خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب
گل‌مراد- جامعه ما نسبت به صیغه نظر مناسبی ندارد اما از نظر من این تنها راه مقابله با بحران جسنی موجود است وقتی میان سن بلوغ و ازدواج این مقدار فاصله است چرا جامعه ما راه حلی که از لحاظ مذهبی هم مشروع است نمی‌پذیرد؟
غضنفر- با تو موافقم در واقع باید اذعان کرد که جامعه ما زنا را به صیغه ترجیح می‌دهد به نظر من این انزجار بیشتر به خاطر حواشی صیغه است نه خود آن. درواقع مردم از صیغه کنندگان بدشان می‌آمده و به تدریج این به خودِ صیغه تعمیم یافته است
زلفعلی- احتمالا منظور تو برخی از حاجی‌بازاری‌ها و نیز شیوخ است
غضنفر- تقریبا. البته من یک عامل روانی را هم دخیل می‌دانم زنانی که شوهرانشان را در معرض خطر می‌پندارند و نیز مردانی که خود را از این موهبت! بی‌بهره دیده‌اند به پراکندنِ نفرت نسبت به صیغه کنندگان کمک کرده‌اند در نتیجه صیغه‌کننده منفور می‌شده است این را عملا یک عنصر بازدارنده اجتماعی می‌توان دانست
زلفعلی- ولی قبح رابطه نامشروع که بیشتر است
غضنفر- بله علی الظاهر اینگونه است ولی یک مثال می‌تواند دلیل رفتار مردم را توضیح دهد سه آدم را فرض کن: اولی یک دزد است که مخفیانه به اموال مردم دستبرد می‌زند دومی کارمندی که رشوه می‌گیرد و سومی که به مدد روابط پارتیانه در موقعیت مالی مناسبی قرار گرفته است که حق او نیست موارد اول و دوم غیرقانونی است و در صورت آشکار شدن، مجازات در پی دارد اما مورد سوم ظاهرا غیرقانونی هم نیست و مجازاتی هم در پی ندارد اما احساس مردم نسبت به این سه کس چگونه است؟
زلفعلی- منظور تو را می‌فهمم مردم از آن پارتی‌دار تنفر بیشتری دارند
غضنفر- دقیقا. حالا در نظر بگیر وقتی مردانی که غالبا از پس خرج یک زن هم بر نمی‌آیند کسانی را می‌بینند با دو یا چند زن، یا آنکه کسانی را می‌بینند که زنان متعددی را صیغه می‌کنند در حالی که خودشان آن حس تنوع‌طلبی مردانه را دارند اما به دلایل مختلف دستشان به گوشت نمی‌رسد
زلفعلی- درست است آنها انتظار ندارند که این افراد راست‌راست راه بروند و از زندگی‌شان لذت ببرند
غضنفر- دقیقا. در حالی که زناکار معمولا در جوامعی مانند جامعه ما، مخفیانه کارش را با هزار ترس و لرز انجام می‌دهد و در صورت لو رفتن چوب در آستینش می‌کنند اما صیغه‌کن سرش را بالا می‌گیرد و می‌گوید ناز شَستم.
گل‌مراد- اما همه این موارد مال کسانی است که از سر لذت‌طلبی سراغ صیغه رفته‌اند اما حکایت جوان عزبِ مادرمرده‌ای که قرار است تا سالیان متمادی بی‌زن بماند چیست آیا این راه حل خوبی برای او نیست؟
غضنفر- چرا؟
غلام- اما من مخالفم. البته قبول دارم که ضوابطی باید وجود داشته باشد اما صیغه برای زندگیِ امروز ناکارآمد است  و به نظرم با حقوق بشر هم سازگار نیست اول از بحث ناکارآمدیش شروع می‌کنم چطور چیزی را که اینقدر در جامعه منفور است می‌توان در آن جا انداخت؟
غضنفر- جواب در فرهنگ‌سازی است تجربه نشان داده است که جوامع این تحولات را می‌پذیرند مثلا زمانی روابط پسر و دختر منفور بود ولی اکنون جامعه به آن روی آورده است یا در جوامع غربی رابطه پیش از ازدواج منفور بود و الآن عادی است حالا اینها از بعد منفی‌اش بود اما فرهنگ‌سازی مثبت هم می‌توان کرد
غلام- ولی به نظر من چنین تحولاتی به ظرفیتی نیاز دارد که در مورد صیغه موجود نیست شما نمی‌توانید هر تحولی را به خورد هر اجتماعی بدهید اگر سهل‌گیری در حوزه مسائل جسنی رواج یافته از تحولاتِ هم‌راستای با آن در ابعاد مختلف حیات اجتماعی جامعه ما نشأت گرفته است در حالی که در مورد صیغه چنین تحولات هم‌راستایی وجود ندارد بلکه دقیقا چنین تحولاتی در جهت مخالف ‌است یعنی سراغ دین‌زدایی رفته‌اند قطعا نمی‌خواهید از دینداری متظاهرانه پیرامون ما به عنوان دلیلی بر رد سخن من استفاده کنید دینداران اصیل اندکند و ما هم در این بحث به دنبال ارائه راه حل برای اقلیت دینداران واقعی نیستیم بلکه به جامعه نظر داریم
