خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

الغزارشات الاسبوعیه 1

پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۴۵ ب.ظ
می‌خواهم حتی المقدور هفته‌ای یک بار اخبار آن هفته را مرور کنم  شاید گاه طنز باشد و گاه نه و شاید هم گاهی به خطوط زرد نزدیک شوم. شما هم اگر خبر جالبی دیدید در کامنتهای آجر اعلام کنید تا منعکس شود

1- شنیدم که قرار است یکی از نمایندگان مجلس که احتمالا معرّف حضور است، همراه تیم ملی به برزیل برود. قطعا این اتفاق مانع پدید آمدن اختلافات فرهنگی خواهد شد. همچنین تردیدی ندارم که حضور ایشان روحیه مضاعفی به خط‌خوردگان از تیم ملی خواهد بخشید و آبی خواهد بود بر آتش ناراحتی آنها.

«ننشینند پای آن دیوار

که بر آن صورتت نگار کنند»

گر در استادیوم روی بی‌شک

همهٔ جمعیت فرار کنند

2- نمی‌دانم که آیا برای هواشناسی امکان پیش‌بینی طوفان تهران بوده است یا نه، ولی اگر چنین پیش‌بینی‌هایی نشود کرد، پس هواشناسی به چه درد می‌خورد؟! 

آب از سر گذشت و گفت که شهر

در خطر از هجوم سیلاب است

قصه پیش‌بینی‌ّ آنها

نوشدارو و مرگ سهراب است

3- انتخابات مصر برگزار شد و آقای سیسی بیش از نود درصد آرا را بدست آورد. به نظر من این گامی به جلوست، چون قبلا مبارک صد در صد رأی می‌آورد. احتمالا اسد هم چند درصدی از رأیش کاسته شود که این هم خبر خوبی است این یعنی دیگر اسد مشروعیت صد در صدی ندارد. 

مرحبا سیسی و بشار اسد

چشم بد دور و کور اهل حسد

چه کسی فکر می‌نمود آرا

کم شود اندکی ز صد در صد

4- حضور فشن کم‌رنگ شده است. نمی دانم که چه امتحانی اسیت که اجازه پنج دقیقه مراجعه به اینترنت را نمی‌دهد. در هر حال برای او آرزوی موفقیت می‌کنم.

اینچنین می‌رسد خبر که فشن

تبلتش را نمی‌کند روشن

کامپیوتر فتاده یک گوشه

پاورش را نمی‌زند اصلا

گفتم آخر چه حالت است این؟ گفت:

امتحان من است سخت و خفن

حالا به نظر شما این امتحان سخت و خفن فشن کدام است؟

الف: فلسفه

ب: کلام

ج: منطق

  • ۶ نظر
  • ۱۵ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۵

کوتاهیِ عمر درّاج

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۵ ب.ظ

 از داستانِ حسنک وزیرِ بیهقی چند فقره‌اش را بیشتر دوست دارم، از جمله آنجا که از مادرِ سخت جگرآورِ حسنک سخن به میان می‌آید و می‌گوید که »بگریست به درد«. به نظر من این عبارتی است به غایت رسا و اینگونه است که وقتی گاه متنی را می‌خوانم که سوزی در آن است ناخودآگاه یاد آن عبارت می‌افتم.

امشب متنی خواندم در شرح مصیبت از دست دادنِ فرزند استاد سید جعفر شهیدی. او

را تا کنون نمی‌شناختم و نامش را نشنیده بودم، اما آنقدر این نوشته صمیمانه و دردمندانه

بود که ناگاه احساس رقّتی در قلب خودم کردم. می‌خواهم ببینید که این متن چقدر خوب

پس از آغازش اوج می‌گیرد و از غمِ هجر بی‌مثالان سخن می‌گوید.

چیزهایی از چند تن از آن درگذشتگان خوانده‌ام و اجمالا چیزهایی درباره آنها و جایگاه

پرناشدنی آنها خوانده بودم اما این نوشته تلخیِ آن را برای من دوچندان کرد.

این نوشته‌ای است که برای خواندن آن به جز کلیک، به کار دیگری هم نیاز دارید ولی

ارزشش را دارد.

