خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

یک اتفاق خوب

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۰۲ ب.ظ
امید آمد امید آمد امید ابن مجید آمد

در این دنیای وانفسا یک انسان جدید آمد

در این بحران و بدبختی در این دشواری و سختی

برقص و شاد باش آجر که آن بخت سعید آمد

چو دارد او نشان از أب، بود دلشاد و خندان‌لب

چو او دور از سیاهی‌ها همیشه روسفید آمد

بود این عرض تبریکی به او آن مظهر نیکی

به سرعت شعرکی گفتم، نه در شأن مجید آمد

........

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۵۲ ق.ظ
اعتراضاتی است مر ابدال ر ا

 مر رفیقان شل و بیحال را

تخم دو زرده گذارید ای مهان

 با چنین فعالیتهای کلان

 گر بمیرم من بمیرد این سبق

 گر چه تلخ است این ولی شد حرف حق

 تسلیت را هم نخواهد گفت کس

 کآمدم بی خاصیت رفتم عبث

 آمدم هر روز و دیدم از نظر 

اندر این وبلاگ نبود خود خبر

برای این که پست حکیم خراب نشه این مطب جالب را کپی کردم. هر چند می دونم مطلوب حکیم نیست این جور کارا

امتحان شفاهی فیزیک در دانشگاه

 

 

:استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

:دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد

. من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد

:اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدینترتیب مطرح کند

حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود

:و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید

محاسبه مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار؟

تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟

آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟

.حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد

.همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند

:پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

.این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم

.پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه

.دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم

.هوای کوپه مثل حمام سونا داغه

. دانشجو میگه اصلا ً لخت مادر زاد میشم

.پروفسور گوشزد میکند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی

:دانشجو به آرامی میگوید

میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم واگر

.قطار مملو از آفریقائیهای شهوتران باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمیکنم

 

در مدح او که هشت شهر عشق را گشته است

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۱، ۰۲:۲۷ ب.ظ
مرده ای چون من کجا یابد خلاص

زنده گردی گر زنی با گرل لاس

هر که داد او حسن خود را در مزاد

صد هزاران شانس به او رو نهاد

ساده باشی پوستت را بکنند

گر شوی ساکت ترا داغان کنند

پس بیا سوژه بشو چون مرتضی

تا بیاید شانس از ارض و فضا

روزی ای جان با طلب آید به دست

دختران را خواست او آمد به دست

پول خواهد او به دستش می رسد

دکترا هم فرصتی بهتر دهد

ما همه زاهد شدیم و بی طلب

پس طلا از او شد و از ما حلب

شعله دنیاگریزی در گرفت

پس حسابی کرد ماها را خرفت

بحث می کردیم از جان و جهان

غوطه میخورد او در آنها آن زمان

حرف عرفان میزدیم و عارف او

تا به عمق عمق آن رفته فرو

او حقیقت را بیابد در مجاز

در میان صد شلوغی کشف راز

ما نشسته گوشه ای پر ادعا

که رسیم از انزوا تا به خدا

سیر فی الخلق و من الخلق الی ال

حق برفت از یاد و مانده در وحل

او بسی در خلق عالم سیر کرد

گر چه با ما کمتر آن را شیر کرد

خورد همراه خدا فالوده ها

کم شد او درگیر با بیهوده ها


میبخشید دوباره مجبورم با موبایل بفرستم و قالب خراب می شود لطفا درستش کنید دوست داشتم شعر زیبای مرتض را به اینجا منتقل کنم ولی با موبایل سخت است لطفا همراهی کنید


