خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

۲۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

مشاعرات پیامکی با حکیم 3

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ
مجی این رباعی قدیمی! خود را برای تبریک نوروز 92 به حکیم پیامک نمود:

از راه رسید باد نوروز و بهار

در سال جدید همچو دیرینه‌ی پار

صد ساله اگر شوی وگر یک ساله

هر سال همین کاسه و آش است به بار

 

حکیم در پاسخ سه رباعی پی‌درپی سرود:

هم‌قافیه است عید و امّید و مجید

با این سه توان رباعی آورد پدید

لیکن غزلی برای تو می‌گفتم

گر بود تو را حمید و ناهید و سعید

.....

انگار که شعر من تو را جذب نکرد

یا این‌که دل تو را بیاورد به درد

گر دوست نداری ای مجی دختر را

چنگیز بیار و دخترک را کن طرد

.....

تبریک من ای مجید شوخی بوده

ای دوست مرنج زان سخن بیهوده

امّید که سال نو به شادی گذرد

وز هر چه غم است فارغ و آسوده

 

مجی:

ای شعر ترت برده مرا هوش از سر

ناهید ز تو؛ امید ما را همسر!

اینک غزلی سرا که این زوج سعید

آرند حمیده یا حمید دختر یا پسر!

.....

چنگیز اگر بیاورم قافیه تنگ

می‌گردد و بایدت شدن سوی جفنگ

فرشید و نوید یا که جمشید و فرید

این چار ز تو ز من غزل رنگارنگ!

 

حکیم:

از همچو تویی هر آن‌که آید به وجود

بس مفتخر است جنس او هر چه که بود

فرقی نبوَد میان دختر وَ پسر

فرشید و نوید و آمنه یا محمود!

  • ۵ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۲۲

مشاعرات پیامکی با حکیم 2

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۲۷ ب.ظ
حکیم:

بر ندارد زنگ من را هیچ ایرادی ندارد

پاسخ همچون  منی از بهر او شادی ندارد

یک اس‌ام‌اس هم دریغ از من نمود آن یار سابق

زین سبب ملک دلم حتّی یک آبادی ندارد

بعد یاد از صد نفر آیا رسیده نوبت من؟

یا که پیری همچو مشتی ارزش یادی ندارد؟

...............

[مجی بعد از این اشعار گفتگوی تلفنی با حکیم داشته و شعری از او صادر نشده است!]

....................................................

رباعی حکیم اندر ذکر خاطره‌ی این مشاعره:

با پست قشنگ خویش شادم کردی
با من مجیا تو این زمان هم‌دردی
وقتی نظری ز مرتض و افشن نیست
بهتر تو ز حال بنده آگه گردی

  • ۴ نظر
  • ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۲۷

مشاعرات پیامکی با حکیم 1

يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۴۱ ب.ظ
الإشارات و التّنبیهات قبل الأپسات:

در یکی دو سال گذشته جناب حکیم با بنده‌ی کم‌ترین که مجی باشم مشاعراتی پیامکی داشته‌ایم که در صندوق پیامکات! گوشی من مانده بود و بیم آن می‌رفت که زبانم لال در صورت رخ دادن واقعه‌‌ای ناگوار برای آن گوشی(!) بشریت از این میراث ادبی و فرهنگی گران‌بها محروم شود. از این جهت و فقط برای ثبت در تاریخ شعر و ادب پارسی، این مشاعرات پیامکی را این‌جا به یادگار می‌نگارم. البتّه شایان ذکر است و بدین‌وسیله خاطرنشان می‌سازد که: در همین یکی دو سال مواردی مناسبتی از مشاعرات پیامکی حکیم با بنده، بنا بر دلایلی (داغ بودن تنور آن مناسبت و نیز وجود فرصت نگارش و پستاندن!) از سوی آن‌جناب یا این‌جانب در همین بلاگ وزین آجر مضبوط افتاده و بنابراین دلیلی برای ثبت و ضبط مجدّد آن‌ها وجود نداشت و از پست دوباره‌ی آن‌ها صرف نظر کردم. بدین ترتیب مشاعراتِ قبلاً نامضبوط! در قالب 13 پست تقدیم حضور می‌شود و زمینه و زمانه‌ی پاره‌ای مشاعرات را که می‌دانستم در هر پست به عنوان «شأن صدور» به آن اشارتی کرده‌ام.


