خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

یک معمای جنایی

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۲۵ ق.ظ
بازیگران: شرلوک هولمز؛ کاراگاه معروف و یک ارباب‌رجوع

لوکیشن: دفتر شرلوک هولمز


- سلام آقای هولمز
شرلوک هولمز: سلام بفرمایید بنشینید
- بنده مقتول هستم
ش.ل- بله!؟
- عرض کردم مقتول هستم. بنده کشته و مرده یکی هستم اما او به من توجه نمیکند
ش.ل- خوب حالا کی شما رو کشته؟
- شما کارآگاه هستید از من می‌پرسید؟
ش.ل- پس من چند تا سوال می‌پرسم شاید سر نخی پیدا شود
- در خدمتم آقای هولمز
ش.ل- قاتل آخرین بار کی به شما زنگ زد؟
- قاتل معمولا خودش به من زنگ نمی‌زد این من بودم که همیشه پیشقدم می‌شدم
ش.ل- آیا قاتل پستی در آجر منتشر می‌کند؟
ای آقا! به زحمت هر چند ماه پستی می‌دهد، آن هم با هزار خواهش و تمنا.
ش.ل- نظر چی؟ زود به زود به آجر مراجعه می‌کند و نظر می‌دهد.
- چه عرض کنم! اگر چند بار به او اس ام اس بدهی و اعلام انتشار پست بکنی‌، تازه بعد از چند روز مراجعه می‌کند و نظر می‌دهد.
ش.ل- آیا جواب اس ام اس را به سرعت می دهد؟
- معمولا زود جواب می‌دهد، اما چه جوابی؟! وقتی جوابش در حد اوکی و ok باشد، دیگر زود و دیرش چه فرقی می‌کند.
ش.ل- به نظر من شما نباید نگران باشید. از اطلاعاتی که دادید اینطور به نظر می‌رسد که قاتل احتمالا مدتی است ارتقای رتبه پیدا کرده و پی در پی جلسه دارد.
- اما من باور نمی‌کنم. او حتی برای یک میلیون تومان افزایش حقوق هم حاضر نمی شود به دوستانش کم محلی کند.
ش.ل- تو از کجا می دانی که افزایش حقوقش بیشتر از این مقدار نیست؟ برخی شرکتها از وحدت رویه کشوری در امر حقوق و مزایا پیروی نمی‌کنند.
- حق با شماست پس او ما را به کار و پول فروخته است. حالا این قاتل کیست؟
ش.ل- برای نتیجه‌گیری زود است مقتول عزیز. بگذار ابتدا سرنخ‌ها را دنبال کنم بعد جوابت را می‌دهم.

شرلوک هولمز با دنبال کردن سر‌‌نخ‌ها پس از مدت کوتاهی قاتل را پیدا کرد به نظر شما قاتل کیست؟

  • ۴ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۲۵

در مدح آن گوشی‌بَرنَدار

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۲۸ ق.ظ
دیروز به فشن زنگ زدم ولی او گوشی را بر نداشت. اشتغالات او فراوان شده و دیگر حوصله مزاحمت ندارد. این شد که این شعر را برای او گفتم:


مپرس از چه به دیوار می‌زنم با مخ

به زنگ‌های من افشین نمی‌دهد پاسخ

مرا مکن ز سماع صدای خود محروم

کنون که نیست میسّر لقای رخ با رخ

بیا که درد مرا غیر تو طبیبی نیست

تویی مرا فِلِمینگ و جِنِر، سمیعی و کُخ (1)

سؤال کردم از او، گفتم آن دل تو

برای دیدنِ من تنگ گشته؟ گفتا یُخ (2)

کم است قافیه «-ُخ»، «ت»یی بر آن افزای

امید تا دل او با حقیر گردد اُخ (3)



(1) اینها اسامی چهار پزشک مشهور است دیگر دوره افلاطون و جالینوس گذشته، گفتم از اینها نام ببرم. من‌باب تذکر بگویم که فلمینگ کاشف پنی‌سیلین است، جنر کاشف واکسن آبله، پروفسور سمیعی متخصص مغز و اعصاب و کخ هم کاشف ویروس سل.
(2) یُخ به زبان ترکی مد نظر بنده بوده است فکر کنم معنای هیچ یا نه می‌دهد.
(3) منظور این است که من به جهت تنگی قافیه، مجبور شدم اخت را بدون «ت» بنویسم شما خودتان در دلتان آن را به قافیه اضافه کنید.

