظ
محمود سریع القلم:
اگر بخواهم تنها یک نکته را برای رفتارهایمان در سال جدید مورد توجه قرار دهم، خواهم گفت: خوب است که همه ما در سال ۱۳۹۲ کمتر حرف بزنیم و کمتر قضاوت کنیم.

به نظر می‌رسد میانگین ایرانی‌ها تقریبا در مورد همه چیز و همه‌کس اظهارنظر می‌کنند؛ بعضا با قاطعیت. 

عبارات «من نمی‌دانم»، «من اطلاع ندارم»، «من به اندازه کافی اطلاع ندارم»، «من مطمئن نیستم»، «من باید سوال کنم»، «من باید فکر کنم»، «من شک دارم»، «من در این باره مطالعه نکرده‌ام»، «من این شخص را فقط یک بار دیده‌ام و نمی‌توانم در مورد او قضاوت کنم»، «من در مورد این فرد اطلاعات کافی ندارم»، «اجازه دهید من در این رابطه سکوت کنم»، «فردا پس از مطمئن شدن به شما خبر می‌دهم»، «هنوز این مساله برای من پخته و سنجیده نیست» و مشابه این عبارات در ادبیات عمومی ما، بسیار ضعیف است. تصور کنید اگر بسیاری از ما این گونه با هم تعامل کنیم، چقدر کار قوه قضائیه کم می‌شود. چقدر زندگی ما اخلاقی‌تر می‌شود و از منظر توسعه یافتگی چقدر جامعه تخصصی‌تر می‌شود. 

در چنین شرایطی، خبرنگار تلویزیون در مورد برنامه هسته‌ای، نظر راننده تاکسی را نخواهد پرسید. اقتصاد‌دانی که یک مقاله پزشکی را خوانده، خود‌درمانی نخواهد کرد و شیمیدانی که هر روز روزنامه‌ها را می‌خواند در مورد آینده اقتصاد ایران و وضعیت سیاسی چین اظهار نظر نخواهد کرد؛ چه سکوتی برقرار می‌شود! و همه به خود و مثبت و منفی برنامه‌های خود می‌پردازند و کمتر سراغ سر در‌آوردن از کارهای دیگران می‌روند؛ غیبت کم می‌شود و تهمت و توهین به حداقل می‌رسد. 

.... یک دلیل ‌این که تولید ناخالص داخلی‌ آلمان بیش از دو برابر جمع تولید ناخالص داخلی ۵۵ کشور مسلمان است، این به خاطر تمرکز مردم به کار و فعالیت و کوشش‌های فردی است. 

اتفاقا چون بسیاری از ما برای خود کم وقت می‌گذاریم و خود را کشف نمی‌کنیم، به بیرون از خودمان و توجه دیگران نیازمند می‌شویم. به همین دلیل، نمایش دادن در میان ما بسیار جاری و قدرتمند است، چون در مورد خود نمی‌توانیم پنجاه صفحه بنویسیم، از انتقاد حتی انتقادی ملایم، خشمگین می‌شویم، چون احساسی بار می‌آییم و بنابر‌این ضعیف هستیم، اعتماد به نفسمان کم است. 

عموما ظاهر خود را می‌آراییم و در مخزن باطن ما، سه قفله باقی می‌ماند. افراد ضعیف جامعه ضعیف را به ارمغان می‌آورد. 

در برابر کم حرف زدن و کم قضاوت کردن، فکر و دقت قرار می‌گیرد. ارزش هر انسان مساوی با مقدار زمانی است که برای فکر، کشف خود و خلاقیت اختصاص می‌دهد. سکوت فراوان بهترین فرآورده کم قضاوت کردن است.

در این مسیر، محتاج کتاب خواندن، گفت‌و‌گو و مناظره هستیم. با آگاهی و دانش می‌توان انسان بهتری بود و به همین دلیل، نیازمند آموزش هستیم. به امید روزی که تلویزیون کشور برای ارائه دیدگاه در ۲۵ موضوع مختلف از یک نفر استفاده نکند.

