خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

الغزلیات الطهرانیه فی المناقب الافشینیة ۲

شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۵۴ ب.ظ
زبان حال یک دانه برف بر کف شاعر در بلده طهران

یک دانه برف بر کفم افتاد مثل ماه
وقتی شدم پیاده ز ماشین میان راه
گفتم بلور خوشگلت ای برف از چه رو
در این هوای دودی تهران نشد سیاه؟
وانگه بگو تلألؤِ زیبایت از کجاست
داری چرا درخششِ الماسِ تاجِ شاه؟
ناگاه برف گفت که هستم من از کرج
تهرانیم مخوان دگر از روی اشتباه
پرسیدم از چه بحر، بخارِ تو شد بلند
گفتا ز بحر نامدم و آمدم ز آه
گفتم بگو که آه که بود و برای چه؟
گفتا که آه افشن و باقی ز من مخواه
برخی شارحان گفته‌اند که آه افشن برای پاک کردنِ شیشه عینکش بوده است لیکن برخی گویند او را از اساس عینکی نبوده است و مراد او زین آه، گرم کردن دستانش در سوز برف بوده است. والله اعلم 

مجی دامت مکتسباته، در استقبال این شعر فرماید:

افشن بیا نوازش دکتر تو را رسید

بر مالش تو عزم ندارد به هیچ راه!

الغزلیات الطهرانیة فی المناقب الافشینیة ۱

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۸ ق.ظ
این زبان حال یکی از نفس‌هایی است که در تهران فرو برده‌ام:

نفس کشیدم و دیدم که آشناست به من

که داشت بوی گلستان و عطر مشک خُتَن

سؤال کردم از او، گفتم از کجایی تو؟

که نیست در همه تهران چنین هوای خفن

بگفت از کرجم من، نه اهل تهرانم

چه بود غایت تو از چنین سؤال و سخن؟

جواب گفتمش افتادم از لطافت تو

به یاد آنکه مرا یار بوده او قبلا

هوا جوابِ مرا داد کاین لطافت را

گرفته‌ام ز شُشی که مرا بشد مأمن

ز فیض محضر آن شُش شدم چنین خوش‌بو

- که بود صاحب آن شُش؟ جواب داد فشن


در ادامه‌ی این تغزّل، حضرت مرتض (دامت جمالاته!) چنین فرموده:

چنین سعادتی که فشن داردش به یقین
نداشت یوسف کنعان به نزد مصری زن!


و یکی مجی‌نام هم، از مخلصان حلقه‌ی آجر، مغبطانه! چنین افزوده:


خوشا به حال فشن کاین‌چنین به نزد حکیم
عزیز و محترم است و لطیف همچو سمن!


در ستایش استادانم

سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۴۸ ب.ظ
زمانی به استادهای خود معترض بودم که تحقیق‌های دانشجویان را به‌دقت نمی‌خوانند البته آن موقع کپی در کار نبود تحقیق‌ها را چه خوب و چه بد خودمان می‌نوشتیم البته من برای قوت قریب به یموت، گاهی برای دیگران هم تحقیق‌هایی نوشته‌ام و وجوهی در حد ده تا پانزده‌ هزار تومان دریافت کرده‌ام (البته با نرخ اواخر دهه ۷۰)
اما الآن اگر دانشجویی برای من بجای تحقیق، جوک ملا نصرالدین بیاورد متوجه نخواهم شد چون در بهترین حالت فقط تیترش را می‌خواهم البته هم من و هم دانشجو یک درک متقابل از منشأ و کیفیت آن تحقیق داریم و این همدلی میان استاد و دانشجو در کشور ما، که فکر می‌کنم در جهان بی‌نظیر باشد سبب شده است که هیچ تقابلی هم بین ما پدید نیاید معمولا چون تحقیق‌ها تک‌رو هستند از پشت برگه‌ها برای پرینت استفاده می‌کنم و این به جز درآمدی که برای تایپیست و پرینتیست به همراه دارد، تنها خاصیت این تحقیق‌هاست آنچه مرا بر آن داشت تا این خاطرات را بنویسم مطلب زیر است.
این بی‌دقتی اکنون در کشور ما امری عادی شده است اخیرا در سایت جاادی مطلبی دیدم که در آن به یک سایت مربوط به دانشجویان رشته‌های فنی اشاره شده است که در بیان تاریخچه دانشگاه تهران به زبان انگلیسی، مؤسس آن را دکتر اکانت نوشته‌اند که در واقع دکتر حسابی بوده است و ظاهرا برای ترجمه از گوگل ترنسلیت استفاده کرده‌اند بی آنکه قبل از انتشار حتی یک بار به آن نگاهی بیندازند. اگر توان بشکن‌بشکن دارید به سایت idaj.net بوید و مطلب را ببینید البته آدرس سایت برعکس است! به غیر از  net