غضنفر- قطعا من هم مدعی نیستم که این کار راحت است اما آن را ممکن می‌دانم ایراد استدلال تو در آن است که گمان می‌کنی ترویج صیغه با توصیه می‌شود در حالی که باید شرایط لازم فراهم شود منظور من از فرهنگ‌سازی آن است که موقعیتی فراهم کنیم که صیغه از زنا صرفه بیشتری برای یکی جوان داشته باشد و خانواده‌ها هم با آن کنار بیایند
غلام- خب این چطور ممکن می‌شود؟
غضنفر- قطعا نمی‌توانم راه حل جامعی نشان بدهم اما الآن در جامعه ما وضعیت به گونه‌ای شده است که دسترسی به رابطه نامشروع آسانتر از صیغه شده است به نظر من همه چیز را نباید به دینداری و تعهد افراد واگذار کرد بلکه باید سعی کرد تا دسترسی به رابطه مشروع آسانتر باشد مثلا مکان‌هایی ایجاد شود برای معرفی صیغه‌شوندگان به صیغه‌کنندگان. تا موقعی که فرایند صیغه قاچاقی است اوضاع همین خواهد بود
غلام- اما چه زنی حاضر می‌شود تا نامش علنا به عنوان صیغه‌شونده مطرح شود؟
غضنفر- منظور من از علنی بودن، علنی بودن فرایند است نه معرفی علنی افراد. قطعا آبرو و احترام افراد باید در نظر گرفته شود. منظور من این است که سازمانی علنا دست‌اندرکار این کار شود و این امری ممکن است البته قطعا در ابتدا مقاومت‌هایی وجود خواهد داشت ولی هر تحول مهمی به هزینه نیاز دارد و این کار هم با سلام و صلوات نمی‌شود جزئیات هم باید قابل ثبت و کنترل باشد در ابتدا حداقل تا مدت‌زمانی باید تنها مجردین پذیرفته شوند تا حساسیت اجتماعی کاهش یابد
غلام- یعنی به نظر تو مردان متاهل باید بتوانند از این امکان بهره‌مند شوند؟
غضنفر- به نظر من باید به آن به عنوان یک مساله اجتماعی نگاه کرد یعنی چیزی که در طی زمان تغییر و تحول می‌پذیرد. مثلا  منطق حکم می‌کند که مرد متاهلی که زنش در کنار او نیست مثلا در زندان است در حکم مرد مجرد تلقی شود. خود من مایل نیستم در هنگامی که مردی می‌تواند نیازهای خود را از طریق همسرش ارضا کند سراغ صیغه برود.
غلام- اما حتی اگر این امکان داشته باشد من آن را با عزت و کرامت انسانی زن در تعارض می‌بینم اینکه در مقابل عمل جسنی پول دریافت کند به نظر من داستان اینکه دو نفر با رضایت به این کار تن در دهند کاملا متفاوت است حال می‌خواهد با صیغه باشد و یا بدون آن، اما در هر حال پول گرفتن به این خاطر درست نیست
غضنفر- اما این به شکل روسپیگری در همه دنیا هست حالا اگر کسی خواست این را مشروع بکند آیا بهتر از همین کار بصورت نامشروع نیست؟
زلفعلی- این در همه دنیا نیست الآن اگر اشتباه نکرده باشم روسپیگری در سوئد جرم است هر چند رابطه نامشروع بدون رد و بدل کردن پول در آنجا امری عادی تلقی می‌شود
غضنفر- به نظر من شرایط برخی کشورها از جمله کشورهای اسکاندیناوی با اکثر کشورهای دنیا متفاوت است و نمی‌توان در این مورد نسخه واحدی داد ضمنا در غالب اوقات رابطه آنقدرها هم رایگان نیست در واقع مرد ناچار است به نوعی رضایت زن را برای رابطه جلب کند که آن هم بدون صرف پول نمی‌شود مثلا باید زن را به رستورانی دعوت کند و یا هدیه‌ای به او بدهد و امثال این کارها که در صنعت توریسم موفق باشد مطلب همان است و فقط ظاهر عوض شده است بجای آنکه مستقیما پول بدهند کجتقیما پولی ای بسا بیشتر را برای کام‌روایی هزینه می‌کنند
