خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

در حال تبدیل شدن به خاطرات شیرین

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۲۱ ب.ظ

چند بار فیلم‌های از کرخه تا راین و بوی پیراهن یوسف را دیده‌ام و هر بار پای آنها گریه کرده‌ام. الآن هم اگر دوباره ببینم و تنها باشم گریه می‌کنم. فیلم‌های دیگر حاتمی‌کیا اما به این اندازه مرا متأثر نکرده‌اند البته در فیلم آژانس شیشه‌ای، آن موقع که حاج کاظم آدمهای داخل آژانس را جمع می‌کند و برای آنها سخنرانی می‌کند و صحنه آخری که برای عباس جوک تعریف می‌کند گریه کرده‌ام. این فیلمهای حاتمی‌کیا نه تنها در خاطر من باقی مانده‌اند بلکه با وجود من آمیخته‌اند. به باور من دو فیلم دیدبان و روبان قرمز او از بهترین فیلم‌های دفاع مقدس‌اند، هر چند دل من بیشتر با از کرخه تا راین و بوی پیراهن یوسف همراه است.

حاتمی‌کیا کارگردان خوبی است اما اندیشمند خوبی نیست، همانقدر که بازیگر خوبی هم نیست (علی‌رغم تلاشش در برخی فیلمها). ای کاش کسی دست او را می‌گرفت. او مدتی است که شاکی است و حقیقتا نمی‌دانم به دنبال چه چیزی است او را به دردمندی می‌شناسم، اما به نظر من آنچه در حال درد می‌گوید صواب نیست. بخشی از سخنان او حمله به کارگردانان دیگر است و فیلم‌هایشان. نمی‌دانم او چه نیازی به این کارها دارد. آثار او معرف اویند و حقیقتا مورد توجه هم واقع شده‌اند. او چرا گمان می‌کند که دیگران باید آن گونه که او می‌پسندد فیلم بسازند؟ مگر نه این است که اساسا در همین تفاوت در نگرش‌هاست که فیلم‌های او شناخته شده‌اند؟ به واقع اگر همه به دنبال زدن یک حرف باشند دیگر حرفی زده نمی‌شود. حاتمی‌کیا چون کار خودش را می‌کند کارش ارزشمند است ولی اگر دیگران بخواهند کار او را بکنند آن ارزش را پیدا نخواهد کرد. اگر فیلم‌های دیگران بد است او می‌تواند با ساختن آثار خوب، برجسته‌تر شود.

اگر از من بپرسند که ضعیف‌ترین فیلم حاتمی‌کیا کدام بوده است، بی‌شک وصل نیکان را انتخاب خواهم کرد. من منتقد سینما نیستم و بیشتر دلی می‌نویسم اما فکر می‌کنم علت نچسب در آمدن این فیلم آن بوده که خواسته جوابی به فیلم عروسی خوبانِ مخملباف باشد. ای کاش او کاری به کار دیگران نداشته باشد و کار خودش را بکند.

حاتمی‌کیا نقش تنوع نگاه‌ها را در رشد اندیشه در نیافته است. فقط با درد نمی‌توان فیلم ساخت، فکر هم می‌خواهد، ولی اگر او بخواهد مانند کسانی که با تسطیح افکار و یکدست کردن آنها به دنبال پدید آوردن هنر متعهد هستند عمل کند، در جا خواهد زد.

  • ۳ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۱

اسکاتلندی

شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۵۵ ب.ظ

تغییرات سال‌های اخیر در عرصه‌های سی-اسی سبب شده که تا حدی نسبت به تغییر در این حوزه بدبین بشوم. به این اتفاق‌ها نگاه کنید:

رفتن ظاهر شاه از افغانستان چه حاصلی برای مردم آن کشور به بار آورد و اگر مانده بود بهتر نبود؟ آیا بعد که نجیب الله آمد و مجاهدین با او به جنگ برخاستند و سرنگونش کردند اوضاع بهتر شد؟

آیا جدایی پاکستان از هند باعث شد کشور بهتر و باثبات‌تری بشود؟

آیا بیداری عربی سبب شد تا در کشورهایی که در آنها حکومت تغییر پیدا کرد اوضاع بهتری پیدا کنند؟

تحولات اخیر اوکراین را ببینید. واقعا آن تحولی که انقلابیون در نظر داشتند به کجا رسید؟ منافعی که از آن حرکت انفجاری برای آنها حاصل شد چه بود؟ اکنون کریمه از دست رفته و شرق اوکراین هم ناآرام است. آیا آنها نمی‌توانستند امتیازاتی بدست آورند و کنار بنشینند؟

امثال این موارد فراوان است.