روزمره

دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۴ ق.ظ
این نوشته نه خوشبینانه است و نه بدبینانه. در عالم سی-است بسیاری از عوامل تاثیرگذار وجود دارند که ما ازآنها ناآگاهیم ترجیح می‌دهم فقط به خود رویداد بپردازم

مهمترین نرمش قهرمانانه، خودِ حرف نرمش قهرمانانه بود بعد از سال‌ها بی‌نرمشی را آرمان و شعار قرار دادن، چنین سخنی البته شجاعانه بود و زمینه را برای ملاقات‌های وزرای امور خارجه و نهایتا تماس تلفنی ایجاد کرد با شناختی که شخصا از آقای رئیس جمهور دارم بدون آن سدشکنی کلامی، این سدشکنی تلفنی رخ نمی‌داد
پیش از سخنرانی رئیس جمهور به یکی از فامیل که منتظر سخنرانی‌ای تکان‌دهنده بود گفتم منتظر چنین چیزی نباشد به او گفتم این عرصه‌های تبلیغاتی مال عده خاصی است که باید دهانشان بسته شود و ایشان تقریبا همان حرف‌های سابق را خواهد گفت البته بدون خرابکاری‌هایش. یک هنر در عرصه سیاست آن است که چیزی به رقیب بدهی که گیر ندهد و به نظر من عرصه تبلیغات را به نفع عرصه عمل واگذار کردن ارزشش را دارد
سالهاست به این اعتقاد رسیده‌ام که رئیس جمهور تنها یک مدیر است و مدرک تحصیلی‌اش تنها جهت اعتباری دارد. رئیس جمهور محترم درباره هولووکاست اظهار نظر قطعی نکردند و گفتند من تاریخ‌دان نیستم این حرف بسیار خوبی بود پیش از این ما کسی را در راس دولت داشتیم که هم فیلسوف بود هم متکلم بود هم تاریخ‌دان بود هم اقتصاددان بود هم جامعه‌شناس بود هم در علوم غریبه دستی داشت و خلاصه به انواع هنر آراسته بود اما این حرف رئیس جدید که من تاریخ‌دان نیستم را خیلی پسندیدم امیدوارم او اقتصاددان هم نباشد، گر چه هنوز بعید است که جامعه‌شناس نباشد که امیدوارم به تدریج دولت‌مردان ما به این نکته هم پی ببرند که جامعه‌شناسی هم یک دانش است و ضرورتا دارای آن نیستند

اشعار کامنت پست قبلی

يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۴۶ ب.ظ
از ک‌ی عزیز بخاطر ابراز لطفش در کامنت پست قبل ممنونم

بی‌تردید نگاه او به عنوان یک شاعر قدرتمند نسبت به توانایی‌های شعرا متفاوت خواهد بود خوشحالم که نظر شخصی من مورد پسند او افتاده است
اینها اشعار کامنت قبلی بودند که به یادگار در پستی مستقل می‌گذارمشان

مرتض:
ای خشتک ما پاره وای ار نکنی چاره
یکسوی تویی یارا سویی من بیچاره
این خشتک سودایی تاب تو ندارد جان
تذکر ننویس ای جان ما را نکن اواره

من:
خشتک تو مرتضی تا به کجاست؟
ابتدایش زانو و حلق انتهاست
خشتک ماها نهایت یک وجب
خشتک تو ده برابر ای عجب!
راز بگشا این تفاوت از چه بود
شد بلند از کله‌ام ای دوست دود

مورتوض:
خشتک من خشتکی باشد عجیب
کو فرو برده بسی سرها به جیب
راز آن را من نگویم آشکار
گر تو دانی سر آن را فاش دار

من:
من نمی دانم چه باشد آن رموز
لیک حالا پارگی ها را بدوز
خشتکت را بازسازی کن که باز
بهر دیگر پستها داری نیاز

تذکرة الاُجرا 3

جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۱۵ ب.ظ
آن صاحب کمال و جمال، آن خویشتن را فرزند خصال، آن آماده برای رفتن به سوق رایانه در هر حال، آن در علم الاجتماع استاد، آن دوستان را برده از یاد، آن در زبان و رایانه سرآمد، آن به سختی کرده کسب درآمد، آن نوشته برای دیگران تز، مولانا ذوالجمالِ مرتض، آنچنانکه شایسته بود قدر نیافتی و به مقصد نرسیدی هر چقدر که شتافتی.