گل‌مراد- اصلا پول گرفتن برای این کار چه عیبی دارد؟ مثلا اگر مردی بار بلند می‌کند و زور بازویش را به دیگری می‌فروشد عزت انسانی‌اش لطمه دیده است؟ ازدواج از هر نوع آن یک قرارداد است و یک قرارداد عار نیست او خدماتی را ارائه می کند و در عوض آن پول می‌گیرد البته این از نوع قراردادهای مهم است و همان طوری که هر قرارداد مهمی ثبت می‌شود این هم باید ثبت شود تا عواقب زیان‌باری در پی نداشته باشد. مردم باید بدانند که ازدواج یک عقد است و در اصطلاح فقهی عقد برای هر معامله‌ای به کار می‌رود اما  در زبان فارسی چون واژه عقد فقط برای ازدواج به کار می‌رود ذهن مردم از جنبه قراردادی آن دور شده است.
غلام- ولی در مساله جسنی عاطفه هم دخیل است
گل‌مراد- اولا غالبا برای آن کس که بصورت قراردادی این کار را می‌کند جنبه عاطفی‌اش چندان مطرح نیست ثانیا خود ازدواجِ دائم هم که جنبه عاطفی‌تری دارد یک قرارداد است که جنبه مالی هم دارد که ما آن را بصورت مهریه و نفقه می‌شناسیم. در اینجا تفاوت در ساختار این قرارداد نیست بلکه در جزئیاتی مانند زمان است شما هزینه‌ای می‌کنید و خدماتی را دریافت می‌کنید حالا چه ازدواج دائم باشد و چه صیغه
غلام- توصیف تو از ازدواج خیلی خشن است
گل‌مراد- این خشن نیست بلکه واقعیت است همچنان که استخدام یک کارمند خشن نیست. اتفاقا به نظر من، فراموش کردن بعد عادی ازدواج است که آسیب‌های فراوانی به بار آورده است ازدواج همانگونه که در فقه آمده است آن است که مرد در قبال بهره جسنی، ابتدا وجهی می‌پردازد یعنی مهریه را و سپس هزینه مراقبت از زن را در طی زمان می‌پردازد یعنی نفقه را. اسم این قرارداد ازدواج است اما قطعا زن و مرد می‌توانند و باید به این قرارداد جنبه عاطفی هم بدهند
غلام- یعنی ازدواج بنا بر عاطفه شکل نمی‌گیرد؟
گل‌مراد- ببین حرف من را نگرفتی. من نمی‌گویم با عاطفه شکل نمی‌گیرد و یا با عاطفه ادامه نمی‌یابد. طبیعی است که  ممکن است دختر و پسر به هم علاقمند شوند و بعد از ازدواج، زندگی‌ای عاطفی داشته باشند، اما این جزو خود ازدواج نیست بلکه از متعلقات ازدواج است. غالبا وقتی کسی با کس دیگری زندگی می‌کند؛ حتی از جنس موافق،  بین آنها رابطه عاطفی‌ای ایجاد می‌شود. چه برسد با کسی که انسان سال‌ها با او زندگی می‌کند و  رابطه ویژه‌ای از نوع جسنی هم با او دارد.
غلام- حالا اینکه کدام یک اصل است و کدام فرع چه فایده‌ای دارد؟
گل‌مراد- تمامش فایده است البته فرع بودنِ جنبه عاطفی به معنای اهمیت کمتر آن نیست بلکه قطعا بارها مهم‌تر هم هست ولی وقتی افراد حدود و ثغور یک قرارداد را بشناسند در مواجهه با آن موفق‌تر عمل می‌کنند یکی از مشکلات اصلی ما در روابطمان آن است که  فراموش می‌کنیم در وهله اول باید تابع حقوق و وظایف بود و در وهله دوم جنبه های دیگر از جمله عاطفی را در نظر گرفت. اگر ما به ازدواج در اصل به عنوان یک قرارداد نگاه کنیم راحت‌تر با بحث صیغه کنار خواهیم آمد. چون بنیان قرارداد ازدواج غالبا بر مسائل جسنی است اگر به مفاد قرارداد عمل شود آثار خوب شخصی و اجتماعیِ این قرارداد حاصل می‌شود از جمله سلامت ذهنیِ فرد و اجتماع و کاسته شدن از بسیاری از آسیب‌های اجتماعی. اما البته جنبه عاطفی در ازدواج دائم اهمیت بیشتری پیدا می‌کند چون نهاد خانواده هم تشکیل می‌شود چیزی که معمولا در صیغه وجود ندارد.
غضنفر- فکر می‌کنم بد نیست با مثالی فلسفی به تو کمک کنم مثلا در فلسفه می‌گویند ماهیت انسان، حیوان ناطق است بنابراین نفس کشیدن جزو ماهیت انسان نیست اما نفس کشیدن آنقدر مهم است که اگر نباشد انسان هم از میان می‌رود تو هم می‌خواهی بگویی جنبه عاطفی جزو ماهیت ازدواج نیست ولی مانند نفس کشیدن برای انسان است
گل‌مراد- مثال نسبتا خوبی بود البته به درد ازدواج دائم می‌خورد و نه صیغه. در صیغه، فقط آن ماهیت برقرار است و جنبه عاطفیِ قضیه در مثال انسان، مانند لباسی است که می‌توان به تن کرد یا از تن درآورد و خیلی دخلی در حیات انسان ندارد.
غلام- ولی این تفسیر از ازدواج، نه تنها مورد پذیرش مردم قرار نمی‌گیرد بلکه اعتراض شدیدی در پی خواهد داشت

