خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

۱۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

به یاد ک عزیز

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۲۸ ب.ظ
سپاس خود از همراهی‌تان را در داخل پست قبل و به رنگ آبی بیان کرده‌ام ضمنا دیدگاهِ سودمندِ مجی را در انتهای پست و یا قسمت نظرات ببینید. از او هم بخاطر خوش‌فکری‌اش ممنونم. تمام دیدگاه‌ها را در ادامه سپاس در داخل خود پست آورده‌ام.

نکته دیگر در اینکه در دو پست قبل یادی از ک و اشعار زیبایش کردم و فشن هم در قسمت نظرات گفت «جناب ک این روزها دست و دلش به شاعری نمی رود. از بس از این روزهای سخت زمانه دلش به درد امده بیشتر هجویات غیرمکتوب بر زبان می‌راند و قوت غالب ایشان به ویژه در بامدادان هجویات ایرج میرزاگونه باشد از برای تخلیه هیجانی و روانی.»

اما چون یاد ک کردم به قول مولوی و من:

«این زمان جان دامنم برتافته‌ است»
بوی پیراهانِ ک را یافته است
تا به یاد شاعر آن شعرها
در کنم از خویشتن این معر را:

بسوخت فسفر مغز و نگشت معلومم
چرا ک کرده ز اشعار خویش محرومم
هزار بشکۀ مشروب اندرون وی است
یک استکان ندهد آن زمان که مغمومم
بیا و اسپری طنز خود بپاش که من
ز تکلِ مردُم این روزگار مصدومم
به فکر بردن این حزب و آن جناح نباش
چو من بشو که نه از زنگم و نه از رومم
چو وضع مملکت ما نمی‌شود بهتر
دهم رضایَتِ به سرنوشت محتومم
بجای فحش بیا همچو من بخند و بگو
که هست ظلمْ چو تحقیرْ رزقِ مقسومم
مرا به نظمِ ضعیفم ببخش ای ک، که تو
به فن شعر امامی و بنده مأمومم

  • ۶ نظر
  • ۲۰ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۲۸

معرفی کتاب 7

شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۴ ب.ظ
با اینکه به عنصر تربیت و اختیار در شکل دادن به شخصیت افراد معتقدم اما همیشه ابعاد غیر اختیاری شکل‌دهنده شخصیت نیز برای من جذاب بوده‌اند بارها خواسته‌ام درباره آن بنویسم نه اینکه درباره آن ایده‌های روشنی داشته باشم بلکه بیشتر به عنوان طرح مساله تا دیدگاه شما سه دوست را بشنوم و چون می‌دانستم احتمالا از آتش شما دودی بر نخواهد خواست و در دیگ شما آشی پخته نخواهد شد و در بیابان هم یک لیوان آب دست من نخواهید داد و مرغ شما تخم نخواهد گذاشت و صدایی از بلبل شما بر نخواهد خداست و خلاصه اینکه به کَرَم فکری شما امیدی نیست، انگیزه خود را از دست می‌دادم.

البته من کاری به عناصر تربیتی از هر نوعی که باشد ندارم؛ چه محیط خانواده باشد یا مدرسه یا اجتماع. توجه من معطوف به عناصری است که با ورود به ذهن تاثیر نمی‌گذارند چه خودآگاه و چه ناخودآگاه؛ یعنی هر چه از دریچه ادراکات وارد ذهن می‌شود مدّ نظر من نخواهد بود.

