خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

مدحی دیگر

سه شنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۴۶ ب.ظ
مرتض در جواب مدح چند پست قبل من شعری فرستاد که من البته به علت فراموشی در داخل پست اضافه اش نکرده بودم.

شعر این بود:
من غلام دکی ام غیر دکی هیچ مگو
پیش من جز سخن شمس و پری هیچ مگو
من پر از مشغله ام کار مرا آخر نیست
تو از این خانه مرنج و ز مُری هیچ مگو

از او ممنونم

البته از اینکه چندین روز است سری به وبلاگ نمی‌زند از او ناممنونم و یک قدح حسابی طلب اوست که در زمان مقتضی پرداخت خواهم کرد. معمولا تغییر پستها را منوط به رویت پست قبلی می‌کنم ولی به ناچار با دیدن تاخیر طولانی او و عدم تاثیر ناز کشیدن‌ها پست را عوض کردم. از او می‌خواهم لااقل وقتی سری می‌زند لااقل پستهای قبلی را هم ببیند و اگر نظری دارد پای پست جدید بگذارد.
اما چند روز قبل به جهت کاری کامپیوتری به تهران آمدم و خواستم او را ببینم و مزاحمش شوم که البته میسر نشد و در جایی دیگر بود و تنها به تماسی تلفنی اکتفا کردیم این شعر را که ترکیبی از مدح و وصف آمدن من به تهران و ندیدن اوست به مرتض تقدیم می کنم.

همچون اویس آمده بودم به کوی او

دیدم تمام شهر گرفته‏ است بوی او

اما در ازدحام عزیزان سینه چاک

کی می رسید نوبت دیدار روی او؟

آخر نشد نصیب من از آن سفر بجز

پشت موبایل مختصری گفتگوی او

دور است گر چه ساوه و نزدیک، پایتخت

نزدیک، منزلی است که باشد هلوی او

نبوَد عجب که جانب دیگر گرفت او

ترجیح دلبران به رفیق است خوی او

از ریشِ یار، کندن مویی غنیمت است

من را بس است افشن و مج! آرزوی او

ضمنا در ارتباط با فشن هم مدحی هم در نظر دارم که خواهد آمد.

  • ۶ نظر
  • ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۴۶

مدح تو

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۵۰ ق.ظ
بیخودی نیست که از دوستی مج شادم

که به از او نتوان یافت ز نسل آدم

گر بود محتسب شهر چه غم مشتی را

«من از آن روز که در بند و‏ی‏‌ام آزادم»

نام استاد نه زیبنده امثال من است

با وجودش نتوان گفت که من استادم

تا که همراه غبارم ببرد تا بر خویش

پای آن شمس جهان‏تاب به خاک افتادم

دوستان یک به یک از یاد برفتند اما

آلزایمر نبرد مهر ورا از یادم

«از خلاف‌‏آمد عادت بطلب کام که من»

از نظر بر خط آن مرد کویر آبادم

سر به آجر بزن ای مج! بده پست و نظری

می‏‌دهی ورنه ز دوری خودت بر بادم


هر چند انتظار مدح متقابل نمی رود مجی لطف نموده و شعری را در جواب فرستاد به شرح ذیل:

«لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم»
من نه شایسته‌ی این مدح ز شاه نظرم
اوستادی تو به انواع فن و علم و هنر
چون خجالت دهی‌‌ام من که یکی بی‌هنرم
محتسب گشتم و یارم نکند ترک مرا
آفرین بر نظر پاک رفیق قدرم 
شیوه‌ی رندی آن محتسبان را دانی!
مست‌ام و غیر ندارد نه ظن و نی خبرم!
چون به خیل تو بسی یار به از من باشد
«من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم؟»


با تشکر از شعر زیبای او من هم دو بیتی تکمله می نویسم به تشکر از اینکه بعد از مدتها با ذوق خود شادم کرد

مدح گفتی و من از مدح خودم شرمنده

بس که مدح تو بود جالب و دل خواهنده

شمع نظمم چه دهد نور مجی جان چو شده

شمس طبع تو در این شعر ترت تابنده


مجی یک بیت دیگر هم فرستاده

شمس تویی شمس تویی، شمع سرافکنده من‌ام
شعر ترت آمده پس شاعر شرمنده من‌ام!

المدح یجر المدح شده

من هم مخلصم

این هم پیوستی به جهت غیبت مرتض و فشن

بشنو از من چون حکایت می کنم
ز افشن و مرتض شکایت می کنم
آن یکی دائم به گشت است و گذار
این یکی دائم به ماشین ها سوار
آن یکی گوید که اینترنت نبود
این یکی گوید که وقتم ضیق بود
گر طلب می کردم از سنگی نظر
مثل آن دو کی بماندی بی نظر
پستها را گر به دیواری نشان
داده بودم کی بماندی بی نشان

  • ۶ نظر
  • ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۰۶:۵۰

بهترین دفاع حمله است!

