خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

سپاس با تاخیر

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۵۳ ب.ظ
چندین ماه قبل به تهران رفتم تا برای خود گوشی‌ای بخرم و به این منظور باز به مرتض زحمت دادم و ساعتهایی را کنار هم گذراندیم این شعر را هفته بعد از خریدن گوشی گفتم اما تا کنون پستش نکردم مانند بسیاری از پست‌های دیگرم که ز بس مانده‌اند ترشیده‌اند. امیدوارم مرتض سپاس مرا به جهت همراهی آن روز بپذیرد.

به تهران رفته بودم مدتی پیش

که تا گوشی خرم از بابت خویش

بدیدم از شلوغی دنده نرم است

هوا بس ناجوانمردانه گرم است

تو گویی یزد بود آنجا نه تهران

نه بلکه یزد پیشش بود مهران

به پیشانی چو دستم را کشیدم

بسی دوده به روی دست دیدم

زدم زنگی به مرتض تا که با او

به بازار علاءالدین کنم رو

بدیدم پیش دانشگاه او را

که ابیض کرده چندین خال مو را

سحر کرده طلوع از گیجگاهش

بسان هاله دور روی ماهش

اگر چه شمع و نور آن سپیدست

کجا پروانه از دورش پریدست؟

وگر اسپید گردد بر سرش مو

چه غم؟ چون جوجه اردک می‌شود قو

ملاحت چون به او دادست ایزد

نگردد زشت ور مویش بریزد

بپرسیدم چو تنها بود مرتض

کجا شد قرمزی لب، کو قرا گؤز؟ (ترکی تلفظ شود)

بگفتا دیگرستم فرد و تنها

مگو دیگر زدخترها و زنها

چو از چشمان خود برداشت رِی‌بَن

بدیدم نیست او آن مرتض من

یکی در پختگی چون کله‌پاچه

شده رسمی ز کله تا به پاچه

نپوشیده دگر تی‌شرت چسبان

شده کوتاه‌مو کوتاه ناخان (به ضرورت قافیه)

گرفته رنگ پی اچ دی تماما

ز فرق سر گرفته تا به دامن (این شعر مال قبل از قبولی اوست به پیش‌بینی دقت کنید!)

کلاسش گر چه رفته رو به بالا

رفیقان را ز یاد او برده؟ لا، لا

از او بامعرفت‌تر کی توان یافت

که مَد از زَدْمْ خود را ناتوان یافت (مد=مادر دهر و زدم= زادن دوباره مرتض)

همیشه وقت دارد بهر یاران

چه باشد انتظار از ابر، باران

اگر گویی بیا با من جهنم

بیاید با کمال میل و بی غم

کجا مرتض به پیش یار دیرین کند

یادی ز لیلی و ز شیرین

چو دارد در کنارش دوستان را

چه کاری باشدش با ویس و عذرا

سه ساعت در کنارش چونکه بودم

شلوغی کم شد و آلودگی کم

هوا شد ناگهان پاک و بهاری

زبه هر سو خوشگلی و خوش‌نگاری

همه جا مهربان گوشی‌فروشان

شده موبایلها بسیار ارزان

خلاصه گوشی‌ای زانجا خریدم

کنارش مرتضی را نیز دیدم

شعر مرتض:

تمام وقت من باشد فدایت
بریزم کل یومم را به پایت
تو دادی افتخار همنشینی
و گر نه مثل من را تو نبینی(یعنی ادمهایی مانند من در نزد تو انقدر کوچکندکه حتی نمی بینیشان)
کجا من تاب تعریف تو دارم
همیشه پیش تو من کم میارم ( این تیکه این شعر به ترانه های امروزی پهلو میزند)
تو الگوی کمال و حلم واخلاق
منم ان چفته شکل لوچ و دیلاق
تو خورشید همیشه عالم افروز
منم ان پرسوناژ عافیت سوز
تو چون ماهی، هلالت دلفریب است
همه کار من اما زرق و ریب است
تو یار غاراین 9 سال پیشی 
مرا نبود شباهت جز به ریشی 
تو عباسی ولیکن نی عبوسی
مسلمانی وگر گبری مجوسی( داخل پرانتز: نکردی این دفه با ما روبوسی)
تو استاد هزاران درس بودی
تو هوش و عقل ما از سر ربودی ( در نسخ قدیم اینگونه آمده : ز فرط خوبیت ما را نمودی)
مرا اینک نمانده هیچ حرفی
پس از تو من نبستم هیچ طرفی
من
نهادی مرتضی تخم دو زرده
مرا از سرّ این شعرت خبر ده
ندیدم از تو شعری اینچنین خوب
نمودی پست من را پاک مغلوب
حسابی حال دادی مرتضی جان
زدم لبخند با این حال داغان
اگر تعریف کردم از تو در پست
مپندارم که در اندازه تست
تعارف نیست تعریف من از تو 
نه بایسته است پاسخ دادن از تو
نباشم آنچه گفتی؛ نیک دانی
منم جمع طلب با ناتوانی
من و اخلاق! با این بخت گمراه؟
من و خوبی؟ بگو استغفرالله
شکستی خورده‌ام سخت از جهانی
که خوبان را همی خواهد روانی
بود ناموس دنیا غفلت ای دوست
وگر غافل نباشی می‌کند پوست