خب اگر نمی‌توانید آن کار دیگر را بکنید از اینجا دانلودش کنید

دلم نیامد کامنت مجی را در متن پست نگذارم:

 

تصدیق می‌کنم که آقای جامی بسیار زیبا در سوگ فرزند استاد سیّد جعفر شهیدی نوشته و مخصوصاً درباره‌ی مرگ نابهنگام افراد ارزشمند و کسانی که به قول معروف هنوز حیف است به کمال نرسیده از دنیا بروند. من هم آقای حسین شهیدی را نمی‌شناخته و هنوز هم نمی‌شناسم. روان‌شاد پدرش را بیش‌تر می‌شناسیم و به قول آقای جامی آن استاد عمر پربرکتی داشت و کارهای بسیار ارزشمندی انجام داده بود، از جمله ترجمه‌ی وزین و آهنگین نهج‌البلاغه و ادامه‌ و تکمیل شرح مثنوی مرحوم فروزان‌فر که عمرش باقی نبود تا خود تمام کند و الحق که استاد شهیدی استادانه کار را به اتمام رساند. سال گذشته دفتر اوّل مثنوی را از اواسط کار به یاری شرح مثنوی مرحوم شهیدی خواندم و به مقام علمی آن استاد بیش از پیش پی بردم. یادم نمی‌رود که در سال 1386 استاد شهیدی و یکی از روحانیون در یک روز (یا شاید با اختلاف یکی دو روز از همدیگر) متوفّی شده بودند، امّا رسانه‌ها و فضاهای رسمی کشور بدون توجّه بایسته به وفات استاد شهیدی و گرامی‌داشت یاد آن بزرگ‌مرد، عمدتاً مرثیه‌گو و سوگوار آن روحانی بودند که هرچند مردی شریف و پرهیزگار بود، امّا گمان نمی‌کنم که از لحاظ علمی چنان مرتبتی داشته باشد که مرحوم شهیدی داشت. در آن روزها دکتر خروش با نوشتن «در سوگ آن پاکیزه‌مرد» کم‌کاری و کم‌لطفی فضای رسمی در انجام وظیفه‌ی خود نسبت به نکوداشت عالمان جامعه را جبران کرد.
ممنون به خاطر معرّفی این نوشته‌‌ی بسیار تأثیرگذار و همین‌طور معرّفی درّاج و شعر زیبای ابو طیب مصعبی.
نکته‌ی جالب توجّهی که در نوشتار آقای جامی بود، این بود که مشکلی در نگاه ما به بدن و سلامت جسمی وجود دارد که در واقع بسیاری از افراد توجّه کافی به این موضوع نمی‌کنند و همین موجبات چنان ضایعه‌هایی را فراهم می‌کند. به نظرم مرحوم دکتر شریعتی که او هم به نوعی دچار مرگ نابهنگام شد و هنوز خدمات علمی و فکری ارزنده‌ای می‌توانست ارائه کند، خودش در جاهای مختلف اشاره کرده که بعضی از دوستان دلسوزی می‌کنند که این‌طور فشرده و طاقت‌فرسا کار کردن زود تو را از پا در می‌آورد و خیلی نمی‌توانی دوام بیاوری که ظاهراً همین‌طور هم شد. امّا شوربختی در این است که شرایط اجتماعی و عینی زندگی برای برخی بزرگان چنان رقم می‌خورد که نمی‌توانند طرزی دیگر زندگی کنند، همان‌طور که مرحوم سیّد حسین شهیدی به قول آقای جامی شرایطش جوری بود که استقرار و آرامش لازم را نداشت و زندگی مرحوم شریعتی هم به طریق اولی چنین بود.
  • ۸ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۵

قدح و مدح

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۰۶ ب.ظ
از پست مناظرات غضنفر و زلفعلی چند روزی گذشته و خبری از فشن نیست. این بار گفتم که مخلوط کار کنم و قدح و مدح را با هم در یک شعر بیاورم. به زودی قسمت دوم آن مناظره را هم خواهم فرستاد.

