در پاسخ به کامنت فشن بر دو پست قبل
زمانی یک فیلم میدیدم که در آن جنایتکاری به یک زن پلیس شلیک کرد و او را کشت. رفیق آن جانی به او اعتراض کرد که چرا یک زن را کشتی؟ جواب داد: مگر زنها همیشه خواستار برابری با مرد نیستند. خب این هم برابری زن و مرد.
حالا حکایت این هنرمندها و ورزشکارهاست آنها همواره از استدلالهایی به نفع خودشان استفاده میکنند که علیه خودشان هم میتواند بکار رود.
مثلا وقتی میگویی چرا فوتبالیستها اینقدر پول میگیرند؟ جواب میدهند که ای بابا فوتبالیستها فقط همین ده پانزده سال را کار میکنند، انگار ملت ضامن سالهای بعدی زندگی آنها هستند. فرض کنید کسی را آوردهاید کولر شما را سرویس کند و او در نهایت از شما پانصد هزار تومان طلب کند و در جواب اعتراض شما بگوید: مگر ما چند ماه در سال سرویس کولر داریم فقط همین تابستان است دیگر!
هنرمندان هم حکایت مشابهی دارند، وقتی آبها از آسیاب میافتد و دیگر کارشان رونق سابق را ندارد، انواع توقعات برای آنها ایجاد میشود. یا از یک طرف توجه طلب میکنند ولی از طرف دیگر حاضر نیستند لوازم آن توجه را بپذیرند.
همانطور که گفتم این آن نوع زندگیای است که خودشان انتخاب کردهاند و باید به لوازماش تن در دهند. لوازم آن را هم در هر جامعهای مخصوص به خود آن جامعه است. در همان آمریکا هم ممکن است بازیگری یک جوک نژادپرستانه بگوید و از هستی ساقط شود، اما هیچوقت چنین بازخواستی از یک آدم عادی صورت نمیگیرد. در آنجا خیلی به برهنگی اهمیت نمیدهند اما چیزهای دیگری برای آنها مهم است.
در اینجا هم بیشتر به پوشش اهمیت میدهند و در عوض یک چشمپوشیهایی هم در حوزههای دیگر دارند، مثلا بر سر پارتیبازیها و مسائل مالی، که هر چند برخی مواقع گندش در میآید اما خیلی پیگیرش نمیشوند.
در کل، پیگیری مسائل خصوصی هنرمندان چیزی است که در همه جا رواج دارد و به اصطلاح، نشریات زرد و در این دوره سایتهای زرد، به دنبال آن هستند و از آن گریز و گزیری نیست.
نمیتوان شهرت داشت و از پخش مسائل خصوصی اجتناب کرد. اما پخش این مسائل خصوصی فقط برای آنها مایه دردسر نمیشود. اگر از این بنده حقیر، کمتر از این عکسهایی به دست برخی برسد مثلا با شلوارک یا سبیل مشابه با آقای قاسمخانی، احتمالا هزینهای بسی بیشتر از آن چیزی خواهم پرداخت که ایشان میپردازند (البته اگر هزینهای بیشتر از این چند تیتر بر آنها بار شود). شاید بگویید کسی که سراغ تو نمیآید ولی کسی که اهل بخیه باشد میداند که اتفاقا سراغ ما هم میآیند، با این تفاوت که آنچه برای آنها خبر است برای ما خطر است.
درباره خانم اشرقای هم بگویم که اگر ایشان از امتیازات نسَبی استفاده نکرده باشند، قاعدتا نباید اینقدر به ایشان گیر میدادند، ولی اساسا توجه به صفحه ایشان در فیسبوق محصول همین ارتباط نسبی بود، بنابراین طبق معمول باید پای لرز این شهرت هم بنشینند. این را از منظر تماشاچی میگویم نه بازیگر. البته همانطور که گفتی محتوای بحث در اینجا متفاوت است ولی هر دوی آنها تحت مقوله لوازم طبیعی شهرت قرار میگیرند.
به نظر من لقمههای چرب و چیلی و شبههناکی که فشنِ عزیز در محل کار خود صرف میکنند کمکم تاثیر خود را بر روح و روان ایشان گذاشته است تا حدی که دیگر بحث بر سر چند میلیارد هزینه را مته به خشخاش گذاشتن میدانند.
بگذارید حالا که صحبت به اینجا رسید، این پست را با داستانی تمام کنم:
میگویند یکی از خلفایِ عباسی به دنبال راضی کردنِ یکی از زهاد و عالمان مشهور برای منصبِ قضاوت و معلمی فرزندان خود بود. ولی او همیشه جواب رد میداد و نمیخواست آلوده این مناصب شود، تا اینکه روزی او را احضار کرد و به او گفت یکى از این سه کار را بپذیر: یا منصب قضاوت را قبول کن، یا معلم فرزندان من شو و یا مهمان من شو. آن عالم با خود گفت که در دستگاه ظلم و جور، قاضی نخواهم شد و تعلیم فرزندان او و گرفتن حقوق از ظلمه هم پذیرفتنی نیست، ولى یک بار با خلیفه نشستن و غذا خوردن ایرادی ندارد. بنابراین سومی را پذیرفت. خلیفه به آشپز دستور داد لذیذترین غذاها را بپزد. وقتى آن عالم شروع به خوردن از آن غذاهای چرب و چیلیِ مشابه آنچه در آشپزخانه محلِ کار فشن تولید میشود کرد، آشپز آهسته به خلیفه گفت: این شیخ بعد از خوردن این غذا، هرگز رستگار نخواهد شد. القصه آن لقمهها بر آن عالم اثر کرد و کمی مغزش به کار افتاد. با خود گفت چه ایرادی دارد که قاضی شوم و به عدالت حکم کنم و باز با خود گفت خوب است که معلم فرزندان خلیفه شوم تا بعدها جانشینان صالحی برای او شوند. در نهایت با این توجیهات، هم قضاوت را پذیرفت و هم معلمى فرزاندان خلیفه را.
روزی بر سر حقوق خودش با خرانهدار درگیر نزاع شد. خزانهدار گفت مگر به ما گندم فروختهای که اینقدر بر سر رقم بحث میکنی؟ جواب داد نه! من دینم را فروختهام.
- ۶ نظر
- ۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۹:۴۰