خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

آزمون موفقیت

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۰۴ ب.ظ

این یک آزمون موفقیت کاری است که خودم طراحی کرده ام البته می‌دانم که در این زمینه تخصصی ندارم و اشکال آن زیاد است اما خوشحال می شوم که به این سؤالات جواب دهید تا بر اساس امتیاز شما معین شود که تا چه اندازه زمینه موفقیت کاری را دارا هستید. شماره هر گزینه امتیاز آن نیز هست. در خاتمه امتیاز خود را بشمرید و به نتیجه مراجعه کنید.

امتیاز خود را در قسمت نظرات بیاورید.

1-           رئیس شما می‌گوید «کلاغ سفید است». شما چه می‌کنید:

1)                       می‌گویید این چرت و پرت‌ها چیست

2)                       سعی می کنید او  را  متقاعد کنید که کلاغ سیاه است

3)                       سکوت می کنید و سری به نشانه تایید تکان می‌دهید

4)                       می‌گویید چه دقت نظری! دقیقا حق با شماست

2-           رئیس شما نظری دارد و کارمندان نظری دیگر، شما

1)                       طرف اکثریت را می‌گیرید

2)                       نگاه می‌کنید تا ببینید حق با کیست

3)                       سعی می کنید کارمندان را متقاعد کنید که نظر رئیس درست است

4)                       طرف رئیس را می‌گیرید و لازم نمی بینید برای نظر خود دلیل بیاورید

3-           همکار شما از شما می‌خواهد پارتی‌بازی کنید

1)                       می گویید امکان ندارد.  کار غیرقانونی نمی کنید

2)                       می گویید فقط این بار حاضرید این کار را انجام بدهید اما بار دیگر نه.

3)                       می گویید خواهش می کنم هر وقت بخواهید در خدمتم

4)                       با کمال میل می پذیرید و در کنار آن خودتان هم تقاضایی به نفع خود مطرح می‌کنید.

4-           یک فرد ذی نفوذ و پولدار از همشهریان با ارباب رجوعی دیگر، همزمان به شما مراجعه می کنند

1)                       نگاه می کنید نوبت کدام است

2)                       از هر دو می پرسید چه کاری دارند ولی در عمل کار طرف ذی نفوذ را زودتر انجام می دهید

3)                       کار فرد ذی نفوذ را زودتر انجام می دهید.

4)                       ارباب رجوع دیگر را می فرستید دنبال نخودسیاه و سپس صندلی خود را به فرد ذی نفوذ تعارف کرده و برای او چای می آورید تا در زمانی که مشغول انجام کار او هستید استراحت کند.

5-           ماشین اداره در اختیار شماست

1)                       تنها برای کارهای اداری از آن استفاده می‌کنید

2)                       در صورتی که نیاز فوری به ماشین داشته باشید از آن استفاده می کنید

3)                       هر وقت خواستید از آن استفاده خصوصی می کنید

4)                       علاوه بر استفاده خصوصی از آن، مسافرکشی هم می کنید

6-           رئیس از کنار شما می گذرد

1)                       به او سلام می ‌کنید

2)                       سلام کرده و با او دست می دهید

3)                       سلام کرده و دست بر سینه می‌گذارید

4)                       سلام کرده و دست بر سینه می‌گذارید و تعظیم می کنید

7-           همکار شما کار خطایی انجام می دهد

1)                       با او صحبت کرده و خطایش را به او گوشزد می کنید

2)                       از خطای او چشم‌پوشی می کنید

3)                       به بخش نظارت اداره رفته و گزارش می دهید

4)                       مستقیما سراغ رئیس رفته و به او گزارش می دهید

8-           همکار شما از شما بسیار فعال تر است و بهتر عمل می کند  

1)                       با خود می گویید اگر او از شما جلو بزند حق اوست

2)                       سعی می کنید کاری کنید که او هم به ماستمالی رو آورد

3)                       سعی می کنید فعالیتهای او را در نظر دیگران خودشیرینی نشان  دهید

4)                       به صورت تلویحی به رئیس القا می‌کنید که او با این فعالیتها در صدد مطرح گرفتن خویش و رئیس شدن است.

9-           ارباب رجوع می خواهد به شما هدیه بدهد

1)                       می گویید این رشوه است و نمی پذیرید

2)                       با کمی تعارف می پذیرید

3)                       می‌پذیرید اما زیاد شل نمی شوید و باز هم اندکی طرف را سر می دوانید

4)                       اعتراض  می کنید و می گویید صدقه قبول نمی کنید و تلاش می کنید هدیه را چربتر کنید

10-     به ریاست می رسید.

1)                       لایق‌ها را نگه می دارید و نالایق‌ها را کنار می گذارید

2)                       به ترکیب زیردستان دست نمی زنید

3)                       به دوستان خود مسؤولیت می دهید و دیگران را زیر دست آنها قرار می دهید

4)                       به دوستان خود مسؤولیت می دهید و از مخالفان خود انتقام می گیرید تا درسی برای دیگران شود.

 

اگر امتیاز شما زیر 20 است شما همیشه در سطوح پایین شغلی خواهید ماند و موفقیتی نصیب شما نخواهد شد

امتیاز 20 تا 30 نشان می‌دهد که شما زمینه موفقیت را دارید اما آموزش کافی در این باره ندیده اید با اندکی تلاش می توانید در رده معاونت قرار بگیرید

امتیاز بالای 30 نشان می دهد که موفقیت در وجود شماست و شما به مراتب بالای شغلی مانند ریاست و مدیر کلّی دست خواهید یافت.