من و فناوری 3

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۴۱ ب.ظ
اولین کامپیوترهایی که با آن‌ها کار می‌کردم حتی پنتیوم هم نبودند نمی‌دانم اسمشان چه بود سرعت‌ها بسیار پایین بود اما البته کاربری هم بسیار محدود بود. اطلاعات خیلی کم‌حجم بودند ابتدا با دیسکت‌های 360 کیلوبایتی سر و کار داشتم احتمالاً نسل شما آن را ندیده است بسیار نرم و شکننده بود بنابراین باید حسابی از آن مراقبت می‌کردی تازه این خیلی خوب بود برادر بزرگ من وقتی دانشجو بود اطلاعاتشان را روی برگه‌هایی با اندازه‌ای حدود کارت‌های بانکی، پانچ می‌کردند حالا خدا می‌داند برای همین 360 کیلوبایت باید چند تا ورق پانچ می‌کردند بچه که بودم خیلی از آن کارت‌های شکیل خوشم می‌آمد و با آن‌ها بازی می‌کردم. من اما مدتی کوتاه با دیسکت‌های نرم سر و کار داشتم و به فاصله کوتاهی دیسکت‌های سخت 1/44 مگابایتی که شما هم آن را می‌شناسید آمد. نمی‌دانید همان مختصر سفتی‌ای که داشت و حجم چند برابر و سرعت بهتر نسبت به قبلی چه حالی می‌داد در هر حال این دیسکت‌ها هم خیلی حساس بودند و مختصر بدشانسی‌ای کافی بود تا تمام اطلاعات شما به باد فنا برود. بارها افرادی را دیده‌ام که حسابی حالشان از این بابت گرفته شده است.
آن زمان اینترنت رواج نداشت و بهترین و بالاترین کار تفریح‌آلودی که بعد از آمدنِ ویندوز می‌توانستیم بکنیم گوش کردن به موسیقی بود تقریبا فایل‌های تصویریْ بسیار کم بود. در دانشگاه ما هم کامپیوتر ممنوع بود بنابراین کار ما در اتاق کامپیوتر دانشگاه، محدود به مُجازات بود (یعنی مجازها)
اولین بار سال چهارم دانشگاه با اینترنت روبرو شده بودم جایی را در دانشگاه گذاشته بودند برای استفاده از نرم‌افزارهای آموزشی مانند آموزش احکام و برخی از این سی‌دی‌های حدیث و تفسیر و امثال آن. آنها برای اولین بار در دانشگاه ما به نوعی اینترنت محدود وصل بودند و من البته نمی‌دانستم. روزی یکی از دوستانم که او هم دستی در کامپیوتر داشت این موضوع را به من گفت. گفت یک سری گروه‌های دانشجویی هستند که در آنها سؤال و جوابهایی رد و بدل می‌شود مثل همین فوروم‌های اینترنتی فعلی. اسمش را الآن بخاطر ندارم فقط فکر می‌کنم واژه surf هم در اسمش بود خلاصه چند سال بعد گوگل کل آن سیستم را خرید. آن روز دوستم نام مرا در آن سیستم ثبت کرد و طرز ورود به فوروم‌ها را به من یاد داد. خودش هم پشت یک کامپیوتر دیگر رفت و با یک اسم تقلبی حسابی مرا سر کار گذاشت و با منِ بینوا که اولین روزم بود و هنوز نمی‌دانستم اینترنت چیست شروع به چت کرد. او خود را به عنوان یک آمریکایی معرفی کرد که اطلاعات دقیقی از من در اختیار دارد و الحق هم بسیار اطلاعات دقیقی داشت من که واقعا حیرت کرده بودم داشتم شاخ در می‌آوردم به آن دوستم می‌گفتم این چطور چنین چیزهایی می‌داند و اصلا از کجا می‌داند که من پشت این کامپیوتر نشسته‌ام خلاصه چند دقیقه که گذشت و یک مقدار مخم را کار انداختم فهمیدم کار خود اوست. حتما الآن دارید می‌گویید تو چقدر خنگ بودی که همان اولش نفهمیدی! ولی من مال نسلی بودم که واقعیتِ اینها هم آنقدر برای ما عجیب بود که مرز آن با تخیل را برخی اوقات نمی‌توانستیم تشخیص دهیم. الآن برای یک بچه، اینترنت یک رخداد عادی زندگی است این برای ما نبود. من مثل آلیس در سرزمین عجایب بودم که لبخند خالی را در هوا می‌بیند. همیشه آمادۀ مواجهه با چیزهایی بودم که تصوری از آنها نداشتم. این حالت را فقط می‌توان تجربه کرد. آن روزها فناوری برای من یک هیجان و حیرت بود. شگفتی از کشف‌های روزمره و غیرمنتظره. آن روزها به تعجب کردن عادت کرده بودم.