من به چند عنصر فکر می‌کردم:
عناصر پیش از تولد مانند ژنتیک و مسائلی که در سنت مذهبی ما هم مطرح بوده‌اند مانند رفتار والدین هنگام انعقاد نطفه و سلوک مادر، مخصوصا لقمه حلال خوردن او در هنگام بارداری.
عناصر جغرافیایی و محیطی مانند آب و هوا و مکانِ تولد و زندگی
عنصر جنسیت یعنی مرد یا زن بودن
عنصر وضعیت و سلامت فیزیکی
حقیقت مطلب این است که این حوزۀ کار من نیست و می‌دانم که احتمالا تفکر من در این‌باره بسیار خام خواهد بود. در واقع من پا در کفش شماها کرده‌ام اما نمی‌توان جلوی فضولیِ ذهن را گرفت مخصوصا در جایی که تحلیل‌های بسیاری متوقف بر آن است.
من شخصا به تاثیر برخی از آن عناصر باور دارم و برخی دیگر را جدا محتمل می‌دانم. این باورِ من شاید چندان مدلّل نباشد انکار نمی‌کنم که به سمت و سوی باور به تاثیر ان عناصر گرایش دارم و می‌توانم برخی از ویژگیهای شخصیتی افراد را با نظریه‌هایی
مبتنی بر تاثیر آن عناصر تطبیق دهم اما می‌دانم که تطبیقِ پسینیْ جای دفاعِ منطقیِ فراوانی ندارد و غالبا اعتبار خود را در مقایسه با نظریه‌های رقیب به‌دست می‌آورد به تعبیری هنگاهی موفق است که در نسبت با نظریه‌های رقیبْ تبیینی بهتر از رخدادها به‌دست بدهد.
مثلا آیا خشکسالیِ مناطق کویریِ ایران و پر آبیِ مناطق شمالی بر شخصیت و خلقِ اهالی آنجا تاثیر دارد؟ آیا اینکه عرفان از هند آمده ربطی به جغرافیای آن منطقه هم دارد؟ آیا اینکه کنفوسیوس همواره بر اطاعت از امپراطور و والدین و شوهر و امثال آن تاکید می‌کند ربطی به سنت پذیرندگیِ چینی دارد و آیا خودِ این سنت پذیرندگی در ارتباط با اموری خارج از اختیارِ اهالی آنجا نیست؟ آیا وضع فیزیکی شباهت ظاهریِ فراوانِ افرادِ زردپوستِ چینی در این مساله دخالت دارد و امثال این سؤالها.
سؤالهای مذهبی هم که جایِ خود را دارد. البته باور من به تاثیر برخی از این عواملِ مطرح شده در دین، امری ایمانی است و ادعای علمی برای آن ندارم.

اخیرا کتابی از ویل دورانت دانلود کردم که در آن دیدگاه‌هایی تا حدّی مؤید نظر خودم را در آن یافتم. البته تنها بخشی از این کتاب به این موضوع می‌پردازد. اما این نکته که او مؤلف یک مجموعه عظیم در تاریخ تمدن است خود بر اهمیت این اثر می‌افزاید. می‌دانم که وقت‌تان گرانبهاتر از آن است که صرف خواندن این‌گونه کتاب‌ها شود اما پیشنهاد می‌کنم که در مواقع فراغت، سراغ کتاب «درآمدی بر تاریخ تمدن» نوشته ویل دورانت با حجمی حدود صد صفحه بروید. تکان‌دهنده است. شاید مجی و مرتض و فشنِ بعد از خواندنِ این کتاب کمی با مجی و مرتض و فشنِ بعد از خواندنِ  آن تفاوت پیدا کند.

ظاهرا تکنیک من جواب داد. بخاطر کامنتهای خوب شما ممنونم و آنها را که حقیقتا برای من راه‌گشا بودند در اینجا می‌آورم. امیدوارم این اتفاق باز هم تکرار شود

با کامنتهای شما من هم متن توپوگرافی را خواندم و هم از نوشته‌های خوب فشن و مجی بهره گرفتم این یعنی برکت علمی. ممنونم. ضمنا یک مطلب از روث بندیکت را قبلا خلاصه کرده بودم که در بلاگ خواهم گذاشت