غرض اندر میان سلامت تست

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۲۵ ق.ظ

افشین چند هفته‌ای بیمار بوده است ما هم که معمولا از حال هم خبر نداریم. خودِ افشین با تماسی مرا از حال خود با خبر ساخت که البته این به مجموعه‌ای مشاعره انجامید که در ادامه آن را می‌آورم اما در ابتدا منظومه‌ای حماسی را به او تقدیم می‌کنم:

یلی باشد اکنون در آجر‌زمین

به نام فشن، افشن، افشین، فشین

ولیکن تو افشین بخوانش که این

بود بین آن نام‌ها بهترین

کنون داستان سازم از دیوِ درد

که با او در افتاد اندر نبرد

گر آن دیو با من در افتاده بود

جدا می شد از هم مرا تار و پود

به جنگش اگر رستم پیلتن

برفتیش سرویس گشتی دهن

در آویختی گر به اسفندیار

برآوردی از روزگارش دمار

ولی پهلوان افشن شیرمرد

نترسید از آن دیو و شد در نبرد

چو با دیو درد او بشد روبرو

بزد دیو یک گرز بر مغز او

سر گرز با میکرب آلوده بود

از آن سینه‌پلو در افشین فزود

چنان سینه‌پهلو که یک ماه بیش

بماند از برای فشن بیخِ ریش

ولیکن نهاد افشن پهلوان

یکی تیر آمپول اندر کمان

بزد تیر بر سینه دیو درد

ولیکن نه بر دیو تاثیر کرد

یکی خنجر چرک‌خشک‌کن فرو

پس از آن نمود او به پهلوی او

ولیکن از آن هیچ طرفی نبست

تو گویی که آن دیو رویین‌تن است

چو افشین ز تاثیر آن سینه‌درد

بیفتاد و نیز عطسه بسیار کرد

یکی نیزه آن انداخت آن دیو زفت

که اندر کمرگاه افشین برفت

از آن زخم بگرفت درد کمر

ولیکن نه تسلیم شد آن قدر

به گرز پُمادین بکوبید سخت

چنان بر سر دیو که گشت تخت

چو دیو استواری ز افشین بدید

بترسید و از فتح شد ناامید

رها کرد و سوی دگر کس شتافت

گرانمایه افشین سلامت بیافت

این هم مشاعره من و افشن است پس از آگاهی یافتن من از بیماری‌اش. البته سرعت عمل در فرستادن پیام‌ها سبب شده تا برخی از این اشعار باکیفیت نباشند. می‌بخشید.

من:

گرفته سینه پهلو و کمردرد

ز بس که سرفه های پشت هم کرد

شده بیماریش طولانی و سخت

ولیکن خم به ابرویش نیاورد

فشن:

ندیدم من به عمر خویش دردی      بیندازد مرا از پا به سختی

من:

کجا یک پهلوانی همچو افشین       به بیماری نماید زود تمکین

فشن:

بود پیل افکن و جانکاه این درد      زند بر خاک رستم را چو اسپند

من:

وگر پیل افکن و سخت است این درد        نهنگ و دایناسور باش ای مرد

فشن:

ناشادم از این درد و پی درمانم     دل خوش به اطبا و گپ یارانم

اما احوال‌پرسی بعدی من از او اینگونه آغاز شد:

سینه پهلوی تو و درد کمر

گشته بهتر افشنا؟ می ده خبر

پیش دکتر رفته ای؟ آمپول را

میزنی یا میخوری کپسول را؟

و

از غذای نذری ای افشین حذر

کن که دارد بهر تو اکنون خطر

چون غذای چرب حالت را خراب

می کند تنها بخور غاز و کباب

و

گشته ویتامین تو کم ای فشن

میوه ها را پشت هم تو پوست کن

چون غذای گوشتی هر ظهر و شب

می شود بیماری تو را سبب

شیشلیک و برگ خوشمزه بود

لیک باید که به اندازه بود

تا بالاخره افشن جواب داد:

ای خداوند سخن ده مهلتی        تا بگویم حال دل را صحبتی

من:

مهلت تو افشنا باشد زیاد

چون که بیماری تو را داده به باد

داده ای لم اندرون بسترت

خلوت است افشین من کامل سرت

فشن:

دو ده روزه که چربی نخوردم        غذای خوب از حلقوم نبردم       بیا از یار خوش پخت من پرس    چرا غیر از سوپی من نخوردم

من:

درون سوپ میریزی تو جوجه

و یا اینکه فقط آب است و گوجه؟

فشن:

جوجه و گوجه به رشته ریختم      اشکم خود را به سوپ آمیختم

من:

حوله را روی بخاری گرم کن

پس ز گرمایش کمر را نرم کن

مدتی بیرون نرو، خانه نشین

تا که بهبودی بیابی ای فشین

فشن:

از طبیب ارتوپد آموختم            با پماد هف گیاه مالوندم

من:

خوب باشد گر چه افشین آن پماد

دور باید از کمر سرما و باد

همت خود را بکن مصروف خویش

که ندارم یک فشن ای دوست بیش

این سلامت نیست تنها مال تو

حال من ای دوست یعنی حال تو

بس تشکر دارم از این همرهی

اینکه روحیه به مشتی میدهی

فشن:

ای فدای روی چون مهتاب تو  دیده بینای چون شبتاب تو  


در نهایت شعر مرتض را در کامنت قبلی می آورم

خداوندا فشن را تو شفا ده
دوباره جمع ما را تو به ما ده

در باب بیماری

دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۵۸ ق.ظ
انتظار نداشتم در نبود من مطلبی یا نظری در آجر منتشر شود اما بالاخره پست قبلی آمد و آن هم نه مطلبی از کسی بلکه مطلبی درباره9 این بود که چرا منن باز هم مطلبی نمی نویسم در هر حال ممنونم از احتمالا فشن که آن مطلب را نوشت و البته عذرخواهی می کنم که پستی را به سرعت بعد پست او می آورم که البته این پاسخی به پست او نیز هست زیرا علت غیبت مرا هم توضیح می دهد