گل‌مراد- این واکنش طبیعی است. وقتی قرن ها چیز دیگری را در ذهن افراد فرو کرده باشند تغییر آن مشکل خواهد بود. البته امیدوارم فکر نکنی همه مسائل بشری را می‌توان به رای مردم واگذار کرد در این موارد مساله دموکراتیک نیست. فکر می‌کنی برده‌داری به راحتی کنار رفت؟ وقتی مردم باورهای نژادپرستانه داشتند صدهاهزار نفر کشته شدند تا برده‌داری ملغی شود.البته باز هم تاکید می‌کنم که دیدگاه من هیچ تاثیری در بعد عاطفی ازدواج ندارد بلکه تفسیری واقع‌گرایانه از ازدواج است

ادامه دارد...

توافق

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۸ ب.ظ
خبر توافق هتسه‌ای برای من هم مانند غالب افراد، خوشحال‌کننده بود. البته واقعا از مفاد آن خبر درستی ندارم و بصورت جدی پی‌گیر آن نبودم در هر حال امیدوارم این سرآغازی برای روی آوردن به منطق در عرصه سی-اسی بجای شاخ و شانه کشیدن باشد

یک شعر طنز

چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۰۰ ق.ظ
وقتی استادی مانند کیسمیِ عزیز، خواننده مطالب این وبلاگ است نقل شعر طنز دیگران جسارت است اما اخیرا شعر طنز دیدم که از آن خوشم آمد گفتم این جسارت را بورزم


عواقب غزل سرایی


یک روز که زیبا غزلی در نظر افتاد
ما را هم از عشّاق سرودن به سر افتاد
اما ز بد اقبالی و ناشی گری ما
با بانوی منزل جدلی سخت درافتاد
می گفت «سیه چشم»و«سیه زلف» دگر کیست؟
یاد تو چرا باز به رویی دگر افتاد؟
این بار کمی بحث فراتر ز جدل رفت
آینده ی رؤیایی ما در خطر افتاد
گفتم تو گمان کن که شدی همسر حافظ
گفتا همه بدبختی از آن بدگهر افتاد
او بوده بهانه که شما خیره سران را
نقل لب و چشم و قد و ساق و کمر افتاد
ای بشکند این دست که با بیش و کمت ساخت
افسوس ز عمری که به پایت هدر افتاد
جز خون جگر از هنرت چیست نصیبم؟
سوزی سخنش داشت که در جان شرر افتاد
گفتم زدی آتش به دلم، طعنه زنان گفت
آتش به حرمخانه ی شاه قجر افتاد
وقتی که هوو هست رقیب تو اقلّاً
دانی که سر و کار تو با یک نفر افتاد
بسیار قسم خوردم و او نیز به پاسخ
هر بار به نفرین و به آه جگر افتاد
عمری به گمانم که هنرمند و ادیبم
آنگونه ادب کرد که از سر هنر افتاد
بیچاره اساطیر ادب پس چه کشیدند
با آنهمه اشعار که ما را خبر افتاد
حافظ که چه شبها به در میکده خوابید
یا مولوی از ترس زنش در سفر افتاد
ما غرق خیالات، از آن «قند فراوان
یک ذرّه چشیدیم، که آن هم «شِکَر»! افتاد
بدرود «غزل»!؛ وای نه؛ نام تو زنانه است
شاید به همین نام مرا دردسر افتاد
امیرحسین مانیان

معرفی کتاب

سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۱۵ ق.ظ

من به روایت من

جمعه, 30 فروردین 1392 ساعت 00:23 دکتر نیما قربانی

من به روایت من داستان رویارویی شخصی آدمی با خود است. من چگونه در کشاکش لذت و درد زندگی خود را میبیند، تجربه میکند، میآزماید، در خود تأمل میکند، خود را تحمل می‎کند، و در این فرایند به نحوی گذرا، صفا و کمال را تجربه میکند. معنایی از کنش خود میآفریند که آن را خرد مینامد. در تکاپوی پاسخ شخصی به چرا و چگونهی زندگی­اش، به آیا نیز پاسخ میدهد. از ارزشهای فرهنگهایی که بیش (خودی) و کم (ناخودی) تجربه کرده است متاثر میشود و افزون بر درک ارزشها، ارزش‎آفرینی میکند.

خودشناسی فرایندی است که محصول آن پیشروی ماست و مهم انگاشته میشود، اما از خود این فرایند اغلب غفلت میشود. تصویر و روایت ما از خود، و رفتارهای سالم و ناسالمی که متاثر از خودشناسی ما هستند مورد مداقه قرار میگیرند، اما خود این فرایند پنهان میماند. این کتاب نه محصول این فرایند، که خودِ این فرایند را وارسی میکند.

قرنها تفکر و تأمل در جاده‎ی خودشناسی آدمی را غرق در محصولات این فرایند کرده است. جهل، رنج، و زجر زندگی چنان گریبان آدمیان را گرفته است که سراسیمه به دنبال شفای آن‎اند. در نتیجه، باید هر چه سریعتر آدمی را شناخت و در تسلی او کاری کرد. آدمیان هر فرهنگی در طول تاریخ به شکلی در تکاپوی شناخت انسان و شفای آجل دردش بودهاند. ارزش‎آفرینان در تمامی فرهنگها گفتند: تو مهمی و باید خود را بشناسی، در خود تأمل کنی، شفای تو در گرو شناخت تو از خود است.