اما این از کامنتها

به طور کلی سه عامل اصلی شکل گیزی شخصیت: وراثت، محیط و اراده فرد است. عامل اولی ارثی است و ما در شکل گیری آن نقشی نداریم. در عامل دوم هم نقش تربیتی و محیط اعم از محیط زیست از لحاظ جغرافیایی و هم محیط زندگی از نظر خانواده، ارتباطات و ... نقش دارند و عامل سوم یعنی اراده و انتخاب فرد مولفه ای فرایندی است که به مرور زمان شکل می گیرد و عومل ارثی و محیطی بر آنه تاثیر دارند. عوامل محیطی مثل خانواده، مدرسه، محل سکونت، دوستان و اطافیان، اقوام و خویشاوندان، شهر یا روستا و ... در شکل گیری شخصیت نقش مهمی دارند و البته انسان در بعضی از موارد اراده ای در شکل گیری شخصیت ندارد و این فقط مختص عوامل ارثی نیست. محل سکونت و تولد، محیط زیست پیرامون، سبک زندگی در خانواده، نوع خانواده و .... نیز عوامل غیرارادی هستند که در شکل گیری شخصیت نقش اساسی دارند. اما در مورد لقمه حلال و حرام ، رفتار والدین و .. چیزی است که به نظر می رسد بیش از آنکه منشا علمی داشته باشد باور فردی و گروهی و خانوادگی و قومی و دینی باشد. والبته نمی توان تاثیر تجربه را در این مورد نادیده گرفت. و صد البته چه بسیار مواردی که علی الظاهر خانواده لقمه حلال به فرزندانش داده و فرزند ناخلف درآمده از جمله آن داستان مشهور پسر نوح و ...

-----
همانطور که گفتم من در این باره تخصصی ندارم فقط هدفم این بود که از حالتِ کلی خارج شوم و به سمت برخی پیش‌بینی‌ها رو بیاورم.
یکی از خواص نظریات علمی آن است که به ما قدرت پیش‌بینی بدهد. مثلا من می‌توانم پیش‌بینی کنم که اگر منیزیم را آتش بزنم با شعله درخشانی خواهد سوخت این قدرت پیش‌بینی را فیزیک به من داده است
حالا آیا جامعه‌شناسی می‌تواند یک قدرت پیش‌بینی نسبی به من در زمینه تکوین شخصیت بدهد؟ می‌دانم کار مشکلی است مارکس ظاهرا خواسته رویدادهای تاریخی را پیش‌بینی کند اما کاملا موفق نبوده است
مساله من بر سر تطبیق و نهایتا پیش‌بینی است
آیا بسیاری از خصوصیات که ما به ایرانی‌ها نسبت می‌دهیم مانند
دروغ‌گویی
استبدادپذیری
بت‌سازی
و امثال آن مانند امری ژنتیکی در طول تاریخ در شخصیت ایرانی تکوین پیدا کرده‌اند و یا صرفا به تربیت محیطی و خانوادگی بر می‌گردند
می‌دانم که بیان من خام است این تنها طرح سؤال است و به نظر من اگر به درک درستی از موقعیت‌مان بینجامد بسیار خوب است

------
قدرت تبیین و پیش بینی در علوم اجتماعی از طریق انجام تحقیق و تعمیم یافته های معتبر امکانپذیر است. اما با توجه به سرعت تغییرات صنعتی و تاثیر آن بر انسان شاهد بودیم که بارها در نظریات مطرح شده از سوی روان شناسان و جامعه شناسان تغییراتی ایجاد شد. گرچه رویکردها و نظریات ارائه شده در هر دوره در تبیین وضعیت آن دوره تا حدود زیادی موفق بوده اند اما به جهت ماهیت متغییر انسان و تاثیر و تاثر رفتار انسان از محیط، پایداری نظریه های علوم انسانی نسبت به سایر علوم کمتر است و در هر دوره ای نظریات دوره های قبل به نقد کشیده شده و گاهی هم ناکارامدی انها در تبیین وضع موجود و پیش بینی آینده به اثبات رسیده است. همانگونه که اکنون دموکراسی با تمام ضعفها و نقص هایش کم عیب ترین روش اداره جامعه است، تحقیق و مطاعات پیمایشی، موردی و مشارکتی علی رغم همه ضعفها و کاستی ها می توانند تا حدودی وضع موجود را تبیین و آینده را پیش بینی کنند گرچه ممکن است در یک دوره زمانی کوتاه مدت در اثر ورود متغییرهای مداخله گر تبیین های صورت گرفته نتوانند گویای وضع موجود باشند. با این حال انسان به خاطر محدود بودن در زمان تنها می تواند از عنصر تحقیق و تبیین و مشاهده و تحلیل برای پیش بینی استفاده کند ....