دیروز اسکاتلندی‌ها به ماندن در بریتانیا رای دادند. عجیب نیست که در حالی که می‌توانستند مستقل باشند خواستند جزو بریتانیا بمانند؟ به نظر من این تصمیم خردمندانه بود. ترجیح دادن اصلاحات تدریجی به تحول دفعی، آن هم در حالی که یک استقلال بدون خونریزی می‌توانست تحقق یابد، می‌تواند نشان‌دهنده آن باشد که هر تغییری و هر استقلالی ضرورتا مثبت نیست.

اسکاتلندی‌ها نشان دادند که چیزهایی مهمتر از استقلال وجود دارند. نمی‌دانم آنها دقیقا چه در نظر داشتند شاید ثبات، امنیت و رفاه بیشتری. شاید آنها وضع مطمئن موجود را به وضع نامشخص آینده ترجیح داده‌اند.

یک نکته بسیار تحسین‌برانگیز آن بود که چنین موضوع حساس و خطیری با این همه رواداری و خودداری انجام شد و در نهایت هم همه به آن تن در دادند. چهل و پنج درصدی که شکست خوردند با این موضوع به خوبی کنار آمدند. به نظر من این یک کلاس درس بود.

همچنین اینکه دولت انگلستان با آنکه موافق این جدایی نبود ولی اقدامات حساسیت‌برانگیز انجام نداد و کاری نکرد تا احساسات ملی‌گرایانه اسکاتلندی‌ها برانگیخته شود.

و نهایتا اینکه بزرگترین شهر اسکاتلند طرفدار استقلال بود و در واقع این رای مناطق دور از مرکز و روستاها بود که رای آنها را شکست. مساله بر سر ارزشگذاری نیست؛ بر سر تحلیل این موقعیت است. اینکه غالبا نمی‌توان ارزش‌های طبقات تحصیل‌کرده، را به خورد طبقات پایین‌تر داد. مفاهیم انتزاعی‌ای مانند استقلال، آزادی، حقوق بشر و مانند آن در نزد آن طبقات جای چندانی ندارند.

عکس زیر که در آن دو نفر موافق و مخالف استقلال اسکاتلند را در کنار هم می‌توان دید به نظرم جالب آمد مخصوصا که القای محافظه‌کاری مسن‌ترها را می‌کند و اینکه راحت در کنار همند بدون نزاعی و اینکه بعد از no نوشته thanks. واقعا شعار نوشتن هم هنر می‌خواهد.

البته بعد از دیدن این عکس احساس می‌کنم نظرم به موافقان استقلال اسکاتلند نزدیک‌تر شده است

  • ۴ نظر
  • ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۵۵

تهرانآمدنیدیگر

پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۵۲ ق.ظ

بار دیگر کاری پیش آمد و سفری کوتاه به تهران داشتم به فشن زنگ هم زدم اما دیدم خواب‌آلود 

گوشی را برداشت و گفت که امروز سر کار نرفته است بالاخره همکار خوب این مواقع بدرد آدم میخورد

القصه طبق عهدی که داشتم و بر اساس آن باید برای هر تهران‌آمدنی مدحی برای فشن بگویم این مدح را به او تقدیم می‌کنم:


چهار طرف اگر چه من کاوش و جستجو کنم

قبله تویی فقط فشن سوی تو باز رو کنم

یاد صدای تو کنم بلبل اگر بخواند و 

یاد صفای تو کنم چون گل یاس بو کنم

از سر صدق و چاکری واکس زنم به کفش تو

خشتک تو چو پاره شد زود بده رفو کنم

جامهٔ تو کثیف اگر هست بگو بشویمش

گر تو اجازه می‌دهی ییرهنت اتو کنم

دشمن خود نشان بده تا که دو شست پای خود

را به دو چشم کور او مثل قمه فرو کنم

نوبت آن رسیده تا از پی پنج بیت مدح

مدح تو را به قدح شیرین هپلی هپو کنم

ظهر چو زنگ می‌زنم باز تو خفته‌ای و نیست

چاره به غیر اینکه با تنبلی تو خو کنم

با غم هجرت ای فشن گو که چگونه سر کنم

جام می است بی‌اثر، فکر خم و سبو کنم



  • ۵ نظر
  • ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۵۲

سیمرغ همسایه

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۲۹ ق.ظ

یادتان می‌اید که در اولین پست مناظرات غضنفر و زلفعلی بحث شباهت دانلود کتاب و امانت گرفتن کتاب از کتابخانه را از زبان یکی از بحث‌کنندگان مطرح کرده بودم؟ در هر حال با توجه به اینکه «مرغ همسایه سیمرغ است» شما را به مطلب مشابهی ارجاع می‌دهم که توسط یک خارجی نوشته شده است.

البته مطلب من به سرعت و بدون تامل کافی نوشته شده بود. آنهم در قالب بحثی ساده میانِ چند آدم معمولی.

واقعا ما هم می‌توانیم حرف‌های خوبی بزنیم و فکرهای خوبی بکنیم فقط باید همدیگر را جدی بگیریم. هر کدام از ما چهار نفر گاه تفکرات جدی و شایان توجهی داریم البته مجی یک سر و گردن بالاتر است ولی در هر حال چنته ما سه نفر هم خالی نیست.


  • ۶ نظر
  • ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۲۹

خودکش

پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ب.ظ

این روزها بحث درباره درمان کسانی که به خودکشی رو می‌آورند، فراگیر شده است. اتفاق اخیر درباره رابین ویلیامز هم در این رابطه بی‌تاثیر نبوده است.

دو سه پستی درباره ویلیامز و خودکشی گذاشته بودم اما آنچه مرا بر آن داشت که دوباره به این موضوع رو بیاورم (روآوردنی که اگر خدا بخواهد، ادامه خواهد یافت) آماری بوده که در این چند روز اخیر درباره خودکشی در ایران دیده‌ام. بیش از چهارهزار نفر بر اثر خودکشی درگذشته‌اند. مطابق انتظار استان‌های غربی آمار اول را در نسبت با جمعیت دارند. در آمار مقایسه‌ها استان‌ها مربوط به سال 90 هم استان‌های کردنشینی چون کرمانشاه و ایلام جایگاه بالا را دارند و بعد لرستان، سمنان  و خراسان جنوبی هستند. همه این استان‌ها از محروم‌ترین استان‌های کشورند البته در آمارهای سال‌های قبل‌تر آن نام مازندران و گیلان هم دیده می‌شد مخصوصا اوایل دهه 80، ولی اکنون استان‌هایی که بر شمردم بالاترند. تهران هم البته از لحاظ تعداد خودکشی بالاتر است ولی خودکشی سرانه‌اش به آنها نمی‌رسد نکته جالب در نام استان بعدی در آمار سال 90 است. درست حدس زده‌اید (یا نزده‌اید) استان بعدی یزد است که پیش از این آمار خیره‌کننده‌اش درباره شادی را در پستی دیگر برایتان بازگو کرده بودم. انتظار من همیشه این بوده که یزد از شادترین استان‌ها و آمار خودکشی در آن قریب به صفر باشد. حالا یا این آمارها اشتباه است و یا اینکه بین استان یزد و خود شهر یزد باید تفاوت قایل شد. دلیل باور من این است که هنوز هم معتقدم که باور مذهبی و سنتی بودن و حضور مج در یزد، در امید به زندگی تاثیر اساسی دارد.


  • ۵ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۰۷

بدرقیانه

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۰۳ ب.ظ

فشن جان! انشاءالله سفر خوش بگذره. حوصله شعر گفتن نداشتم ولی این شعر را هم به عنوان بدرقه به سرعت گفتم

«خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش»

برای آنکه باشد پول و مالش

سفر باشد سزاوار کسی که

چو افشن باز باشد دست و بالش

اگر چه پول خوشبختی نیارد

ولی دارد همیشه عشق و حالش

برو! در انتظارت صف کشیدند

مددجویانِ بس صاحب‌جمالش

چه کارت هست هان با تخت جمشید؟

که تخت دلبران بهتر وصالش


  • ۳ نظر
  • ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۰۳

به نام طبیعت

چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۰۱ ق.ظ

ظاهرا مرتض دیگر مراجعه‌ای به اینجا ندارد. در هر حال نمی‌توان به اصرار کسی را وادار به مراجعه با لاگی کرد. امیدوارم او فراغت کافی پیدا کند.