نویسنده: مرتض

.
چون به شعر آغاز گفتن می کنی
روح ما بیرون از این تن میکنی
انچه گفتم صرف یک تعریف نیست
شوخی ان است که تو با من میکنی 
من ندارم بنیه ای از بهر خیر ( اشارتی است به تئوری شیخ در باب بی بنیانی نیکویی های مرتض)
پنبه ی ما را تو آهن می کنی
این تن من در خور مدقال نیست 
تو بدان زربفت و ساتن میکنی
باظرافت های شعریت این زبان 
بی سبب نبود که الکن میکنی
دُرِّ یک مفهوم را با زیرکی
اینچنین آغاز سفتن می کنی
آتش بی ذوق را چون آبراهام
با ورودت باغ و گلشن می کنی
بر تن خود تو هزاران سیخ و میخ
در تن ما جاست سوزن میکنی
لذت بودن کنارت بی حد است 
نامده خود عزم موطن میکنی
تو دموستن را زبان از پیش و پس
قفل می بندی وآهن می کنی 
چون که تو سنگ سخن را بی گمان
می تراشی در فلاخن میکنی
نویسنده: ج

بعد عمری وعده دادن او وفا کرده به عهد 

روی آجر را به اشعار قصارش ماست مالی ها بکرد 
خاک تهران را به اتفاس خوشش تطهیر کرد
شاهد آجر، علاالدین را دیدار کرد (با شاهد آجر)
وه چه نان ها داده اند اینها به قرض
از علوم اجتماعی نکته ها گفتند و فرض
از جمال خوبرویان ظریف 
نکته ها گفته مجی با آن حریف
بر خلاف فرض بنیادین و گفتار حکیم
قصه ها دارد ز دنیای درون این بسیم (مرتض)
کی توان باور نموده این کلام بی بدیل
مرتضا چسبد مجی منهای دختر بی دلیل
شاید این شان جدیدش کارگر افتاده است
لوس بازی های بی مخ ها موثر گشته است
شایدم در قافیه گم گشته ام 
مرتض شیرین لقا را من به جد نشناخته ام 
هر چه باشد خوش کلامی دارند جمع آجران
خوش به حال من که شاگردم اندر جمعشان

من:

شعر بیرنگ است شعرت ای فشن

از سپید و نو گذشتی در سخن

بذرپاشی میکنی در خاک دل

اندکی لیکن زمین را هم بکن

بود شیرینی وزن و قافیه

پیش از این از شعر تو اندر دهن

باز هم مشتی بیا زوری بزن

تا بگویی چون مجی شعر خفن

دیشب و امروز مرتض شاهکار

کرده اندر شاعری بی شک و ظن

مدح او گفتم به آن چیزی که بود

کرد او اغراق اندر مدح من

مدح مرتض که هزاران دختر از

شوق او پاره نموده پیرهن

مدح من می‏گوید و باشد غریب

که بخواند بلبلی بهر چمن

Unknown

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۴۲ ب.ظ
عبید زاکانی طنزهای تندی دارد اما برای آن کسی که به دنبال تحلیل اجتماعی باشد خلاقیت‌های این فرد بی‌نظیر است او رساله‌ای در تعریفات نیز دارد در اینجا طنزی را به تقلید از این رساله می‌آورم

واژه‌نامه وبلاگ (با الهام از عبید زاکانی)