ابتدا ممنونم از مج که درست

کرده شکل و قالب داغان پست

سخت باشد پست کردن با موبایل

نه کپی و پیست بتوانم ز فایل

همچنین ممنونم از تعلیقه‌هاش

رمزهای شعر من را کرده فاش

باز هم ممنونم از او که قدم

می‌نهد بر چشم من هر چند کم

این نظرهای تو شد تریاق من

می‌دهد زوری به این فرسوده تن

من خمار طنژ ژیبایت شدم

خشته‌ام بر منقل ژانم بِدم

مرتضی هم مرمرا شرمنده کرد

با چنان تعریف‌ها کز بنده کرد

شعر شیرین است اما هست تنگ

و اندر آن پای تفکر گاه لنگ

خوب گفتی شعر تو پر مایه بود

شعر من در پیش آن چون سایه بود

در بلاگ این چند روزه‌ های و هوی

بود و از توفیق توشد گفت و گوی

در چنین ایام شاد و پرفروغ

خود تعجب نیست وبلاگ شلوغ

چاشنی طنز هم شد ناگزیر

چون که بی آن هست بی‌مایه فطیر

چیزکی بودست و انکارش غریب

از هبوط تو پس از گازی به سیب

دختران بهرت مسکن بوده‌ان

د چایی اما مرهم این دردمند

لب نهادم بر لب لیوان چای

تا بدانجایی که معده داشت جای

بد مسکن مر ترا دل‌بردنی

مر مرا نوشیدنی و خوردنی

من خلاف آخرم نسکافه بود

کی کنار دختران در کافه بود؟

گر چه می‌دانم تو زخمی بوده‌ای

لیک بعد از این بدان آسوده‌ای

پیش‌بینی گر چه ممکن نیست

لیک آرزویم آن بود ای یار نیک


زمان خوشدلی

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۰۷ ق.ظ
دخترانِ خُرد ناکرده تره

خویش را خُردانده بهرت یکسره

نوبت تنهایی ای مشتی گذشت

این زمان شد نوبت شادی و گشت

تو بگو من دکترم، غش می‌کنند

نقش تو بر دل منقش می‌کنند

گر بگویی دکترم گردند سنگ

تو بگو جان، تا دهندت بی‌درنگ

کار تو اکنون بود دشوارتر

انتخابی سخت بین صد نفر

پیش از این کمتر ز انگشتان دست

این زمان یک جوخه بر تو دل ببست

تو بگو هم وزن خود خواهم طلا

تا همه افتند در هول و ولا

یک دو سالی دور تو شد سوت و کور

از شمال شهر گشتی پاک دور

روزگار سختیت اینک تمام

می‌رو از زیرِ زمین تا سوی بام

تا فرشته می‌روی از شهر ری

می‌کنی یک شب ره صد ساله طی

آنچه من با عمر نوح آرم به دست

تو به دست آری به یک شب، ناز شست

پیش از این گر می‌کشیدی نازشان

بعد از این نازت کشند آن مه رخان


اما این هم اشعار دوستان که به جهت جذابیت در این پست می آورمشان

از مجی

آی گفتی دکترا! اندر مدیح
مرتضی را صاحب حسن و ملیح
مرتضی را آن‌چنان که گفته خود
میل سوی دختران هرگز نبُد
شاهد ام من در همه دانشکده
کاو نگشتی گرد دختر بیهده
لیک چاره چیست با روی جمیل
دختران گردند او را چون زیگیل (زیگیل= سیریش=پیله)
ذوالجمالی همچو او چون می‌رسید
گرد او بس دختران گردنده بید!
بس مبارک باشد او دکتر شده
چون حساب او ز دختر پر شده
برای مجی
ای ابوالتاخیر فی ثبت النظر
ای دوای بعد مرگ محتضر
ای نظر داده پس از پایان پست
پایه وبلاگ از هجر تو سست
گشته از تاخیر تو یاران کچل
ز انتظارت کشته شد سهراب یل
عرضه تو کم تقاضامان زیاد
این تورم می دهد ما را به باد

از فشن
وجه دارد چون برادر پیت و دی کاپریو
رنگ چشمانش به آبی، همچنان راسل کرو
خنده هایش در ملاحت بهتر از تام کروز
دختران در چهره اش بییند نوری همچو روز
آن زمان که مدرکش لیسانس بود
بزم او چون ناصرالدین داغ بود
لیک اکنون دکتری صاحب رخ است
با کلاس و خوش جمال و فرخ است
از سر و کولش بیاویزند جمع دختران
خوش به حال آنکه می لود نگاه این بر آن

مشت محکم به دهان متهم کنندگان مرتض

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۱۴ ق.ظ
آنچه گفتم بین او و دختران

 بس ظرافت بود بنهفته در آن  

او نشسته در اقامتگاه خویش 

دختران چسبیده به اسبیل و ریش

 او نمی‌خواهد ولیکن چاره چیست

 آدمیزاد است و سنگ خاره نیست 

گر به تو چسبند صدها ماه رو 

سنگ پا هم می‌رود آخر ز رو 

او همی گوید که من را ول کنید 

دختران گویند هرگز ای فرید 

این زمان در دکترا گشته قبول 

می‌رسند آن دختران فیل‌پول (در مقابل خرپول به جهت اغراق)

 پس مزایده گذارد بهر خویش 

تا چه پیش آید چه پیش آْید چه پیش

قصیده دکتریه

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۴۱ ق.ظ
هان! گشادی و فرج آید همی (1)