می‌دانید که گاهی با دوستان مشاعره پیامکی می‌کنم این دو مشاعره اخیر من با مرتض است. این را چند روز پیش برای مرتض فرستادم به قصد گفتگویی طنز، که در نهایت با همت مرتض به عزاداری بدل شد:

شعر من:

آجر از هجر تو شد چون خشت خام

نامدی و شد تهی از wine جام

یک دقیقه گر نمودی یاد ما

خود چه خواهد کاست از شأن شما

جواب نداد و باز فرستادم:

کنار دلبر و در دست باده

بود احوال مرتض فوق‌العاده

نه تنها مدتی غافل شد از ما

جواب اس ام اس را هم نداده

و باز جوابی نیامد و گفتم:

رفیقان دیگر از مرتض نگویید

دگر در پیش یارانش مجویید

درخت دوستی را کنده از بیخ

که در باغش گلی بیگانه رویید

و باز فرستادم:

نموده اختیار او یار دیگر

نبینی پست او یک بار دیگر

جواب اس ام اس را کی فرستد؟

چو مشغول است او با کار دیگر

بالاخره جواب مرتض آمد:

نمی‌دانی گرفتارم دکی جان

وگرنه کی بوم بیحال و بی‌جان

تو خود دانی که مردی همچو مرتض

بسازد دردسر از گرده‌ای نان!

جواب من:

نظر چون بر کس دیگر بود کی

در آجر می فرستد یک نظر وی؟

بده ساقی به من یک استکان چای

که او مشغول جامی هست پر می

و نیز این شعر:

بگو نان تا بجایش جان دهندت

نه بلکه هر چه خواهی آن دهندت

مگو دیگر ز دشواری و سختی

که هر چه طالبی آسان دهندت

و شعر مرتض:

مرا دکتر زمانه تنگ و تار است

خزانم، روزگارم بی بهار است

اگر چه روی لب صد خنده دارم

ولیکن کار من زار است زار است

من هم به مصداق بیا سوته دلان گرد هم آییم، حس آه و ناله‌ام لود شد:

برفته معنی خنده ز یادم

که داده روزگار بد به بادم

اگر اشعار طنزی میفرستم

مپندار ای عزیز من که شادم

و مرتض گفت:

همیشه بی‌هدف آواره‌ام من

همیشه مستم و میخواره‌ام من

بسان تکه چوب و موج دریا

درونم پوک و خوش‌رخساره‌ام من

و آخرین شعر از من:

یکی درب و یکی داغان پسندد

یکی درد و یکی هجران پسندد

یکی افسرده و بیروح و بیمار

یکی دلمرده و بیجان پسندد

اما مشاعره دوم مربوط به پریروز است که بیمار بودم و این شعر را برای مرتض فرستادم:

مرتضی جان سخت سرما خورده‌ام

یک دو روز از درد دندان مرده‌ام

چونکه دندانم شکسته همچو تیغ

شد زبانم زخمی و آزرده‌ام

با همه درد و کسالت، بیشتر

بی‌وفایی‌ها نمود افسرده‌ام

مرتض گفت:

بی‌وفا نبود رفیق غار تو

ساکن dorm است و تنها یار تو

او ندارد pc و لپتاپ هم

تو مگو از بی‌وفایی دم‌به‌دم

اما جواب من:

نیست کافی نت مگر در پایتخت

که ز جمع دوستان بستی تو رخت؟

اینترنت ریخته در زیر پا

لااقل بهر دل ماها بیا

قیمت آن است ارزانتر ز نان

اینقدر باشد تو را تاب و توان

و ادامه دادم:

گر مرا بودی توان گفتگو

میزدم زنگی به تو ای نیک‌خو

لیک بسته شد زبان من ز درد

گشته‌ام بی‌حال و سست و روی‌زرد

از فشین و مج ندارم انتظار

شد تأهل جنّ و بسم‌الله یار

ای فدای آن نظرهای قلیل

نقطه‌هایت نقطه‌هایی بی‌بدیل

من گمان کردم که آن خود نقطه بود

این زمان دانم که پر از نکته بود

باز هم نقطه گذار اندر نظر

گاه بر کوی رفیقان کن گذر

و مرتض چیزی عجیب گفت:

کارت ملی گر نباشد جور تو

نیست کافی‌نت کنون مقدور تو

من ندارم کارت ملی ای شفیق

کرده‌ام گم کارت خود را ای رفیق

من گفتم:

این چه حرفی هست مشتی؟ طنز بود؟

اینجنین شرطی کجا دارد وجود؟

اینترنت که ندارد قید و بند

بر رفیقان می‌کنی تو نیشخند

گر نباشد دسترس در خوابگاه

چون به خانه میروی می‌کن نگاه

و مرتض در نهایت وعده داد:

اندکی مشغول کارم این زمان

می‌زنم پاسخ به تو ای قهرمان

و این هم شعر نهایی از جانب من:

نسیه تو چون مرا شادان کند

نقد تو بیشک مرا رقصان کند

نرم‌تن‌ها را گرفتستی چو دوست

یاد کن گاهی ز یار سخت‌پوست

اما دیروز مرتض احوال من را با این شعر پرسید:

حال تو چون است ای ابن درد

همچنان در بستری و روی‌زرد؟

من جواب دادم:

آری ای مرتض، نه بلکه بدترم

استراحت می‌کنم در بسترم

تو چطوری؟ خوشدل و شنگول و شاد؟

توی دانشگاه هستی اوستاد؟

مرتض:

آرزو دارم که حالت به شود

هر چه درد است در کنارت له شود

نه به دانشگاهم و نی منزلم

می‌روم هر جا که می‌خواهد دلم

بی سر و بی کارم و بی پول جیب

گر که علافی کنم باشد عجیب؟

من:

نه که آن باشد بهشت ای مرتضی

تو مپندار اینکه شد سوءالقضا

هست آزادی تو چون آرزو

بهره من بی هیچ شک و گفتگو

حال من پرسیده‌ای دارم سپاس

من شدم تک‌لو، بمان ای دوست آس

نوری که بی حکیم به کوری می گراید

دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۳۱ ق.ظ
انگار خسته شده و دیگر نمی تواند ادامه دهد. شاید هم از دست ما به ستوه امده! چند سال است که با چراغ گردسوز این خانه اجری را روشن نگه داشته اما اگر نباشد کسی نیست که به این چراغ روغنی بریزد و فتیله اش را روشن نگه دارد. حکیم این روزها دیگر حتی اعتراض هم نمی کند نمی دانم علتش اعتراض به وضع موجود است یا مشغله دارد و رفته دنبال پول درآوردن. من به سهم خودم ادای وظیفه نکردم و از نوشتن چند سطر دریغ کردم. من اگر ما نشوم تنهایم. تو اگر ما نشوی خویشتنی. چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم ؟! تنبلی وسستی؟! خالی از بنیه شدن از سخن نیک؟ چه گویم؟ شاید از بار چنین کار سبک وزن گریزان شده ایم!

جعل

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۱۰ ب.ظ
پیام مجعول فرستادن با نام شخصیتهای مشهور چند سالی است که در ارتباطات موبایلی مرسوم است. کسی که جمله‌ای به ذهنش می‌رسد و آن را جذاب می‌یابد آن را به نام کوروش و داریوش و انشتین و مانند آن‌ها منتشر می‌کند و سخن او به سرعت فراگیر می‌شود و البته معمولاً به همان سرعت هم فراموش می‌شود اما این سوءاستفاده در هر حال رایج شده است. 

آنچه اکنون و در چند ماه اخیر مرسوم شده ارسال پیام‌هایی به نام مرحوم دکتر شریعتی است. گاه جدی و گاه طنز، که البته تعداد پیام‌های طنز رو به افزایش است و تقریباً بوی نوعی تمسخر هم از آن می‌آید. به نظر من شریعتی متفکری است که تقریباً به تاریخ اندیشه ما پیوسته است. مانند برخی ابزار دیجیتالِ ده سال پیش که به علت گذر زمان دیگر آن جذابیت را برای ما ندارند. البته آثارش شاید روزی با رونق مجدد هیجانات مذهبی با اهدافی که شریعتی در پی آن بود، دوباره مورد اقبال واقع شود، اما در هر حال او متفکری بسیار زمان‌مندتر از دیگر متفکران مشهور ماست. 

اکنون در این‌باره نمی‌خواهم بنویسم. مسأله این پیام‌هاست که به نظر من تحقیرآمیز است. من با بسیاری از آرای آن بزرگ مخالفم لیکن برای او و شور او احترام قایلم. مهم نیست که از او چه سوءاستفاده‌هایی شد، مهم نیست که جه آثاری بر فعالیتهای او مترتب شد؛ اما او اندیشمندی دردمند بود و به گمانم ناآگاهِ از بسیاری از پیامدهای افکارش. من می‌توانم باور کنم که بسیاری از پیام‌های با سخنان مجعول، خودانگیخته باشند، اما این مورد را هدفمند می‌دانم. این تمسخری برنامه‌ریزی شده است هرچند حلقه‌های میانی ارسال این پیام‌ها از این نکته غافل باشند. پیام‌های متعددی به نقل از شریعتی به دستم رسیده است مثلاً  

«اگر کسی بهت بدی کرد هرگز فراموش نکن و در اولین فرصت دهنش رو سرویس کن. دکتر شریعتی با اعصاب خراب» 

«آیا از موهای زائد بدنتون خسته شدین؟ زنگ بزنین تا یک جمله بگم پشماتون بریزه. دکتر شریعتی در حال تبلیغ در فلرسی وان» 

فکر نکنید چون حالا من کمی مثلاً در فضای فکری هستم این پیام‌ها برای من می‌آید، بلکه دیده‌ام که برای اکبر آقا و قمر خانم هم می‌آید و آن‌ها می‌خندند. کسانی که از شریعتی فقط اسمش را شنیده‌اند. 

حقیقتاً من هدف این کار را نمی‌دانم ولی حدس می‌زنم (فقط حدس) که گروه‌هایی به دنبال آن‌اند که همه راه‌های جایگزین روی آوردن افراد به دین را ببندند. یعنی روشنفکران دینی را مورد تمسخر قرار دهند. مدل رویکرد بازرگان، شریعتی، سروش و البته در سطحی پایین‌تر الهی قمشه‌ای و رویکردهای عرفانیِ نو، حلقه‌های نهایی اتصال به دین برای کسانی‌اند که از جریان رسمی دین فاصله گرفته‌اند و مورد حمله قرار دادن آن‌ها به این سبک سبب خواهد شد تا روی‌گردانان از جریان رسمی مستقیماً وارد جریان بی‌دینی شوند. اگر کسانی از درون جریان رسمی دست به تخریب این شخصیت‌ها می‌زنند در حقیقت بر سر شاخ نشسته‌اند و بن آن را می‌برند. مگر آنکه معتقد باشند که آنکه همفکر ما نیست بهتر است کافِر شود که البته کوته‌بینانی با این فکر نیز وجود دارند. ولی حدس من (باز هم فقط حدس است) این است که دقیقاً طیف مخالف است که دارد چنین کاری می‌کند یعنی کسانی که اساساً از دین خارج شده‌اند به تدریج به حذف شخصیت‌های معتدل‌تر دینی خواهند پرداخت. 