مشهور است که زمانی عزم شمال کردی پس به جایی برسید؛ طرفی دریا که ترنم امواجش گوش را نوازش کردی  و دیگر سو جنگل که آوای پرندگانش دل از همه بردی. نه صدایی که آرامش به هم ریزد و نه بی‌اعصابی که با آدمی گلاویزد. ناگاه از خود بیخود بشد و از هوش برفت پس هر چه کردندش با هوش نیامد. حکیمی آنجا بود او را یار و ندیم و سابقه الفتشان قدیم. پس گفت تا ماشینی پیش آوردند و لوله اگزوز کنار بینی‌اش نهادند چون کمی دود استنشاق کرد چشمان از هم گشود پس حکیم گفت به بازار شهر بریدش که شلوغ بود و حال او از شلوغی به شود لیکن به یمن انفاس حقه ذوالجمال،‌ تصادمی در مسیر رخ داده بود و ترافیکی پدید آمدی که چهار ساعت پشت آن معطل ماندندی پس از آن ترافیک بهبود کامل یافتی. حکیم را پرسیدند این چه علت بود؟ گفت او را حب الوطن به این حال اندازد که چون او را آرامش و اکسیژن نسازد.

گویند هزاران بالابلند، گیسوکمند، پیشانی فراخ،  ابروکمان، سیه چشم، مژه بلند، مه سیما، دهان غنچه‌ای، لب سرخ، خالِ لب دار، گردن کشیده، سینه..... و زیر ناف تا به زانو..... پیرامونش گردیدی و او مراد دل همه برآوردی.  گفتندش چه شدی گر یکی برگزیدی و دیگران وانهادی؟ شنیدم لختی بگریستی و با صدایی که سوز آن، دل شمر بگداختی گفتی چه کنم، این مرا نه در توان است که برگزیدن یکی، شکستن دل دیگران است.

نقل است که با هزار ناز به آجر نیامدی و یاران را به نظری ننواختی. گفتندش تو که ساعت‌ها بلاگ بانوان را نظرباران کنی چه شود که دقیقه‌ای به هر روز به یاران قدیم پردازی؟ سرشک در چشم گردانید و گفت دیدنِ خطِّ یار، هوای دیدار آورد پس ندیدن آن اولی‌تر.

گویند با گاندی و هیتلر هم اتاق بودی. گفتندش چون با دو ضد توانی زیستن؟ گفت اینان اگر چه جدایند لیکن هر دو بندگان خدایند و همچنانکه سایه رحمت حق بر سر آنهاست عنایت ما شامل هر دوی آنهاست. گویند عنایت او تا بدانجا بودی که در آن دنیا نیز شش ماه در کنار بهشتیان فالوده خوردی و شش ماه دگر در دوزخ با آتیلا و چنگیز و استالین به سر بردی.
فرشته را رفیق و یار خناس
شد از بس مهربان است و پر احساس
کند هم‌جنس با هم‌جنس پرواز
بپرّد مرتضی با جمله اجناس

درباره یک شاعر افغان

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲ ب.ظ

شاید حدود پانزده سال پیش اولین شعر از او را خواندم او افغان است. متاسفانه ارتباط میان فارسی‌زبانان ایران، افغانستان و تاجیکستان، آنقدر قوی نیست که ادبیات معاصر همدیگر را بشناسیم حتی  شناختن برخی از شاعران معاصر افغان هم بیشتر به این بر می‌گردد که در فضای ایران زیسته‌اند و شعر گفته‌اند البته پیش از آن چندین شعر از شهید اسماعیل بلخی از شاعران دردمندِ افغان را خوانده بودم او شاعری با سبک قدیم شعری و به نظر من موفق در آن بود. اما زبان کاملا سنتی او در من نمی‌گرفت و اکنون حتی یک بیت از او را هم در حفظ ندارم. اما از شعرای معاصر افغان کار چند نفر را می‌پسندیدم از جمله کسی که پستم درباره اوست محمدکاظم کاظمی.