  • ۴ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۲۸

تست تلفظ

يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۳۰ ب.ظ
اینها اسامی بعضی از بزرگان غربی به زبان عربی است ببینید چند تای آنها را می توانید حدس بزنید

مارغیریت تاصقر (به روایتی تاتشر)

فیکتور هیجو

هیغل

سرین کرکغرد

انباذغلس

.

.

.

.

.

اینها به ترتیب:

مارگارت تاچر

ویکتور هوگو

هگل

سورن کرکگور

و امپِدوکْلس

هستند. نمی‌دانم چقدر در حدس زدن موفق بوده‌اید.

هدف من از این مثال‌ها نشان دادن آن است که برادرانِ عربِ ما چه بلایی سر اسامی بزرگانِ غربی می‌آورند در حالی که در بسیاری از موارد آن تغییرات، ضرورتی هم ندارد. درست است که عرب‌ها پژگچ ندارند ولی دستکاری آنها در آن اسامی، چیزی فراتر از تغییر پژگچ است؛ چیزی که در مثال‌های من کاملا روشن است.

یکی از مشکلاتی که در ترجمه از فلسفه غرب با آن مواجهیم اختلاف نظرها بر سر تلفظ نام فیلسوفان است:

کرکگور، کرکگارد، کیرکگور، کیرکگارد، کی‌یرکگارد یا کی‌یرکگور

هیدگر یا هایدگر. جالب آن است که برخی حتی تلفظ نویی را به فارسی افزوده‌اند تا رعایت امانت کرده باشند، آنها از تلفظ آلمانی هایدگر استفاده می‌کنند که در فارسیِ متعارف وجود ندارد (شبیه صدای آ گیلانی‌ها)

کارل بارث یا کارل بارت

و موارد فراوان دیگر.

اما آیا این مته به خشخاش گذاشتن‌ها لازم است؟ یا آنکه نوعی اظهار لحیه و فخرفروشی است؟

الآن نزد ما ایرانیان هایدگر، بارت، کی‌یرکگور و امثال آن جا افتاده‌اند. اکنون آیا باید مانند عرب‌ها به تلفظ متعارف خودمان رو بیاوریم یا آنکه سعی کنیم نام آن فیلسوفان را دقیقا مانند هم‌محلی‌های خودِ آنها تلفظ کنیم؟

آیا اکنون که بحث بر سر این است که مثلا تلفظ دانمارکی از نام کی‌یرکگور، فلان است، این خنده‌دار نخواهد بود که روزی کسی بیاید و بگوید اشتباه می‌کنید چون مثلا در محله‌ای که او در آن زندگی می‌کرد نامش یک جور دیگر تلفظ می‌شد؟ و آیا تلفظ سورن با نوعی «و» خاص نیست که متفاوت از «و» فارسی است و در آن صورت آیا باید ملزم به این شویم تا برای رعایت امانت لب و لوچه مان را کج کنیم تا آن تلفظ ادا شود؟

واقعا چه اهمیتی دارد و چرا یک اتفاق نظر ساده اینقدر دشوار به نظر می‌رسد.

روزی برای اولین بار، پیش یکی از استادانِ متخصص در هایدگر رفتم. جوری هایدگر را تلفظ می‌کرد که نزدیک بود خنده از دلم بر دهانم بیاید و کار دستم بدهد. اگر آن تکه نام هایدگر را از کلام او می‌بریدید و می‌دادید کس دیگری گوش کند قطعا متوجه نمی‌شد که یکی فارس‌زبان آن را تلفظ کرده است.