 

در دل دوست به اصرار چو جا نتوان کرد

وقت خود را تلف اندر تک و تا نتوان کرد

این یکی مدح فشن نیست چرا که در او

اثری یک ذره پیدا ز وفا نتوان کرد

کس به امّید فشن پست مفصّل ندهاد

که از این ساده‌تر آن پست، فنا نتوان کرد

مدحِ آن گو که نکردست رها آجر را

زین سبب مدح ورا نیز رها نتوان کرد

عذر تقصیر بوَد هر چه سرایم چونکه

حقّ او را به چنین مدح ادا نتوان کرد

هوش و اندیشه چنان با مجی آمیخت که با

لیزر و ارّه و ساطور جدا نتوان کرد

صحبت دخترکان گر چه دهد حال ولی

با کسی قدر مجی عشق و صفا نتوان کرد

بود بیت الغزل شعر من این بیت اخیر

هان! از آن «عشق و صفا» فکر خطا نتوان کرد!

  • ۵ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۶
زلفعلی- می‌گویند گوسفند کسی را دزدیده بودند. یکی به او گفت چرا سگ نگهبان نداشتی، یکی دیگر گفت چرا کس بالای سر گوسفند نبود دیگری گفت چرا در طویله را خوب قفل نکرده بودی و ... ناگهان طرف عصبانی شد و گفت با این حرفهای شما انگار من مقصرم و دزد اصلا مقصر نیست.
غضنفر- با این جوک. دنبال گفتن چه چیزی هستی زلفعلی جان.
زلفعلی- الآن بحثهایی مطرح است که زنان برای آنکه امنیت بیشتری داشتنه باشند و مورد تعرض جسنی قرار نگیرند، باید حجاب داشته باشند یا به تعبیر دیگر زنان بی‌حجاب در مورد تجاوز قرار گرفتن مقصرند چون موجب تحریک تجاوزگران شده‌اند، ولی این به منزله آن است که بار تقصیر را به دوش قربانی بیندازیم.
گل‌مراد- اما به نظر من این استدلال درستی است بگذار من هم مثالی بزنم: فرض کنید ده میلیون تومان از حسابتان برداشته‌اید و در حال خروج از بانک هستید. قاعدتا پول را داخل محفظه مناسبی می‌گذارید، اما اگر آن را در دستتان بگیرید احتمال دزدیدنش بیشتر می‌شود. در این صورت بدون تردید آن فرد مقصر است بخاطر آنکه در حفظ پول کوتاهی  کرده است. اگر بخشی از پول مال شما باشد، آیا به او اعتراض نمی‌کنید که چرا پول را در معرض دید گذاشته است.
غضنفر- شاید اینجا تفکیک قصور از تقصیر مناسب باشد؛ به این معنا که دزد مقصر است، اما آن فرد قصور کرده است.
گل‌مراد- اما من تفکیک قصور از تقصیر را مناسب نمی‌دانم. به نظر من دزد مقصر و مجرم است اما آن کس که پول را در معرض دید گذاشته فقط مقصر است.
زلفعلی- ولی مثالهای شما قیاس مع الفارق است چطور فردی می‌تواند مقصر باشد باشد در حالی که عامدانه نمی‌خواسته پولش دزدیده شود.
غضنفر- به نظر من بحث دارد به سمت لفظی شدن به پیش می‌رود. من یک تفکیک دیگر مطرح می‌کنم بعد بهتر می‌توانیم تصمیم بگیریم. مساله بر سر ضمانت است شما چه وقتی ضامن هستید؟ موقعی که نه مقصر باشید و نه قصور کرده باشید و عنصر عمد در اینجا دخلی ندارد. فرض کنید که گوشی دوستتان را قرض گرفته‌اید ولی در حال عصبانیت آن را به دیوار کوبیدید. در اینجا شما مقصرید چون خسارت عمدی وارد کرده‌اید و ضامنید، اما یک وقت شما آن را در یک هوای ابری بیرون پنجره گذاشتید و باران آن را خیس کرد. در اینجا شما عمدی نداشتید ولی باز ضامنید چون قصور کردید و شرایط متعارف برای استفاده و حفظ گوشی را ایجاد نکردید. مثال سوم وقتی است که گوشی دست شماست و دارید با آن صحبت می‌کنید که ناگهان کلاغی می‌آید و آن را می‌رباید اینجا شما به هیچ وجه ضامن نیستید.
گل‌مراد- با این مثال موافقم بر این اساس زن محجبه‌ای که خود را حفظ کرده است اگر هم مورد تجاوز قرار بگیرد جای ملامت ندارد زن بی‌حجاب هم چون قصور کرده، مستوجب ملامت است و آن کس که تجاوز کرده است مستوجب مجازات است.
زلفعلی- اما این به منزله تحت فشار قرار دادن قربانیان است در این صورت، قربانیان باید در خانه خودشان بنشینند و یا با پوشیدن یک گونی روی خودشان وارد اجتماع بشوند تا مردان تحریک نشوند و به آنها تجاوز نشود.
گل‌مراد- ولی ما  گفتیم که پوشش متعارف یعنی آنچه عرفا باعث تحریک‌آمیز نیست.
زلفعلی- اما این پوشش متعارف را چه کسی تعیین می‌کند. روشن است که نمی‌توان معیار یکسانی ارائه کرد. عوامل متعددی می‌تواند در تحریک‌آمیزی موثر باشد. زنی که صورتی زیبا دارد شاید همان صورتش تحریک‌کننده باشد و شاید زنی اگر برهنه هم وارد خیابان شود تحریک‌کننده نباشد.
