خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

مناظرات غضنفر و زلفعلی 5 (با شرکت گل‌مراد)

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۲۶ ب.ظ
هنوز مناظره قبلی تمام نشده که این یکی را می فرستم بحث شعله‌ور شدن جنگ در سوریه سبب شد تا کمی شتابزده این مناظره را بنویسم اما دیدم موقعش است پس تاخیرش نینداختم هر چند برخی بحث‌های درون آن نیازمند بررسی مجدد در مناظرات آینده خواهند بود
  • ۱ نظر
  • ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۲۶
وقتی بخواهم از روحانیون متفاوت نام ببرم نام‌های زیادی به ذهنم نمی‌آید یکی قطعا استاد مطهری است که سالهای زیادی با کتاب‌های او زندگی کرده‌ام و اگر خدا بخواهد روزی درباره زندگیم با کتابها و تفکرات او خواهم نوشت. کس دیگری که می‌توانم نام متفاوت بر او بگذارم بی‌تردید امام موسی صدر است.

امروز نهم شهریور ماه، سی و پنجمین سالگرد شهادت اوست دوست ندارم از واژه ربوده شدن استفاده کنم دیگر به‌قطع می‌توان گفت ایشان به شهادت رسیده‌اند و احتمالا همان روزها. از امام موسی صدر کتابی نخوانده‌ام آنچه خوانده‌ام غالبا خاطرات و تفکرات ایشان به قلم دیگران بوده است در اینجا شما را مهمان دو خاطره از امام موسی صدر از زبان یکی از اطرافیانشان می‌کنم.

خاطره اول: بستنی‌فروشی مسیحی به امام مراجعه کرده بود و از خرید نکردن مسلمانان شکایت داشت. یک روز پس از اقامه نماز جمعه، امام صدر گفت که می‌خواهیم جایی برویم. جمعی با ایشان همراه شدند که من هم جزو آنان بودم. رفتیم تا رسیدیم به بستنی فروشی آنتیبای مسیحی، امام به آنتیبا گفت که ما آمده‌ایم در اینجا بستنی بخوریم. آنگاه اول امام و بعد همه حاضران از بستنی‌های آنتیبا خوردند. این کار امام خیلی صدا کرد. گویا یک بستنی فروش شیعه این‌گونه تبلیغ کرده بود که چون آنتیبا مسیحی است، شرعاً نمی‌توان از بستنی‌های او خورد چرا که اهل کتاب پاک نیستند. و البته این سخن براساس نظر برخی علما عنوان شده بود، اما امام که معتقد به طهارت اهل کتاب بود، تنها به بیان نظر فقهی خود اکتفا نکرد و عملاً اقدامی را انجام داد که بازتاب گسترده‌ای در جامعه آن روز لبنان داشت.

خاطره دوم: یک مسیحی که مدعی علاقه‌مندی به اسلام و مکتب تشیع شده بود به امام صدر مراجعه می کند و خواستار تشرف به دین اسلام می‌شود. امام با طرح پرسش‌هایی سعی می‌‌کند از علت این تصمیم او آگاه شود. آن مرد پاسخ‌هایی می‌دهد، اما امام قانع نمی‌شود، لذا به او پیشنهاد می‌دهد که برود و برخی کتاب‌ها را بخواند و بعد با تفکر و تأمل بیاید و تصمیمش را بگیرد. خلاصه در حالی که آن مرد اصرار به مسلمان شدن داشت، امام از او دلیل قانع کننده خواسته بود. بالاخره مرد مسیحی به امام می‌گوید می‌خواهم مسلمان بشوم تا بتوانم همسرم را راحت‌تر طلاق بدهم. امام هم در جواب می‌گوید اگر دلیلش چنین چیزی است به هیچ وجه قبول نمی‌کنم. اما آدرس خانه‌ات را به من بده تا مشکلت را حل کنم. بعد همراه پدر من و یکی از کشیش‌های مسیحی چند بار به منزل آن فرد مسیحی رفتند تا اختلاف او و همسرش را برطرف کنند. جالب این است که این مرد تا همین اواخر زنده بود و تا آخر عمر هم با همسرش زندگی کرد. فرق امام صدر با دیگران در همین بود. اگر آن مرد نزد امام شیعه می‌شد، مثل بمب در جنوب لبنان صدا می‌کرد اما امام چنین شیوه‌هایی را نمی‌پسندید.

فشن لطف کرده و خاطره‌ای را در کامنت نقل کرده از خواهرزاده امام موسی صدر. البته ظاهرا آن اظهارات در یک سخنرانی بوده اما منبع معتبرش را در جوابیه ایشان به اعتراض فردی به این موضوع می‌توان یافت. بخوانید که مطالب جالب دیگری هم در آن است.