شمس تبریز از کرج آید همی

دخترانِ صف کشیده پشت در

بعد از آن عسر و حرج آید همی

با وجود ساربانی همچو او

سوی منزل بار کج آید همی

پیش پایش فیل را قربان کنید

گوییا حاجی ز حج آید همی

خادم و استاد و دانشگاه از

مقدم او مبتهج آید همی (یعنی شاد)

چون کلاسش رفته بالا بعد از این

دوستی ما فلج آید همی (2)

مرتضی دکتر شد و دارم امید

کز پیش افشین و مج آید همی

(1) توضیح مصرع اول اینکه گشادی به معنای فراغت و آسوده دلی است به قول حافظ:

خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

(قابل توجه اذهان منحرف)

(2) البته امیدوارم این اتفاق نیفتد

ضمنا کامنت آخر پست قبل را در اینجا می آورم شاید کسی آن را ندیده باشد:

متاسفانه کسی از دوستان پاسخ صحیح نداد اما به جهت صداقت فشن جایزه مدح را به زودی به او تقدیم میکنم

هر کسی از ظن خود تفسیر کرد

پس قیاس شیر را با شیر کرد

چون مولف زنده است ای معتمد

انگ حرف زشت بر او کی سزد

پاک کن آن ذهن پر از انحراف

جای خالی را مکن پر با خلاف

پس حنا و پول و دید و گل شود

پاسخ آنها نه آن الفاظ بد

  • ۶ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۱ ، ۰۵:۴۱

سوهان روح و مته پولادی

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۱، ۰۷:۰۵ ق.ظ
مدت هاست که دوس دارم هیجان فوتبال را در خودم کم کنم و نسبت به آنچه در زمین مسابقات داخلی و ملی می گذرد حساسیتی نشان ندهم اما انگار این حساسیت به یک عادت غریزی تبدیل شده که ناخودآگاه بر من غالب می شود و دست از سرم بر نمی دارد. بازی تیم ملی مدت هاست که تهوع آور شده و به دلم مونده که یه بازی نصف و نیمه خوب از این تیم ببینم. پرسپولیش که دیگه سوهان روح شده و با برنامه ریزی های عجیب و غریب سازمان لیگ به جای این که یه روز یا دو روز مشخص در هفته حالم گرفته شود و روزم خراب شود، چرخشی شده و از شنبه تا جمعه در نوسان است. لااقل به گونه ای نیست که یه روز را برای این سوهان خوری در ذهن اماده کنم. آخه فقط زمین مسابقه و تیم و بازیکن و مربی و رئیس باشگاه نیست که. صدا و سیما هم که می بینه سوهان کارساز نیست، مته ور داشته و به قصد سوراخ کردن این کاسه خارای مخ ما وارد عمل شده و به هر زوری شده می خواد مخ همه ملت رو سوراخ کنه! شاید می خواد دیو و ابلیس فوتبال دوستی را با سوراخ کردن از مخ ما خارج کنه و به این سلطه اهریمنی پایان بده. شایدم به مانند حکمای سابق قصد داره با سوارخ کردن مخ، درمان مان کنه! بازی تیم ملی با لبنان آخرین قسمت این سریال نیست! مزدک میرزایی بیچاره مونده بود که به ملت چی بگه! هر پنج دیقه یه بار روی صفحه تلویزیون ظاهر می شد و سرخ تر و رنگ و رو رفته تر از قبل اظهار شرمندگی می‏کرد که هنوز تصاویر از مبدا به دست ما نرسید و همکاران دارن به شدت تلاش می کنن تا ارتباط رو برقرار کنن. ناگاه یاد دوره نوجوانی ام افتادم که با یه رادیوی مستعمل سیم پیچی شده، از کوه و تپه بالا می رفتیم تا با تقویت امواج رادیویی بتوانیم صدای گزارشگری را بشنویم که می کفت: همکاران مان سخت تلاش می کنند تا ارتباط ما با ورزشگاه آزادی برقرار شود و برادر کوچک ترم به طنز می گفت لابد دارند بیل و کلنگ می زنند! انگار این گزارشگر بینوا هم در انبوه دروغپردازی های صدا و سیمایی ها غرق در جماعت شد و با آنها همنوا که بالاخره باید یه جوری ملت رو قانع کرد غافل از این که ملت تا حدودی می دونن که صدا و سیما به قصد باجگیری و در تنگنا قرار دادن شرکت پخش کننده بازی ها تا آخرین لحظه از خرید امتیاز پخش بازی خودداری کرد تا با به خیال خودش در فرصت کم با کمترین قیمت بازی را بخرد. اتفاقی که در بازی قطر با موفقیت انجام دادند. اما ظاهرا این دفعه تیرشان به سنگ خورد و سنگ مفت بود و  اما گنجشکی نبود و تنها چیزی که باقی ماند اعصاب بهم ریخته ملتی بود که نه تنها بازی ضعیف و کسل کننده و بی روح تیم ملی بلکه مته پولادین صدا و سیمایی ها هم  روی آن رژه می رفت. شکست و بازی ضعیف به یک طرف، این دروغپردازی و بازی کردن با احساسات مردم از طرف صدا و سیما کفر همه رو درآورده بود. عذر بدتر از گناه مزدک هم این بود که یه جوری گزارش می کرد که انگار بازی زنده است . دست آخر هم بازی رو نصف و نیمه قطع کردن و ما هم هاج و واج موندیم که .....  