از نظرات دوستان بر پست قبل هم متشکرم دو روزی به اینترنت دسترسی نداشتم تشکرم به تعویق افتاد

بگذریم. نمی‌دانم این پست از نظر فشن نوعی مشاهده محسوب می‌شود یا نه.


گونی پلاستیک کهنه‌ها را از پشت ماشین برداشتم و به سمت کیوسک شهرداری رفتم. مدتی بود تبلیغ می‌کردند که زباله‌هایتان را تفکیک کنید و ما در عوض زباله‌های خشک‌تان به شما مواد شوینده می‌دهیم. با خودم گفتم چقدر خوب! این پلاستیک‌ها و شیشه‌ها و کاغذها را جمع می‌کنم و بجایش وسیله می‌گیرم. خلاصه دو سه هفته‌ای طول کشید که این گونی پر شد. آخر ما دو نفر بیشتر نیستیم و به نظر من همین مقدار آشغال خشک از یک خانواده دو نفره کم نیست.

وارد کیوسک که شدم با برخورد خوب خانم متصدی آنجا روبرو شدم. گفت که کیسه را روی ترازو بگذارم انگار کمی وزن کیسه بیشتر از پیش‌بینی‌اش شد. گفت شیشه داخل آن است. فهمیدم حواسم نبوده باید شیشه‌ها را جدا می‌کردم. گفت کاغذ هم داخل آن است؟ گفتم بله. گفت آن را هم باید بیرون بریزید. تعجب کردم. گفتم مگر قرار نیست زباله خشک تحویل بگیرید. گفت اگر کاغذ و پلاستیک با هم باشند که می‌شود زباله. خلاصه کاغذها را هم بیرون گذاشتم. یک نگاهی به داخل کیسه کرد و گفت آن ظرف روغن مایع هم بدرد نمی‌خورد گفتم چرا؟ گفت چون بدرد بازیافت نمی‌خورد اینها خودشان از مواد کهنه ساخته شده‌اند. یک سطل ماست هم بود که آن هم به همین دلیل از گردونه خارج شد. گفتم مگر اینجا طرح تفکیک زباله نیست؟ شما که دارید عملاً مانند این وانت‌هایی که به کوچه‌ها می‌آیند و پلاستیک خرید می‌کنند رفتار می‌کنید. گفت قانون اینجا همین است. خلاصه ته مطلب، محتویات کیسه، ششصد گرم شد. گفت کیلویی دویست تومان است حساب که کردم دیدم می‌شود حدود صد و پنجاه تومان. یعنی پول بنزینی که صرف کردم تا این گونی را بیاورم هم در نیامده است. می‌دانستم که اگر صبر می‌کردم آن وانت‌های دوره‌گرد بیایند بهتر می‌خریدند. با این حال گفتم اولا که این طرح شما مثلا تشویقی است. شما که با ذهنیت کاسب‌کارانه آشغال‌ها را جمع می‌کنید. اتفاقا شما باید بهتر بخرید تا مردم را به تفکیک زباله ترغیب کنید. ضمنا شما که نباید به بازیافتی بودن یا نبودن فکر کنید، بلکه باید به دنبال این باشید که زباله‌های خشک مردم وارد چرخه طبیعت نشود؛ یعنی هر زباله خشکی را بپذیرید تا حداقل این فرهنگ جا بیفتد. گفت که من کارگرم. قیمت‌ها را روی آن برگه که کنار در است چسبانده‌اند. دیدم حق با اوست. گفتم حالا ما این شوینده را چطور باید بگیریم؟ با این قیمت‌گذاری شما، من باید ده سال پلاستیک جمع کنم تا یک صابون بگیرم. خندید و گفت نه اینقدر طول نمی‌کشد. بعد یک کیسه پر پلاستیک نشان من داد و گفت مال یک پیرمرد است که هر چند روز اینقدر پلاستیک می‌آورد. گفتم من اینقدر زباله درست نمی‌کنم. دست آخر دو گونی به من داد تا زباله‌های پلاستیکیِ قابلِ بازیافت (خشک سابق) را داخل آن بریزم. تشکر کردم و در حالی که بخاطر این شوخیِ شهرداری لبخندی بر لب داشتم سوار ماشین شدم. 