---------
در زمینه سوالات دکی هم فکر می کنم مبحث ابن خلدون در باره عصبیت و زندگی بدوی و شهرنشینی و ... مفید باشد و در این زمینه مجی و دکتر مرتض بهتر می توانند بحث کنند

---------
اتفاقا این کی از مباحث بسیار مورد علاقه من است و به احتمال بسیار موضوع رساله من نیز خواهد بود....
دکی جان مقاله توپوگرافی عرفان مال سعید حجاریان رو بخون تا بعدا در این باره سر فرصت گفتگو کنیم

---------
ممنون مرتض جان از مقاله‌ای که معرفی کردی رفتم و خواندمش
هر چند با ایده‌اش تماما موافق نیستم اما نگاهش معطوف به همین موضوع است
درباره آن گفتگو خواهیم کرد ان‌شاءالله

---------
مقاله توپوگرافی را خواندم. نیازمند این هستم که بیشتر برایم تبیین شود. با این حال به نظرم خیلی جالب است.

---------
سؤال بنده اینه که: «آقای دکتر آیا فرهنگ ما بر فرهنگ غرب تأثیر گذاشته یا فرهنگ غرب بر فرهنگ ما؟ آیا قدرت ما افزون بوده یا قدرت غرب؟»! (بی‌غرض!)
دکتر جان بحثی پیش کشیدی که اندر آن آینه صاحب‌نظران حیران‌اند!
دکتر افشین به مباحث بنیادی این موضوع اشاره کرد. به نظر من در دانش جامعه‌شناسی نسبت به موضوع پیش‌بینی باید با احتیاط زیاد (در حدّ احتیاط واجب!) برخورد کرد و این یکی از تفاوت‌هایی است که علوم انسانی و بویژه اجتماعی با علوم دقیقه دارند. آزمایش در جامعه‌شناسی بسیار دشوار و در حدّ ایده‌آل آن نزدیک به محال است. متغیّرهای دخیل در مسائل اجتماعی و فرهنگی بسیار متنوّع، متکثّر و بعضاً ناآشکارند. به همین دلایل هم موضوع «پیش‌بینی» در علوم اجتماعی شدیداً نامطمئن است. البته همان‌طور که دکتر اشاره کرده می‌توانیم از پیش‌بینی «نسبی» صحبت کنیم.
در مورد بحثی که راجع به عناصر غیر ارادی تأثیرگذار در خلقیات و شخصیت و رفتار مطرح کردی چند اثر کلاسیک به نظرم قابل توجّه هستند که دو مورد الان در خاطرم هست: 1. کتاب «الگوهای فرهنگ» اثر «راث بندیکت» انسان‌شناس که به فارسی ترجمه نشده و نظریه‌ی اصلی آن، یعنی «فرهنگ و شخصیت» در کتب مبانی و نظریات علوم اجتماعی (و البته در سایت‌های انسان‌شناسی) قابل دسترسی است. 2. کتاب «روح ملّت‌ها» اثر «آندره زیگفرید» با ترجمه‌ی احمد آرام و مؤخّره‌ای از شادروان مهندس مهدی بازرگان در مورد «روحیّه‌ی ایرانی». نوشته‌ی مهندس بازرگان بحث شیرینی است، مخصوصاً که برای شرح روحیّه‌ی ایرانی از مفهومی رسا و گویا، یعنی «سازگاری ایرانی» (و خودمانی‌ترش «پفیوزی ایرانی»!) استفاده می‌کند. حتماً خوانده‌اید. مطمئن هستم که مرتض خوانده است.