تا اینجا متن فشن بود من هم البته پستی در اینباره نوشتم که در ادامه می اورمش 

مسابقه جای خالی:

جای خالی را در این پرسش‌های شعری که به بازی ایران و لبنان مربوط می‌شوند پر کنید و تعداد جوابهای درستتان را در قسمت نظرات بیاورید برنده صاحب یک شعر مدح خواهد شد. پاسخ درست در پایین پست خواهد آمد.

1- … به ریش مدافع و فوروارد

چندصد میلیونی و میلیارد

2- هافبک‌های تیم را حتماً

تا به گردن فرو کن اندر …

3- با چنین تیم ملی و بازی

… بر سر کنندت ای کی‌روش

از گلومان نمی‌رود پایین

با وجود تو قطره آبی خوش

4- کس در این تیم انسجام ندید

در چنین تاکتیک باید …

.

.

.

.

.

پاسخ‌ها:

1- حنا: چون سن برخی بازیکنان بالاست برخی از موهای ریششان سفید شده است با حنا رنگ کردن بازیکنان را جوانتر نشان خواهد داد و به روحیه تیم خواهد افزود.

2- پول : آنها اکنون تا کمر در پول غرق شده‌اند با این بازی‌های درخشان، لازم است که تا گردن در پول غرقشان کنیم.

3- گُل: با این مربی کاربلد هر بار که تیم از سفر باز می‌گردد باید بر سر او گُل ریخت

4- دید: یعنی در این تاکتیک باید شباهتی با شیوه بازی تیم ملی هلند در زمان کرایف دید که بازیکنها در زمین آزاد بودند و جایگاه خاصی نداشتند. حالا امتیازهای خودتان را شمرده و در قسمت نظرات بگذارید تا برنده مشخص شود. 

تنها سواد خواندن و نوشتن

سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۱، ۰۹:۳۳ ب.ظ
شنیدم یک پسر از جمع فامیل

که الحق خنگ بود و شوت و تعطیل

قبولیده به دانشگاه آزاد

(که قدر علم را دادست بر باد )

