خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

۲۱ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

معرفی موسیقی 10 (کنی جی 1)

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ
گاهی اوقات مممکن است ذائقه ما به سازی نسازد ساکسیفون یکی از آن سازهاست که در مجموع با آن کنار نمی‌آمدم تا آنکه آثار کنی جی را شنیدم. او مرا با این ساز آشتی داد. گر چه کمند کسانی که مانند او ساز بزنند و در واقع با ساکسیفون او آشتی کرده‌ام
زمانی درباره ژانرهای موسیقیایی خودم خواهم نوشت اجمالا بدانید که من بین موسیقی محزون و غمگین فرق می‌گذارم و این یکی از موسیقی‌های غمگین من است
جوان مردن (dying young)‌ را بصورت یک فایل مستقل در اینترنت نیافتم و حجم آلبوم هم زیاد بود بنابراین برای شما ایمیلش کردم
گوش کنید و لذت ببرید

معرفی موسیقی 9 (باغ مخفی)

يكشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۲۹ ب.ظ
زمانی یکی از دوستانم، پاورپویینتی برای من آورد پر از کاریکاتورهای بسیار زیبا و تفکرانگیز. متاسفانه اکنون آن فایل را ندارم اما پس‌زمینه آن فایل موسیقیِ محزونِ بسیار زیبایی بود که بسیار جذبم کرد مدتی به دنبال مشخصاتش بودم تا آنکه فهمیدم از آنِ گروه باغ مخفی (secret garden) است

خود قطعه (nocturne) نام دارد که در نقاشی به معنای «منظره شب» و در موسیقی به معنای «قطعه رویایی» است تلفظش هم ناکتِرن است
این موسیقی، به معنیِ واقعی هم سزاوارِ نامِ قطعه رویایی است. احتمالا شما این قطعه را قبلا شنیده‌اید و شاید با من هم‌سلیقه نباشید که البته طبیعی است اما می‌دانم که از آن خوشتان خواهد آمد.
این موسیقی در عینِ محزون بودن از طیف صدایی نسبتا بالایی برخوردار است صدای فوق العاده خواننده گروه هم به زیبایی کار افزوده است

خیر مقدم

جمعه, ۲۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۹ ب.ظ
نوبت وصل ای رفیقان بعد هجران می‌رسد

غیبت تلخ مجی امشب به پایان می‌رسد

ای سکندر صبر کن تا آخرِ شب یا سحر

خضر فرخ‌پی رسید و آب حیوان می‌رسد

شد مددکارم فشین و شد طبیب من مجی

او مدد کرد این سه روز و حال درمان می‌رسد

دوش گفتم شیخ را که با چراغی گرد شهر

از چه می‌گردی؟ بیا آجر که انسان می‌رسد

چاقو از افشین بگیرم پرتقال از مرتضی

منتظر تا کی مجی‌ام از صفاهان می‌رسد


بعد از پست کردن این شعر، با خود گفتم که شاید کمی توضیح لازم باشد
اول اینکه مجی در کامنت خود بر پست ماقبل آخر گفت که چند روزی به اصفهان می‌رود و نمی‌تواند به آجر مراجعه کند. داستان مربوط به برگشت او از اصفهان و خشنودیِ من از حضور دوباره او در آجر است.
دوم اینکه فشن بر پست قبلی کامنت گذاشت و در قالب چت هم این چند روز تنهایم نگذاشت منظورم از «او مدد کرد این سه روز» همین بود. از او مچکرم.
دلیل گرفتنِ چاقو از فشن و پرتقال از مرتض، آن است که آنها هم به نحوی در فرایند بریدن دست من مشارکت داشته باشند مخصوصا مرتض که کلا مشارکتش کم است.
ضمنا اینکه پیش از آمدنِ مجی چاقو و پرتقال را آماده می‌کنم از این بابت است که از سرنوشت محتوم دستِ خودم آگاهم و ترجیح می‌دهم ابزار را از قبل آماده کنم.