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۲۲ ق.ظ

چند روز پیش از آقای طباطبایی استاد اخلاق که در مجلس هفتم هم نماینده بود، مصاحبه ای رو می خوندم. در حوزه های مختلف سیاسی و اجتماعی و اخلاقی صحبت کرد. یه جایی از صحبتش برای من جالب بود. می گفت رفتم با فلانی (به جهت راعایت اصول وبلاگ اسم نمیبرم) قبل از شروع کارش ملاقاتی داشتم. متوجه شدم آدم ضعیفی است. از این حیث که برای دفاع از خودش به دیگران حمله می کنه( نقل به مضمون). آدمی که طرح و برنامه ای نداشته باشه سعی میکنه از طریق متهم کردن و حمله کردن به دیگران موضوع اصلی را به حاشیه ببره و مخاطب منتقد را وادار به دفاع از خودش بکنه.

این موضوع را به نوعی دیگر پورمحمدی هم مطرح کرد. خبرنگار در مورد هوش یکی از مسئولین ازش سوال کرد. اونم گفت که این آقا در زمینه امار و ارقام و اعداد قوی است و به گونه ای صحبت میکنه که مخاطبش را در آن لحظه می تونه متقاعد کنه اما از جهت منطقی اینقدر قدرت تحلیل نداره.

به نظر می رسه نقد کردن چه منصفانه و چه غیر منصفانه خیلی راحت تر از طرح و ایده دادن و ساختن و طراحی کردن است. و البته منتقدین صرف بدون ارائه پیشنهاد کارشون ارزشمنده اما ارزشمندتر اونه که وقتی نقد میکنیم راه حلی جایگزینی داشته باشیم.

  • ۴ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۲۲

سوال

پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۲:۰۴ ب.ظ
مدتی است به طور قابل توجهی تعداد گداها در شهر من زیاد شده است. آنها معمولا در بهترین جاها موضع‏گیری می‎کنند. گاهی هم اسفندی برای رانندگان و عابران دود می‏کنند. از سر و وضع غالب آنها پیداست که اهل منطقه ما نیستند و گاه مشخص است که خانوادگی کار می‏کنند. قاعدتا پدیده گدایی امری است که در کشورهای جهان سوم غیر معمول نیست اما اتفاقی که اکنون افتاده به تعبیری مهاجرت گدایان و یا گدایان مهاجر است برخی از آنها حتی تیپ و قیافه پاکستانی دارند.
مدتی قبل زن گدایی را در یک پمپ بنزین دیدم از صاحب یک مغازه همسایه آنجا پرسیدم چرا او را بیرون نمی‏کنند؟ گفت یک بار خواستند بیرونش کنند روی خودش بنزین ریخت و گفت که خودش را آتش می‏زند و به همین دلیل منصرف شدند. (اتفاقا خواستم به دستشویی پمپ‏بنزین بروم دیدم که از دستشویی مردانه خارج شد؛ مشخص بود که همه را مثل برادر خود می‏داند)
من آدم دلرحمی هستم و با وجود علم به کاسب بودن بیشتر آنها باز هم همیشه از آنها فاصله می‏گیرم و طوری رفت و آمد می کنم که با آنها مواجه نشوم.
اما یک سوال:
اگر آنها محتاجند چرا کمیته امداد دخالت نمی‏کند تا آنها را تحت پوشش قرار دهد؟ و اگر محتاج نیستند چرا نیروی انتظامی دخالت نمی‏کند تا آنها را جمع کند و در صورت تکرار حبس؟ شاید این کار در سطح شهرهای بزرگ عملی نباشد اما در شهرهای کوچک چه؟

  • ۷ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۰۴

ملازمان

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۱۶ ق.ظ

مرتض شعری برای من فرستاد و در آن از احوال گوشی من پرسید متاسفانه خط من یکطرفه شده و بنابراین نتوانستم پاسخ او را بدهم برای او البته از محل کار زنگ زدم که بر نداشت

در پاسخ بگویم که اوضاع گوشی خراب است طرف تاچ را خریده و کار هم م کند اما تا آن را روی قاب سوار کند از کار می افتد

جواب شعر تو را در اینجا می دهم البته دیگر به گوشی ربطی ندارد و مستقلا برای توست

برای گفتن شعر آبکی هم باید حس و حال داشت که مدتی است ندارم اما چون دیدم که درصدِ طنز وبلاگ پایین آمده تصمیم گرفتم تنوعی بدهم و از حافظ مدد گیرم البته بعد از اینکه دیدم تعداد و ملاحت ملازمان زیاد است از طرح دعای خودم منصرف شدم.