  • ۵ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۰

داوری

شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۱۱ ق.ظ
زمانی درباره زندگی عالمی می خواندم که با آنکه عالمی دیگر او را تکفیر کرده بود اما باز پشت سر او نماز می خواند این سعه صدر آن هم هنگامی که کسی چنان حکمی علیه او داده بود شگفت انگیز است آن عالمِ اولی چون عالمِ دومی را عادل می دانست منعی در نماز پشت سر او نمی دید با آنکه چنان دشمنی در حق او روا داشته بود.

مدت هاست که میان خروش و داوری شکرآب است مکرر در این باره خوانده ام مخصوصا رد پای این خصومت در نامه های خروش آشکار است کاری به دلایل و ریشه های این اختلاف ندارم و همینطوردرباره آن قضاوتی هم نمی کنم حد اقل نه در اینجا.
اما من از هر دوی این استادان بهره گرفته ام و نوشته هایی از آنها را خوانده ام و هیچ دلیلی هم نمی بینم که زیر علم یکی از آن دو سینه بزنم و در مقابل دیگری جبهه بگیرم. به علتی که نمی دانم فضای دانشگاهی ما هم آمیخته با جو جبهه گیری و مرید و مرشد-بازی است.
حتی مصطفی ملکیان که در تفکر خود دور از بت سازی است در نزد بسیاری به بت بدل شده است و دیده ام که چگونه مختصر انتقادِ نظری از ایشان با خشونت گفتاری بدرقه می شود
در دوران تحصیل خودم با جبهه گیری له یا علیه این اسامی مواج بوده ام: خروش، داوری، فردید، آوینی، رجبی، مددپور و امثال آنها، در حالی که هیچ ضرورتی نداشت که بیرون از فضای فکری به چنین جدالی دامن زده شود.
اخیرا مطلب خوبی از آقای داوری خواندم گفتم بد نیست شما هم بخوانید البته شخصا سبک نوشتار ایشان را روان نمی دانم و خالی از اطناب ممل اش نمی بینم ولی ظرافتهای آن خواندنی است

  • ۵ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۱۱
اتفاقی که دراین مدت اخیر درباره ثبت نام برای یارانه ها افتاد از یک جهت برای من عجیب بود اینکه جرا دولت فکر کرد که اگر ثبت نام را به خود مردم واگذار کند عده زیادی انصراف خواهند داد؟

آنها اگر از انسان کم اطلاعی مثل من هم سوال می کردند پاسخی که می گرفتند این بود که جز عده قلیلی مابقی افراد ثبت نام خواهد کرد
اکنون به روشنی ناخشنودی دولت از عدم انصراف مردم را می توان دید تا حدی که حتی شهامت بیان درصد انصراف دهندگان را ندارند و کار به بررسی حسابهای مردم کشیده شده است
تردیدی نیست که بسیاری از افرادی که پول یارانه برای آنها در حد پول خرد است باز هم ثبت نام کرده اند و بسیاری دیگر که نیاز داشته اند اما درآمدشان بالاتر بوده است درآمد خود را به دروغ بیشتر ثبت کرده اند تا احتمال تعلق یارانه به آنها بالاتر رود این هم نشاندهنده اوج عادی شدن دروغ در جامعه ماست و از طرف دیگر سبب می شود که عدها ای هم که ته مانده اخلاقی هم داشتند به جهت دفع خطر احتمالی رو به دروغ بیاورند و این یعنی آنکه به دست خود افراد را به دروغ کشانده ایم خود من در این مدت شاهد ثبت نام میلیاردرهایی بودم که در آمدشان را بسیار کم ثبت کرده اند دیده ام کسی که درآمد ماهیانه اش بدون تردید از چهل و پنج میلیون تومان هم می گذرد از این چهل و پنج هزار تومان نگذشته است
دولت ابتدا می گفت که به خود مردم اعتماد می کند اما آیا این یک کلاس روشنفکرانه بوده است؟ آیا اکنون دولت فهمیده است که این اعتمادش اشتباه بوده است؟ خدا می داند؟ ای کاش آنها جایی در تفکر خود به مشورت با جامعه شناسان و متفکران درست و حسابی اختصاص می دادند و این همه هزینه تبلیغاتی و عملیاتی و اعتمادشکن و دروغ آفرین نمی کردند.
نکته دیگر رنگ شرعی دادن به این انصراف است به پیش کشیدن پای مراجع که بیش از پیش نشان داد که غالب مردمان دیگر به این نوع فتاوی وقعی نمی نهند در واقع استفاده بی رویه از آبروی روحانیت، به تاثیر کم این فتاوی منجر شده است به نظر من این موقعیتها جای حضور بزرگان دینی نیست
در واقع اوضاع اقتصادی خوب نیست و دولت برق را در خرمن مردم تماشا می کرده است که به چنین انصرافی دل خوش کرده بود خود من حقیقتا تحت فشارم و می دانم که اوضاع ددوستان دیگر هم کمابیش همین است البته شاید برخی دوستان از ارشادها و معاضدتها بتوانند درامدهای حاشیه ای بدست آورند ولی دست استادان از چنان خرماهایی دور است