من و مرتض

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۲۲ ق.ظ

داشتم پیامک های قدیمی را مرور می کردم این گفتگو با مرتضی را دیدم گفتم بد نیست پستش کنم

  • ۳ نظر
  • ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۲۲

webgardi 2

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ

1- خبر رسیده که برد پیت و آنجلینا جولی ازدواج کرده‌اند آن هم بعد از سه بچه آوردن و سه بچه به فرزندخواندگی پذیرفتن. مبارکشان باشد. فقط نمی‌دانم این ازدواج  برای چه بوده و اساسا چه تحولی در زندگی آنها اتفاق افتاده است؟!

ازدواجاتی است مر آنجل بِرَد

مانده حیران اندر آن اهل خرد

2- یکی از بهترین مطالبی که در هفته اخیر خواندم مقایسه‌ای بود بین 1984 جرج ارول و دنیای قشنگ نو الدوس هاکسلی از سایت وزین یک‌پزشک. اولین کتاب را خوانده‌ام که البته عالی بود. دومی را هنوز نخوانده‌ام، اما ترجمۀ مقایسۀ آن در سایت مذکور درخشان بود و تامل برانگیز. گفتم بی نصیب نمانید. ضمنا توضیح مختصری درباره کتاب دوم را در این آدرس بخوانید.

3- احتمالا دوستان دوست داشته باشند آثار استاد ملکیان را داشته باشند. خب معمولا برای این کار به سایت نیلوفر مراجعه می‌شود اما این وبلاگ هم به سبکی دیگر و البته منسجم مطالب را جمع کرده است ببینید.


راستی اگر از وب‌گردی‌های خودتان هم در آجر چیزی پست کنید، بزهی بر شما ننویسند و در عین حال، راحتی به وجود من‌ رسد.

  • ۶ نظر
  • ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۶

آب یخ

پنجشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۰۰ ق.ظ

حتما درباره کمپین آب یخ چیزهای شنیده ‌اید برخی از شخصیت های مشهور در سراسر جهان برای جلب توجه مردم به بیماری ای ال اس یعنی همان بیماری که استیون هاوکینگ به آن دچار شده و عامل فلج عمومی بدن است این حرکت را آغاز کرده اند. به این نحو که یک سطل آب یخ بر سر خود می ریزند. من برای فعالین این حوزه آرزوی توفیق و برای بیماران آرزوی سلامتی دارم. 

این را نوشتم تا بگویم من هم دیروز به این کمپین پیوستم البته چون سطل نداشتم زیر دوش رفتم و چون زیر آب یخ کمی سردم می شود از آبی کمی گرمتر از آب ولرم استفاده کردم. 

یک نکته جالب در این حرکت جمعی آن بود که هر کسی این کار را انجام می دهد چند نفر دیگر را هم به این کار دعوت می کند من هم بر همین رویه چند نفر را به این کمپین دعوت می کنم البته در این دعوت کمی خلاقیت به خرج داده ام

فشن را دعوت می کنم که کمی گلاب در آب توی سطل خالی کند و بعد روی سر خودش بریزد تا عطر درونش با بوی خوش گلاب بیرونش همراه شود 

مجی را دعوت می کنم که اول به سونا برود خوب که عرق کرد یک سطل آب سرد روی خودش خالی کند بعد برود زیر دست یک ماساژور حرفه ای. 

مرتض را به این کمپین دعوت می کنم البته درباره دمای آب و بقیه امور مربوطه نظری ندارم فقط پیشنهاد می کنم که کسی این آب را سر او بریزد که گرمای حضور لطیفش، سرمای آن آب را جبران کند. 

دعوت می کنم اعضای گروه های تندرو را به آنکه یک سطل پهن رو خودشان بریزند

همچنین گروه های خشنی مانند طالبان و داعش را به اینکه یک سطل اسید سولفوریک روی سر خود بریزند 

و مربی تیمی که محبوب من و فشن است را به اینکه یک سطل خاک روی سر خودش بریزد 

و دعوت می کنم سران دیکتاتور برخی از کشورهای خاورمیانه را که در چاه دستشویی شیرجه بزنند چون یک سطل از محتویات آن چاه برای آنها کفایت نمی کند

  • ۴ نظر
  • ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۰۰