به ملازمان مرتض که رساند این دعا را

به جمیله و به سوسن به سمانه و به سارا

به سعیده و به ناهید به نفیسه و به مهشید

ته لیست کس کجا دید که بوند بی‏شمارا

چو لیسانس گشت شد صد چو به فوق رفت سیصد

چو به دکترا برفت او بگذشت از هزارا

ز رقیب ماه‏ ‏پیکر نتوان گرفت پیشی

رود ار به سوی آنان به جز این چه انتظارا؟

به کراهت ار به زنگم بدهد جواب غم نیست

که نموده ‏ایم عادت به جواب سخت یارا

همه دم در این امیدم چو پیام می‏ دهم که

«به پیام آشنایان بنوازد آشنا را»

چو به پست او امیدی نبود چه می ‏شود گر

بدهد نظر که ما را به در آرد از خمارا

 

ضمنا نرمجان را هم ببینید

  • ۳ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۱۶

امنیتنامه جدید را ببینید

يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۳۱ ب.ظ
نمی‏دانم مرتض نظری درباره پست قبلی دارد یا نه

فعلا نرمجان را ببینید


  • ۰ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۳۱

کوچک زیباست یا زشت؟

جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۳۳ ق.ظ

زمانی از یکی از دوستانم که رشته اقتصاد می خواند مطلبی شنیدم درباره کتابی با نام «کوچک زیباست» در رابطه با اهمیت و کارآیی نهادهای کوچک اقتصادی. البته من در رابطه با این موضوع چیزی نمی دانم اما می خواهم در این پست در حد یک فرد عامی درباره حسن و قبح نهادهای بزرگ اقتصادی بنویسم

شرکت های بزرگی مانند سامسونگ و اپل این امکان را دارند که به جهت درآمد بالا، هزینه های زیادی را هم صرف تحقیقات و پیشرفت بکنند کاری که نهادهای کوچک قادر به آن نیستند به نظر شما آیا شرکتی کوچک می‌توانست محصولی مانند آیفون تولید کند؟

از طرف دیگر شرکت های بزرگ نیروی کار کمتری را در نسبت با تعداد محصول تولیدشده به استخدام در می‌آورند که عامل افزایش نرخ بیکاری است

تصور کنید که اگر موبایل های سامسونگ را ده شرکت تولید می‌کردند در آن صورت تعداد بیشتری رئیس، معاون تا برسد به دربان مورد نیاز بود و استخدام می‌شد

به همین دلیل در درون من همیشه دو میل وجود داشته است یکی به سمت شرکت های بزرگ که حقیقتاً بسیاری از آنچه را الآن داریم مدیون آن‌ها هستیم مانند مایکروسافت که زندگی ما را متحول کرد و دیگر میلی به سمت شرکتهای کوچکی که علی‌رغم کارشکنی بزرگان، ارائه محصول می‌کنند البته قطعاً این شرکتها توان رقابت با شرکتهای بزرگ را ندارند و از این روست که باید قوانینی ضد انحصار وضع کرد تا شرکتهای بزرگ، کوچکها را نابود نکنند

این بحث کلی قضیه است اما وظیفه اخلاقی ما چیست؟ آیا در موقعیتی که محصولات شرکتهای بزرگ کیفیتی به مراتب بهتر دارند می‌توان از این سخن گفت که موظف به حفظ شرکتهای کوچک هستیم؟ شاید جواب اکثر افراد این باشد که نه. اما اگر کیفیتها نزدیک به هم باشند چه؟

مدتی قبل مطلبی خواندم از کسی که مدعی بود زمانی در شرکت جی ال ایکس که موبایل تولید می‌کند کار می‌کرده است او نوشته بود که رئیس آن شرکت می‌توانست ملک و خانه بخرد و الان بسیار متمول تر می‌بود ولی الان با این کار به حدود هزار نفر شغل داده است (نقل به مضمون). خوب البته کسی که می‌خواهد از کیفیت اپل یا سامسونگ بهره مند شود نمی‌تواند سراغ جی ال ایکس برود اما اگر قرار است چینی‌های ناشناخته بخریم شاید بتوان به این استدلال اهمیت داد و سراغ جی ال ایکس رفت