الفعّال: مجی

المفصّل: نظریات مرتض را گویند

الپَسّات: صیغه مبالغه به معنی کسی که پست فراوان دهد مثل مجی، مرتض و فشن

الطولانی: انتظار حضور ک را گویند

الإی دی اس ال: آنچه بود و نبودش را در حضور مجی تأثیری نباشد

الفوتبال: تنها چیزی که فشن را به نوشتن وا دارد

المحال: تحقق وعده‌های مجی را گویند

الشطح: پست مرتض

برای تو

يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۱، ۱۰:۰۶ ق.ظ

این مطلب را همان موقع که مرتض در دکتری قبول شد برایش نوشتم نشد پستش کنم تا امروز

مرتض بر آستان تغییری مهم در زندگی خود ایستاده است بسیاری او را جدی‌تر خواهند گرفت مخصوصاً کسانی که از قبل او را نمی‌شناختند و روحیه طنّاز او را ندیده‌اند. او پیچیده‌ترین کس از میان ما چهار تن است و دکترا بر این پیچیدگی خواهد افزود کسی که بیشتر از هر سه ما با مناسبات اجتماعی آشناست آشنایی‌ای که شاید از نوع «هر که او هشیارتر پر دردتر باشد» و شاید با نگاهی بدبینانه از نوع «کاشکی او آشنا ناموختی». 

او یک معماست (معما آغاز اسامی ما چهار تن نیز هست) و مانند کوه یخی تنها بخشی از خود را به نمایش می‌گذارد از این رو نزدیکی من به مرتض همواره با نوعی خوف و رجا همراه بوده است چیزی که درباره مجید و افشین رجای محض بوده است.

من انسان ساده‌دلی هستم و پلیدی عالم بیرون اندک اندک در ذهن من تزریق شده است اما ذهن مرتضی انباشته از این باور است. شاید به غلط اما همیشه پنداشته‌ام که با وجود همه خوبی‌هایش، فاقد بنیانی برای آن خوبی‌هاست و این مرا می‌ترساند. باهوش‌ها برای در اسارت نگاه داشتن فرعون درون خود نیاز به مبانی نظری محکمی دارند چرا که رنجِ نکردنِ برخی کارها آنقدر زیاد و گاه چنان توان‌فرساست که می‌دانم توقع زیادی از مرتضی است که نگذارد غریزه‌اش پی بازی برود. 

در عالم معاملات دوستانه من به او مدیون‌ترم و از او بیشتر آموخته‌ام، او مجموعه‌ای از استعدادهای گوناگون را در خود دارد و از برخی چیزها که لذت بردن از آن بزرگی می‌خواهد لذت می‌برد. امید من به لحظاتی از او بود که با شیفتگی از شعری یا موسیقی و آوازی سخن می‌گفت صدایی که از ته چاه درون او بر می‌خواست و گاه در همهمه اطراف او محو می‌شد.  


حوزه دوستان او بسیار گسترده است گاهی کسانی که ما سه تن حتی لحظاتی را در کنارشان تاب نخواهیم آورد پذیرفته است این گشاده‌دستی او در دوستی برای من شگفت‌آور بوده است .


برای من رنج بردن از بودنِ در حضور کسی تنها معطوف به آسیب رساندن آن فرد به من نیست گاه خودِ آن حضور رنج‌آور است اگر در کنار صدام بنشینم ولو آنکه او دستی هم بر سرم بکشد رنج خواهم کشید از سلام علیک بسیاری از مردمان نمی‌توان امان جست. به این جهت دوستان من انتصابی هستند اما شبکه دوستان او گسترده‌تر از آن است که انتخابی باشد. 

البته قطعاً یک حلقه خاص از دوستان را دارد که مطمئن نیستم جزو آن‌ها باشم. اکنون هم درباره مجید تردید پیدا کرده‌ام شاید او دیگر حوصله من را نداشته باشد و از سماجت من برای نگاه داشتن او در جمع دوستانم خسته شده باشد افشین البته هنوز از من گریزان نشده است.