معرفی موسیقی 8 (ناواره)

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۶ ق.ظ
زمان حکومت فاشیست‌ها بر اسپانیاست اوفلیا با مادر باردارش به پدرخوانده‌اش که یک افسر فاشیست و بی‌رحم است می‌پیوندد در کنار این زندگی تلخ در جهانی خشن و پر از پلیدی‌ها، او به راهنمایی یک پریِ کوچک، هزارتویی را می‌یابد و در آنجا با یک پَن که موجودی اسطوره‌ای (نیمی انسان نیمی بز) آشنا می شود که به او می‌گوید که او شاهزاده زیر زمین است و اگر سه کار را انجام دهد می‌تواند به پدر و مادر واقعیش بپیوندد...
فیلمی درخشان با ترکیبی از واقعیت تلخ و خیال تلخ. بر خلاف انتظار، این خیال مانند خیال‌های کودکانه دیگر مملو از شادی و زیبایی نیست و این هنر دل تورو کارگردان این فیلم است که بیننده را به هوای دیدنِ یک فیلم تخیلیِ کودکانه، وارد فیلمی عمیق و احساسی می‌کند. فیلمی که معنای خود را به سادگی در اختیار شما نمی‌گذارد
این معرفی یک فیلم نیست معرفی یک موسیقی است موسیقی لالایی این فیلم اثر خاویر ناواره.
لالایی را همیشه به عنوان یک موسیقیِ آرامش بخش می‌شناسیم این اما یک لالایی سوزناک است در کمتر از دو دقیقه برای کودکی که کودکی نمی‌کند
شاید نپسندیدش. می‌بخشید که معرفیِ موسیقی قبلی و فعلی، کمی متفاوت شد. تقصیر ترکیب موسیقی و تصویر است که امکان تجربه مشابه را کاهش می‌دهد.
 

تصاویری از فیلم برایتان می‌گذارم اگر خواستید ببینید

1  2  3

معرفی موسیقی 7(منسل 1)

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۱ ب.ظ
همسر پزشکی سرطان دارد و در شرف مرگ است پزشک تصور می‌کند که مرگ هم یک بیماری است و قابل درمان. او حاضر نیست با مرگ همسرش کنار بیاید. همسر او که نویسنده است در عوض به راحتی با مرگ خود کنار آمده است. او در حال نوشتن داستانی است که در آن امپراطریس اسپانیا سلحشوری را به دنبال پیدا کردن درخت زندگی می‌فرستد همان درختی که خدا از ترس دستیابی آدم و حوا به آن، آن دو را از بهشت بیرون کرد...
این ابتدای داستانِ فیلم چشمه است؛ فیلمی که می‌توانم از عبارتِ باشکوه درباره آن استفاده کنم. موسیقیِ آن هم سهم زیادی در این شکوه دارد. می‌خواهم آن قطعه‌ای از موسیقیِ آن را به شما معرفی کنم که بیشتر دوستش دارم. بر خلاف موسیقی‌های قبلی‌ای که معرفی کردم و تقریبا می‌توانم نسبت به حس خوب شما نسبت به آنها مطمئن باشد درباره این یکی تردید دارم. حتی تردید جدی دارم که از آن فیلم هم خوشتان بیاید. برای شنیدن این موسیقی از شما می‌خواهم که اگر ممکن است در سکوت شبانه و با گوشی گوش کنید و اگر نشد در سکوت روزانه و با گوشی و اگر هیچکدام از این دو ممکن نیست صبر کنید تا یکی از آن دو شرایط، ممکن شود.
مرگ جاده‌ای است رو به حیرت. نمی‌دانم درست ترجمه کردم یا نه.
Death Is The Road To Awe
awe یعنی چه؟ حیرت؟ شکوه؟ هیبت؟ نمی‌دانم. خشیت هم خوب نیست چون مفهومی از تواضع در خود دارد که واژه awe آن را نمی‌رساند. نه! ترس هم واژه خوبی نیست؛ این آمیزه‌ای از ترس، احترام و شگفتی است.
حتی وقتی می‌گویم «جاده‌ای رو به حیرت»، از عبارت نکره استفاده کرده‌ام درحالی‌که در عبارت انگلیسی به شکل معرفه بکار رفته است.
شاید باید بگویم «مرگ طریق هیبت است». باز هم نمی‌دانم.
شاید نتوانم احساسم را نسبت به این موسیقی به شما انتقال دهم. ترکیبی از تصویر، تصور و صدا این احساس را در من ایجاد می‌کند و حالا می‌خواهم با معرفی صدای آن به شما، شیفتگی‌ام نسبت به آن را به شما انتقال دهم. شاید باید از شما بخواهم فیلم بی‌نظیر چشمه (the fountain) را ببینید اما ممکن است به آن دسترسی نداشته باشید.
در هر حال ما لا یدرک کلّه لا یترک جلّه. فعلا این را بشنوید و لذت ببرید البته اگر لذت ببرید! اگر نبردید سعی می‌کنم در موسیقیِ بعدی جبران کنم.