حکیم:

ای مجی ای دور افتاده ز جمع

در بیابان دارد آیا سود شمع؟

کس رود به خواستگار دختری

بر رخش روبنده، بر سر روسری؟

اهل آجر را تو هستی آفتاب

این جرقه نیست کافی چون شهاب

............................

کی دهد اس‌ام‌اس من را جواب؟

کی کند ما را رفیق خود حساب؟

آن‌که باشد همنشین قاضیان

صحبت من باشد او را بس زیان

هست تک‌زنگی از اویم آرزو

اس‌ام‌اس خود معجزه باشد از او

 

مجی:

مخلص یاران نیک‌ام ای عزیز

چوبکاری‌ها نمودی بس تمیز

قوه‌ی شعرم گریزان شد ز من

خود چه تحفه آورم در انجمن؟

حال تو چون است باری زان زکام؟

درد دندان تو آیا شد تمام؟

چون تو من هم درد دندان می‌کشم

سخت‌تر زان زهر هجران می‌چشم

همنشین من تویی ای مرد نیک

از پس بعد مسافت‌ها ولیک

 

حکیم:

بهترم امّا نگشتم خوب خوب

کرده اندر آستینم دهر چوب

درد دندان شد تمام امّا دگر

کار آن بگذشت از حدّ خطر

با دل من در شکستن همدل است

میکرب و پوسیدگی را محفل است

درد دندان سخت باشد ای حلیم

قیمت دندان‌پزشکی هم عظیم

با زبان خویش پول آرم به کف

می‌کند دندان تمامش را تلف

لیک چاره چیست؟ باید خرج کرد

ورنه داغان می‌شوی از زور درد

.....

راستی اشعار تو کوبنده است

شعر تو ارباب و شعرم بنده است

چشمه‌ی ذوقت چو جوشان می‌شود

شعر من چون کف به رویش می‌رود

.....

بود ویتامین صدایت ای مجید

زنده شد هر آن‌که آوازت شنید

کلّه‌ات را بردم امّا صبر کن

گر نه لذّت می‌بری از آن سخن

  • ۴ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۱

شعر نطلبیده

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۱۴ ب.ظ
تصادف تجربه‌ای است ناخوشایند، حتی اگر تو مقصر نباشی. خودِ من چند باری این تجربه را داشته‌ام و با آنکه غالبا مقصر نبوده‌ام اما دوندگی‌هایم کم از مقصر نبوده است. یک بار هم دستم شکسته است.

اما مرتض عزیز چند روز قبل با درِ وانتِ راننده‌ای بی‌احتیاط برخورد کرده است. خوشبختانه اصل مطلب که خودِ اوست آسیبی ندیده است. در این مواقع سخت است بخواهی به کسی تسلی بدهی. خود من که اساسا تسلی دادن را بلد نیستم. گفتم بجای زبان الکنم چند رباعی برای مرتض عزیز بفرستم که البته به‌صورت اس‌ام‌اسی فرستادم. اکنون که مجی هر بار به بهانه‌ای پست‌هایش را به تاخیز می‌اندازد بد ندیدم این رباعیات را بفرستم

هر چند مصیبت من و تو کم نیست

جز مذهب بی‌خیالی‌اش مرهم نیست
ماشین تو مثل روز اول گردد
دل را مشکن، شکستن در غم نیست
------------------
دی دخترکی سوار بر بنز، چنین
می‌گفت که بر بخت من ای دوست بِرین
گفتم که چرا؟ گفت از آنکه مرتض
زد بر در وانتی و نه این ماشین
------------------
با رنگ اگر چه قیمت ماشین کم
گردد تو برای آن مخور هرگز غم
تو رنگ نخورده‌ای، همین بس باشد
بین رنگ سپید زد زمانه به سرم
-----------------