تبلیغات وبلاگ

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۱۳ ق.ظ
به نظرم یکی از کمبودهای این وبلاگ این است که در آن تبلیغات به چشم نمی‌خورد بنابراین چند تبلیغ را در اینجا می‌گذارم که کمکی به وبلاگ بشود:

1- مهره مار مسعود شجاعی با کارآیی تضمین شده در اختیار شماست بدون هیچ لیاقت و قابلیتی در بالاترین سطوح زمینه کاری خود فعالیت نمایید و جایگاه ثابتی داشته باشید. اثر مهره مار مسعود شجاعی در کور کردن چشم مربیان و مدیران ورزشی و ندیدن ضعف‌های مفرط بازیکنان حتی در کشورهای خارجی، به اثبات علمی رسیده است. ثبات چندین ساله یکی از مشتریان ما؛ یعنی بادامکی در پرسپولیس نیز گواهی بر ادعای ماست. مهره مار مسعود شجاعی صد در صد تضمینی. 2

- مؤسسه فرهنگی چاپنده با همکاری استاد صادقِ زحمتکش آثار شما را که با کدّ یمین و عرق جبین نوشته‌اید به نام ایشان به چاپ می‌رساند.بشتابید و ثمن بخسی را هم به عنوان پاداش زحمت خود کسب نمایید. مصاحبه با یکی از مشتریان: من فشن هستم و از استاد زحمتکش کمال تشکر را دارم که اسم خود را دربالای اسم من به چاپ رسانیده‌اند و مایه افتخار بنده گشته‌اند و همچنین از انتشارات که وجه قابل توجهی را به من عطا نموده‌اند سپاسگذارم.

3- مرتض‌تور با سابقه طولانی و موفق در زمینه توریسم، راهنمای شما در تورهاست. مهم نیست چه مقدار پول و یا چه تیپی دارید مرتض‌تور در یک دوره فشرده، مهارتهای توریسم را به شما آموزش خواهد داد. سفر به لاس وگاس و سان فرانسیسکو نیز در این دوره تعبیه شده است.

4- موسسه کاریابی ارتباط وثیق، مشاور شما برای استخدام در ادارات دولتی، خدمتی جدید را عرضه می‌کند: مهم نیست در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌اید؛ مهم نیست که چقدر رشته شما به کارتان مرتبط است؛ در راستای ایجاد وحدت رویه و یکدست کردن مملکت در این رابطه که هیچ کس سر جایش نیست،موسسه ارتباط وثیق، زمینه حضور شما در عدلیه را فراهم می‌آورد. فارغ التحصیلان رشته مطالعات فرهنگی اولویت دارند.


فقط سه امتیاز با ارزش

چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۱، ۰۴:۴۳ ق.ظ
برد تیم ملی ملی برای من همیشه خوشحال کننده است و تا حالا حتی در بدترین شرایط سیاسی هم در دلم موفقیت یا عدم موفقیتش را به مسائل سیاسی پیوند نزدم. برایم فرق نمی کند در چه دولتی و سیستمی است از انجا که فوتبال و ایران را دوست دارم از موفقیت تیم ملی همیشه خوشحال میشم. دیروز بازی تیم ملی را دیدم. بازی بسیار سخت و نفس گیری بود. تیم ملی در زمین خودی و در حضور ۱۰۰ هزار تماشاگر نیمه اول را در لاک دفاعی بود و دو بار تیر دروازه ما لرزید و با خوش شانسی توپها گل نشد. کره یه سر و گردن از ما بالاتر بود و اعتماد بنفس را می شد به وضوح در ساق پای بازیکنان کره ای دید و استرس را در بین بازیکنان ما. و البته کره ای ها هم نقطه ضعف ما را پیدا کرده بودند و انگار قصد داشتند مختصر و مفید و با صرف کمترین هزینه و با ضربات ایستگاهی و توپ های بلند دروازه ما را باز کنند و انصافا هر بار بازیکنان ما حتی در میانه زمین خطا می کردند من احساس خطر می کردم. دفاع ضعیف روی توپهای ارسالی و ضعف مفرط رحمتی در خروج از دروازه بارها دروازه ما را تا آستانه فروپاشی پیش برد اما خوشبختانه همه چیز در نیمه اول به خیر گذشت و با یه نیم نفس راحتی به نیمه دوم رفتیم. اما نیمه دوم هم آش و کاسه همان بود که نیمه اول. محمد نوری و شجاعی بسیار ضعفیف بودند و تعجب می کنم چرا کیروش این ضعف مفرط را ندید. شجاعی فقط ادای بازیکن را در می آورد و غیر از اعتراض به داور و خطا کاری انجام نمی داد و دست آخر هم اخراج شد و به همه حاضران در ورزشگاه و بینندگان تلویزیونی شوک وارد کرد. از اینجا بود که کارلوس کیروش دست به کار شد و در اقدامی کم سابقه از کنار زمین و برای تحت تاثیر قرار دادن داور مسابقه با بازیکنان حریف درگیری لفظی ایجاد کرد و قصد داشت از طریق جنگ روانی داور مسابقه و بازیکنان حریف را تحت تاثیر قرار دهد تا لااقل اگر از نظر تاکتیکی درون زمین حرفی برای گفتن مقابل تنها تاکتیک کره ای ها ندارد، در این زمینه از تاکتیک های متنوعی که حاصل سال ها تجربه است، استفاده کند!