موسیقی اثر کلینت منسل است موسیقی فیلم چشمه اثر آرونوفسکی.


فرخنده روزهای یزد

يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۱ ب.ظ
دیروز و امروز فشن بر یزد تجلی کرده بود احتمالا به برکت انفاس او در یزد باران باریده است و یا تا یک سال دیگر در آنجا بارانی خواهد بارید

او البته اکنون در راه بازگشت است از مجی می خواهم که یک نفس عمیق بکشد شاید برخی از مولکولهای اکسیژنی که در این دو روز فیض ریه فشن را درک کرده اند وارد ششهای او شوند

اعتراض از خلاف آمد

شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۱ ب.ظ
احتمالاً نام گروه فِمِن را شنیده‌اید. حرکتی که از اوکراین شروع شده و البته تنها به حقوق زنان مربوط نمی‌شود و عرصه‌های دیگری را هم در بر می‌گیرد. در این حرکتِ اعتراضی، زنانْ بدون لباسِ بالاتنه در مجامع عمومی ظاهر می‌شوند. حرکت‌های مشابهی هم از برخی صادر شده است که در آن بیشتر مخالفت با حجاب مد نظر بوده و گاه با برهنگی کامل همراه است. در‌ واقع گویی گروه فمن می‌کوشد از این طریق جلب توجه کند که البته تا حدی موفق هم بوده است. بی‌تردید همه این نوع حرکتها به این گروه مربوط نمی‌شود ولی من همه را ذیل یک مجموعه می‌بینم؛ از باب استفاده ابزاری از بدن خود. اما آیا آنها دقیقا راه عکس را نمی‌روند؟ مانند آنکه کسی در قزوین شلوارش را پایین بکشد و خم بشود و بگوید این حرکتی اعتراضی علیه قزوینی‌هاست!

این نوع جلب توجه کردن را از دو جنبه می‌توان دید؛ یکی اینکه چون غریب است جلب توجه می‌کند مانند اینکه مردی با دامن به خیابان برود و‌ شاید فِمِن‌ها دوست داشته باشند جلب توجه مردم را از این جنبه بدانند. اما جنبه دیگر جلب توجه جسنی است و به نظرِ من خالی از قوت نیست که این جنبه را بر جنبه قبلی برتری بدهیم.
این اتفاق اکنون دارد به همه جا گسترش می‌یابد برهنگی دختر مصریِ مشهور و اتفاق روزهای اخیر که تعدادی دانشجوی مجاری در اعتراض به قوانین پوشش در دانشگها‌های آن کشور کاملا برهنه بر سر کلاس حاضر شدند از این قبیل است.
برخی از هموطنان ما هم در سالیانِ اخیر، تصاویر و ویدئوهایی از این نوع از خود منتشر کرده‌اند البته منظورم آن بازیگر مشهور نیست زیرا او اساسا منکر هر گونه پشتوانه اعتراضی برای عمل خود است.
به نظر من نفی عنصر جسنیِ قضیه، نوعی خودفریبی است فریبی که پشتِ نقابِ اعتراض مخفی شده است. این نگاه فعلی من به این قضیه است. البته اگر گروه فمن برهنه کردنِ پایین‌تنه را هم به برهنگی بالاتنه اضافه کنند شاید نظرم کمی مثبت بشود!  