گویند که با گفتن حلوا حلوا

شیرین نشود دهان میان بلوا

اما تو طلب نکرده بودی شعری

پس هست مراد، مثل منّ و سلوی
-----------------

و در نهایت مرتض عزیز فرمود:
این نکته نغز تو مرا خوشحال نمود بعد عسرت
  • ۳ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۱۴

نیش طنز از کامران خودمان

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۳۶ ق.ظ

روز سایپا نه روز ما باشد    روز مردانی از فضا باشد

روز نسلی که تازه آمده است   روز فامیل و آشنا باشد

ما در اینجا غریبه ای هستیم   بر غریبان ستم روا باشد

حکم و ابلاغ پُست در پی هم  مال این نسل پُر اَدا  باشد!

صرفه جویی که آفتش بر ماست   نزد این قوم، ادّعا باشد

این جماعت ز نخبگان هستند!!!!     منکرش لات لا قَبا باشد!

پنجشنبه، برای ما تحریم          مال رندان دلرُبا باشد

پُر کُند بی حضور، تا 120       آنکه شیاد و ناقلا باشد

ِگله کردم به مُحتسب روزی    که چنین حالتی چرا باشد؟

زَرِ ما نزدتان کم از مس بود!    مِسِتان برتر از طلا باشد؟!!

 سکه ی بختمان پِهِن آلود   بر شما نورِ کیمیا باشد

حال برخیز و مهربان بنشین    درکنارت مگر که جا باشد!!

گفت: باید که خاک سایپا خورد   که به چشمان، چو توتیا باشد

منِ نادان که ساده دل بودم    فکر کردم که این دوا باشد

خاک را خوردم و شدم مسموم   عقل من بین، کم از گیا باشد!

گفتمش: عاقلا  افاقه نکرد   گفت: عیب تو از ریا باشد

خاک سایپا به صدق باید خورد!    صدق در سینه ات کجا باشد؟

گفتمش: دخل و خرج میزان نیست   گفت: در خرج تو خطا باشد

گفتم: او را لباس کودک من...!؟   گفت: کودک، به جُل رضا باشد

گفتمش قسط ها مرا کشتند   گفت: بی قسط کو؟ کجا باشد؟

گفتمش: خانه ی تو میلیاردی است..!!   گفت: این قصه افترا باشد

 گفتمش: خانه ام بود چِل متر   گفت: پس عیشتان ِبرا باشد!!

گفتمش: یک گروه یا پستی....!   گفت: هر پست را فنا باشد!!!

پست بهر تو درد سر دارد          صاحب پست در بلا باشد

گفتم: او را بلا به جان بخرم!     گفت : باید که مبتلا باشد

گفت: دیر آمدی همه  بردند     آنکه جا مانده مش رضا باشد!

میگزی لب که نیست اینطوری؟  نه عزیز دلم، چرا، باشد!

شکم گُشنه را که ایمان نیست   این اذان نیست این صلا باشد

به یقین می رسم از آنکه مرا   با اَجِنّه  بُرو  بیا  باشد

من زبانم از این جهت تلخ است    که درونم پر از جلا باشد!!!!

چشم خود را تو بسته ای اما    شاهد ماجرا خدا باشد

کودکم با رفیق خود دی گفت:    من که بابام   نَرگِدا  باشد!

 هر چه درخواست می کنیم  ازو   پاسخش با اشاره، لا  باشد

طفل من گفت :پارک... گفتم :چیست؟   گفت: چون آش شوربا باشد!!

وسط ماه، جیب من خالی است       صورتم سرخ از جفا باشد

قصه ی جیبهای خالی من   به خدا تلخ و جانگزا باشد

من فقط سیر می خورم آری!    سیر خوردن مگر غذا باشد؟

آخر ماه جیب تو پر پول    بِشْکَنَتْْْْ هجمه در هوا باشد!

پول اگر کاه  باشد ای دلبر    جیبت از جنس کَهرُبا باشد

آنکه از درب 9 رود بیرون   پاک و معصوم و با صفا باشد

وقت رفتن مگر زند بوقی   ورنه خاموش و بی صدا باشد

گفتم: او کوله اش که خالی نیست   گفت: شک می کنی؟! گنا باشد!!