  • ۸ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۴

اگر...

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۵ ب.ظ
اگر رئیس جمهور شوم

فشن را وزیر آموزش عالی می‌کنم تا بالادست رئیس فعلی دانشگاهش قرار گیرد و حسابی به او حال بدهد.

مجی را مشاور خودم می‌کنم تا بدون آنکه کاری انجام دهد حقوق بگیرد و بتواند در فراغت به مطالعه و نوشتن بپردازد.

مرتض را مسؤول تیم مذاکره خسته‌ای می‌کنم که تا می‌تواند با کاترین اشتون مذاکره کند.

  • ۶ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۲۵

ظرافت مرتض

چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ب.ظ
نظرهای این بلاگ خاطرات خوشی را برای من ایجاد کرده‌اند مخصوصا اشعار درخشان ک که هر چند مدتهاست که ما را قابل ندانسته است ولی یادش را گرامی می‌دارم.
اما در کامنت پست قبل کار مرتض که از لحاظ ادبی نمی‌دانم نامش چیست بسیار مرا خنداند. اینکه از عبارت فشن معنای ظریفی را گرفت که مراد او نبود
تعبیر فشن برای نشان دادن وضع خوب مرتض بود و مرتض از همان برای نشان دادن وضع بدش استفاده کرد. اینها را می‌گویم:
فشن: از این جهت خاطر جناب ایشان از عدم حضور در آجر راحت است که خاطرخواهان بس فراوان در یمین و یسار و پیشگاه و پشت ایشان جمع گردیده
مرتض: از تمام فقرات بر شمرده تنها همان فقره ی جمع شدن خاطر خواهان در پشت بنده صدق می‏کند ولا غیر....
این یکی از نمونه‌های بسیار جالب این ظرفت ادبی بود.
بحث مارکس و کمدی هم که البته پیش از این هم سابقه داشت اشاره بجایی بود.
با تشکر از مرتض.
خاطرنشان کنم که نظر جالب مرتض محصول تلاش من برای آوردن او بر سر میز نظر بود با این استفتا که از او کردم:
هل یجوز ریختن الپول فی جیب الهمراه الاول لترغیب المرتض بالنظر فی الآجُر؟
و پاسخ او این بود:
اگر به قصد ریب نباشد اشکالی ندارد.
با اینکه با خراب شدن گوشی اشعار پیامکی را از دست داده‌ام اما گاه برای دوستان اشعاری فرستاده‌ام و دریافت کرده‌ام. امیدوارم برای حفظ خاطرات تایپش کنید و در آجر بگذارید وگرنه از دست من که رفته‌اند. مورد اخیر شعری بود برای مرتضِ «پاسخ‌کم‌دهنده‌به‌تماس»
توفیق جواب مرتضی هر کس را
حاصل نشود اگر چه باشد کسری
جایی که عقاب پر بریزد مشتی
دیگر چه امید مانَد این کرکس را

ضمنا در نرمجان پست جدیدی هم گذاشته‌ام ببینید.

  • ۴ نظر
  • ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۰۰

مناجات‌نامه مشتی

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۲۲ ق.ظ
مجیّا! وقتی مرا هم نفس باشی چه غم اگر محتسب یا عسس باشی و اگر دوستان از من رو گردانند چه غم چون تو مرا بس باشی. دنیا پر از غم است چون چون تو در آن کم است و اگر چهره مشتی درهم است یاد تواش هماره مرهم است.