تاکتیک های کیروش :

-درگیری لفظی با بازیکنان حریف به قصد عصبی کردن آنها

- اتلاف وقت از طریق کشاندن داور مسابقه به کنار خط برای آرام کردن او

- اعتراض بی مورد به داور در جایی که خطای فاحشی از سوی داور صورت نگرفت

-تشویق بازیکنان به صورت غیرمستقیم به اتلاف وقت

البته از حق نگذریم که تیم ما در مقابل کره جنوبی داشت بازی می کرد و ده نفره شدن اون هم در مقابل تیمی که در کل بازی سرتر بود خیلی سخت بود. بازیکنان ما در یک غافلگیری موفق شدند گل خوبی به کره ای ها روی هوش و موقعیت شناسی نکونام بزنند. درست از ثانیه بعد از گل به اقرار خود نکونام شادی مفصل بعد از گل برای اتلاف وقت بود و هر از چند دقیقه یک بار بازیکنان ما بیخود خود را به زمین می زدند و بارها وقت بازی را تلف کردند تا نسخه فارسی تاکتیک اتلاف وقت مشهور به عربی را هم در حضور ۱۰۰ هزار تماشاگر رونمایی کنیم. من که موفقیت تیم ملی را خیلی دوست دارم از این حرکات حالم به هم خورد. دیگه حق نداریم عربها را به خاطر اتلاف وقت محکوم کنیم. برد به قیمت بازی ناجوانمردانه خوب نیست. البته ناجوانمردانه از نوع ضد فوتبال. اینقد وقت تلف کردیم و کارلوس اعتراض کرد تا بازی تمام شد و کره ای های بهت زده با ۱۱ نفر در دیگ جوشان آزادی قافیه را باختند. از حق نگذریم تاکتیک کیروش خوب جواب داد دیگه! بردیم دیگه اما هیچ چیز از واقعیت فوتبال ما را این برد عوض نکرد.

از بازی قوچان نژاد و دژاگه خیلی خوشم اومد. گوجی بازیکن خیلی خوبی است و با اعتماد بنفس و چالاک بود. آینده خیلی خوبی داره . سرعت و تکنیک و جنگندگی داره. از این بابت به کیروش واقعا تبریک می گم که انتخابش کرد. دژاگه عالی بود و یک تنه در مقابل کره ای ها ایستاد. نکو هم علی رغم بازیهای بسیار ضعیف باشگاهی دیشب شب خوبی را پشت سر گذاشت و باگل زیباش بازی خوب خودش را تکمیل کرد.

ما فقط بازی را بردیم اما فقط بردیم و عایدی ما از این بازی سه امتیاز باارزش و تجربه موفق اتلاف وقت برای حفظ نتیجه بود. باز گلی به جمال برادران عربمون که یک تاکتیک کهنه و سنتی را به ما آموزش دادن تا در مواقع لزوم استفاده کنیم... انجا که کم میاریم