تشخیص و گشایش مسائل دنیای عین خیلی از مصائب را در زندگی تخفیف داد اما ماهیت بی همتای روان آدمی همواره با معما و رنج زندگی در کشاکش بوده است؛ در نتیجه برای پاسخ و تسکین رو به سوی خود میکند. این ابهام و رنج گاهی ناشی از زجری است که از آدمهای دیگر ناشی میشود و گاهی از دردی است که عجین زندگی‎کردن است. خودشناسی قدمتی به اندازه‎ی تاریخ مدون بشر دارد زیرا یکی از راههای اصلی برای گرهگشایی رنج زندگی، تقریبا در تمام فرهنگ‎ها بوده است. این مواجهه با خود، هم در فضای دین رخ داده است، هم در فلسفه، و هم در علم.

هر فرهنگی آداب و اسلوب خاصی را برای خودشناسیآفرید که در جمع راهگشا بوده، اما از افراط و تفریط نیز عاری نبوده است. گاهی آدمی در فهم و روایتگری خود چنان از عینیت زندگی فاصله میگیرد که باید او را دوباره با زمین آشتی داد و گاهی چنان به زمین میچسبد که ورای تجسد چیزی در خود نمیبیند. گاهی بر اهمیت عقل تاکید می‎کند و آن را هسته‎ی وجود خود می‎گیرد، گاهی دل را جوهر می‎انگارد. تاریخ زندگی و فرهنگ بشر در فرایند خودشناسی، همه‎ی اینها را هویدا کرده است. اما محصولات این فرایند، همواره نیاز به باز اندیشی داشته است. تثبیت فنون و محصول خودشناسی به مرگ این فرایند میانجامد و این به سبب ماهیت فرارونده و پویای روان انسانی است. تثبیت نظرگاه‎ها در جنبش زندگی، یعنی مرگ نابهنگامشان. از این رو شناخت این فرایند از نتیجه‎ی آن مهمتر است. اما همانگونه که اشاره کردم، ضرورت شفای درد زندگی بشر را سراسیمه مشغول نتیجه‎ی آن کرده‎است. علم، فلسفه، و دین، هر یک با نظام تجربهای و معرفتی متفاوت راه حلی به انسان نشان داده‎اند.

آیا آدمی تاب فهم عمق جهل و رنج زندگی خود را دارد؟ علم و تاریخ گواهی می‎دهند که نه! پس می‎افتیم اگر عمق خود را ببینیم و بفهمیم. تاب شناخت خود را نداریم. خودشناسی لازمه‎ی زندگی است، اما ظرفیت بشر در اینکار، محدود است. چراغ خودشناسی باید روشن باشد، اما با انتظاری واقعبینانه. گاهی این واقع‎بینی در انسان مدرن، به اینجا انجامیده که  موانع موفقیت و ثروت را موضوع خودشناسی خود قرار دهد. از جمله اینکه به جست‎وجوی راههای غلبه بر تنبلی و انجام تکالیف، و خلاقیت به قصد موفقیت برآید و بکوشد از طریق چنین خودشناسی‎ای به موفقیت دست یابد. اینجاست که قورباغهات را قورت بده نوشته میشود. تجسمی برای دست‎یافتن به موفقیت که در آن فشاری منزجرکننده، که به قورت دادن قورباغه تشبیه شده‎است، مجاز شمرده می‎شود: جست‎وجوی موفقیت تا سرحد خودآزاری! این انعکاسی از افت و خیز امید برای شناخت خود در طول تاریخ است. اما به هر حال این امید هیچگاه کامل از دست نرفته است و نخواهد رفت، و تنور خودشناسی انسانی همواره گرم خواهد ماند. آدمی میداند که با تمام جهل و رنجش، هم شریف است و باید شناخته شود، و هم بهبود زندگی­اش در گرو خودشناسی است.

اهمیت خودشناسی، در تسلای رنج زندگی و شکوفایی استعدادها، سبب شد که روانشناسی علمی در یک قرن اخیر نه تنها در جهت ابداع روشهای خودشناسی حرکت کند، بلکه توصیف و تبیین خود این فرایند را نیز مسئله‎ی تحقیق و نظریهپردازی قرار دهد. گستره‎ی روانکاوی پیشگام این حرکت بود. ظهور روانکاوی، به عنوان یک روش و صورتبندی فنونی در جهت خودشناسی کارآمدتر، از دستاوردهای این رویکرد بود که با تمام فراز و نشیبها، همچنان در حال پردازش و پالایش است. روشهای دیگری نیز از دل قوت و ضعف روانکاوی متولد شدند و هر یک، با مفروضات و مبانی متفاوتی، روشهای جدیدی را در خودشناسی پیشنهاد کردند.