گرمایش

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۵۷ ق.ظ
از دیروز در اطراف ما دارد برف می بارد با شدتی که چند سال بود سابقه نداشت چند سال پیش یک برف سنگین داشتیم و تقریبا در کل زندگیم همان یک بار برف یک هفته ای داشتیم بقیه زمانها برف یکی دو روزه بود
ولی پدر و مادرم و کلا کل قدیمیها که تعریف می کنند در زمان قدیم برف خیلی سنگین و ماندگار بود بیشتر زمستان برف داشتند و تا یکی دو ماه اول بهار حتی برف بر سر کوه ها آب نمی شد به همین دلیل حجم آب رود بسیار بیشتر بود ارتفاع برف گاه به یک متر می رسیده، بطوری که مجبور به پارو کردن برف بوده اند
نمی خواهم بگویم که این گرم شدن منطقه ما صد در صد مربوط به گرمایش زمین است شاید عوامل دیگری هم دخیل باشند اما خاطرات نسل های مختلف از شدت برف به شدت متفاوت است

من و فناوری 2

سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۵۶ ق.ظ

با آنکه سالها بود که نسخه‌های ویندوز 3.1 و 95 عرضه شده بود اما کامپیوترهای دانشگاه مجهز به dos بودند. آن هشت ساعت کلاس dos پیش دوستم سبب شد تا کلاس کامپیوتر دانشگاه را به سادگی بگذرانم و بلکه به نوعی دستیار استاد هم بودم. تایپ روی dos با نرم‌افزار بسیار خوبی انجام می‌شد که زرنگار نام داشت. زرنگار اگر اشتباه نکنم تولید سیناسافت و بسیار کارآمد بود. با یک قفل سخت‌افزاری که قیمت نسبتا بالایی هم داشت می شد از آن پرینت گرفت ولی نرم‌افزار تایپ تحت dos آن رایگان بود با آن حتی نمودار هم می‌شد کشید تجربه کار با زرنگار به من نشان داد که اگر ایرانیها در زمینه نرم‌افزار بخواهند کاری انجام دهند و بتوانند از  آن کسب درآمد کنند و البته به شرطی که پروژه‌های نرم‌افزاری هم به افراد کاردان سپرده شود و نه به دوست و آشنا!، محصولات بسیار خوبی  ارائه کنند.