گفتمش: او  چو ماست... نا معصوم!!   گفت: او پاک و پارسا باشد

 وای اگر من ز درب 9 گذرم   روزگارم شب سیا باشد

ملک الموت در پی ام گردد    مالک آن روز در عزا باشد!

گزمگان راه را به من بندند   حد شرعی به من روا باشد!

آنکه از درب 2 رود بیرون   بنده ای خاطی  و دغا باشد

خفت او را بگیر محکمتر   حال او را بگیر تا باشد

دو نگهبان فرست در تفتیش   هر نفر چار دست و پا باشد

جیب او را بگرد با تردید    نکند در سرش هوا باشد!

آنکه از درب 3 رود بیرون   دزد و کلاش و بی حیا باشد!

دست در خشتکش بباید کرد   قطعه شاید در آن فضا باشد!!

2 و 3، هم قبیله ای هستند   که گذرگاهشان سوا باشد

عده ای بی هنر که در سرشان   عقرب و مار و اژدها باشد

 ما دو تا بوی بد مگر داریم    که قفس های ما جدا باشد؟!

آب وقتی که رفت سر بالا     حاصلش این ابوعطا باشد

تو بجایی نمی رسی آوخ    که تو را ره به ناکجا باشد

آنچه گفتی بجز چرند نبود    به نظر فحش و ناسزا باشد

آرزویم برایت ای شاعر       رحم و آمرزش و شفا باشد!

کس در این عرصه بی تفاوت نیست   که اگر هست چارپا باشد

مگر آنرا که مشکلاتی هست     حاجت شیون و درا باشد؟

تو به سهم خودت تلاشی کن     که بِرَندَت پر از غنا باشد

تو به کودک به حد فهمش گو     غُصه ی مَرد در خفا باشد!!

دست تنگی، ولی همیشه بدان    مدنی معدن سخا باشد

  • ۳ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۳۶

نیمه‌پست

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۵۱ ب.ظ
مشغول در کردن شعری در وصف وعده‌های مجی بودم که در کامنتش نوشت که متن اپساتش آماده است!!! این سبب شد تا دیگر نتوانم شعر را ادامه بدهم، ولی گفتم بد نیست همان سه بیت مسرود را بپستم.

تقدیم به مجی:

اگر چه وعدۀ تو سخت سست‌بنیاد است

دلم به وعدۀ توخالیِ تو هم شاد است

امید بسته‌ام ای مج به پست آینده
ولی به تجربه دانم که باز بر باد است

به وصل وعدۀ شیرینِ تو کسی نرسد
به غیر خسرو و نام حقیر فرهاد است

  • ۳ نظر
  • ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۵۱

در باب نمک

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۲۲ ب.ظ
می‌دانم که  شاید این پست برای دو دوست غیر فوتبالی من جذاب نباشد اما بد ندیدم برای استراحت میان پسوت، این مطلب را بفرستم

این چند روز صحبت از حکم کمیته انضباطی برای یکی از بازیکنان استقلال بود عجیب اینکه برای یک عمل فوق العاده زشت، که علی القاعده مدت‌ها محرومیت برای آن بازیکن می‌بایست در بر داشته باشد، حتی او را برای یک جلسه هم محروم نکرده‌اند. نهایتا یک جریمه مالی تعیین کرده‌اند که برای امثال آن بازیکن پول خرد است. جالب این است که سخنگوی باشگاه، می گوید او داشته فتق‌بند خودش را درست می‌کرده است!!! اینکه خود ایشان هم چنین توجیهی آورده‌اند نشان‌دهنده حناق نبودن دروغی آن هم به این واضحی است.
وقتی کسی جلوی چشم چندین هزار نفر و جلوی دوربین‌ها چنین کاری انجام دهد و فقط بخاطر آنکه استقلال در کورس قهرمانی است از محروم کردنش صرف نظر می‌شود می‌توان به عمق فساد ریشه دوانده در فوتبال این کشور پی برد. وقتی کمیته انضباطی اینگونه است، یعنی نمک گندیده است