مرتضا! از خودی و ناخودی بگذشتی و با فرشته و ابلیس همزمان همنشین گشتی. با چرچیل صبحانه خوردی و هیتلر را برای ناهار بردی و با گاندی ره سپردی. خود کس ندانست که تو را معیار چیست و یار کیست و با که همدلیست.

فشنا! سرشار از خلوصی؛ هر چند در قفسِ تمدن محبوسی، هنوز با طبیعت مانوسی. ای که بر همه خوبان سرآمدی، بر دامنت منشیند گردِ بدی، که چون سیاوش از آتش به در آمدی و مشت محکمی به دهان یاوه‌گویان زدی.

  • ۵ نظر
  • ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۲

یک پژوهش

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۴۹ ب.ظ
مقایسه کشور ما با کشورهای پیشرفته و افسوس بر حال خود مدتهاست به یک کلیشه تبدیل شده است و هر چند هنوز هم جذابیتهای فراوانی دارد ولی گاهی احساس می‌کنم که هیچ کارایی در اصلاح وضعیت ما و در به خود آمدن ما ندارد.
اما دو کار تحقیقی مرا بر آن داشت که دوباره به این مقایسه بی‌فایده روی بیاورم.
چند روز پیش از رادیو ورزش گزارشی شنیدم درباره پژوهشی درباره تاثیر درآمد خانواده بر چاقی در دخترانِ (فکر می‌کنم) مقطع ابتدایی در تهران. متنی که به مجری بدبخت داده بودند هم پر بود از اصطلاحات فنی که من هیچ از آنها نمی‌دانستم و فقط آلفای کرومباخ (اگر درست نوشته باشم) از آن در یادم مانده است. تعداد دانش‌آموزان بررسی شده صد و نه نفر بود. برای من تعجب برانگیز بود که چطور پژوهشی با این عنوان با این تعداد کمِ نمونه انجام می‌شود و چطور می‌توان با این تعداد اندک به نتیجه اطمینان‌بخشی دست یافت؟ جالب این است که بعد از ظهر همان روز هم دوباره توفیق یافتم و در تاکسیِ دیگری مفصلاً آن گزارش را استماع کردم.
امروز مطلبی می‌خواندم درباره پژوهشی مشابه در آمریکا، البته با محوریت شغل افراد؛ یعنی نسبت‌سنجیِ شغل و اضافه وزن. نمونه‌های بررسی‌شده سه‌هزار و هفتصد نفر بودند.
حقیقتِ مطلب این است که من در این موضوعْ تخصصی ندارم اما فکر کنم در آن تحقیقِ اولی نیاز به نمونه‌هایِ بیشتری بود. جالب این است که این تحقیق با ذکر این تعداد نمونه با افتخار و اصطلاح‌ْمالی از یک رادیوی پرمخاطب معرفی می‌شود.

  • ۴ نظر
  • ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۴۹

در باب فاجعه‌ای انسانی

شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۵۷ ب.ظ
چند روزی بلاگفا کار نمی‌کرد به همین جهت پست به تاخیر افتاد