  • ۶ نظر
  • ۰۹ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۱۰

پستاندن یک نظر

جمعه, ۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۴۶ ب.ظ
این نوشته من در کامنت دو پست قبل حاوی مدحی درباره مج بود بنابراین در قالب پستی مجزا می‌آورمش

ی مرا فحش تو از تعریف به
پوستینم ده که از تشریف به
ای که بزخوان کرده‌ای این چند پست
پستهای من کجا در شأن تست
بی‌گمان گویی که می‌خوانم تمام
لیک می‌باشد تعارف این کلام
پیش از این گر یک غلط در پست بود
باز می‌گفتیش در کامنت زود
این زمان اغلاط را خود کم‌کمک
می‌کنم پیدا، و این یعنی کلک!
========
وعده دادست او که پستی مختصر
می‌رسد زان فاضل صاحب‌نظر
مختصر گوید معانی بلند
نه چو من متن بلند اما چرند
سیلی نسیه ستان زان اهل فن
که به از حلوای نقد از دست من

  • ۵ نظر
  • ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۶

امروز اتفاق افتاد

پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۲۷ ب.ظ
پست قبلی به قوت خود باقی است و منتظر نظراتتان درباره آن هستم این یک پست آنتراکتی است بر پستهای جدی اخیرم در موضوع زنگی که امروز به مرتض زدم

زدم زنگی و پرسیدم: به خانه
رسیدی؟ گفت الساعه رسیدم
شدم خوشحال و گفتم که به آنجا
زنم زنگ و مخارج می‌شود کم
بگفتا نه! وَ من گفتم که باشد
نمی‌خواهم که وقتت را بگیرم
به من گفتا سخن کوتاه کن گر
نباشد با مَنَت کاری معظّم
ادامه دادم و همراه اول
شد از تصمیم مرتضْ شاد آن دم