  • ۴ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۴۴

و ناتوانی انسانِ مدرن

يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۰۸ ب.ظ
بعد از پستی که به گم شدن هواپیمای مالزیایی پرداختم، اتفاق اخیر درباره کشتی کره‌‌ای هم به همان اندازه دردناک بود
اما اتفاق اخیر هر چند درد جهلِ مورد سابق را ندارد اما در این قسمت که امید مرا به توان انسانِ مدرن تحلیل برد، با آن یکسان بود.
1) کشتی نزدیک یکی از سواحل کره جنوبی است.
2) کره جنوبی یکی از کشورهای پیشرفته است
3) آنها به سرعت از حادثه خبردار شده‌اند و خود را رسانده‌اند
4) گروه عظیمی برای امداد گرد هم آمده‌اند حتی از کشورهای دیگر و از ارتش
5) هر چند کشتی به یک سمت افتاده است اما در آب فرو نرفته است
با همه این اوصاف چندصد دانش‌آموز داخل آن گیر افتاده و احیانا مرده‌اند مرگی که احتمالا برای عده‌ای از آنها تدریجی بوده است.
این مدل مردن برای من تأثرآور است یعنی انتظار مرگ قریب الوقوع آن هم در تاریکی و به تدریج.
چندین سال پیش یک زیردریایی روسیه غرق شد با در نظر گرفتن این نکته که افراد داخل آن زنده بودند اما به تدریج در اثر گرسنگی و تشنگی و شاید به اتمام رسیدن ذخیره اکسیژن مردند آن زمان به این فکر می‌کردم که چطور نمی‌توانند آنها را نجات بدهند آیا اگر انسانها متحد بشوند نمی‌توانند یک زیردریایی را از عمق دویست سیصد متری در بیاورند آن موقع واقعا تعجب کرده بودم
الآن خیلی تعجب نمی‌کنم مانند کودکی هستم که خیلی به پدر کشتی‌گیرِ خودش باور داشته است و حالا می‌بیند که چند نفر پشت پدرش را به خاک می‌مالند کسانی که انتظارش را نداشته که از پس پدرش برآیند.

  • ۲ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۸

یک تست

شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۴۰ ق.ظ
در یکی از شهرهای مجاور بر روی دو پلاکارد بزرگ، این نوشته ها را دیدم

(سالهاست منتظر تو بوده ایم ای ...)
(ای سفینه نجات ...)