  • ۴ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۲۲

در پاسخ به پست فشن 2

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۳۹ ق.ظ
بعد از پست اول در جواب فشن، کمی دچار رخوت شدم الآن نمی‌توانم پست مفصلی بنویسم بنابراین ترجیح می‌دهم ادامه کار را با پست‌های کوتاه در پیش بگیرم فکر کنم قدم‌های کوتاه‌تر و ادامه‌دار چاره این رخوت است. ضمنا باز هم تاکید می‌کنم این جواب‌ها بدون هر گونه مطالعه‌ای و صرفا نوعی تامل همزمان با نوشتن است این را می‌گویم تا گمان نکنید این کاری است حساب‌شده، قوی و دقیق. من می‌خواهم نشان دهم که هر کسی با فکر خودش می‌تواند به این نتایج برسد فقط به کمک نیاز دارد کاری که سقراط در گفتگوهایش می‌کرد یعنی بر عهده گرفتن نقش قابلگی. همچنین آماده خواندن نظرات و انتقادات شما هستم

  • ۶ نظر
  • ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۹

من و فرین و یانا. بر خلاف معمول

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۶ ق.ظ
  • ۵ نظر
  • ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۲۶

القدح بعد التاخیر

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۱۶ ب.ظ
پیش از پست قسمت دوم جواب به فشن، بد ندیدم که قدحی را که بخاطر تاخیرِ مجی در کامنت نهادن بر پست قبل از آن، سروده بودم بگذارم.

هر چند پیر و خسته‌دل و خنگم و خرفت

هرگز نکرده‌ام چو تو در روی دوست چفت

زنجیر دوستی که به پایم فکنده‌اند

با دست خویش کردمش ای یار سخت و سفت

دارد هنوز زندگی‌ام رنگ تازگی

وین رنگ را از اهل دلی چون شما گرفت

در حیرتم ز صاحبِ ذوقی که خسته است

وز اهل فکرِ بی‌رمقی چون تو در شگفت

گفتند مج همیشه نظر داده، کی رواست

یک بار دیر کرده و بگرفته‌ایش خفت

گفتم که چون نظرش چون نفس مراست

جانم بگیرد او چو دهد در جواب لفت


کامنت دوستان را به یادگار به پست منتقل می‌کنم:

مجی:
قافیّه قحط بود مگر بهر قدح مج؟!
کاین قافیه همی بکند پوست را غلفت!
جان را ز دوشواری‌اش! آرَد کنار لب
شاعر بیفکند به صعوبت ز کول و کفت! (کفت=کتف)
«اینش سزا نبود دل حق‌گزار من»
کاندر جواب قدح تو گردد بسی کنفت!
کو شاعری قدر که فزاید بر این نمط؟!
سعدی اگر بود شود او قفل یا که چفت!
.............................................
ممنون از این قدح که مرا همچون قدحی باده‌ی ناب بود!
عاشق‌ام بر مدح و بر قدحت به جد
خود غنیمت قدح تو باشد، فزد (فزد=ف+زد=پس زیاد کن!)

فشن

مجی جان نزد حکیم چنان جایگاهی داری که ایشان زحمت استفاده از وزنی ثقیل را بر خود نهادند و تاخیر حضورتان را با دلتنگی به نظم درآوردند. در دیداری از حکیم شنیدم که در جمع آجران نزدیک ترین به من مجی است و او خود من است. نقل به مضمون. مدح ما از باب تمرین شاعری است و نقد تو سخن دل و اظهار دلتنگی.