گل‌مراد- منظور من مردانی هستند که بیماردل‌اند.
زلفعلی- اما آیا فقط مردان بیماردل تجاوز می‌کنند؟ قطعا اینطور نیست. باید بپذیریم که اگر معیار، تحریک باشد به پوشش یکسانی نمی‌توان دست یافت. اگر هم بپذیریم که حجاب یک حد عرفی دارد و بیش از این را لازم ندانیم معنی‌اش این می‌شود که «هر چند ممکن است با وجود آن حجاب متعارف باز هم عده‌ای تحریک شده و تجاوز کنند اما حجابِ بیش از آن، ضرورت ندارد» شما زن زیبایی را که صورتش را نپوشانده در مورد تجاوز قرار گرفتن قاصر نمی‌دانید، در حالی که شاید اگر او پوشیه گذاشته بود آن مرد فرضی به او تجاوز نمی‌کرد.
غضنفر- به نظر من تو الآن دچار مغالطه خرمن شده‌ای. شاید ما نتوانیم هیچوقت مشخص کنیم که چند مشت گندم یک خرمن می‌شود ولی اجمالا یک خرمن گندم را می‌شناسیم. علاوه بر این برای تعیین یک قاعده و قانون لازم نیست که دنبال محافظت صد در صد باشیم یک بانک شرایط لازم برای حفظ پول‌ها را در نظر می‌گیرد ولی در هر حال همیشه دزدهای حرفه‌ای وجود دارند که ممکن است محافظت بانکها در برابر آنها کافی نباشد.
زلفعلی- یک چیزی که در همه مثال‌های شما آزارنده است این است که تشبیهات شما مالی است و این با مسائل انسانی متفاوت است.
غضنفر- اولا که در مثل نباید مناقشه کرد ثانیا این حرف‌های شعاری بیشتر برای تحت تاثیر قرار دادن مخاطب عام است وگرنه در مباحث جدی باید دنبال قواعد بود ولو آنکه مشابهت‌هایی با مباحث دیگر داشته باشد. شما الآن در علم حقوق هم می‌بینید که در مباحث حقوقی مختلف شباهت است مثلا بین قرارداد ازدواج و قراردادهای مالی، اما این به معنای زیر سؤال بردن حقوق بشر یا انسانیت نیست. باید دقت کنیم که تحت تاثیر تبلیغات عامیانه قرار نگیریم.
زلفعلی- ولی حتی با فرض پذیرفتن آنکه فردی با حجاب نامناسب در معرض خطر بیشتری قرار می‌گیرد آیا این دلیل می‌شود تا نهادهای قانونی وارد عمل بشوند؟ یا آنکه این باید به خود مردم واگذار شود؟ و آیا نباید به جای گیر دادن به زن‌ها، جلوی تجاوزگران را گرفت؟
غضنفر- ببین من من نمی‌خواهم درباره نحوه دخالت آن نهادها صحبت کنم. مساله بر سر آن است که نقش توصیه‌ای را نمی‌توان از آنها سلب کرد. الآن تلویزیون برنامه می‌گذارد که ما موقع عبور از خیابان کیفمان را به سمت خیابان نگیریم تا دزدان موتورسوار آن را ندزدند. این اتفاقا بسیار خوب است. این خنده‌دار است که کسی بگوید: «تلویزیون چه حقی دارد که بگوید کیفتان را به سمت خیابان نگیرید و اگر آنها عرضه دارند باید جلوی کیف‌قاپان را بگیرند.» این حرف بی‌ربطی است. این بد نیست که نقش هدایت‌گرانه داشته باشند.
زلفعلی- نقش هدایت‌گرانه فی‌نفسه ایرادی ندارد، اما قربانی نباید مورد قضاوت قرار گیرد و طوری با او برخورد شود که القا شود که خود او عفت و نجابت خودش را قربانی کرده است. در اینجا تفکیک علت از سبب شاید مفید باشد. در واقع در مورد زنِ بی‌حجاب او خود شریک در جرم تلقی می‌شود گویی او در کنار تجاوزکار، «علت» جرم بوده است در حالی که کار آنکه کیفش را به سمت خیابان می‌گیرد و کیفش دزدیده می‌شود را به منزله «سبب» در نظر می‌گیرند. تفاوت واکنش مردم در مواجهه با این دو مورد حرف مرا روشن‌تر می‌کند. اگر کسی اتفاقا کیف را به سمت خیابان بگیرد و موتورسواری کیفش را بدزدد همه برایش دل می‌سوزانند و هرگز به این شدت مورد ملامت قرار نمی‌گیرد.
غضنفر- انکار نمی‌کنم که شرایط خاص فرهنگی و دینی ما سبب شده تا مسائل جسنی حساسیت بیشتری را بر انگیزد.
زلفعلی- اما آیا نباید شرایط فرهنگی را به سمتی برد که این حساسیت‌ها کمتر شوند.
غضنفر- نمی‌دانم. من بخشی از این حساسیت‌ها را بد نمی‌دانم هر چند معتقدم شدت این حساسیت‌ها در حال حاضر زیاد است بنابراین با تعدیل آن موافقم.
گل‌مراد- اما من معتقدم حساسیت بیشتر در مسائل جسنی، بجاست و نباید آن را در حد مسائلی مانند سرقت اموال به حساب آورد
ادامه دارد....