به تبعیت از سنت چند قرن گذشته در تفکر فلسفی در غرب، ماهیت فرایند خودشناسی نیز در روانشناسی مورد توجه قرار گرفت. سنت فلسفی در غرب پس از دکارت به من و ذهن معطوف شد.کانت، به جای پرسش برای گسترش دانش بشر، پرسید: چه میتوانیم بدانیم؟ حدود و ثغور دانش بشری چیست؟ شناخت چیست؟ و به دنبال این پرسشها، پرسش های دیگری پدید آمدند: ذهن چیست؟ آگاهی چیست؟ هشیاری چیست؟ و بدین شکل فلسفهی ذهن به وجود آمد. در روانشناسی نیز شناختشناسی علمی، و نه فلسفی مطرح شد، همچون شناختشناسی تکوینی پیاژه و نظریههای یادگیری، که به نوعی سازوکارهای شکلگیری شناخت را توصیف و تبیین میکنند. یکی از موضوعهای شناخت، خود آدم است و بدین شکل، مسئله‎ی ماهیت و سازوکار خودشناسی نیز در روانشناسی موضوع نظریهپردازی قرار گرفت. تلاشیکصدساله‎ی مردان و زنان در حوزه‎ی روانشناسی برای ابداع فنون موثر برای خودشناسی پربار بوده، اما در شناخت خودِ این فرایند هنوز در آغاز راهیم.‎

کتاب حاضر عمدتا به نظریه‎ی خاصی یا گونه‎ی معینی از خودشناسی مربوط نیست، بلکه خودِ خودشناسی موضوع بررسی آن است. من چگونه من را در فرایند تجربه و تأمل روایت میکند. این وارسی شکلی فلسفی و شاعرانه ندارد، بلکه در جاده‎ی روششناسی رایج علمی حرکت میکند. بنیان اصلی کتاب علمی است، اما همواره به دیالکتیک و انسجام و انشعاب علم، دین، و فلسفه- علی رغم سنت تاکید بر رعایت مرزهای این بخشهای معرفت و تجربه‎ی بشری- معتقدم. برای همین کثرتگرایی روش‎شناختی در روانشناسی و تلاش در جهت دیالکتیک این روشها و محصولات آنها را ضروری میدانم. به همین سبب، گاهی کتاب رنگ و بوی فلسفی مییابد، که منتهای ناگزیر تفکر و روش علمی است. اما بدنه‎ی اصلی کتاب، تکیه بر مشاهده‎ی مدون، شک نظام‎دار، و عقل جمعی حاکم بر روانشناسی مدرن امروز است.

خودشناسی برقراری ارتباط با خود با هدف تجربه‎ی انسجام و وحدت است. انسجام درنوردیدن مرزهای مصنوع ذهن انسان را گریزناپذیر میکند. این همان حرکتی است که به تجربه‎ی وحدت میانجامد و با کمال و صفا همراه است. ارتباط، گفتگو، آشنایی، شناخت، صمیمیت، انسجام، تمایز، تعارض، و مصالحه، و شناخت فرایند و آداب آنها، جنبشی است که اگر درون و برون آدمها را فرا گیرد زندگی را دلنشینتر میکند. از این روی مطالعه‎ی خودشناسی در قالب فرایندهایی صورت میگیردکه وحدتبخش کارکردها و ساختارهای ذهن هستند.

فرایند روانشناختی انسجامبخش، بی تردید پویا، سالم، و عالی است. بنابراین یکی از مفروضات اصلی کتاب حاضر، نظریههای عالی یا سطح بالای هشیاری در فلسفه‎ی ذهن است[1]. برمبنای این نظریهها، امکان هشیاری به هشیاری وجود دارد که در روانشناسی، آن را آگاهی هشیار در مقابل آگاهی ناهشیار مینامند. آگاهی ناهشیار مشخصه‎ی پردازشهای ناهشیار است که عمدتا شامل پردازشهای تجربهای یا زیرنمادین، و تاحدی پردازشهای عقلانی یا نمادین می‎شود. هر دو سیستم میتوانند آگاهانه، اما ناهشیار عمل کنند. انسجام این دو شکل از پردازش، همان چیزی است که سبب سلامت و کارکرد بهینه میشود. این کتاب بر این مدعا است که انسجام این دو سیستم خود تابع یک سیستم واسطهای و عالی است که آن را خودشناسی انسجامی مینامم. بنابراین، انسان به لحاظ سیستمهای پردازش خبر یک موجود سه ساحتی، و نه دوساحتی است. خودشناسی راه میانه و عالی پردازشهای عقلانی و عاطفی است و به آنها وحدت میبخشد.

حال که قرن‎ها است سلامت و سعادت بشر در گرو خودشناسی وی است، پرسش‎هایی در وارسی، و نظریه‎پردازی در خصوص این فرایند اهمیت مییابد: خودشناسی چیست؟ چه مؤلفههایی دارد؟ چه نقشی در سلامت روان دارد؟ عوامل مؤثر در آن چیست؟ چه پیامدهای مشخصی دارد؟ جایگاه و وزن آن در سازمان شخصیتی انسان چیست و کجاست؟ پاسخ به چنین پرسشهایی امکان بهرهگیری بهتر از این فرایند را فراهم میکند.  فروید بر اهمیت نوع خاصی از خودشناسی در فرایند شفا واقف بود. بیمار باید احساسات خود را درک کند و درک خود را احساس نماید. بینش و پالایش باید توأم باشند. راجرز بر اهمیت تجربهی تجربه تاکید کرد. بوچی در نظریه‎ی خود بر انسجام سیستمهای پردازش نمادین و زیر نمادین از طریق فرایندهای ارجاعی اشاره کرده است. دوانلو در خصوص اهمیت تجربه‎ی واقعی احساسات اصیل در فرایند شفای نورز سخن میگوید. همه‎ی این توصیفات درباره‎ی شکلی از خودشناسی، که تسهیلگر تغییرات رفتاری و برپایه‎ی تجربه و تامل است، سخن می‎گویند. این شکل از  خودشناسی بر انسجام تجربه و تأمل استوار است. در این کتاب کوشیدهام تا بر اساس پژوهشهای پیشینم در صورتبندی مفهوم خودشناسی انسجامی، پاسخی در خصوص ماهیت این فرایند ارائه دهم.