من

یعنی احسنت. احسنت به این ذوق. فکر نمی‌کردم کسی بخواهد حتی یک بیت بر آن شعر اضافه کند به جهت قافیه سختش. تازه بسیار بهتر و روانتر از شعر من هم شده است. تو توانسته‌ای هماهنگی معنایی و اتصال آن را با وجود این قافیه سخت حفظ کنی و این مرا به وجد آورد بیت آخر هم که واقعا احسن الختام بود
قحط باشد مثل تو اندر جهان
قافیه هم رنگ تو بگرفت از آن
قدح تو از مدح تو دشوارتر
چون نباشد از بدی در تو اثر
من چه گویم چونکه با این شعر ناب
شعر من را کرده‌ای نقش بر آب
خیلی ممنونم و خیلی انرژی گرفتم چون می‌دانم که تو هم خیلی انرژی صرف کرده‌ای
ای انرژی تو چون بمب اتم
منفجر شو تا شویم از بیخ گم
ممنونم از تضمین زیبایت از شعر فوق العاده حافظ. می‌دانم که نیمه‌تضمین مرا دریافته‌ای:
«هر چند پیر و خسته‌دل و» ناتوان شدم
هر دم که یاد روی تو کردم جوان شدم
ولی انتخاب تضمینی تو واقعا کولاک بود مدتها بود آن شعر را نخوانده بودم زمانی از اشعار محبوب من بود و اجرای موسیقیایی آن در آلبوم شور عشق افتخاری را خیلی دوست داشتم اما سالها از آن دور مانده بودم تا تو یکی از زیباترین ابیات آن را تضمین کردی. علاوه بر این بسیار به قدح من هم مرتبط بود. سپاسگزارم:
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید...
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید
«اینش سزا نبود دل حق گزار من»
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید؟...
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید

از این آدرس دانلود کنید تصنیف محرم راز را

فشن جان. هر کدام از شما برای من رنگ و بوی خاص خود را دارید وگرنه من شاعر نیستم.
اینکه از خوبی تو گفتم سخن
یا شکستم جام مج را ای فشن
تو مپندار این سخن گفتم به خود
فیض امثال تواَم انگیزه شد

مجی

چاکّریم دکتر جان! ببین چه قدح باحال و باذوقی گفتی که من دل‌مرده رو این‌جور به وجد آوردی که چند بیتی تونستم در استقبال بنویسم! خیلی خوشحالم که مورد پسندت واقع شده و این‌جور به وجد اومدی. بابت اشعار و تصنیف افتخاری ممنون‌ام.

افشین جان به نظرم این‌چیزی که در مورد من و دکتر گفتی بیان مقامات خودت باشه، چون در نسخه‌ی خطّی معتبر دیوان اشعار حکیم این بیت مضبوط! است:
من کی‌ام؟ افشین و افشین کیست؟ من
ما یکی روح‌ایم اندر دو بدن!

من

افشن و من مثل دو آهن‌ربا
قطب‌های منفی و مثبت جدا
لیک بنگر آن دو قطب مستقل
چون شوند ای دوست با هم متصل
اتصال ما نه از یک‌رنگی است
وضعیت بین من و او جنگی است
اختلافاتی است مر ابدال را
که نباشد مانعی ایصال را

فشن

دایره المعارف گویای منی یا حکیم

من

ممنون فشن جان!
من نشوم دائره المعارف
بس بود این که به تو گشتم عارف
محضر تو هر که بدست آورد
در پی گل‏های دگر نپّرد

فشن

در معارف مرکزیت آن توست
گوشهایم برده افکار توست
بر سبیل فکر تو پا می نهم
در یم و ژرفای تو گم می شوم
در کلام و فقه تو شاهنشهی
منبع الهام اهل آجری
پر تواضع و فروتن چون درخت
نشر یابد فکر تو بالا و پست
نرم و آرامی به هنگام بیان
خشم چون گیری، دهی از کف عنان
چون زبان طنز را گیری بکار
سر بری با پنبه و انگه فرار
مدح تو بن مایه اش هجویه است
حمله گاز انبری، بی کینه است
دل به دیدار تو مشتاق است لیک
می گریزی از من اما مثل پیک

من

ای فشن احسنت! از تو این بعید
بود و باید گفت که «هل من مزید»
حفظ وزن آن هم در این شعر طویل
لغزشی در قافیه آن هم قلیل
اندک اندک شعر آوردی به کف
وان فضیلت‌های دیگر یک طرف
چشمه ذوق تو جوشید ای عزیز
بعد از این در رود و در دریا بریز