زرنگار بسیار خوب بود البته پس از آن هم نرم‌افزارهای خوبی در برخی زمینه‌ها به بازار آمد که البته حریف کپی‌کاری ایرانیان نشدند و از میان رفتند. از جمله فرهنگ لغت‌های نارسیس و راستین، که اولی در عملکرد نرم‌افزاری، قوی بود و دومی از نظر من بهترین فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی تا این زمان از لحاظ دقتِ معادل است و هیچ نرم‌افزار دیگری حتی بابیلون به گرد پای آن هم نمی‌رسد. من چند بار آن را خریدم و از من خریدند ولی دیگر نتوانستم آن را تهیه کنم چون امتیازش به شرکتی دیگر واگذار شد و بعدش هم نفهمیدم چه شد.

ویندوز 98 آنقدر خوب بود که کلک dos دانشگاه ما را کند اما زرنگار تا سالها بعد از آن به حیات خودش ادامه داد. خود من یکی دو سالی طول کشید تا از زرنگار به word 97 مهاجرت کنم. درآن زمان کار دانشجوییِ من، غالبا غلط‌گیری متون مجلات دانشگاه بود

ویندوز 98 آغاز کار من با ویندوز بود اگر چه پس از آن پیش آمد که گاهی با ویندوزهای نسخه‌های پایینتر حتی 3.1 کار کنم.

 

کامنتهای دوستان در پست قبل را هم به اینجا منتقل می‌کنم چون هر چند کوتاه، به نقل تجربیات خود پرداخته‌اند از همه ممنونم و منتظر متن مرتضم.

 

من

می‌دانم که شاید این نوع پست‌ها جذبتان نکند. به هر حال تجربه شخصی است ولی بد نیست اگر شما هم اولین مواجهه خودتان با کامپیوتر را بگویید

ضمنا در بازی گوریل احتمالا مرتض در انتخاب حریف دچار مشکل خواهد شد به او پیشنهاد می‌کنم میان دلابر مسابقه گوریل حذفی برگزار کند و در نهایت از هر کسی خوشش آمد او را به عنوان رقیب نهایی برای بازی انتخاب کند

فشن

من اولین بار در سال 1377 در خوابگاه ازگل از رایانه های دانشگاه پیام نور استفاده کردم.

برای اولین بار خونه دایی از ویندوز استفاده کردو و همناجا به اینترنت وصل شدم. اما از سال 82 بیشترین استفاده ام از اینترنت شروع شد و تا کنون ادامه دارد. در این حداقلی که از اینترنت می دانم شاگرد حکیمم که البته بدقلقل استادی است در اموزش و اگر یه بار نیاموختی ازش دیگه روت نمیشه ازش بپرسی که دودمانت را با انواع متلک میاره جلوی روت

مرتض

انتظار داشتم پستی طویل بخوانم ولی متاسفانه خیلی کوتاه بود فکر میکردم دکی در این حیطه ماجراهایی بس فراوان داشته باشد،،،،،،

ماجرای اشنایی من با فناوری هم خود ماجرایی اعجاب انگیز است جمعه به تفصیل خواهمش نوشت

دلابر من خودشان همگی یک پا گوریلند برای خودشان،،،،،

یاد یکی از دلابران افتادم در علامه دکتر حتما یادش هست،،،همان دلبرکی که ان موقع که هیچ کس در کره زمین لپ تاپ نداشت او داشت یادش بخیر دکتر همیشه بابت او متلک بارانم می کرد یادت هست دکتر؟

مجی

جالب بود دکتر جان. ماجرای من هم نسبتاً شبیه است، فقط سال 72 شما برای من سال 77 بود در سال دوم دبیرستان. همان محیط Dos و همان فرمان‌های اجق‌وجق. هفته‌ای یک‌بار می‌رفتیم مرکز کامپیوتر که در دبیرستانی دیگر بود! البتّه من شانس معلّم خصوصی و بازی گوریل نداشتم!