  • ۲ نظر
  • ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۲۷

مناظرات غضنفر و زلفعلی 4 بخش دوم. با شرکت گل‌مراد

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۲۷ ب.ظ
زلفعلی- اما اینجا یک سؤال دیگر هم قابل طرح است: اینکه چرا باید کسی بخواهد از علائم دور از ذهن استفاده کند؟
غضنفر- منظور تو علائمی است که درک آنها بسیار مشکل است؟
زلفعلی- بله آنقدر مشکل که فقط عده‌ای که خودشان را تحلیل‌گر می‌خوانند بعد از مدت‌ها مدعی کشف آن می‌شوند، در حالی که قریب به اتفاق مردم که مخاطب اصلی آن پیام‌ها هستند آن را درک نمی‌کنند. مثلا اینکه کارتون هاچ زنبور عسل یا جوجه اردک زشت، صهیونیستی هستند را جز تعدادی خودمتفکرپندار و طرفداران آنها چه کسی کشف می‌کند؟ اگر به فرض، صهیونیستها پشت سر آنها باشند چرا باید برای چیزی هزینه کنند که مردم آن را در نمی‌یابند. مثلا واقعا آن کارتون‌ها چه تاثیری در جهت منافع صهیونیست‌هایی بر نسلی گذاشته‌اند که آنها را دیده‌اند.
گل‌مراد- ولی تو تاثیر ضمیر ناخودآگاه را در نظر نمی‌گیری. خیلی از این اطلاعات وارد ضمیر ناخودآگاه می‌شوند، اگر چه ممکن است اکنون به آنها آگاهی نداشته باشی.
زلفعلی- چیزی که اصلا من در نیافته باشم چطور می‌تواند روی من تاثیر بگذارد؟
گل‌مراد- اتفاقا یکی از شیوه‌های تبلیغی همین است که القای غیر مستقیم بکنند؛ یعنی تو در آن موقع نمی‌فهمی که دارد پیامی به تو منتقل می‌شود، مثلا تو از چه رنگی بدت می‌آید؟
زلفعلی- خوب مثلا لجنی.
گل‌مراد- خوب همین رنگ لجنی را ممکن است در فیلمی رنگ لباس یک بازیگر با نقش مثبت بکنند و تو اصلا متوجه نباشی که آنان می‌خواهند آن رنگ را مثلا مُد بکنند. به این شیوه کم‌کم حس بدت نسبت به آن رنگ عوض می‌شود.
زلفعلی- قبول دارم، اما حتی اگر این را بپذیریم که پشت کارتون‌هایی مانند جوجه‌اردک زشت، صهیونیست‌ها قرار دارند، باز مگر چه پیام غیر مستقیمی انتقال می‌یابد که صهیونیستی است؟
گل‌مراد- من به آن حرف‌های کوته‌فکرانه کاری ندارم. قبول دارم که اکثر آن کارتون‌ها، پیام‌های اخلاقی و معنوی منتقل کرده‌اند، ولو آنکه شباهت‌هایی با برخی باورهای یهودیان داشته باشد.
زلفعلی- خدا پدرت را بیامرزد.  ولی مساله در اینجاست که چطور چیزی وارد ناخودآگاه می‌شود چه تاثیری بر آن می‌گذارد و چطور خود را در پندار،  گفتار و کردار فرد در آینده منعکس خواهد کرد. با اینکه من مثل شما از روان‌شناسی چیز زیادی نمی‌دانم، ولی گمان می‌کنم که آن دوستان بسیار مبهم از این اصطلاح استفاده می‌کنند. به تعبیری حواله به جهل می‌دهند؛ یعنی مکانیسمی را که نمی‌توانند به درستی توصیف کنند، پشت نام پرطُمطُراق ضمیر ناخودآگاه پنهان می‌کنند.
غضنفر- ممکن است اینطور باشد، اماپی‌گیری این موضوع به بررسی مدارک موجود باز می‌گردد، ولی هدف من ارائه قالبی کلی است و نمی‌خواهم دقیقا وارد بحث جزئی بشوم. جدای از اینکه هیچ‌کدام از ما در زمینه روان‌شناسی تخصصی نداریم.
گل‌مراد-  ولی من در عین حال معتقدم برخی در فضای روشنفکری بیش از حد، تلاش‌های سه گروه بالا را کوچک می‌کنند.
غضنفر- با تو درباره تفریط برخی هم موافقم که از اساس می‌خواهند منکر همه چیز شوند. فراموش نکن که بحث من بر سر برخی دیدگاه‌های افراطی است. خب اگر اجازه می‌دهید به بحث نظری‌مان ادامه بدهیم
گل‌مراد و زلفعلی- بفرمایید:
غضنفر- در زبان روزمره بسیار رایج است که ما در استدلال‌های خودمان بخشی از مقدمه یا همه آن را حتی نتیجه را بیان نکنیم؛ معمولا به این دلیل که واضح است. مثلا مادری به پسرش می‌گوید «هوا سرد است» و منظورش این است که «لباس گرم بپوش» اما این را نمی‌گوید. یعنی چون نتیجه واضح است، بیان نمی‌شود. حالا همین شیوه در بحث‌های نظری می‌تواند عامل مغالطه باشد.
زلفعلی- یعنی گوینده بخشی از استدلال را نگوید تا القا کند که بسیار واضح است.
غضنفر- دقیقا مثلا کسی می‌آید و نشان می‌دهد که فلان ساختمان‌ها با علائم شیطان‌پرستی ساخته شده‌اند، اما نتیجه را بطور واضح بیان نمی‌کند. او معمولا با بیان مکرر اطلاعاتی از این دست می‌خواهد القا کند که پس این تفکر بسیار رایج یا مهم است. یا فرض کن علائم فراماسونری را در دلار نشان می‌دهد خوب حالا ما می‌توانیم بپرسیم ثُمّ ماذا؟ یا به اصطلاح معمول که چی؟ آیا این یعنی اینکه آمریکا دست فراماسون‌هاست؟ یا فراماسون‌ها سیاست‌های آن را تعیین می کنند؟ آیا نشان دادن علائم فراماسون‌ها روی دلار نشان ‌دهنده چنین چیزی است، یا باید دنبال دلایل دیگری متناسب با ادعاهای بالا بگردیم؟ مثلا بطور عینی چنان اهمیت یا تاثیری را نشان بدهیم؟
گل‌مراد- آیا تو دلیلی بر عدم نفوذ آنها در سیاست آمریکا داری؟
غضنفر- چرا من باید دلیل بیاورم؟ بار استدلال بر دوش شماست که مدعی چنین نفوذی هستید. شاید شما مدتی بعد بخواهید ادعا بکنید که سیاست آمریکا دست جادوگرهاست. آیا آن موقع من باید در به در به دنبال مدارکی علیه ادعای شما باشم؟  بار استدلال در وهله اول بر عهده مدعی است.
گل‌مراد- مگر شما نمی‌گویید همانطور که برای اثبات چیزی نیاز به دلیل است، برای رد چیزی هم باید دلیل داشت؟
غضنفر- چرا، ‌اما این مساله شرایطی دارد که جای آن در بحث فعلی ما نیست و در صورت فقدان آن شرایط، نبودن دلیل اثبات‌کننده، برای کنار گذاشتن ادعایی (و نه ضرورتا رد آن) کافی است.
گل‌مراد- می‌توانی مثال روشن‌تری بیاوری؟
غضنفر- ببین مثلا اگر من ادعا بکنم که در کهکشان امرأة المسلسله سیاره‌ای وجود دارد که در آن موجودات هوشمند زندگی می‌کنند، من به عنوان مدعی، علی القاعده دلیلی برای اثبات این مساله ندارم و شما هم قطعا دلیلی بر رد آن ندارید. اما من نمی‌توانم به اینکه منکرانی چون شما دلیلی بر رد ادعای من ندارند، به نفع ادعای خودم تمسک بکنم. بلکه شما که منکر هستید می‌توانید به بی‌دلیل بودن حرف من تمسک کنید و لااقل بگویید که این موضوع ارزش پرداختن ندارد، ولو آنکه ممکن است واقعا درست هم باشد. در همین حد فعلا اکتفا می‌کنم توضیح مفصل‌ترش باشد برای بعد.
گل‌مراد- ولی مساله مورد بحث ما در مورد فراماسون‌ها و صهیونیست‌ها آنقدرها هم بی‌دلیل نیست و شواهدی به نفع آن وجود دارد.
غضنفر- حق با توست اما آیا آن دلایل متناسب با مدعای شما هستند؟ می‌بخشید اما در اینجا می‌خواهم از اصطلاحی منطقی استفاده کنم. یکی از انواع مغالطات «اخذ ما لیس بعلة علة» نام دارد؛ یعنی آن چیزی را که علت نیست علت بپندارید و یکی از اقسام این مغالطه آن است که در استدلالی، مقدمات تنها بخشی از نتیجه را اثبات کنند و نه همه آن را.
زلفعلی- مثلا؟
غضنفر- مثلا اگر کسی به فلسفه ابن‌سینا مسلط بود و کسی بر اساس آن بگوید که فلانی به فلسفه اسلامی مسلط است، دچار این مغالطه شده است، چون فلسفه سینوی فقط بخشی از فلسفه اسلامی است و مثلا شاید آن فرد در فلسفه صدرایی تخصصی نداشته باشد. در این مثال، استدلال شما خیلی هم بی‌ربط نیست ولی فقط بخشی از مدعای شما را اثبات می‌کند و کل آن را پوشش نمی‌دهد.
گل‌مراد- این مثال چه ارتباطی به اینجا پیدا می‌کند؟