و یک شاید دیگر هم وجود دارد. کسانی که از نقش شریعتی در انقلاب عصبانی‌اند و نوعی فرونشاندن خشم خود و انتقام از او را پیشه خود ساخته‌اند.

از نظر مجی:

مهم‌تر از اهداف برنامه‌ریزی شده‌ای که مثلاً از سوی جریان رسمی حاکم و یا طیف مخالف در این قضیه ممکن است دنبال شود، به نظر من آن زمینه‌ای است که این هجویات را میدان می‌دهد، به طوری که بسیاری خریدار آن هستند یعنی از آن استقبال می‌کنند و آگاهانه یا ناآگاهانه آن را ترویج می‌کنند. این زمینه که تا حدود ده سال پیش چندان مطرح نبود، در فرهنگ کنونی ما به نظرم مربوط می‌شود به سبک زندگی جدیدی که ترجیح می‌دهد همه‌چیز را به سخره بگیرد تا اگر می‌بیند که از گرفتن داد خود در دنیای بیرون ناتوان است، حدّ اقل دقّ دلی‌ای در بیاورد؛ خندیدن و مسخره کردن که خرجی ندارد و تاوانی نیز هم! خصوصاً در مورد اموری که از فرط جدّیت، افرادی ممکن است احساس کنند که چیزی به آنها فرو شده و آزارشان داده است.

اخلاق در موقعیت

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۱، ۰۶:۰۲ ب.ظ
وقتی صدام به اجبار آیت الله خویی را احضار کرد تا مجبورش کند از قیام شیعیان در سال 1991 تبری بجوید تنها زنی با سه فرزندش در منزل بزرگترین مرجع شیعه عراق در قرن بیستم باقی. مانده بودند بقیه را ارتش به زور برده بود تا همسایه ها دیدند که کسی دیگر نیست به خانه هجوم آوردند و آن را غارت کردند همسایه ها که اهل نجف و قاعدتا شیعه بودند به خانه مرجع هم رحم نکردند

سخن اول

پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۱، ۰۵:۲۳ ب.ظ

لمس کاری را می کند که حرف نمی کند و حرف کاری را می کند که نوشتن نمی تواند. از اینکه 

دست دوستانم را در دستانم بگیرم محرومم. گاه البته تلفنی می زنیم اما تلفن خود دغدغه هزینه را به 

همراه دارد و زمانی را فقط به تعارف به هدر می دهد. جدای از اینکه حقیقتا در همان فرصت تلفنی 

حرف دل را نمی توان زد.

نمی دانم از شما که در نوشتن کاهلید می توان خواست که گاه حرف خود را با موبایل ضبط کرده و 

سپس با انتقال به کامپیوتر برای دوستان بفرستید. فقط پنج دقیقه وقت می برد. اینکه حرف خود را در 

فضایی آرام ضبط کنید و بفرستید. اینکه حرف دوستان را هم که گوش کردن به آنها فقط پنج دقیقه وقت 

می برد دانلود کرده و گوش کنید. به من کمک کنید تا این کار نسبتا ساده را در کنار وبلاگ انجام دهیم 

هر چند روز یکی از ما چنین چیزی بفرستد مطمئن باشید در روحیه ما اثر مثبت خواهد گذاشت همت 

کنید.

مطلب اول را به ایمیل شما پست کرده ام حجم فایل را خیلی پایین آورده ام شاید کیفیت کمی پایین باشد 

ولی کلام واضح است.

منتظر شنیدن نظرات شما هستم اگر توانستید شما هم به صورت صوتی نظر خود را بفرستید اگر نشد 

همینجا بنویسید ولی هر وقت فرصت کردید سخن خود را هم برای ما ضبط کرده و بفرستید در هر حوزه 

ای که دوست دارید ضرورتا حرف دل نیست ممکن است مطلب علمی و یا نظری باشد

ابتدا به این کار عادت نداریم شاید کمی سخت باشد و گاهی هم خنده دار. اما این تمرین خوبی برای 

سخنوری ما هم می تواند باشد با ضعفهای همدیگر کنار بیاییم تا بهتر شویم.

ممنونم


این یک مسابقه چهار گزینه ای است در رابطه با موضوع این پست.

جوابهای درست در پایین آمده است. لطفاً امتیاز خود را در کامنت اعلام کنید.


1) آن کس که هفته‌ای پنج دقیقه وقت ندارد حرفهایش را برای دوستانش ضبط کند.

الف) رئیس جمهور آمریکا ب) رئیس جمهور روسیه ج) دبیر کل سازمان ملل د) دبیر کل اتحادیه اروپا

2) آنکه حرفی برای گفتن ندارد.