مرتض جان دقّت نکردی که این بخش اوّل از ماجراهای دکتر و فنّاوری بود و هنوز مونده. در ضمن جمع‌الجمع «دلابران» واقعاً در بین تمام جمع‌الجمع‌های کره‌ی زمین بی‌نظیره!

من

ممنون مرتض عزیز از همراهی‌های اخیرت. متن من البته طولانی‌تر خواهد شد این فقط قسمت اول بود از متن موعود تو هم استقبال می‌کنم و البته بسیار خوشحال خواهم شد خاطرات من کمرنگند ولی آن صاحب لپتاپ را بخاطر می‌آورم البته رخداد را و نه چهره‌اش را. در هر حال مطمئنم شبیه گوریل نبود!

همچو گوریلند گر آن دلبران

ما سه تن را گودزیلا پس بخوان

 

همچنین ممنون فشن جان از اظهار لطفت! حق با تو بود من حوصله توضیح مجدد نداشتم ولی روزگار ما را به تدریس کسانی فرستاد که چهل بار توضیح هم برای آنها فایده‌ای ندارد الآن دیگر پرطاقت شده‌ام

خورده کارم به عده‌ای جُهّال

هوش اندازه نئاندرتال

گر که تعلیمشان دهی صد بار

نَوَفهمند فرق موز و بلال (به لهجه برره‌ای)

عمر من صرف شد به توضیحِ

الف و با و جیم و گاهی دال

مدرک مفت و عده‌ای تعطیل

علم را برده رو به اضمحلال

 

مجی‌جان! متناسبند و موزون، نظرات دلفریبت.

آن دوست کلاس‌گذار، چهره جذاب کامپیوتر را برای اولین بار به من نشان داد. شاید چون خود او هم از کامپیوتر لذت می‌برد.

پیش از آن، کامپیوتر در نظرم یک ابزار خیلی تخصصی بود او پیش از آنکه ویندوز، کامپیوتر را عادی سازی کند من و کامپیوتر را بهم جوش داد

من و فناوری 1

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۰۳ ب.ظ

می‌خواهم تاریخچه همراهی خودم را با فناوری هوشمند بنویسم. در آغاز بگویم که منظور من از فناوری هوشمند چیزی اعم از کامپیوتر و موبایل است.

اولین بار سال 72 با dos  آشنا شدم. آن زمان دانش‌آموزان رشته ریاضی می‌بایست یک تابستان را به عنوان طرح کاد به یادگیری کامپیوتر بپردازند برای اولین بار نزدیک کامپیوتر می‌شدم. دستگاه‌های بسیار ساده آن زمان ایران‌سیستم نام داشتند و همینطور که از نامشان پیداست مونتاژ داخل بودند. به زور آن دوره را گذراندم بدون آنکه چیز چندانی آموخته باشم تقریبا همه چیز را زود از یاد بردم اکنون تنها خاطره‌ای که از آن دوره دارم نوشتن خط فرمانی از روی کتاب بود که سبب شد روی مانیتور تصاویر زیبایی به شکل دایره تشکیل شوند البته لازم به ذکر است که مانیتورها سیاه و سفید بودند. قاعدتا می‌دانید که در محیط dos همه چیز نوشتنی بود یعنی اصلا واسط گرافیکی وجود نداشت.

 سال بعد یکی از دوستانم که چندسالی از من بزرگتر بود و تازه از رشته مهندسی برق (الکترونیک) فارغ التحصیل شده بود پیشنهاد داد که به من dos  بیاموزد. قبول کردم و هشت ساعت پیش او dos یاد گرفتم در ضمن این یادگرفتن‌ها بازی هم می‌کردیم بازی مورد علاقه من گوریل (gorilla) بود. در این بازی دو گوریل در دوطرف صفحه بودند و بینشان تعدادی آسمان‌خراش بود (به یاد فیلم کینگ کونگ افتادید؟) هر کدام از گوریل‌ها با در نظر گرفتن سه عامل زاویه و شدت ضربه و جهت وشدت باد به همدیگر بومرنگ پرت می‌کنند و آنکه موفق به زدن حریف بشود پیروز است. به زودی این بازی را برای  دانلود شما خواهم گذاشت قطعا از آن لذت خواهید برد فقط باید بازیکن دیگری هم پیدا کنید.