غضنفر- ارتباطش در این است که شما مثلا مدعی نفوذ بسیار گسترده  فراماسونها در سیاست آمریکا هستید، ولی ادله شما به نظر من توان اثبات چنان گستردگی‌ای را ندارد، هر چند منکر وجود احتمالی آن در سطوح کم‌اهمیت‌تر نیستم.

ادامه دارد...

  • ۳ نظر
  • ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۲۷

درخواست

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۰۹ ب.ظ
فعلا تا ادامه بحث مناظرات شماره 4 آماده شود دوست دارم نظر شما را درباره مطلبی که در ادامه مطلب طرحش کرده‌ام بدانم حتی اگر شده در حد چند خط نظرتان را بگویید با در نظر گرفتن جوانب کار.

  • ۸ نظر
  • ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۰۹

مناظرات غضنفر و زلفعلی 4 بخش اول. با شرکت گل‌مراد

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۳۵ ق.ظ
غضنفر- به نظر تو چگونه می‌توانیم در دام تفکر قلابیِ صهیونیسم‌شناسان، فراماسون‌شناسان و شیطان‌پرستان‌شناسانِ تقلبی نیفتیم
گل‌مراد- ولی مگر تو قبول نداری که این سه گروه آفات فراوانی دارند؟
غضنفر- چرا اما برخی در کشور ما از بزرگنمایی آنها کسب اعتبار می‌کنند. البته خیلی نمی‌خواهم به آنها بپردازم چون همین پرداختنِ به آنها نوعی جدی گرفتن آنهاست.
گل‌مراد- حتی اگر اینطور باشد، بزرگتر انگاشتن دشمن سبب می‌شود تا ما او را جدی‌تر بگیریم و بهتر برای مقابله با او آماده شویم.
غضنفر- اما این حرف از نظر من اشتباه است. حتی اگر کسی را دشمنِ خودمان بدانیم، بزرگتر انگاشتنِ او کمکی به ما نمی‌کند.  بهترین راه برای مقابله با دشمن برآورد واقعی اوست. اگر زیاده‌روی کنیم، این به تضعیفِ روحیه خودمان و تقویت موضع او منجر می‌شود. در فقه اسلامی یکی از گروه‌هایی که از فتح، غنیمتی بدست نمی‌آورند، کسانی هستند که عِدّه و عُدّه دشمن را بزرگ‌تر از آنچه هست نشان می‌دهند. این یک منطق واقعی دارد. اینکه ما تصور کنیم که همه چیز دنیا دست این گروه‌هاست، کمکی به مقابله با آنها نخواهد کرد.
زلفعلی- به نظر من چون این تفکر مبتنی بر هیچ منطقی نیست، بهترین راه حل مسخره کردن آن است.
گل‌مراد- اشتباه می‌کنی. همه این بحث‌ها بر اساس اطلاعات بدست آمده از این گروه‌هاست.
زلفعلی- چه اطلاعاتی؟ آنها ادعای سری بودن بسیاری از این اطلاعات را دارند، اما این چه اطلاعات سری‌ای هست که اینطور در دسترس مردم است. غیر از این، بیشتر این اطلاعات نشان دهنده وجود چنین گروه‌هایی هست و احیانا عقایدشان، اما آن اهمیتی که این افراد ادعا می‌کنند، غالبا از آن اطلاعات بدست نمی‌آید.
غضنفر- به نظر من این به حاشیه بردن بحث است. بهتر است سراغ این نوع برخورد نرویم. معتقدم که مسخره کردن، سبب ایجاد مقاومت در افراد می‌شود.
زلفعلی- همیشه اینطور نیست گاه مسخره کردن، تنها راه حل است.
غضنفر- تو با مسخره شدن عقایدت دست از آنها بر می‌داری؟
زلفعلی- نه، ولی بسیاری از کسانی که مشتریان چنین تفکری هستند، در سنین نوجوانی و ابتدای جوانی هستند. معمولا کسانی که کمی جدیت در تفکر داشته باشند و اندکی تجربه فکری هم از سر گذرانده باشند، در دام چنین افکاری نمی‌افتند. اینها چون تازه‌کارند، شاید با تمسخر در جدّی بودن آن افکارمردد شوند و دست از آنها بردارند. اما البته کسانی که در این افکار متصلب‌ترند به این سادگی‌ها رهایش نمی‌کنند، اما لااقل باعث می شود از ترسِ مسخره شدن سکوت کنند و این خود غنیمت است چون جلوی ترویج بیشتر این افکار را می‌گیرد.
گل‌مراد- شما که مدعی آزادی بیان هستید، چرا باید با کسی که همفکر شما نیست با تمسخر برخورد کنید؟