الف) مرده ب) آنکه به کما رفته ج) عقب‌مانده ذهنی د) گنگ خواب‌دیده

3) موبایلی که قابلیت ضبط صدا ندارد

الف) نوکیا ب) سامسونگ ج) سونی د) گوشت‌کوب

4)آنکه نمی‌تواند فایل ضبط شده را به کامپیوتر انتقال دهد در چه دوره‌ای زندگی می‌کند؟

الف) عصر حجر ب) عصر مفرغ ج) عصر آهن د) عهد دقیانوس

5) نوع اینترنت کسی که نمی‌تواند یک فایل چند صد کیلوبایتی را در اینترنت آپلود کند؟

الف) دیال آپ ب) ای دی اس ال ج) ذغالی د) اصلاً اینترنت ندارد

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

  1. جواب دبیر کل سازمان ملل است به علت سفرهای خارجی زیاد

  2. جواب مرده است چون آنکه به کما رفته هم حرفی برای گفتن دارد فقط موقتاً از گفتن آن عاجز است

  3. جواب گوشتکوب است چون موبایلی که چنین قابلیتی ندارد مخصوصاً برای ما چهار نفر، گوشتکوبی بیش نیست

  4. جواب عصر حجر است زیرا در این دوران هنوز انسان استفاده درست از ابزار را یاد نگرفته است

  5. این فرد اصلاً اینترنت ندارد چون با همه آن‌ها قابلیت آپلود چنین فایلی ولو با صرف وقت زیاد وجود دارد.


کامنت مجی:

شرمنده که باز هم این‌جوری و این‌جا نظر می‌دم، جون به لب کرد من رو و مجبور شدم:

سورپرایزی بود دکی جون! از شنیدن صدات خیلی خوشحال شدم و حظ کردم.
من هم نمره‌ی کامل رو گرفتم. البته سؤال اوّل گزینه‌ی صحیح‌تری هم می‌تونست داشته باشه و اون «مجی» بود که از دبیر کلّ سازمان ملل سرش شلوغ‌تره، به علّت سفرهای داخلی زیاد! و مشغله‌های غیره و ذلک!
با پیشنهاد هم موافق‌ام و در اوّلین فرصت پیام صوتی خودم رو منتشر می‌کنم، البته در جمع دوستان.
راستی چرا فرمت 3GP ضبط کردی؟ این فرمت مگه تصویری نیست؟ دلیل خاصّی داشته؟
ممنون‌ام.

در راه عاقل شدن

چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۴۹ ق.ظ

آیا برای شما اتفاق افتاده است که چیزی را فراموش کرده‌اید و هر چقدر به ذهن خودتان فشار آورده‌اید آن را به یاد نیاورده‌اید. آن وقت به ناگاه هنگامی که اصلاً انتظارش را نداشته‌اید به یادتان آمده است؟ مخصوصاً زمان فراغت ذهنی (مانند دستشویی و نماز و زمان نزدیک خواب) بهترین زمانی است که فراموش‌شده‌ها و گم‌کرده‌ها را به یاد می‌آوریم.

نمی‌دانم چرا، ولی گاهی تلاش اثر معکوس می‌دهد یکی از ده جمله برتر زندگی من از نهج‌البلاغه است «عرفت الله بفسخ العزائم» یعنی خدا را با فسخ تصمیم‌ها شناختم. جمله عجیبی است. من خیلی از چیزهای خوب زندگی‌ام را با تلاشی اندک بدست آورده‌ام درحالی‌که انتظار آن را نداشته‌ام.

این توضیح مختصری بود درباره عدم مقاومت.

اما مجی می‌گوید که باباگوریو شده است. شاید. من دیگر از نزدیک در کنار او نیستم اطلاعاتم مال چند سال گذشته است اما او نباید نگران باشد او به زودی به جمع مقاومت‌کنندگان خواهد پیوست هر چند مقاومتْ درونیِ او نخواهد شد. بنابراین دنیا هم به او روی خوش نشان خواهد داد.

روزی درباره آزادی و امنیت خواهم نوشت (ان‌شاءالله، تا به سرنوشت ملانصرالدین که می‌خواست خری بخرد دچار نشوم) مختصر بگویم که ما چهار تن، آزادیِ خود را به مسلخِ امنیت برده‌ایم. مرتض آخرین نفر ما بود و حالا دکتری برای او یک بُعد از امنیت است که بخشی از آزادیِ او را خواهد ستاند. این البته ضرورتاً بد نیست. او هنوز آزادی زیادی برای واگذار کردن دارد. آزادی اضطراب می‌آورد اما در نهایت، آرامش انتظار او را می‌کشد. این جوابی است به کامنت مرتض در پست قبل. او اندک اندک از رادیکالیِ جوانی فاصله گرفته و نیاز به یک قرارگاه را احساس خواهد کرد.

سخن من با فشن درباره برقرار کردن تعادلی میان همان مبارزه مدّ نظر او با عدم مقاومت است. میخواهم بدانم آیا در تفکر او جایی برای عدم مقاومت هست؟

 

کامنت مجی:

شرمنده هرچی از راه خودش وارد شدم که نظر بدم، هی گیر داد که امکان درج پیام تبلیغاتی وجود ندارد! آره ارواح ... پس این‌همه کامنت‌های فلّه‌ای می‌یاد چه‌جوری می‌یاد؟ حالا زورش به من رسیده این بلاگفا ...

حالا این هم کامنت من بود که می‌گفت تبلیغاتیه! دکتر جان خودت درستش کن تا بره در قسمت نظرات:

آن‌چه گفتی ای حکیم تفسیر این دو بیت از حافظ بود که می‌فرماید:
دولت آن نیست که با خون دل آید به کنار
ورنه با سعی و عمل باغ جنان این‌همه نیست
و
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت‌کوش

بگذریم
.................................................