  • ۴ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۷:۳۳

کامنت فشن

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۱۸ ب.ظ
این کامنت فشن است بر پست قبلی که شایسته قرار گرفتن به عنوان پستی جدید است:
کتاب دختری از ایران را بخواندم. غیر از داستان زندگی شخصی ستاره فرمانفرمایان یک تاریخ نگاری نه چندان قوی از سال 1300تا سال 1357 هجری شمسی است. راوی با تحلیل خود نگاهیبه زندگی یک خانواده قاجاری نموده است و در سیر حوادث این سالها از سقوط قاجار و ظهور و سقوط پهلوی روایتی ساده و گاهی آمیخته با تحلیل ارائه کرده است. با خواندن این کتاب تمام حالات روانی خشم و غم و اندوه و خنده و گریه و ... در شما پدیدار خواهد شد. خواندنش خالی از لطف نیست.
داشتم در باب زکات و فقر و عدالت و انصاف و غیر ه در اسلام تارنماهای مختلف را تورق میکردم. به مطلبی رسیدم بس شگفت به نقل از طیب زین العابدین که روایت کرده از یک موضوع تاریخی بس شگفت!
در باب مصرف زکات :
خلیفه عمر بن خطاب به والى خود در یمن، معاذ بن جبل، پس از آن که براى او یک سوم زکات یمن را فرستاده بود چنین تذکر داد: «من تو را به عنوان جمع کننده مالیات نفرستادم بلکه براى این فرستادم تا از ثروتمندان بگیرى و به فقرا بدهى.» معاذ پاسخ داد: «من چیزى را براى شما نفرستاده‏ام جز آن که کسى را پیدا نکرده‏ام تا آن را از من بگیرد.» در سال دوم معاذ نیمى از زکات یمن و در سال سوم تمام آن را براى خلیفه به مدینه فرستاد و به وى گفت که هیچ شخص فقیرى را براى دادن زکات پیدا نکرده است. (66) داستانى مشابه در زمان عمر بن عبدالعزیز نیز گفته شده است. ناقل مشهور حدیث، امام بیهقى، نقل کرده است که عمربن عبدالعزیز مردم را تا حدى ثروتمند کرده بودند که هیچ فقیرى پیدا نمى‏شد تا زکات را بگیرد. (67) این داستان را فرستاده عمر به افریقا (تونس) که زکات را جمع‏آورى مى‏کرد ولى کسى را پیدا نمى‏کرد تا آن را به او بدهد، تایید کرد. وى گفت: «من از پول زکات بردگان را مى‏خریدم و پس از آن که قول مى‏دادند به مسلمانان بپیوندند آنها را آزاد مى‏کردم. (68) » این است علت آن که گردآورندگان زکات در گذشته تنها در مورد تهیه غذا براى فقرا کار نمى‏کردند بلکه فراتر از آن مى‏رفتند، یعنى دیون بدهکاران را پرداخت مى‏کردند، گرچه وى خانه، اثاثیه خانه کنیز و مرکبى داشت; و نیز دختران را با همین پول شوهر مى‏دادند و بردگان را آزاد مى‏کردند
نمی دانم چقدر صحت دارد ولی بسیار برای من شگفت انگیز است

ضمنا پست جدید نرمجان را ببینید

  • ۳ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۱۸

بدون عنوان

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۴۳ ق.ظ
دیشب آخر وقت کامنت فشن بر پست قبلی را دیدم
ممنونم از او و تبریک می گویم تبلتش را البته شروع کرده بودم سرودن شعری را بدین منظور با مطلع:
ای صاحب تبلت بیا یادی کن از مستضعفین
که متاسفانه سوکت خراب لپتاپم مشکل ساز شد و لپتاپ خاموش شد بنابراین فهمیدم که احتمالا نوشتن این شعر به صلاح نیست و رهایش ردم یا به عبارت دیگر خوابم می‌آمد و بیخیالش شدم
در هر حال امیدوارم خداوند تبلتش را از خرابی و خیس شدن و ضربه خوردن و خش برداشتن و تخلیه سریع باتری و دزدی در امان نگاه دارد
نکته دیگر اینکه پست امنیتنامه 3 در نرمجان منتشر شد ببینید

  • ۲ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۴۳

دوری

شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۲۱ ب.ظ
اگر بخواهم آماری را از استفاده خودم از گوشی هوشمندم بدهم بدون اغراق نود درصد از آن برای مطالعه استفاده کرده‌ام اعم از خواندن وب‌نوشته‌ها، مقالات، اخبار و کتاب (به ترتیب صرف وقت)
بعد از آن شاید پنج درصد به تماس و پیام اختصاص داشته باشد و سه درصد با نرم افزارهای اندروید سرگرمم و دو درصد باقیمانده برای بازی
الان چند روزی است صفحه گوشی‌ام شکسته و از گوشی‌های فوق العاده ابتدایی که تعمیرکار به من می‌دهد استفاده می‌کنم نوعی آسودگی و بلکه مرخصی موبایلی را از سر می‌گذرانم این هم لطف خودش را دارد
از این چند روز تجربه دوری از گوشی هوشمند فهمیده‌ام که چندان هم معتاد آن نیستم و می‌توانم بدون تشویش از آن دل بکنم

  • ۴ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۲۱