  • ۸ نظر
  • ۰۸ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۷

روزمره

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۴ ب.ظ
امروز در عبور از خیابان دچار مشکل شدم با انکه کنار میدان و روی خط عابر پیاده بودم و قاعدتا باید سرعت ماشینها کم می بود ولی امکان عبور عاقلانه وجود نداشت بنابراین ناگزیر به کاری احمقانه دست زدم. دل به دریا زدم و با سختی و اضطراب فراوان از خیابان عبور کردم عرض خیابان زیاد بود بخاطر همین نمی توانستم از عنصر سرعت برای عبور اسنفاده کنم. ماشین ها با سرعتی که مناسب پیست بود از کنارم می گذشتند حس عحیبی داشتم احساس می‌کردم چقدر مرگ به من نزدیک است. 

نمی‌دانم چرا این را نوشتم فقط تجربه خاصی بود یک مقدار هم از این رانندگی‌ها عصبانی بودم

  • ۲ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۰۴

شعر زیبای ک‌ی عزیز در کامنت پست قبل

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۵ ب.ظ
شعر کامرانِ عزیز در خاتمه کامنتهای پست قبل نشان داد که عیار شعر او چقدر بالاتر از اشعار ماست. فوق العاده زیبا بود، آن هم با قافیه‌ای که دیگر انتظار نداشتم به خوبی بتوان آن را توسعه داد چه برسد به توسعه‌ای چنین قدرتمند. بسیار از او سپاسگزارم و شعر او را در این پست بصورت مستقل می‌آورم، چون برتر از آن است که در کنار شعر من بنشیند:

از آن زمان که فشن هم جناب دکتر شد
ز دست بنده گریزان، چو ماهیان سُر شد
هم او که عفت و اخلاق روستایی داشت
ز عشوه ی دو سه لعبت، چه سُست عنصر شد
ندانمش چه هوایی درون سر افتاد
که باز فرق تُنُک وار او، ز مو پُر شد!!
خرید عینک ریبن، درید پیراهن
اسیر رنگ و کرم پودر و عود و کُندر شد
دگر کلاس فشن جان فراتر از اینهاست
بکوب بر سرم آجر که در غمش جرُ شد
چو گشت وقت تماشا و گاه حظِّ نظر
مثال دختر قاجار زیر چادر شد
فشن که تشنه ی دانش ، کر سیاست بود
نماد آیه ی "الهیٖٖکم التکاثر" شد!
منه به زخم جگر سوز دل حکیما دست
که مثل قوطی نوشابه ای، از او غُر شد

ضمنا مدح من مر فشن را، با توجه به سابقه گذشته اوست و از تحولات اخیر او بی‌اطلاعم، از این جهت اگر در وصف او اغراقی شده به حساب کم‌اطلاعی من بگذارید. از ک‌ی عزیز هم به جهت اطلاع‌رسانی، آگاهی‌بخشی‌، تنویر افکار و باز کردن چشم دوستان ممنونم

 

  • ۵ نظر
  • ۰۴ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۵

برای تو

چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۴:۴۹ ب.ظ
دو سال قسمت من هم‌اتاقیِ لر شد

و این همیشه مرا مایهٔ تفاخر شد

درون قلب من آن روز سرد و خالی بود

فشن رسید و ز گرمیّ او دلم پر شد

اگر چه با نظرات مجی خوشم اما

فشن بهانه برای شروع آجر شد

مثال پاکدلی هست و سادگی و خلوص

در این زمانه که دنیا پر از تظاهر شد

به نام نه، به حقیقت تو کامران خوانش

کسی که با فشنِ ما رفیق و دم‌خور شد

 

با تأخیر مجی در نظر دادن بر پست قبل خواستم قدحی برای او بنویسم، اما دست و دلم به قدح او نرفت. گفتم بجایش مدحِ فشن را بگذارم که در این چند پست نظرات مفصلی داده و روی دست مجی بلند شده است که اخیرا نظراتش به کوتاهی دیوار من است. از او ممنونم.

 

لطف مجی مجددا شامل حالم شده و استدباری شعری فرستاده است:

 

خوش است مدح فشن ای حکیم! مدحش گوی

 که در مصاحبتش سنگ قلب مج دُر شد

چو در مجالستش تلخ زندگی شیرین

ز دوری‌اش همه شیرین زندگی مُر شد!

نه مدح او ز ندای من و تو شد کافی

سزد که مدح فشن بانگ دســـــته‌ای کُر شد

 

 از او سپاسگزارم

 قدح فشن از طرف من بخاطر تاخیر در پاسخ به این پست:

 

در مدح، کسی که کرد تعجیل

او نیست حکیم و هست تعطیل

می‌داد فشن نظر همیشه

اکنون ندهد که گشت تجلیل

 

معرفی کتاب 9

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۴۱ ب.ظ
یکی از بهترین کتابهایی که در آن به تاریخ معاصر ایران پرداخته شده است، روزنامه خاطرات عین السلطنه است که یک خاطره‌نگاری از چندین دهه تاریخ ایران از اواخر دوره قاجاریه تا اوایل دوران پهلوی است. کتاب بسیار روان نوشته شده است و به صورت جالبی شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن دوران را هم شرح می‌دهد.
این کتاب ده جلد دارد و کار من که خیلی هم به تاریخ علاقه ندارم و جنبه‌های دیگراین کتاب برای من مهم است گزیده‌خوانی است.
امروز خواستم دو تکه از کتاب را برای شما بگذارم. اولی درباره رفتار سربازهای انگلیسی و روس است و دیگری درباره کیفیت کالاهای خارجی.