در این وبلاگ کاری با سی-است نداریم اما گاه بعد انسانی یک فاجعه توان سکوت را از ما می‌گیرد.
یکی از وضعیتهای دشوار هنگامی است که باید میان دو باطل انتخاب کنی.
وضعیت سوریه برای من اینگونه است
از نظر من اسد و پدر او جانی هستند ولی مخالفان آنها هم دست کمی ندارند لااقل کسانی که الآن در مقابل او نیستند و قطعا منظور من آزادی‏طلبانی نیست که حافظ و بشار سرکوب کرده‏اند.
بیداری مردم سوریه از جای خوبی شروع شد و به جای بدی خاتمه می‏یابد اکنون عده‏ای با منطق طالبان در سوریه دست به جنایت می‏زنند و سعی می‏کنند بسیاری از آنها را به گردن دولت سوریه بیندازند از استفاده از سلاح شیمیایی گرفته تا نسل‏کشی و قتل انسانهای بی‏گناه. ساده‏اندیشی است اگر فکر کنیم که قتل سفاکانه خانواده‏ها فقط کار دولت اسد است خیلی هوش بالایی نمی‏خواهد تا بفهمی که با عده‏ای سر و کار داریم که در جهت هدف خود از هیچ عملی روگردان نیستند. بسیار محتمل است تا آنان برای زیر فشار قرار دادن جامعه بین‌المللی دست به این جنایات بزنند و آن را به اسم دولت اسد تمام کنند.
الآن وقتی خبر سرکوب شورشیان را می‏شنوم خوشحال می‏شوم نه برای اسد و عمالش بلکه برای قربانیان بنیادگرایی افراطی.
از آن طرف انسانهایی هستند که به تغییر به سمت اصلاح امید بسته بودند و اکنون خود را در میان دو شر گرفتار می‏بینند. امیدوارم این فاجعه به زودی خاتمه بیابددر این وبلاگ کاری با سی-است نداریم اما گاه بعد انسانی یک فاجعه توان سکوت را از ما می‌گیرد.
یکی از وضعیتهای دشوار هنگامی است که باید میان دو باطل انتخاب کنی.
وضعیت سوریه برای من اینگونه است
از نظر من اسد و پدر او جانی هستند ولی مخالفان آنها هم دست کمی ندارند لااقل کسانی که الآن در مقابل او نیستند و قطعا منظور من آزادی‏طلبانی نیست که حافظ و بشار سرکوب کرده‏اند.
بیداری مردم سوریه از جای خوبی شروع شد و به جای بدی خاتمه می‏یابد اکنون عده‏ای با منطق طالبان در سوریه دست به جنایت می‏زنند و سعی می‏کنند بسیاری از آنها را به گردن دولت سوریه بیندازند از استفاده از سلاح شیمیایی گرفته تا نسل‏کشی و قتل انسانهای بی‏گناه. ساده‏اندیشی است اگر فکر کنیم که قتل سفاکانه خانواده‏ها فقط کار دولت اسد است خیلی هوش بالایی نمی‏خواهد تا بفهمی که با عده‏ای سر و کار داریم که در جهت هدف خود از هیچ عملی روگردان نیستند. بسیار محتمل است تا آنان برای زیر فشار قرار دادن جامعه بین‌المللی دست به این جنایات بزنند و آن را به اسم دولت اسد تمام کنند.
الآن وقتی خبر سرکوب شورشیان را می‏شنوم خوشحال می‏شوم نه برای اسد و عمالش بلکه برای قربانیان بنیادگرایی افراطی.
از آن طرف انسانهایی هستند که به تغییر به سمت اصلاح امید بسته بودند و اکنون خود را در میان دو شر گرفتار می‏بینند. امیدوارم این فاجعه به زودی خاتمه بیابد

  • ۴ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۷

مدحی دیگر

سه شنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۴۶ ب.ظ
مرتض در جواب مدح چند پست قبل من شعری فرستاد که من البته به علت فراموشی در داخل پست اضافه اش نکرده بودم.

شعر این بود:
من غلام دکی ام غیر دکی هیچ مگو
پیش من جز سخن شمس و پری هیچ مگو
من پر از مشغله ام کار مرا آخر نیست
تو از این خانه مرنج و ز مُری هیچ مگو

از او ممنونم

البته از اینکه چندین روز است سری به وبلاگ نمی‌زند از او ناممنونم و یک قدح حسابی طلب اوست که در زمان مقتضی پرداخت خواهم کرد. معمولا تغییر پستها را منوط به رویت پست قبلی می‌کنم ولی به ناچار با دیدن تاخیر طولانی او و عدم تاثیر ناز کشیدن‌ها پست را عوض کردم. از او می‌خواهم لااقل وقتی سری می‌زند لااقل پستهای قبلی را هم ببیند و اگر نظری دارد پای پست جدید بگذارد.
اما چند روز قبل به جهت کاری کامپیوتری به تهران آمدم و خواستم او را ببینم و مزاحمش شوم که البته میسر نشد و در جایی دیگر بود و تنها به تماسی تلفنی اکتفا کردیم این شعر را که ترکیبی از مدح و وصف آمدن من به تهران و ندیدن اوست به مرتض تقدیم می کنم.