فوتبالی

چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۱، ۰۴:۱۹ ق.ظ

خشتک دریدگانیم ای باد شورت برخیز

شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۰۱ ق.ظ
سلام- دیر آمدنم را بپای بی حرمتی نگذارید. قدم نهادن در وادی خوبانی چون شما منزلتی حکیمانه می خواهد که خود را از آن تهی یافتم. با تبریک قضای مجی و دکترای مرتی . تقدیم به شما.
خشتک نامه:
سخن ها گفته ای از خشتک ای یار
سخن های حکیمانه، سزاوار
بیا با خشتکی همچون دلم تنگ
برادر جان قدم آهسته بردار
وگرنه جر دهند آن خشتکت را
اگر خود را کشی آنسوی دیوار!
شیوخ ما همه خشتک گشادند
تو دست از خشتک آنان برون آر
بسا افعی در آنجا خفته باشد
مرو با خشتک حاجی کلنجار!
از آن ترسم کزین جر خورده خشتک
شود بر روی ما صد خشت، آوار
مگو بهر چه خشتک واجریدم
که خشتک پاره را راهست هموار
سماء عارفان در خشتک افتاد
گرانی کار خود را کرد انگار!
تورم ،آنکه او جر داد .......را
سر از خشتک بر آوردست اینبار
متاع خشتک اینک خوش متاعی است
چرا هی سکه میجویی و ادلار ؟(بقول یکی از دوستان =دلار)
بیا با خشتک ما مهربان شو
که حال خوش ندارد، خشتک آزار
مجی قاضی شد و مرتض چو دکتر
فشن جان بعد ازین خشتک نگه دار!!!!
وگرنه انتهای کوچه بن بست
به منظر های زیبا دیده بسپار!!!

حدیث حاضر غایب

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۲۶ ق.ظ

هرگز حدیث حاضر غایب شنیده‌ای

وبلاگ را بدید ولیکن  نظر نداد

بارها دوستان می‌گویند وبلاگ را می‌بینیم ولی چیزی نداشتیم بنویسیم  شعر بالا را به این دوستان تقدیم می‌کنم وبلاگ مثل دختری می‌ماند که  خیلی‌ها او را می‌بینند اما کسی به خواستگاری او نمی‌رود البته این شاید بخاطر زشتی آن دختر (یعنی بی‌مایه بودن پستهای من) باشد و یا شاید به جهت اینکه بینندگان امکان ازدواج ندارند و یا اینکه آنقدر سرگرم دختران دیگر هستند که به ازدواج فکر نمی‌کنند.

تفسیر. شعر فشن در کامنت پست قبل

سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۱، ۰۴:۳۷ ق.ظ
این را به عنوان شوخی با فشن مینویسم و در واقع خود او با پیش کشیدن بحث خشتک عامل آن شد امیدوارم نرنجد و به این حرکت رو به رشد خود در شعر گفتن ادامه دهد

 جان مرتض جامه ها باید درید

 سر به کوهستان نهاد و دل برید

 معمولاً سر به بیابان می‌گذارند اما منظور فشن آن است که کار را بر مرید سخت‌تر کند چون وقتی جامه‌ها را پاره کنی و به کوهستان بروی که هوا سرد است با سرعت بیشتری مراحل یخ زدن و لقای یار را طی خواهی کرد. درباره اینکه از چه باید دل برید نظرات مختلفی ابراز شده است نظر شارح آن است که از اینکه سالم از کوهستان برگردی باید دل را ببری.

 خشت خشت خشتکتان باید درید

سوی سروستان مراد عاشقان باید دوید

 تکرار خشت و سپس رسیدن به خشتک برای تأکید بر آن است که حسابی باید خشتک را جر و واجر کرد و امعا و احشا را بیرون ریخت. فشن با بیان اینکه خشتکتان باید درید نشان می‌دهد که خشتک خودش مصون از دریدن است اما چون قرار است آنگونه که در مصرع دیگر بیان می‌شود با جمع به دیدار حکیم در سروستان برود پس خشتک حکیم هم مصون است چون حکیم در خود سروستان بوده و جمع دوستان آنگونه که در بیت پیداست به سوی او می‌روند. بنابراین فقط خشتک دو نفر باقی می‌ماند. گر چه برخی مفسرین گفته‌اند که حکیم آنقدر بامرام بوده که به جهت همدلی با آندو او نیز خشتک خود را جر داده است ولی نظر شارح بر آن است که بانظر به سوابق اخلاقی حکیم، بی‌تردید او به دوختن خشتک دوستان دست یازیده است. نکته دیگری که از بیت بالا قابل فهم است خشونتی است که در کلام دیده می‌شود اینکه خشتک دوستان باید دریده شود نشان خشونت فشن است و این البته از آن باب است که عند الاحباب تسقط الآداب. خلاصه اینکه او دریدن جامه را در راه حکیم کافی نمی‌داند و به دریدن خشتک فکر می‌کند.