و آن جمله از نهج‌البلاغه واقعاً تأمّل برانگیز و جالبه

منتظر مطلبت درباره‌ی آزادی و امنیت هستم دکتر جان. به گمانم سال‌ها پیش اریک فروم هم ایده‌ی مشابهی رو در این خصوص، منتهی از منظر روان‌شناسی، در کتاب «گریز از آزادی» مطرح کرده.

برای تو

يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۱۸ ب.ظ
واترن به راستینیاک گفت مردمان سه دسته‌اند برخی طغیان می‌کنند، برخی اعتراض و برخی تسلیم می‌شوند. راستینیاک که یک دانشجوی روستایی ساکن پاریس است در نهایتِ داستانِ باباگوریوی بالزاک تصمیم می‌گیرد شیوه اعتراض را در پیش بگیرد. به نظر من، تقابل شخصیتِ واترن که طغیان‌گر است، راستینیاکِ معترض در آخر داستان و باباگوریوی تسلیم‌شونده، یکی از محورهای اصلی آن داستان است. 

 باباگوریو مرد ثروتمندی است که به ناچار و به جهت خواسته‌های بیجای دخترانِ متأهلش به تدریج همه دارایی‌اش را به پای آنها می‌ریزد و در نهایت در فقر و تنهایی می‌میرد. هنگامی که باباگوریو را می‌خواندم بسیار تحت تأثیر داستان قرار گرفتم و آن هنگام که خواستم بین آن سه شخصیت متقابل، نزدیکترین آنها به خودم را انتخاب کنم دیدم که به باباگوریو نزدیکترم. 

روزی یکی از دوستان من که دانشجوی برجسته فلسفه بود از من پرسید که میان دمیتری، ایوان و آلیوشا (برادران کارامازوف در رمانِ داستایفسکی) با کدام‌یک احساس همدلی بیشتری می‌کنم گفتم آلیوشا و البته او با ایوان همدلی بیشتری داشت. آلیوشا بر خلاف دمیتریِ طغیان‌گر و ایوانِ شکاک و معترض، کسی بود که در مدرسه راهبان زندگی می‌کرد و در نهایت به خواسته راهب بزرگ به مردم پیوسته بود و سعی در خدمت به آنها داشت. 

انسان‌های صبور باشکوه‌اند ولی تسلیم شدن بُعد شکوهمند وجود آن‌ها نیست زمانی اربابِ اپیکتتوسِ برده که از فیلسوفان رواقی بود دست او را پیچاند. اپیکتتوس گفت دستم را نپیچان، می‌شکند اما ارباب گوش نکرد و دست اپیکتتوس شکست. اپیکتتوس گفت نگفتم می‌شکند! این شیوه رواقی است درون را تغییر ده بجای آنکه همیشه فکر تغییر بیرون باشی. اما همیشه این راه حل جواب نمی‌دهد گاهی بیرونی‌ها نمی‌گذارند که درون را تغییر دهی. برای رواقی بودن هم اندکی امکانات بیرونی لازم است. دیگران اگر نخواهند با تو همکاری کنند لااقل نباید مانع جدی بر سر راه تو باشند. این انتخابی که مطرح کردم، تا حد زیادی یک ویژگی شخصیتی است که به دشواری تغییر می‌کند. در واقع اگر بخواهم بهتر بگویم انتخابی است که به سمت یک طرف کشش دارد. مانند زمانی که از تپه‌ای به سمت پایین می‌دوی. البته تو می‌توانی به سختی مانع ادامه دویدن خود شوی؛ با زمین خوردن و احیاناً آسیب دیدن. 

همیشه مایل بوده‌ام تا ایده افسانه شخصی کوئلیو را بپذیرم اینکه هر کس یک افسانه شخصی دارد و اگر به آن تن در ندهد در نهایت دنیا با او سر ناسازگاری خواهد گذاشت، اما باور دیگری هم دارم که آن را به افسانه شخصی ترجیح می‌دهم و آن اینکه دنیا سقف خود را بر سر آن کس که بخواهد ستون آن را در هم بشکند فرود خواهد آورد، چون: 

استن این عالم ای جان غفلت است 

هوشیاری این جهان را آفت است 

مانند داستان مسجد مهمان‌کش مولوی، در اینجا نیز آنکس که به راز جهان پی ببرد؛ با مقاومت نکردن، که به نظر من بن‌مایه دوری از غفلت است، طلسم را از میان بر می‌دارد، اما با این تفاوت که در اینجا بجای آنکه دیوار بشکافد و طلا بیرون آید ستون غفلت خرد می‌شود و سقف بر سر رازدان فرود می‌آید. گویی جهانْ رقیبی دارد که همواره کسانی را برای شکستن آن ستون به این دنیا می‌فرستد و دنیا نیز این عضو ناسازگار را پس می‌زند. شاید تعجب کنید و با خود بگویید که مرد داستان مولوی اتفاقاً مقاومت کرد، اما مراد من مقاومت ذهنی است که ترس یکی از نمودهای آن است و خشم و اضطراب از نمودهای دیگر آن‌اند. 

این‌ها که نوشتم برای توصیف شخصیت مجی بود کسی میان باباگوریو و راستینیاک که البته بُعد راستینیاکیِ او از من بیشتر است. در مقابل فشن تقریباً راستینیاک است و مرتض بین راستینیاک و واترن. مرتض نیز رازدان است لیکن مبارزه را پذیرفته است و گاهی طغیان را و به این جهت فرزند دنیاست و دنیا او را دوست دارد. دنیا فشن را هم دوست دارد. او خودِ طبیعت است در حالت آرام آن. مبارزه برای بقا دارد اما توفان و زلزله ندارد. دنیا کشتی گرفتنِ با ما را دوست دارد، اما در عین حال اجازه نمی‌دهد که او را به زمین بزنی. فقط باید عرَقت در بیاید و نفس نفس بزنی؛ انرژیت تحلیل برود و فحش و بد و بیراه بگویی. آنکه البته بیرون گود نشسته است و تن به کشتی نمی‌دهد لج دنیا را در می‌آورد. دنیا مجی را به درون گود کشانده، اما می‌داند که او اهل مقاومت نیست و این تهدیدی برای دنیاست.