فصل نخست به مبانی مفهومی و فلسفی خود و خودشناسی مربوط است. در این فصل، در پرتو نظرگاه ویتگنشتاین، معنایی از خودشناسی ارائه و پندارهای باطل متداول در خصوص این فرایند را بررسیکردهام. فصل دوم در خصوص ارتباط خودشناسی و آزادی است. این فصل اندکی تخصصی است. در این فصل عمدتا به مبانی نظریه‎ی خودمختاری، و اینکه چگونه خودشناسی و خودمختاری ارتباطی متقابل دارند، پرداخته‎ام. در فصل سوم، واقعیت و خیال در خصوص فرایندهای پردازش ناهشیار از هم متمایز شدهاند. در فصل چهارم نگاهی به معنای بهوشیاری انداختهام. در این فصل، با تعریف و توصیف مفهوم بهوشیاری از نظرگاههای متعدد، درک شفافتر و عمیقتری از این سازه ارائه شدهاست. در اینجا روشن کردهام که چرا بهوشیاری یک فرایند خودشناختی است که اندکی تخصصی است. در فصل پنج، مفهوم خودشناسی انسجامی تحلیل شده‎است و بر مبنای این الگو، جایگاه فرایندهای عالی خودشناختی را در ساخت شخصیت توضیح دادهام. این فصل مهمترین فصل این کتاب است. ممکن است برخی از قسمتهای آن کمی پیچیده به نظر آید، اما سعی کردهام مدل خودشناسی انسجامی را به روشنی توضیح دهم. تا چه در نظر آید! خوانندهای که تخصصی در روانشناسی ندارد میتواند از مطالعه‎ی بخشهایی از این فصل، و همچنین فصل دوم، صرف نظر کند. فصل ششم، به ارتباط خودشناسی و وجدان مربوط است. در این فصل، اهمیت وجدان در خودشناسی و انواع سالم و ناسالم آن را، با بهرهگیری از نظریه‎ی دوانلو در روانکاوی، پژوهشهای انجام شده درباره‎ی هیجانهای خودهشیار، و مفهوم شفقت خود توضیح دادهام. در فصل هفتم، پس از بحث درباره‎ی روشهای عام ارتقای خودشناسی،  بر اساس مطالعات پنبیکر روش ساده اما کارآمدی را در خصوص پرورش خودشناسی آموزش دادهام.

نیما قربانی

دانشگاه تهران

 

 

 

عزاداری های ما!

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۵۱ ق.ظ
امروز در دانشگاه ما مراسمی به مناسبت ایام محرم برقرار شده بود. محاسنی داشت و معایبی. از محاسن آن این بود که یک روحانی آمد و صحبت کرد که اکنون تقریبا کم یاب است؛ یعنی همه چیز شده مداحی آن هم چه مداحانی! و اگر هم روحانی ای می آید باز نقش مداحی به خود می‏‏‏ پذیرد. در هر حال این خوب بود که واقعا سخنرانی بود و اتفاقا بجای اشاره به بلایای جسمانی به درس های روحانی پرداخت.

اما مداحی که آمد شروع کرد از این حرف ها زدن که در روز عاشورا مورچه ها دانه جمع نمی کنند و گیاهانی که به ولایت اعتقاد دارند آب جذب نمی کنند و از این ...
این اتفاق تازه در محیط دانشگاه می افتد حساب مردم عادی که با کرام الکاتبین است

شعر عاشورایی

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۲، ۱۲:۳۷ ب.ظ
گاهی وقتها برخی از اشعار عاشورایی نظرم را جلب می کنم البته غالبا آنهایی هستند که با مداحی خوانده شده اند این یکی را در جایی نشنیده ام اما از آن خوشم آمده

بماند بقیه اش...

 از حمیدرضا برقعی


کوتاه کن کلام...، بماند بقیه‌اش!

مرده است احترام...، بماند بقیه‌اش!

 

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

 آن هم نشد حرام...، بماند بقیه‌اش!

 

هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت؛

آمد به انتقام...

 بماند بقیه‌اش!

 

شمشیرها تمام شد و نیزه‌ها تمام

 شد سنگ‌ها تمام...، بماند بقیه‌اش!

 

گویا هنوز باور زینب نمی‌شود

 بر سینه‌ی امام؟!...

 بماند بقیه‌اش!

 

پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته، در بین

ازدحام...

 بماند بقیه‌اش!

 

راحت شد از حسین همین که خیال‌شان

 شد نوبت خیام...، بماند بقیه‌اش!

 

از قتل‌گاه آمده شمر و ز دامنش خون

علی‌الدوام...!!

 بماند بقیه‌اش!

 

سر رفت... آه

 بعد هم انگشت رفت...!

 کاش از پیکر امام...، بماند بقیه‌اش!