 

  • ۲ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۴۱

تیغ دو لبه

يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۲۰ ق.ظ
این متن را چندین روز پیش نوشته بودم، اما به جهت اپسات من و یزدیان، انتشارش به تعویق افتاد. امیدوارم خیلی دیر نشده باشد. 

اتفاقات اخیر در اوکراین آزمونی است عجیب برای حکومت‌ها. از طرفی عده‌ای طرف دولت جدید را گرفته‌اند که خود با شلوغ‌کاری سر کار آمده است و با همه‌پرسی در مناطق روس‌نشین مخالف‌اند و از طرف دیگر عده‌ای با حکومت جدید مخالف‌اند وآن را غرب‌گرا می‌خوانند و طرف جدایی‌طلبان روس را می‌گیرند.

اما کدام‌یک راه درست را می‌پیمایند؟ آیا می‌توان به معیار یکسانی دست یافت و سیاست یک بام و دو هوا را در پیش نگرفت؟

بگذارید سؤالی دیگر بپرسم. به نظر شما آیا ما تحمل خواهیم کرد که عده‌ای در آذربایجان یا کردستان کار این جدایی‌طلبان را بکنند یعنی ساختمانهای دولتی را تصرف کنند و سپس همه‌پرسی برگزار کنند تا به کشورهای دیگر بپیوندند؟ اگر پاسخ منفی است پس چرا طرف این جدایی‌طلبان را بگیریم؟ آیا صرفا به این علت که حکومت مرکزی طرفدار غرب است؟ اما این آیا دلیل معتبری است و آیا اسلحه‌ای نیست که علیه خود ما هم می‌تواند استفاده شود؟ از طرف دیگر آیا می‌توان حکومتی را که بطور دموکراتیک سر کار آمده است پیش از به سر رسیدنِ موعدش ساقط کرد؟ درست است که ممکن است دولتی به وعده‌های خودش عمل کند، اما آیا می‌توان پای هر اتفاق اینچنینی، سراغ آشوب و برانداختن دولت رفت؟ اگر چنین باشد که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. ملتی که یک بار فریب خورده است فرصت انتخابات بعدی را دارد تا اشتباهش را جبران کند. البته من استثنایی را هم در نظر می‌گیرم و آن هم جایی است که دولتی بنیانِ دموکراسی را هدف بگیرد مانند کاری که هیتلر بعد از بر سر کار آمدن در آلمان کرد؛ یعنی در صدد آن باشد که راه را برای مردم برای انتخاب دموکراتیک بعدی سد کند.

قطعا برای کسی که اطلاعاتِ محدودی در سطح من دارد و شنونده عادی اخبار است توان تحلیل دقیقی وجود ندارد ولی به باور من دولت جدید اوکراین غیر قانونی است و با شیوه درستی سر کار نیامده است. این همه‌پرسی‌ها هم غیر قانونی است، اما اینکه اکنون راه حل چیست واقعا سؤال پیچیده‌ای است. اگر امکان بازگشت به عقب و راه حل دموکراتیک با انتخاباتی زودرس بود، این بهترین راه می‌بود ولی اکنون این دور از ذهن است. مشکل الآن این است که روسیه از آبی که غربیها گل‌آلود کرده‌اند در حال ماهی گرفتن است و بعید است ماهی‌ها را پس بدهد. در واقع این غربی‌ها بودند که فضا را مستعد منفعت‌طلبی روسیه کردند و حالا ناچارند امتیازی به روسیه بدهند و مانع از خراب‌کاری بیشتر بشوند و یا آنکه روسیه را آنقدر تحت فشار قرار دهند تا ماهی‌ها را پس بدهد که چندان امیدی به آن نیست. حالا اینکه چه امتیازی به روسیه داده شود محل بحث است. یک راه حلِ خوب دیگر توافق دو گروه متخاصم و حفظ حداقل مناطق شرقی اوکراین با دادن اختیارات بیشتر و نوعی خودمختاری به آنهاست. راه حل دیگر که چندان خوب نیست ولی بهتر از خونریزی است، چندپاره شدن اوکراین است به شرط عدم الحاق به روسیه، که این البته نیاز به اطمینان بخشیدن به دولت‌های کوچکتر است، اما برای همین هم باید روسیه را تحت فشار گذاشت. 