زلفعلی- من مدعیِ آزادی بیان به عنوان یک اصل همیشگی نیستم این تفکر غضنفر است. اما به نظر من باید مقابله به مثل کرد. آزادی بیان برای دیگری آن هنگام تحقق می‌یابد که او هم آزادی بیانِ تو را به رسمیت بشناسد. وقتی شما آزادی بیان امثال من را به رسمیت نمی‌شناسید من هم دلیلی بر چنین کاری نمی‌یابم.
غضنفر- بحث خیلی به حاشیه رفته است مساله آزادی بیان و مدارا را به وقت دیگری موکول کنید. مساله ما این است که کسانی در سه بحث بالا زیاده‌روی می‌کنند و من می‌خواهم شیوه این نوع مغالطه را روشن کنم.
گل‌مراد- یعنی معتقدی این تفکر تماما مغالطی است؟
غضنفر- نه من فقط می‌خواهم مِتُدی را مطرح کنم که اگر اندیشه‌ای در قالب آن باشد مغالطی است حالا قضاوت با شماست که آیا لااقل بخشی از آن تفکر این خصوصیت را دارد یا نه.
زلفعلی و گل‌مراد- بفرما گوش می‌کنیم.
غضنفر- یک مشکل اصلی این نوع تفکر این است که دچار مغالطه‌ای با نام ایهام انعکاس می‌شوند نمی‌خواهم شما را وارد اصطلاحات منطقی کنم فقط بدانید که از «الف ب است» در هر شرایطی نمی‌توان نتیجه گرفت «ب الف است»
گل‌مراد- من کمی با منطق آشنا هستم در واقع می‌گویند موجبه کلیه، عکس لازم الصدق ندارد یعنی همیشه نمی‌توان از «هر الف ب است» نتیجه گرفت که «هر ب الف است». به اصطلاح منطقی عکس موجبه کلیه، موجبه جزئیه است یعنی «بعضی ب‌ها الف هستند».
غضنفر- درست است ولی البته همانطور که گفتم نمی‌خواهم از این اصطلاحات استفاده کنم مثلا از اینکه «هر ایرانی آسیایی است» نمی‌توان نتیجه گرفت «هر آسیایی ایرانی است».
زلفعلی- اما اینکه خیلی واضح است.
غضنفر-  بله این واضح است، چون هم مثال، ساده است و هم من کلمه «هر» را در ابتدای هر جمله آوردم و این به روشن‌تر شدن جمله کمک کرد. می‌بخشید کمی اصطلاح را باید بکار ببرم. اگر این هر یا بعضی بر سر جمله بیایند به قضیه می‌گویند «محصوره» و اگر نیایند می‌شود «مهمله» و متاسفانه کسانی که دست به مغالطه ایهام انعکاس می زنند، غالبا از این قضایای مهمله استفاده می‌کنند.
می‌توانی یک مثال بهتر بزنی؟
غضنفر- مثلا اینکه «هلال سبز علامت مسلمان‌هاست» (الف)
گل‌مراد- خوب اینکه درست است!
غضنفر- نه اتفاقا مغالطی است. تو باید بگویی «علامت مسلمان‌ها هلال سبز است»، چون عکس آن لازم الصدق نیست و خیلی با آن فرق دارد. مثلا اگر فردا یک فرقه هندی را پیدا کردی که علامتش هلال سبز باشد، قضیه اخیر (ب)درست از آب در می‌آید ولی قضیه قبلی (الف) اشتباه خواهد بود.
زلفعلی- خیلی جالب است. پس اگر اینطور باشد ما خودمان هم خیلی از این مغالطه‌ها کرده‌ایم.
غضنفر- نه! معمولا اینها خطاهای متعارف کلامی‌اند و قابل چشم‌پوشی، ولی در بحث‌های نظری نباید اتفاق بیفتند و باید مواظب آنها بود.
غضنفر- خوب حالا به این قضیه‌ها نگاه کنید: (وارد جزئیات نمی‌شوم فعلا قصدم این نیست)
«یک چشم علامت فراماسونهاست»
«صلیب شکسته علامت نازی‌هاست»
«عدد 666 عدد شیطان‌پرست‌هاست»
«به دنبال مادر گشتن، نمادی از جستجوی یهودی‌ها برای سرزمین موعود است»
«به دنبال جای بهتری برای زندگی گشتن، نمادی از جستجوی یهودی‌ها برای سرزمین موعود است»
امثال این قضایا همه مغالطی‌اند، مگر اینکه فردی استدلال موجّه مستقلی بیاورد که مثلا هیچوقت عدد 666 ی نخواهد بود، مگر آنکه به انگیزه‌های شیطان‌پرستانه ربط دارد. فرض کنید که کتاب فلان 666 صفحه دارد آیا این ربطی به شیطان پرستی دارد؟ شاید داشته باشد اما دلیل معتبر مستقلی می‌خواهد.
گل‌مراد- اما اگر کسی آن دلیل معتبر مستقل را بیاورد چه؟ در هر حال در همین مثال، شیطان‌پرستانی قطعا وجود دارند که علائم خود را به شیوه‌های مختلفی نشان می‌دهند.
غضنفر- حتما همین‌طور است که می‌گویی، اما همانطور که گفتم اگر دلایلی قوی بیاورد مخلصش هم هستیم، اما اگر نیاورد آن قضیه اعتباری نخواهد داشت.
ادامه دارد...