 

بر خاک خفته‌ای و مرا می‌برد عدو؛

 من می‌روم به شام...

 بماند بقیه‌اش!

 

دل‌واپسم برای سرت روی نیزه‌ها،

 از سنگ پشت‌بام...

 بماند بقیه‌اش!

 

حالا قرار هست کجاها رود سرش!؛ از کوفه تا

به شام...

 بماند بقیه‌اش!

 

تنها اشاره‌ای کنم و رد شوم از آن:

 از روی پشت بام...

 بماند بقیه‌اش!

 

قصه به «سر» رسید وَ تازه شروع شد!

 شعرم نشد تمام...!

بماند بقیه اش...

اشعار دوستان به دنباله شعر ک در پست قبلی

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۵۵ ق.ظ
دوستان عزیز در کامنتِ پست قبلی اشعار زیبایی فرستادند و البته من هم چیزی فرستادم که آنها را در پستی مستقل می آورم

من:

شد بریده زبان تحسینم
مدح تو در توان نمی‌بینم
کف نمودم چو دیدم اشعارت
هم ز کف رفت کفر و هم دینم
من چه گویم که بهترین صله را
پای کامنت گفت افشینم
گر چه با وضع سایپا باشد
آخرش ربع سکه تخمینم
تو تیانا بگو نمی‌خواهم
راضی اکنون به هر چه ماشینم
کیسمی جان ببخش بر شعرم
بپذیر عذر من که مسکینم
مجی:
شاد گشته است روح هولدرلین
چون ندیده است پاسخی به از این
با چنین شعر نی فقط چو منی
که رضا داوری است شرم‌آگین
اوستادی حقیقتاً در شعر
نظم تو هست واجب‌التّحسین
تو روان شعر گویی امّا من
با عرق از جبین و کدّ یمین
شاعری در زمانه‌ی عسرت
چون تو را خود ندیده است زمین
..................................... عسرت زمانه را طرفی
..................................... سایپا را تو فخری و شرفی

ک
قربان تو ای مجی به تکرار
شعری تو سروده ای رهی وار
آموخته ام همیشه از تو
از ذوق زیاد و فکر سرشار
چون خورده تنت به اهل آجر
قدت شده هم طراز دیوار!
استاد شود هرآنکه چون تو
شد ناز حکیم را خریدار!
یا دست مرا بگیر و بر کش
یا دامن خویش را فرود آر
احسنت به تو که کم نظیری
در ملکت شاعری امیری

Unknown

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۱۱ ق.ظ

سفرنامه

شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۰۳ ب.ظ
از در که وارد شدم از دیدنِ فضای داخلی آنجا غافلگیر شدم. از چند پله که با فرش‌های قرمز زیبایی مفروش شده بود پایین رفتم. با اینکه پنجره‌ها در ارتفاع قرار گرفته بودند اما محیط نور کافی داشت. این مخصوصا به نفع گل‌های فراوانی بود که زیر پنجره‌ها و دور فضا را گرفته بودند ذوق خوبی در انتخاب گل‌ها دیده می‌شد مخصوصا گل‌های رونده‌ای که فضای سبز را به مرکز این فضا هم انتقال می‌دادند. همه جا فرش بود و همه جا می‌توانستی بنشینی بر خلاف انتظار، بوی خوشی در محیط بود. در کل آنقدر محیطِ دلچسبی بود که حتی می‌توانستی در آنجا سفره بیندازی و غذا بخوری. من تا آن موقع دستشویی به این تمیزی و دل‌بازی ندیده بودم. حقیقتا به هیأت امنای آن امامزاده باید تبریک گفت.
این گزارش دیدار من از دستشوییِ یکی از امام‌زاده‌های یکی از شهرهای مجاور بود.

از پست قبلی

چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۵۸ ب.ظ
مجی: 

بخت و اقبال من یکی که حقیقتاً تأثّرانگیزه و نیازی به توضیح زیاد نداره؛ محض دل‌خوش‌کنک تا حالا یه ساعت مچی هم در هیچ‌جا برنده نشدم! بیت:

گر قرعه بود به پول یا مال

مج حذف شود بدون تردید

چون قرعه زنند بر هلاکت

بیچاره مجی برنده او بید!


فشن:

دور از محضر مبارک مجی و حکیم و مرتض، با این شعر و حکایت مجی یاد اون مثل ضایع رایج افتادم که میگه:

اگر از آسمان باران الماس بباره یه دونه اش هم در خونه ما نمی ریزه اما اگر یه دونه ..ر بیاد صاف میاد میره تو ..ن ما. با عرض پوزش!!!!


من:

زین قرعه که با مجی شدم دوست

بهتر چه بود که قرعه خود اوست

اقبال ببین که افشن و من

دو مغز شدیم در یکی پوست

وین بخت که مرتضی پذیرفت

یاری که سپیدریش و بی موست

پس شکوه ز قرعه کی توان کرد

خود قرعه من ببین چه نیکوست


از شعر زیبای مجی و طنز فشن ممنونم این شعر را به هر سه شما تقدیم می کنم

به نظرم آمد که کاننتهای پست قبلی را به پستی جدید بدل کنم با سپاس از دوستان