به نظر شما موضوعِ این پلاکاردها چیست؟

1) دعا برای تعجیلِ فرج

2) به مناسبت حضور رهبر در آن شهر

3) به مناسبت نصب فرماندار جدید شهر مجاور


احتمالا اشتباه حدس زده اید. اصلا به گزینه اول و دوم ربط ندارد. این اوج چاپلوسی ای است که در این چند مدت اخیر در محیط خودمان دیده ام. ده‏‏‏ ها پلاکارد بزرگ در یک شهر کوچک برای نصب فرماندار جدید؛ (بدون اغراق بالای صد تا) آن هم با عبارات عجیب و تعاریف غریب.
برای من دیدن این نوع چاپلوسی ها امری طبیعی است اما آنچه که طبیعی تیست آن است که تعریف ها کم کم دارد رو به اغراق می رود زمانی این اغراق ها فقط برای عده معدودی بود ولی به تدریج استفاده از عباراتی اغراق آمیز با زمینه دینی برای دوست و دشمن رایج شده است اکنون راحت برای آنکه کسی را بکویند او را با یکی از شخصیتهای منفی تاریخ اسلام هم طراز می کنند و آنهایی را که می خواهند بالا ببرند باز با تعابیر دینی و تشبیه های دینی مورد لطف قرار می دهند.

  • ۳ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۰

واحدهای شمارش فارسی

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۰۸ ب.ظ
کنار یک بازاری نشسته بودم از قیمت یک عدل پارچه صحبت می کرد پرسیدم عدل چیست؟ و او راهنمایی‌ام کرد. با خود گفتم که من تا چه اندازه از واحد های شمارش فارسی بی اطلاعم. به ویکی‌پدیای فارسی مراجعه کردم و واحدهای شمارش فارسی را دیدم.
گفتم شاید برای شما هم جالب باشد. بی‌تردید برخی از آنها را نمی‌دانید و یا آنکه از یاد برده‌اید یک یادآوری سریع بد نیست.
  • ۰ نظر
  • ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۰۸


المنة للّه که در میکده بسته است

زان رو که مجی داخل عدلیه نشسته است

بیهوده منالید که حتی خود ساقی

هم داوطلب گشته و خود جام شکسته است

هر چند که شد دوره ما عصر مشقت

از فیض حضورش کَمَکی شاد و خجسته است

زین بیت رها میکنم «او» را که دل من

از رابطه های «من و اویی شده» خسته است (1)

من شیفته آن نظر نغزِ لطیفت

من عاشق آن فکر که از ذهن تو جسته است

ای مج غل و زنجیر تو شد چاره دردم

بیچاره بوَد آنکه ز زنجیر تو رسته است


۱- منظور آن است که از این بیت به بعد، مجی را مخاطب قرار خواهم داد و مانند غایب با او برخورد نخواهم کرد.




  • ۹ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۹

شعر نوروزیه ک‌ی عزیز

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۴۵ ب.ظ
فشن در کامنت پست قبل بهاریه‌ی زیبایی از جناب ک گذاشتند که از چشم من دور ماند با تشکر از فشن این شعر را منتشر می‌کنم

بگو ای دل به دلداران بهار آمد بهار آمد

به یاران وعده دیدار یار دوستدار آمد
چمن سر سبز و گل خندان و زیبا پونه وحشی
لب جوی و برگلشن، بنفشه بیشمار آمد
نسیمی می وزد در باغ و دارد بوی جانبخشی
تو گویی این شمیم تازه از کوی نگار آمد
برقص آمد میان برکه ها نیلو فر آبی
گل صد برگ زیر سایه سرو و چنار آمد
شقایق را ببین رخ سرخ ولب خندان و تن لرزان
نسیمش بوسه ای بخشید و او هم شرمسار آمد
تو گویی سرو دامادیست خوش قامت که می نازد
چمن هم نوعروسی که پر از نقش ونگار آمد
بزن مطرب نوایی خوش که دلشادم کنی امشب
بخند ای شمع، سودای تبسم های یار آمد
چه سری بوده در گلشن به مریم ها و نسرین ها
به سوسنها وسنبلها که بلبل بیقرارآمد
اگر گفتم سرودی خوش زهی بر حال شیدایی
وگر بد گفته باشم بر زبان بی اختیار آمد
مکن عیب من ای آوخ اگر نالم چو بلبلها
درون غنچه گلبرگ ترم خشکید وخار آمد

  • ۴ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۵