اشعار کامنت پست قبل

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۲۱ ق.ظ

این‌ها کامنتهای پست قبلند دیدم ارزش انتشار به عنوان پستی جدید را دارند


مرتض خان

ما با این ایپد گران قیمتمان چگونه اخر با شما نهایتا ایسوس داران معاشرت کنیم آخر؟


من

مرتض خان! ما بدان آیپد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند. یعنی اینکه اگرچه از لحاظ سخت‌افزاری از تو دور فتادیم می‌توانیم از لحاظ نرم‌افزاری نزدیک شویم.

این رباعی را هم به مجی تقدیم می‌کنم:

از صفحه نمایش رتیناست رخش

زیباتر و چون گِلَس گوریلّا ضد خش

دارد چه نیاز مج به تبلت چونکه

بهتر ز هزار آیپد هست مخش


مجی

ممنون. دلداری خوبی بود برای من که از قافله‌ی تبلتیّون عقب افتاده‌ام! اوّل دل آدم رو کباب می‌کنه با این مشاعرات آیپدی ـ تبلتی و بعد دل‌جویی!

آقا خوش باشید با ایسوس‌ها و [سامسونگ‌ها و] آیپدهاتون و حالش رو ببرید. نصایح پست قبل رو هم «اندر فضیلت لم» یادتون نره.


فشن

جز غبطه نمی شود سخن گفت

من می خرمش اگر شود مفت

دلجویی تو ز مج چنان است

با حرف کنی یه تای او جفت


من

هر چند مصرع آخر فشن را نفهمیدم ولی غافلگیر شدم با دیدن این دو بیت. بسیار خوب شده‌اند و با وزنی درست! اگر فشن از کسی کمک گرفته بگوید.

وزن شعر فشن مفعولُ مفاعلن فعولن هست؛ یعنی وزن لیلی و مج‌نون و تا کنون فشن موفق نشده بود وزنی را به این خوبی اجرا کند. از او ممنونم.

مجی جان اصلا عمل به لمیدن بدون تبلت یا حداقل لپتاپ نمیشه! نشستن پشت کامپیوتر معمولی انرژی بیشتری نسبت به حداکثر انرژی مجاز در مکتب لمندگان صرف می‌کند


مرتض خان

مرا تبلت بود در حد یک بنز

گذارم بعد از این بر چشم خود لنز

مرا اوضاع مالی توپ توپ است

مرا یک ادکلن با نام جوپ (١) است

پر از شعر است ذهن من ولیکن

لسان از فرط کم خوابیست الکن


١) نام ادکلنی بسا گران قیمت که ابتیاعش از عهده‌ی آیپدنداران برون است،


من

جالبیِ کامنت مرتض در این بود که فکر کرد لازم است درباره جوپ توضیح بدهد! حالا ما هر قدر هم که از مستضعفین باشیم لااقل اسم ادکلن جوپ را که شنیده‌ایم مرتض خان!

نخوردیم ار چه مرتض! نان گندم

ولی دیدیم آن را دست مردم

تو گفتی جوپ ای مشتی گران است

ولی یک عطر هم جبران آن است

بجای ادکلن، عطرش خریدم

میان‌ْشان فرق چندانی ندیدم

کلاسِ کار گر چه هست پایین

نباشد پول و باید ساخت با این


باز هم کامنتها را اضافه می‌کنم:

مرتض:
توضیح برای مجی بود که از همه ما فقیر تر است!
تازه یزدی هم هست!