  • ۵ نظر
  • ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۳۵

تنبلی فکری

دوشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۳۴ ب.ظ
چندی پیش کسی در فضای مجازی مطلبی نوشت در این‌باره که فیلم شهر موش‌ها که خانم مرضیه برومند کارگردان آن بوده است، اهداف صهیونیستی دنبال می‌کرده است نمی‌خواهم درباره‌اش بنویسم. آدرسش اینجاست خودتان بخوانید. در تابناک هم مطلبی علیه آن نوشته شده است آن را هم ببینید. خوب است کامنتها را هم ببینید خصوصا آن کسی که تحلیلی مشابه از فیلم کلاه‌قرمزی کرده است، البته به طنز

این اتفاق مدت‌هاست که در کشور ما می‌افتد. داستان صهیونیسم، شیطان‌پرستی و فراماسونری، محملی برای برخی تنبلانِ فکری شده است تا در اندک زمانی به تحلیل چیزی برسند که برخی برای آنها ممکن است ده‌ها سال وقت صرف کنند. مدتی قبل نوجوان شانزده‌ساله‌ای را دیدم که تحت تاثیر چنین جریان رایجی در کشور ما موفق به تحلیل همه چیز در پرتوِ ارجاع آنها به فراماسونری و صهیونیسم شده بود. سعی کردم مکانیسم منطقی این نوع تحلیل را به او نشان بدهم اما دیدم شیوه فکری آرام و شمرده‌شمرده من، حداقل اکنون نمی‌تواند بر امثال او که شور نوجوانانه به‌سرعت نتیجه گرفتن را دارند تاثیر بگذارد. 

در پست بعدی اگر خدا بخواهد این مطلب را باز خواهم کرد.

  • ۲ نظر
  • ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۴

با همکاری سعدی

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۳۵ ق.ظ
امروز زنگی به او زدم ولی گوشی را بر نداشت. البته بعد از ساعتی پاسخ داد، اما دیگر دیر شده بود و من این شعر را گفته بودم. در هر حال با تشکر از تماسش این پست را ارسال می‌کنم:

یکی پرسید از آن پاسخ‌نداده...

به زنگ دوستان صاف و ساده

که قبلا زود می‌دادی جوابش

چرا اکنون دهی این‌سان عذابش؟

«بگفت احوال من برق جهان است»

جوابم تابع وضع زمان است

«گهی بر طارَم اعلی نشینیم»

رفیقان را در آن دم، ریز بینیم

بود این حاصل بالانشینی

که زیر پای خود دیگر نبینی


پ.ن.