همچون اویس آمده بودم به کوی او

دیدم تمام شهر گرفته‏ است بوی او

اما در ازدحام عزیزان سینه چاک

کی می رسید نوبت دیدار روی او؟

آخر نشد نصیب من از آن سفر بجز

پشت موبایل مختصری گفتگوی او

دور است گر چه ساوه و نزدیک، پایتخت

نزدیک، منزلی است که باشد هلوی او

نبوَد عجب که جانب دیگر گرفت او

ترجیح دلبران به رفیق است خوی او

از ریشِ یار، کندن مویی غنیمت است

من را بس است افشن و مج! آرزوی او

ضمنا در ارتباط با فشن هم مدحی هم در نظر دارم که خواهد آمد.

  • ۶ نظر
  • ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۴۶

مدح تو

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۵۰ ق.ظ
بیخودی نیست که از دوستی مج شادم

که به از او نتوان یافت ز نسل آدم

گر بود محتسب شهر چه غم مشتی را

«من از آن روز که در بند و‏ی‏‌ام آزادم»

نام استاد نه زیبنده امثال من است

با وجودش نتوان گفت که من استادم

تا که همراه غبارم ببرد تا بر خویش

پای آن شمس جهان‏تاب به خاک افتادم

دوستان یک به یک از یاد برفتند اما

آلزایمر نبرد مهر ورا از یادم

«از خلاف‌‏آمد عادت بطلب کام که من»

از نظر بر خط آن مرد کویر آبادم

سر به آجر بزن ای مج! بده پست و نظری

می‏‌دهی ورنه ز دوری خودت بر بادم


هر چند انتظار مدح متقابل نمی رود مجی لطف نموده و شعری را در جواب فرستاد به شرح ذیل:

«لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم»
من نه شایسته‌ی این مدح ز شاه نظرم
اوستادی تو به انواع فن و علم و هنر
چون خجالت دهی‌‌ام من که یکی بی‌هنرم
محتسب گشتم و یارم نکند ترک مرا
آفرین بر نظر پاک رفیق قدرم 
شیوه‌ی رندی آن محتسبان را دانی!
مست‌ام و غیر ندارد نه ظن و نی خبرم!
چون به خیل تو بسی یار به از من باشد
«من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم؟»


با تشکر از شعر زیبای او من هم دو بیتی تکمله می نویسم به تشکر از اینکه بعد از مدتها با ذوق خود شادم کرد

مدح گفتی و من از مدح خودم شرمنده

بس که مدح تو بود جالب و دل خواهنده

شمع نظمم چه دهد نور مجی جان چو شده

شمس طبع تو در این شعر ترت تابنده


مجی یک بیت دیگر هم فرستاده

شمس تویی شمس تویی، شمع سرافکنده من‌ام
شعر ترت آمده پس شاعر شرمنده من‌ام!

المدح یجر المدح شده

من هم مخلصم

این هم پیوستی به جهت غیبت مرتض و فشن

بشنو از من چون حکایت می کنم
ز افشن و مرتض شکایت می کنم
آن یکی دائم به گشت است و گذار
این یکی دائم به ماشین ها سوار
آن یکی گوید که اینترنت نبود
این یکی گوید که وقتم ضیق بود
گر طلب می کردم از سنگی نظر
مثل آن دو کی بماندی بی نظر
پستها را گر به دیواری نشان
داده بودم کی بماندی بی نشان

  • ۶ نظر
  • ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۰۶:۵۰