فشن:
منظور از مصرع آخر همون مثل با حلوا حلوا دهن آدم شیرین نمیشه است. گفتم با دلجویی کردن تو یک مجید دو نمیشه. یعنی تغییری در وضع تبلتیش ایجاد نمیشه. هندونه زیر بغل بچه مردم نذار اخوی
این دو بیت هم از ذهن شعر ناشناس من متبادر شد. ممنون از این که نواختی ما را

من:
مجی فقیرِ خدا هست و ما فقیرِ ریال
ریالْ مرتضِ من! زود می‌رود به زوال
اسیر تکنولوژی گشته‌ایم ما سه نفر
به سوی عرش، ولی می‌کشد مجی پر و بال
کمال ما شده گوشی و تبلت اما او
به راه فضل و هنر می‌رود به سوی کمال
درخت دانش او چون به بار بنشیند
به گرد پاش رسیدن شود چو امر محال
در آن زمان شود اوضاع او چنان عالی
که تبلتی بخرد که نبینمش به خیال
نداشت حوصلۀ شعر، مشتی و اما
برای مدح مجی حاضر است در هر حال

تبریک آیپد مرتض

چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۴۸ ب.ظ
دیشب دیروقت با فشن و مرتض چتی داشتم. با مرتض از آیپدش گفتم با این شعرها:

آنکه باشد تبلت او آیپد
کی جواب ما به سرعت می‌دهد؟
-------------------------
کند همجنس با همجنس پرواز
کی ایسوسی پرد با آیپدباز؟
-------------------------
تو که پولت ز پارو رفته بالا
کنی یاد از منِ بی‌پول؟ لا لا
بده تخفیفی ای مرتض به من گر
چه وضع من نباشد خوب حالا

و مرتض جواب داد:

مرا دیگر مگو مرتض! بگو خان
که باشم منتفع از درّ و مرجان

و من که انتظار نداشتم بیدار باشد گفتم:

چرا بیدار هستی مشتی اکنون
مگر آیپد ترا کردست مجنون

و شعرهای دیگری بود که البته به آیپد او مربوط نمی‌شدند. در هر حال امروز خواستم تا شعری به جهت تبریک خریدن آیپد به او بگویم و چون دیدم هر سه نفر شما بر پست قبلی کامنت گذاشته‌اید دیدم فرصت فرستادن آن هم فراهم شده است. ابتدای شعر با الهام از این شعرِ حافظ برای عید فطر، سروده شده است:

بیا که ترکِ فلک، خوان روزه غارت کرد
هلال ماه به ابروی عید اشارت کرد

و اما شعرِ من:

بیا که تُرکِ کرج جیب خویش غارت کرد

و با خریدن یک آیپد قیامت کرد

خوشا به حال کمند ابروی سیه گیسو

که رفته پیش وی و تبلتش زیارت کرد

مرا ببین که به یک فون پد شدم راضی

که مستمند به ایسوسْ هم قناعت کرد

به طعنه گفت مجی را که تبلتی نخری؟

به جیب خالی خود در جواب اشارت کرد

به دست، تبلت شیک و به زیرِ پایْ پژو

خرِ مراد، چه خوش مرتضی! سوارت کرد!

غرض تمدّد اعصاب بود و تبریکی

بخند و شکوه مکن زانچه دوست بارت کرد

بلم

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۵۴ ب.ظ
دو سه روز پیش از این شنونده سخنان فشن در باب تلاش و پشتکار بودم و صد البته ملامت من به جهت رخوت و سستی. به این مناسبت شعری آماده کرده‌ام که به او تقدیم می‌کنم:

بِلَم فشن که لمیدن نهایتِ حال است

و آفتش فقط این احتیاجِ به مال است

به کار هر که کند توصیه، رهایش کن

بدان که قصد وی از این نصیحت اغفال است

کسی ز کار چگونه رسد به توفیقی؟

چو پیشرفت به پارتی خوب و اقبال است

همیشه چوب توی آستین آن کس رفت

که پشتکار نشان داد و فرز و فعال است

بیا و کار خود افکن به لحظه آخر

که راه و رسم بزرگان همیشه اهمال است

ز مرغ خانگی ای دوست تنبلی آموز

نمی‌پرد به هوا گر چه صاحب بال است

«نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر»

بِلَم فشن که لمیدن نهایت حال است