طارَم یعنی سراپرده


مجی گفت که حس شعر ندارد تا پاسخم را بدهد. بجایش من شعر گفتم و به او تقدیم می‌کنم؛ در راستای پرداخت قسطی مدحم به او بخاطر تحقیقش در داستان حکیم و سیه‌زن:

«چگونه شکر این نعمت گزارم»
که همچون مج رفیقی تاپ دارم
تو حس شعر گفتی که نداری
نداری چون تماما فکر کاری
ولی من چونکه از یاران کنم یاد
خصوصا تو، شود این حسّم آزاد
بیابد خاطرم زین حسّ تسلّی
چو در ذهنم کنی یک‌دم تجلّی
ستاره‌یْ قطبیِ من هستی ای مج
گر از یادم روی، ره می‌شود کج
ندادی پست و با سختی تحمّل
نمودم همچو بلبل دوری گُل
نظرهای تو اما بود جبران
مفصل، حاصل ذوقی فراوان
اگر چه نثر باشد، روی چشم است
که پُستم سنگ خاره، از تو یشم است
از این ترسم که روزی این نظر هم
بگیری و نماند هیچ مرهم...
که بر این زخم تنهایی گذارم
مگر من چند یارِ چون تو دارم؟


  • ۶ نظر
  • ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۳۵

این ره که تو میروی به ترکستان است

شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۳۴ ب.ظ

پرسپولیس علی دایی در 6 دیدار گذشته هیچ نشانی از پرسپولیس بزرگ نداشت. چرا پرسپولیس علی رغم هزینه های گزاف و خرید بازیکنان گرانقیمت نتوانسته رضایت حداقلی هواداران و فوتبالدوستان را جلب کند؟ برای پاسخ به این سوال باید چند عامل اصلی را مدنظر قرار داد:

کادر فنی- هیچ کس شک ندارد که علی دایی یکی از برترین بازیکنان تاریخ فوتبال ایران و بلکه به لحاظ آماری بهترین بازیکن فوتبال تاریخ ایران است و بسیاری از مردم جهان فوتبال ایران را به نام علی دایی می شناسند. علی دایی بازیکنی با اراده و سخت کوش بوده و شم گلزنی بالایی داشت. مرور تاریخ فوتبال جهان نشان می دهد که مردانی از نوع علی دایی با کلکسیونی از افتخارات هستند که بر تارک فوتبال دنیا می درخشند: فرانس پوشکاش، دیه گو مارادونا، میشل پلاتینی، پله، روبرتو باجو، رونالدو، ریوالدو و .... هر چند هر کدام با استیل و سبک خاصی فوتبال بازی می کردند اما هیچ گاه مربیان خوبی نبوده اند. به نظر می رسد علی رغم تمام تجربیات بین المللی، علی دایی فقط بازیکن بزرگی بوده است. علی دایی منهای توفیق در سال اول حضور در تیم سایپا، دیگر موفقیت چندانی ندارد. این موفقیت نه به لحاظ نتیجه که به لحاظ سبک بازی تیمهای علی دایی است. گرچه دایی با پرسپولیس قهرمان جام حذفی شد اما هوادران و علاقمندان به فوتبال هم می دانند که آن تیم قهرمان هم بازی تاکتیکی و تماشاگرپسندی از خود ارائه نمی‏کرد. تیمهای علی دایی معمولا فوتبال سرد و بی روحی دارند و فقدان قدرت تاکتیکی هستند. علی دایی از لحاظ شخصیتی بسیار عصبی، زودرنج و دمدمی مزاج است و با کوچکترین اعتراضی از جانب منتقدین برآشفته می شود. کمترین فشار روانی را نمی تواند تحمل کند و به نام رک گویی و صریح الهجه بودن همه را به باد انتقاد می گیرد و هر گاه کسی از او انتقاد کند با الفاظی تحقیرآمیز دیگران را مورد حمله قرار می دهد. علی دایی معمولا جنگهای کنار زمین را برنده است و تاکتیک های خارج از مستطیل سبزش کارآمدتر است. در 6 بازی گذشته تیم دایی برنامه تاکتیکی مشخصی برای نزدیک شدن به دروازه حریفان نداشت. حداقل فرصتها ایجاد شد و مهاجمان پرسپولیس در معدود مواردی در موقعیت گلزنی قرار گرفتند. علی دایی نمی تواند برای انتخاب بازیکن از کسی انتقاد کند. او بازیکنان مورد نظر خودش را انتخاب کرد و الحق جوانان شایسته ای هستند اما چرا این بازیکنان قادر نیستند ظرفیتهای خود را نشان دهند؟ بی شک توان تاکتیکی عامل تعیین کننده در بالفعل شده ظرفیت بالقوه بازیکنان است.

از سوی دیگر، علی دایی مسئول مستقیم یارگیری است. نگاهی به بازیکنان پرسپولیس نشان می دهد که خط میانی پرسپولیس فاقد خلاقیت است. تنها بازیکن خلاق پرسپولیس در خط میانی محمد نوری پرنوسان است. نوری انقدر فراز و نشیب دارد که در یک بازی فوق ستاره و در بازی دیگر در حد نام پرسپولیس نیست. از طرفی توان بدنی نوری پاسخگوی بازی نود دقیقه ای نیست. پرسپولیس نیازمند هافبک خلاق با توان بدنی بالا و کم نوسانی است که خط میانی را فرماندهی کند. بازیکنی چون محرم نویدکیا یا مجتبی جباری. علی دایی اگر شناخت درستی از کیفیت و توانایی های محمد نوری داشت تمام پرسپولیس را به نوری واگذار نمی‏کرد. علی کریمی همان مهره گمشده پرسپولیس است که قربانی لجبازی علی دایی شد. هر چند کریمی پا به سن گذاشته است اما می‏توانست با همکاری نوری جور خط میانی فاقد خلاقیت پرسپولیس را بکشد.