خلاصه اینکه به نظر من اگر زمانی قاطبه اهل منطقه‌ای قصد جدایی یا الحاق به کشوری دیگر را داشته باشند باید دنبال راه حل‌های مسالمت‌آمیزی بود که توافق طرفین را در کنار نظارت سازمان ملل همراه داشته باشد وگرنه فکر کنم اگر به مردم محل ما بگویند آیا دوست دارید به سوییس ملحق شوید رأی بالای هشتاد و پنج درصد بیاورد. صرف رضایت مردم منطقه‌ای دلیل بر قبول آن نیست.

  • ۶ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۲۰

تورق اتفاقی

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۴۴ ق.ظ
داشتم به مناسبتی در فضای مجازی گشتی مزدم که به این مطلب از یک وبلاگ "http://kian.blogfa.com/post-2.aspx" برخوردم. مطلبی کوتاه و مختصر درباره شعر مشهور سعدی نوشت. من البته فکر می کنم منظور سعدی دقیقا در راستای حقوق بشر و نفی نژادپرستی و شان و ارزش مقام انسان است. همانگونه که خداون در قران می فرماید: "کرمنا بنی آدم". و برداشت من این است که سعدی معتقد است آنچه انسان را شان و ارزش می بخشد جسم مادی او نیست. و به نظر من نوع تفکر آدمی است که از ان کسی مثل هیتلر و صدام و گاندی و مادر ترزا و من و ما شکل می گیرد. البته اگر منظور سعدی از جان ادمی، طرز تفکرش باشد. من فکر می کنم منظور سعدی همان انسان به عنوان ماهو انسان باشد صرف نظر از نژاد و رنگ و قومیت و زبان و تفکر و .... چیزی که در قران هم هست و ملاک برتری انسان را تقوا می داند. توجه شما را به این مطلب جلب می کنم: قرار بود برای یه درس عمومی(تاریخ اسلام) یه کنفرانس درباره تحول اندیشه دینی داشته باشم. محور بحثم رو از مقاله از اسلام تاریخی به اسلام معنوی کدیور انتخاب کرده بودم. یه نکته کلیدی برای فهم این بحث، تغییر عرف عقلا در زمان های مختلف و برداشت های اونا از عدالته(البته مصداق هاش) می خواستم این موضوع رو با چند مثال برای بچه ها روشن کنم. اینکه پارادایم های غالب در هر زمانی ممکنه با زمان دیگه فرق کنن، تو تفکراتم به نکته ظریفی تو ادبیاتمون برخوردم! تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت همه سعدی رو به عنوان یک متفکر و حکیم قبول داریم. اما می بینیم تو این شعر، مفهومی وجود داره که در تعارض کامل با مفاهیم اساسی حقوق بشره! یعنی عرف عقلای اون زمانه در جهت مقابل عرف عقلای این زمانه بوده! در اعلامیه حقوق بشر که میثاق نامه عقلا در باب حقوق بشر است، تن آدمی شریف است و بدان سبب حقوقی دارد، فارغ از آنکه صاحب آن تن چگونه بیندیشد و جانش را در طبق اخلاص کدام اندیشه گذارده باشد، در واقع تن آدمی شریف است! همین! بی هیچ واسطه! اما در کلام سعدی که به نوعی حنجره عرف عقلای زمان خودش بوده است، تن بواسطه جان است که قابلیت شرافت یافتن را دارد، می تواند آنقدر شرافت یابد که از فرشته هم بالاتر رود و می تواند آنقدر پایین آید که ریختن خونش مباح و شاید حتی واجب! تنها بواسطه آنکه چگونه می اندیشد! این عرف عقلای آن زمانه بوده است. باید عرف عقلای هر زمانه را شناخت و تمام احکام و اندیشه ها را در تابش نور پارادایم غالب بر آن روزگار دید. ساده تر آنکه به مکان و زمان توجه کنیم، اما روح حاکم بر زمانها و مکانها، یعنی همان پارادایم های غالب
  • ۴ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۳:۴۴