کاظمی، شاعری در قالب اوزان سنتی است اما از نظر من در وزن‌های غمگین خیلی خوب عمل می‌کند و این شاید بخاطر رنجدیدگیِ خود او باشد. برخی دردهای او و ما مشترک‌اند و برخی دردهای او همدلیِ ما را بر می‌انگیزانند. افغان بودن او در برخی اشعار خوبش نمایان است؛ این یعنی گره خوردنِ شعرِ او با امروزش. زبان او اما تماما قدیم نیست مضمون‌های او نو هستند و واقعی. دیگر اشعاری که وصف گیسوی یار و سروقدی او را می‌گویند مرا به خود جذب نمی‌کند البته این شعرها را هنوز دوست دارم اما وقتی امثال حافظ و سعدی آن را بسرایند. در دوران معاصر شاید امثال رهیِ معیری در این زمینه توفیق پیدا کرده باشند، اما حقیقتا دیگر سخت است کسی این مسیر پیموده شده را باز بپیماید. این از بعدِ نو بودنِ کار او بود اما همانطور که گفتم مضمون‌های او ملموس و واقعی هم هستند. شاید ما با همه آرا و افکاری که پشت اشعارِ او هستند موافقت نداشته باشیم اما او به نسبت در ارائه آنها به زبان شعری موفق بوده است.

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد

و سفره‌ای که تهی‌بود، بسته خواهدشد

و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!

صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!

همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهدرفت‌

و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهدرفت‌

منم تمام افق را به رنج گردیده‌،

منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده‌

منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود

و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود

به هرچه آینه‌، تصویری از شکست من است‌

به سنگ‌سنگ بناها، نشان دست من است‌

اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌

تمام مردم این شهر، می‌شناسندم‌

من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد

و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم‌رفت‌

پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم‌رفت‌

چگونه بازنگردم‌، که سنگرم آنجاست‌

چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌

چگونه باز نگردم که مسجد و محراب‌

و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست‌

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود

قیام‌بستن و الله اکبرم آنجاست‌

شکسته‌بالی‌ام اینجا شکست طاقت نیست‌

کرانه‌ای که در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست‌

مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم‌

مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آنجاست‌

شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما

و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌

شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌

تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی

پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی

تویی که کوچه‌ی غربت سپرده‌ای با من‌

و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم‌

تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌

اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت‌

و چند بته‌ی مستوجب درو هم داشت‌

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه‌ی‌تان‌

اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه‌ی‌تان‌

اگرچه سیبی از این شاخه ناگهان گم شد

و مایه‌ی نگرانی برای مردم شد

اگرچه متهم جرم مستند بودم‌

اگرچه لایق سنگینی لحد بودم‌

دم سفر مپسندید ناامید مرا

ولو دروغ‌، عزیزان‌! بحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم‌، نهاده خواهم‌رفت‌

پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم‌رفت‌

به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌

به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان‌

و مستجاب شود باقی دعاهاتان‌

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد

و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد

این شعر زبان حال یک افغان است که دارد به کشور خود باز می گردد. او را معمولا به این شعر می شناسند و من هم. از این شعر ابیاتی چند را بخاطر دارم (البته ایشان نرفته اند و در مشهد سکنا دارند)

این هم شعری است با عنوان شمشیر و جغرافیا از همین شاعر:

بادی وزید و دشت سترون درست شد

طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد

شمشیر روی نقشه‌ی جغرافیا دوید

این‌سان برای ما و تو میهن درست شد

یعنی که از مصالح دیوار دیگران‌

یک خاکریز بین تو و من درست شد

بین تمام مردم دنیا گل و چمن‌

بین من و تو آتش و آهن درست شد

یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم‌

یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد

یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی‌

یک سو من ایستادم و دشمن درست شد

.....

آن طاقهای گنبدی لاجوردگون‌

این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد

آن حوضهای کاشی گلدار باستان‌

چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد

آن حله‌های بافته از تار و پود جان‌

بندی که می‌نشست به گردن درست شد

.....