در خط دفاع پرسپولیس بازیکنان خو ب و صاحب نامی دارد. جلال حسنی و محسن بنگر مدافعان خوبی هستند اما علی دایی نمی‏تواند به خوبی از انها بازی بگیرد و این دو هر چند در کار دفاع قوی هستند اما در حمله بسیار ضعیف هستند و بیشتر از پاسهای کم اثر در زمین خودی و پاسهای بلند بی هدف در زمین حریف استفاده می کنند. بازی هدفمند و بازیسازی چیزی است که مربی باید به بازیکن دیکته کند. بازی بنگر در سپاهان وقدرت هجومی او را با بنگر پرسپولیس مقایسه کنید این تفاوت را به خوبی نشان می دهد. گرچه جلال حسینی به صورت غریزی بازی می کند و هنوز مربیانی که با او کارمی کنند حتی در تیم ملی نتوانستند ضعف او در عدم بازیسازی را برطرف کنند. ضعف مفرط ماهینی در صحنه گل تیم نفت و در بازیهای گذشته به چشم علی دایی نیامد تا چشمش را به روی بازیکن جوانی چون خانزاده باز کند. در سمت چپ پولادی مصدوم است و حسینی بازیکنی است که او هم از پاسهای بلند بی هدف زیاد استفاده می کند و ریسک پاسهای او بسیار بالاست و به ندرت به مهاجم هدف می رسد. در این بازیها هرگز نتوانست دفاع حریف را دور بزند و سانتر کند. قاسم دهنوی با سر و صدای زیا دو با مبلغی حدود یک میلیارد به پرسپولیس امد اما این بازیکن در بازیهای اخیر نشان داد که فاقد اعتماد بنفس کافی است و هنوز نتواسته قدرت پاهای خود را به کنترل ذهنش در بیاورد. گاهی انقدر به توپ ضربه می زند که از زمین خارج می شود و گاهی انقدر آرام که به بازیکن کنار دستش هم نمی رسد. هوش این بازیکن چندان بالا نیست و بازی او تحت تاثیر قدرت بدنی اوست. علی دایی اگر این نقیصه را دیده بود باید در این شش هفته دهنوی را برای کسب اعتماد بنفس و کنترل قدرت پاهایش اماده می کرد.

در خط حمله هنوز توپی به سیدصالحی نرسید تا عیارش مشخص شود. او مهاجم گلزنی است اما به شرطی که تغذیه شود. غلامرضا رضایی تمام انرژی بی پایانش را صرف چرخیدن دور خودش و دویدنهای بی هدف در کناره زمین می کند و نه سانترهای موفقی دارد و نه تا کنون توانسته به قلب دفاع حریف بزند و موقعیت سازی کند. ضمن اینکه هرگز گلزن خوبی نبوده است. در این بین تنها امید عالیشاه جوان و صادقیان توانسته خودی نشان دهند که با یک یا دوگل بهار نمیشه.

در واقع پرسپولیس بیش از همه به  خاطرانتخاب مربی و پس از آن انتخاب بازیکنانش اکنون تحت فشار هواداران و رسانه ها است. از علی دایی نباید انتظار فوتبالی بهتر از این داشت. سبک بازی تیمهای علی دایی همین است. و انتخابهای او هم تحت تاثیر توان فنی و شخصیت اوست. هوادران پر سپولیس امسال هم باید در انتظار روزهای سخت تر از این باشند. بازیکن بی غیرت نیست. بازیکن فضا و تاکتیک مناسب برای خودنمایی می خواهد و این چیزی نیست که خود بازیکن ایجاد کند. ایجاد این شرایط به قبل از مسابقه و در تمرینات برمی گردد. پرسپولیس نیاز دارد که علی دایی رفیق گرایی و خانواده گرایی را کنار بگذارد و مربیان با شناسنامه و صاحب نظر را در کنار خود داشته باشد تا در  تمرینات تیم را بسازد. علی دایی با سابقه ای که دارد می تواند بر بازیکنان خود تاثیر بگذارد به شرطی که از نسخه الکس فرگوسن استفاده کند. او سرمربی گری کند و مربی گری را به یک دستیار کاربلد کاردان بسپارد. پرسپولیس جای مربیان و بازیکنان درجه دو نیست. در کنار این موضوع، پرسپولیس نیازمند یک هافبک خلاق و توانمند برای گره گشایی است. بازیکنی که بتواند پاس در عمق بدهد، ضربه آزاد بزند، قدرت دریبلینگ داشته باشد و در لحظاتی که بازی گره می خورد با پاسهای دقیق گره گشایی کند.

  • ۲ نظر
  • ۰۲ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۴