 سر به زیر و گوش بر مولا نهاد

 در جوار رحمتش، ماوا نهاد

 معمولاً در جوار رحمت ماوا نهادن برای فوت افراد استفاده می‌شود در اینجا منظور فشن آن است که در حضور حکیم هستی او ساقط می‌شود.

 واعظ شهر سخن بر منبر است

 یک سر و تن از همه بالاتر است

 در شهری که همه سخن می‌گویند و هیچ‌کس مرد عمل نیست حکیم یک سر و گردن از بقیه بالاتر است.

 نکته ها دارد کلامش نغز و مغز

 گفته ها دارد پر از صد راز و رمز

در برش صد مرشد بیدار و مست

 گرم بحث و فحص با استاد هست

غالباً یکی دو نفر در بر یعنی آغوش انسان جا می‌شوند بنابراین روشن است که این صد مرشد در صف ایستاده و به ترتیب در آغوش حکیم جای گرفته‌اند دلیل بیدار ماندن آن‌ها هم همین است که چون صف زیاد بوده برای دیدار حکیم تا دیروقت بیدار مانده‌اند. درباره مستی آن‌ها هم این توضیح لازم است که این مستی تا قبل از دیدار حکیم بوده است زیرا بعد از دیدار او متنبه شده و دست از مستی کشیده‌اند

 من بسی خوشبخت بودم آن دو سال

 همدم استاد فن در هر دو حال

روزها مشاء و در زیر درخت

 شامگاهان هم سخن بر روی تخت

 مشاء به پیاده‌روی فشن و حکیم در پارک و زیر درختان بر می‌گردد. در مصرع آخر منظور دو تا تخت است که به جهت مشکل وزن به قرینه عقلی حذف شده است البته راویان می‌گویند که در اتاق حکیم تخت نبوده و به همین جهت این مصرع را جعلی می‌دانند.

 گر نبودی آن دو سال پر بهار

 هیچ از افشن نماندی یادگار

هر چه دارم در سخن مدیون توست

 هم زبان و دین و حکمت نون توست

 شاعر در بیت اخیر می‌گوید که هر چه در سخن دارد مدیون حکیم است ولی گویی حکیم در عمل او هیچ تأثیری ننهاده است. شاعر در ادامه می‌گوید که زبان و دین و حکمت نان‌دانی حکیم است و او صرفاً به جهت منافع دنیوی سراغ آن‌ها رفته است.

 من شمول من علمنی گشته ام

بنده ی یک عمر مشتی گشته ام

نی توانم کرد جبران محنت استاد را

 قطره ناچیز است دریای در استاد را

در مصراع آخر می‌گوید که دریای در استاد قطره ناچیزی بیش نیست خلاصه اینکه شاعر در این شعر سیری را از ارادت به حکیم تا انتقاد و نفی وی در پیش گرفته است

 

بی صله

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۱، ۰۳:۱۶ ب.ظ
زندگی کردم به عمر خود دو سال

 مابقی خود چیست جز وزر و وبال

 تا دم مرگ از دلم کی رفتنی است

 شرح آن ایام خوش ناگفتنی است

 حس و حال مولوی درهحر شمس

را بخوبی میکنم ای دوست لمس

 حال من را در نیابد مرتضی

 او ز یار خود نگردیده جدا

 دختری می آید و خوش میرود

 حال او با دیگری خوش میشود

 حال من را کی مجی احساس کرد

 کس به شهری گرم دارد آه سرد؟

 در هوای خشک و بی باران آن

 اشک میبارد ز چشم مردمان؟

 حال من را در نمی یابد فشن

 گر چه چون روح است من را در بدن

 زنده است او من چو مرغ بسملم

 مانده ام تنهای تنها با دلم

ک مرا هرگز ندیده هیچ امید

 نیست بر دیده چه آید از ندید

 لیکن او چون من شناسد ابر را

 دیده خالی لیک پر گل قبر را

 زیر باران خیس گشته موی او

 حمله برده صبحها مه سوی او

 لیک آیا عصر میگیرد دلش

 یا شده تهرانی و پر غل و غش

 آن دو سال خوب نابرگشتنی است

 زنده بودم زنده اما مردنی است

بیست بودم با تو اما واقعا

 دو تو بودی افشنا و صفر من