التّفسیر فی غرائب التّحالیل

جمعه, ۱۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۳۵ ق.ظ
پیرو مطالبی که دکتر در مورد «خودکارشناس‌پنداران فراماسون‌شناس و صهیونیست‌شناس» مطرح کرد و وعده‌ای که در این خصوص داده بودم، این نوشته را مرتکب می‌شوم و در واقع بی‌آن‌که ادّعای تحلیل یا تبیین این موضوع را داشته باشم،‌ در حدّ توان خود قصد پاسخ به یک پرسش را دارم. پرسش این است: «چرا برخی افراد با مطرح کردن مدّعیاتی دور از ذهن و غریب در قلمرو فرهنگ (بویژه سینما) دست به تحلیل‌های شگفت‌انگیز فرهنگی (و در واقع عمدتاً سیاسی) می‌زنند؟»

آیا این احتمال را می‌توان در نظر گرفت که این افراد چیزهایی را می‌بینند یا کشف می‌کنند و پرده از حقایقی بر می‌گیرند که امثال من از درک و پذیرش آن ناتوان‌اند؟ بعید می‌دانم که چنین احتمالی چندان قوّت یا ارزش در نظر گرفتن داشته باشد. نمی‌خواهم این موضوع را نفی کنم که نظام‌های قدرت برای تحکیم و توسعه‌ی استیلای خود از صنایع فرهنگی تا حدّ ممکن بهره‌برداری می‌کنند (موضوعی که ظاهراً بنیاد مدّعیات افراد مورد بحث است)، امّا گاهی چیزهایی به عنوان تحلیل فرهنگی و نقد فیلم و سینما (و اخیراً انیمیشن) می‌شنویم یا می‌خوانیم که آدم می‌ماند شاخ در بیاورد یا بخندد!

آیا این عدّه دچار توهّم «خودتحلیل‌گربینی»! هستند؟ آیا خودشان متوجّه نیستند و نمی‌فهمند که گاهی این به اصطلاح تحلیل‌هایشان در حدّ چرندگویی یا لطیفه و جوک گفتن است که به قول معروف مرغ پخته را به خنده می‌اندازد؟ آیا این افراد واقعاً‌ به این چیزهایی که ادّعا می‌کنند باور دارند یا این بحث‌ها را نان‌وآب‌دار و نان‌آور یافته‌اند و به تعبیری کاسبین تحلیل فرهنگی‌اند؟ (یا در بدترین حالت و با ذهنیت خودشان، ایادی یا عناصر مخفی استکبار برای وهن گفتمان انقلابی‌اند؟!)

در پاسخ به پرسش اصلی، بنا را بر خوش‌بینی می‌گذارم و فرض را بر این می‌گیرم که خودکارشناس‌پنداران مورد بحث به آن‌چه می‌گویند باور قلبی دارند. پاسخ من خیلی ساده و سرراست و تاحدودی روان‌شناختی است و خلاصه‌اش این می‌شود که در افراد یادشده به انگیزه‌ی برخی باورهایشان در خصوص چالش غرب با اسلام و ذات سلطه‌گر و توطئه‌گر تمدّن غربی، نیاز به دیدن مسائل از این منظر وجود دارد و ممکن است ناخواسته یا ناخودآگاه حتّی مثلاً در بعضی کارتون‌ها و انیمیشن‌ها نشانه‌هایی بیابند که در ذهن آنها (یا شاید حتّی در واقعیت) با نشانگان صهیونیسم، شیطان‌پرستی، فراماسونری و الخ! تطابق یا مشابهت داشته باشد. شاید ذکر چند نمونه و مثال برای توضیح این پاسخ ساده‌ی من سودمند باشد:

حتماً‌ این را شنیده‌اید که اگر دو نفر در خیابان و از دور به تابلوی مغازه‌ای نزدیک شوند که جابه‌جایی کلمات آن ماهیت مغازه را عوض می‌کند، فرد گرسنه تابلوی مغازه را «کباب‌سرا» خواهد دید و فرد فرهیخته‌ی عاشق مطالعه (مثل عموم مردم ایران!) آن را «کتاب‌سرا» خواهد خواند!

البتّه این موضوع فقط محدود به سائق‌های زیستی ـ روانی انسان یا تأثیر عقاید سیاسی ـ مذهبی خاص نیست، بلکه گاهی ممکن است در عوالم علم و دانش هم به قول معروف سوزن برخی افراد به هر علّت روی بعضی چیزها گیر کند و در نتیجه کلام یا تحلیل آنها رنگی خاص و قالبی تنگ به خود بگیرد. مثلاً می‌دانیم که در دنیای دانش روان‌شناسی و روان‌کاوی، زیگموند فروید را سهمی عظیم و انکارناپذیر است تا جایی که از نظر خودش حاصل کار او در حدّ یکی از سه انقلاب عمده‌ی علمی در کلّیت دانش بشری (هم‌ردیف انقلاب‌های علمی کوپرنیک و داروین) قابل ارزیابی است. امّا همین جناب فروید،‌ با تمام اهمّیت و ارزشی که کارش در شناخت نوع بشر داشته، به هر علّتی سوزنش بر روی غریزه و نیاز جنسی انسان گیر کرده بود و تقریباً هر چیزی را از این زاویه می‌دید. همین مایه‌ی انتقاد کارل گوستاو یونگ و دیگران به فروید و پیروانش شد و می‌گفتند که آخر باباجان! همه‌ی قضیه هم که این نیست؛ مثلاً‌ در تحلیل رؤیا و هنر هر شکل سیخکی را که نمی‌توان به نرینگی تفسیر کرد و هر سوراخی هم که نماد مادینگی نیست!