ایران عوض نخواهد شد

چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۱، ۱۱:۲۸ ق.ظ
 
 

یک ملت دلال مسلک ناآگاه ، با آن حماقت آشکار در هنگام رانندگی یا توحش علنی برای برداشتن یک شیرینی از جعبه ی تعارفی یا شهوت عجیب برای قرار گرفتن در مقابل دوربین ، با رتبه‌ی نخست جستجوی سکس … چرا باید برای حل مشکلات سیاسی به جان هم بیفتیم؟

من پیشنهاد می کنم به بحران سیاسی کشور دامن نزنیم . بلکه این مواردی که در پایین امده را تجربه کنیم خود به خود بسیاری ازمشکلات مملکت برطرف خواهد شد :

 

اول : ایرانی ها لطفا  دست کم یک روز در میان حمام بروند.

 

دوم : ایرانی ها  قبل از پرتاب فحش به بیرون ، دهانشان را ببندند و تا بیست بشمرند. بخصوص وقتی توی خیابان و جلوی دیگران هستند.

 

سوم : هر خانواده‌ی ایرانی هر روز یک روزنامه بگیرد ، اگر شده یا ثارات!

 

چهارم : هر فرد ایرانی تعهد کند که هر ماه یک کتاب تازه بخواند … حتی خلاصه مبانی لوله کشی عمومی!

 

پنجم : رانندگان به جای فاصله ی بین شلوار و جوراب دختری در آن طرف خیابان به داشبورد جلوی چشمشان نگاه کنند و سرعت از پنجاه کیلومتر در هیچ شرایطی تجاوز نکند.

 

ششم : همه به خودشان تلقین کنند که این کسی که می خواهیم کلاهش را برداریم تا شب برای عزیزمان هدیه ببریم ، خودش عزیز یک نفر دیگر است.

 

هفتم : بفهمیم که زرنگی ضایع کردن حق دیگران نیست  بلکه ،رعایت حقوق دیگران ، رسیدن به حقوق خودمان است؛ هر کس به اندازه ما حق دارد و وقتش با ارزش است

 

هشتم : بفهمیم که اگر صاحب یک بوتیک هستیم شغل ما بوتیک دار است یا اگر راننده تاکسی هستیم شغل ما راننده است . نه اینکه همه دزد و کلاهبردار باشیم و از شغلمان فقط برای راهی به رسیدن به کلاهبرداری استفاده کنیم . به شغلمان احترام بگذاریم و بگذاریم دزدی فقط برای کسی باشد که شغلش دزدی است.

 

نهم : مردهای ایرانی یک بار برای همیشه قبول کنند که زنها ، جزو املاکشان نیستند و خودشان عقل دارند.  عشق و رابطه و آشنایی هم بازی برد و باخت و فتح قلمرو دیگران نیست.

 دهم : مردها تمرین کنند که رد عبور زنی را با نگاه شخم نزنند و زنان تمرین کنند که جواب سلام مردان را با خونسردی و لبخند بدهند چون به معنای … نیست.

 یازدهم : ورزشکاران ما بعد از باخت به رقیب تبریک بگویند (مثل ژاپنی‌ها) و دهانشان را تا یک ساعت بعد از هر باخت یا برد ببندند. خلاصه این که ظرفیت برد دیگران و شکست خودمان را به دست بیاوریم؛ سعی کنیم جدا از برد یا باخت، باارزش بشویم!

 دوازدهم : ایرانی‌ها به جای تمسخر شکل ظاهری و نوع حرف زدن سیاستمداران، فکر کنند که ایراد واقعی کار آن شخص در کجاست. همین!

 سیزدهم:  به نمایشگاه کتاب اگر می روند برای (کتاب) بروند.

به خیابان فرشته می روند برای (عبور) از خیابان فرشته باشدو در کل به هر قبرستانی می روند برای خاطر (همان قبرستان) باشد.

 چهاردهم: تمرین کنیم که میانبری که ممکن است ذره‌ای کسی را دلخور کند، مصداق بارز دزدی است؛ حتی‌المقدور میانبر نزنیم.

پانزدهم: در هنگام رانندگی، بین خطوط حرکت کنیم و خطی را انتخاب کنیم که متناسب با سرعت ماست - در عین سادگی، این از همه کارهای دیگه سخت تره! 

شانزدهم: این آخری از همه سختتر است و اینکه دروغ نگوییم . 

همانطور که فکر می کنیم عمل کنیم . فراموش نکنیم  ریا که اکنون عادت و عرف جامعه  شده است درواقع یک بیماری اجتماعی و از آسیب شناسی بسیار جدی برخوردار  است.

 عزیزان، کسی که این مطالب را نوشته است شاید خود نیز دچار این مشکلات است. همه ما در رفتارمان مشکلاتی داریم. ولی باید بپذیریم ایران  ما ، همان سرزمینی که هنگام قرائت سرود ای ایران ای مرز پر گهر ، موهای گرده مان سیخ میشود و دچار دل لرزه مطبوعی میشویم ، در حال سقوط است. بپذیریم اگر شرایط کنونی ایران اینگونه است همه دلیلش مدیران و بالا سری های ما نیستند و نقش اصلی را خودمان ایفا می کنیم