سازی بزن که دیر زمانی است نغمه‌ها

در دستگاه ما و تو شیون درست شد

دستی بده که ـ گرچه به دنیا امید نیست ـ

شاید پلی برای رسیدن‌، درست شد

اخبار جدید

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۵ ق.ظ

حکایت تازگی اخبار از کشفی نوین دارد

که دارد آسمان ماهی و ماهی هم زمین دارد

ز بالا ماهواره دید و نرم‌افزار گوگل‌مَپز

دقیقا گفت جایش را که چشمی تیزبین دارد

محل ماه نو شهر کرج در خانه‌ای کوچک

درون گاهواره خفته و نامِ فرین دارد

ز شمسی همچو افشین ماه اگر زاید عجب نبوَد

کدامین دختری آخر پدر بهتر از این دارد؟

ندارم حس و حال شعر گفتن، عفو کن افشین

که یار خسته‌ات امروز در چنته همین دارد

معرفی موسیقی 2 و 3 (موریکونه 1 و 2)

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۰۲ ق.ظ
به مارکوی جوان خبر می‌دهند که پدر و عمویش از سفر چین برگشته‌اند سفری که سال‌ها به طول انجامیده است. او به سمت بندر می‌دود دو نفر را می‌بیند اما آنقدر زمان گذشته است که نمی‌داند کدامیک پدر اوست و کدامیک عموی او. نمی‌داند چه کسی را باید در آغوش بگیرد. یکی را بر می‌گزیند اما او می‌گوید من عموی توام پدر تو اوست.
در عالم کودکی این صحنه برای من خیلی سنگین بود تجربه‌ای که ذهن کوچک من توان سهیم شدن آن با مارکوپولو را نداشت. با این حال موسیقیِ این صحنه فوق العاده برای من دل‌انگیز بود کمتر خاطره روشنی از کودکی‌ام برای من باقی مانده است اما این یکی از همان کم‌هاست و بعد از سالها مزه ترکیب تصویر و موسیقی‌اش را به یاد دارم
تا اینکه مدتی قبل موسیقی مارکوپولو را در سایتی پیدا کردم آن قسمتی که مد نظر من است همان دقیقه اول است ریتم آرام موسیقی پیش از آنکه اوج بگیرد
شاید شنیدن این قطعه ناامیدتان کند با خود بگویید این که چیز خاصی نبود. شاید، اما موسیقی کمی سلیقه‌ای است و مشکل ترکیب تصویر و موسیقی هم بر خاص‌تر بودن این تجربه می‌افزاید. اگر می‌توانستم آن صحنه را پیدا می‌کردم و برایتان می‌فرستادم که البته ممکن نیست
سازنده این قطعه یکی از آهنگسازان محبوب من به نام انیو موریکونه است. در سری معرفی موسیقی اگر خدا بخواهد قصد دارم چند اثر از ایشان را معرفی کنم
با این حال از شما می‌خواهم که فقط با هدفون و در سکوت به این موسیقی گوش کنید. فقط قسمتی را که مد نظر داشته‌ام بریده‌ام و برای شما گذاشته‌ام به جیمیلتان مراجعه کنید و دریافتش کنید
از آلبوم مارکوپولو یک قطعه دیگر را که آن را هم بسیار دوست دارم از سایت والاموزیک [vmusic.ir] برای شما می‌گذارم قطعا آن را پیش از این بارها شنیده‌اید.

  • ۳ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۰۲

عروسک من

جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۵۱ ق.ظ
این عروسک منه. با اجازه جمع فضلای آجر میخوام بهش افتخار بدین و به حضور بپذیرینش. اسمش فرین هست به معنی باشکوه.

  • ۸ نظر
  • ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۰۶:۵۱

کمی تمدد

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۵۹ ب.ظ
با اینکه در این بلاگ بنا بر نقل از جایی نیست اما گفتم برای تمدد اعصاب دوستان یک طنز منقول هم بگذارم مخصوصا از این بابت که به پست قبلی هم کمی ربط پیدا می‌کند. شاد باشید
1- عصر حجر، عصر اطلاعات، عصر ارتباطات، عصر فن آوری، عصر دیجیتال... همه اینا ثابت میکنن که پیشرفت بشر همیشه در عصر صورت گرفته  و از صبح زود بیدار شدن آدمی به جایی نمیرسه!
2- تبلیغ جدید شرکت سایپا : حادثه و هیجان را با ما تجربه کنید؛ شاد بروید شادروان برگردید

  • ۱ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۵۹