آخرین نمونه‌ای که الان به ذهنم می‌آید طرح لوگوی روزنامه‌ی تهران امروز است که به نظرم الحق و الانصاف هنرمند طرّاح آن شایسته‌ی دریافت جایزه‌ای جهانی است. حتماً به یاد دارید که چند سال پیش  برخی افراد تیزبین و نکته‌سنج چه چیزی در این طرح کشف کردند! من قبل از این اکتشاف هم آن روزنامه را گاهی مرور می‌کردم ولی متوجّه موضوعی نشده بودم و بعد از آن بود که دیدم عجب ظرافتی در کار بوده و عجب‌تر از آن باریک‌بینی و هوشمندی کاشفان فروتن! اهمّیت موضوع تا به حدّی بود که روزنامه مجبور شد حروف لوگو را بالا و پایین کند تا آن تصویر قبیحه! از میان برود، هرچند که در نسخه‌ی مجازی آن طرح سابق همچنان دیده می‌شود!

ممکن است شما هم نمونه‌های گویاتری در ذهن داشته باشید و اصلاً شاید بتوانید پاسخ مناسب‌تری مطرح کنید. فی‌الجمله تصوّر من بر این است که افراد مورد بحث دچار ترس بیمارگونه‌ای از نفوذ و چیرگی غرب (= آمریکا، صهیونیسم، فراماسونری، شیطان‌پرستی و هر کوفت‌وزهرماری از این قبیل!) هستند و به علّت همین ترس بیمارگونه، سوزن آن‌ها بر روی دیدن علائم یا کشف رموز آن نفوذ گیر کرده و ذهن و ادراک آن‌ها دچار کژتابی شده است تا جایی که نه فقط در فیلم‌های سینمایی هالیوودی و انیمیشین‌های غربی با این عینک نگاه می‌کنند بلکه کلاه‌قرمزی و شهر موش‌ها هم از دست چنان تحلیل‌های کذایی در امان نیستند!  

معرفی موسیقی 6 (تئودوراکیس 1)

چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۲ ب.ظ
فیلم حکومت‌نظامی را ندید‌ام هر چند اجمالا داستان آن را می‌دانم روزی باید حتما ببینمش اگر عمر و همت همراهی نماید قطعه فوق العاده‌ای در موسیقی متن این فیلم وجود دارد با نام پائولا ساخته آهنگ‌ساز برجسته یونانی میکیس تئودوراکیس. قطعه زیبایی است می‌بخشی مجی جان که در این چند پست ترافیک گرانبهای تو را به حراج گذاشته‌ام فکر نمی‌کنم از دانلود آن پشیمان بشوی از سایت [vmusic]

قصد دارم علی رغم بی‌اعتنایی فشن این پستهای معرفی موسیقی را ادامه بدهم

معرفی موسیقی 5 (کوزما)

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۵ ب.ظ
میشل استروگف اثر ژول ورن داستان یک سرباز وفادار در روسیه تزاری و مبارزه او با خائنین و تاتارهاست در درون این داستان، عشقی میان او و دختری با نام نادیا هم روایت می‌شود نمی‌خواهم به خود داستان بپردازم مخصوصا جریان میل کشیدن به چشمان میشل و پایان خوش داستان که چندان مطمح نظر من نیست.
می‌خواهم یکی از محبوب‌ترین موسیقی‌های خودم را به شما معرفی کنم قطعه نادیا از کاست میشل استروگف اثر ولادیمیر کوزما

در سکوت و در صورت امکان با گوشی بشنویدش از سایت [vmusic]