تعجب کردم و پرسیدم او که

نخوانده هیچ چیز و کله‌پوکه

کجا و در چه رشته گشته مقبول

در آنجا که هدف باشد فقط پول

به من گفتند او گشته مهندس

از این پاسخ شدم بیهوش و بی‌حس

نکرده باز لای یک کتاب او

قبولی را ندید اصلاً به خواب او

پذیرفته شده او در فلان جا

نخواهم گفت البت نام آنجا

همین اندازه می‌گویم که باشد

میانه،نیست عالی، نیست هم بد

از این جریان چنین فهمیدم ای دوست

که فرقی نیست بین مغز با پوست

نمی‌خواهد سواد آنچنانی

فقط باید نوشتن را بدانی

مهندس می‌شوی چون آب خوردن

چرا زحمت دهی بر ذهن و بر تن


  • ۸ نظر
  • ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۳۳

انتزاع

شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۱، ۰۶:۴۴ ب.ظ
فشن از من درباره معنای انتزاع پرسید. انتزاع معانی مختلفی دارد و این تنوع ناشی از حوزه‌هایی است که این کلمه در آن کاربرد دارد. نمی‌دانم فشن به کدام معنا نظر دارد سعی می‌کنم اجمالاً برخی معانی آن را بیان کنم چنانچه کافی نبود بفرمایید تا تفصیل بیشتری بدهم. 
توضیحاتم تخصصی نیست سعی کرده‌ام عمومی بنویسم. 
معنای فلسفی: از آنچه ابعاد مختلفی دارد که حقیقتاً قابل انفکاک نیستند برخی ابعاد را نگاه داشته و برخی دیگر را کنار بگذاریم مثلاً ما مفهوم آتش را که در فلسفه آن را ماهیت آتش می‌خوانند از وجود خارجی آنکه خواص مختلفی دارد جدا می‌کنیم مفهوم آتش داغ نیست و نمی‌سوزاند درحالی‌که از آتش واقعی داغی و سوزاندن را نمی‌توان جدا کرد این جدایی محصول انتزاع است به این معنا انتزاع، بیرون کشیدن مفهومی از دل امری است. البته این یکی از معانی فلسفی انتزاع و البته به نظر من مهمترین آنهاست. 
(به کسی که دارد می‌میرد هم می‌گویند در حالت نزع است یعنی روحش از جسمش بیرون کشیده می‌شود) 
معنای غیرفلسفی: در عرف و بلکه در برخی علوم کلمه انتزاعی معانی دیگری دارند که البته گاه با معانی فلسفی نیز در ارتباطند.
1- ذهنی در مقابل واقعی: چیزی انتزاعی است یعنی آنکه فقط در ذهن است و در بیرون وجود ندارد مانند عدد سه که در بیرون وجود ندارد بلکه در قالب اشیاء معنی پیدا می‌کند مثلاً سه تا سیب. البته به این معنا امر انتزاعی بر بیرون قابل تطبیق است
2- غیر عملی یعنی فاقد کاربرد واقعی: این قانون انتزاعی است یعنی کارکرد عملی ندارد و در‌ واقع بکار نمی‌آید.
3- به معنای خیالی: این معنا بیشتر در ادبیات بکار می‌رود. تعابیر، تشبیهات و استعاره‌های ادبی در بسیاری از مواقع معنای واقعی را در پس خود مخفی نگاه می‌دارند.
4- فاقد مصداق مشخص: فلان مفهوم انتزاعی است یعنی به یک مصداق معین اشاره ندارد یا به تعبیری افراد نامشخص فراوان دارد مثلاً مفهوم انسان انتزاعی است چون به یک فرد خاص انسان اشاره ندارد.
5- غیر واقعی در مقابل واقعی: فلان چیز انتزاعی است یعنی واقعیت ندارد و ساخته ذهن است مانند سیمرغ یا مرد گاوسر و امثال آن. معمولاً موجودات اساطیری چنین حالتی دارند. 
6- انتزاعی صرفا به معنای آنچه مابازای عینی ندارد مثلاً یک نقاشی انتزاعی یعنی آنچه حکایت‌گری از واقعیت نمی‌کند حال چه شبیه به واقعیت باشد مثلاً درختی که شبیه به درختان واقعی است ولی از روی یک درخت واقعی کشیده نشده است و یا اساساً شبیه بیرونی ندارد مانند نقاشی درختی که پا دارد. البته این معنا با برخی از معانی قبلی همپوشانی دارد
امیدوارم این توضیحات مفید بوده باشد هر چند مراجعه ای به متن علمی نداشته و بنابراین هردمبیلی نوشته ام. البته اگر متن باشد بهتر می‌توان درباره معنای انتزاعی در آن متن خاص سخن گفت
  • ۸ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۴۴

رد پا

سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۱، ۰۲:۳۴ ب.ظ

گاه گاهی اس ام اس هایی از دوستان به مناسبت های مختلف به دستم می رسد اس اما اس هایی که رنگی از آنها در خود ندارد و در واقع محصول راحتی ارتباط در عصر ماست کسانی که اگر موبایل نبود شاید تا آخر عمر خبری از من نمی گرفتند تکنولوژی اجازه می دهد تا با ده تومان و بدون حتی صرف وقتی برای نوشتن اس ام اس و تنها با فوروارد کردن اس ام اس فورواردی دیگری نشان دهی که به یاد دیگری هستی.

پیش از این نامه حقیقتا نشانی از نویسنده و خواننده در خود داشت و ردپای هر دوی آن را در آن می توانستید ببینید امروزه اس ام اس چنین حال و هوایی ندارد

خود من معمولا به این اس ام اس ها جوابی نمیدهم و گاهی جواب خودم را میدهم

مثلا مدتی قبل در جواب اس ام اس فورواردی تبریک عید فطر یونس نوشتم

مبارک بر تو عید فطر یونس

مبادا خالی اطرافت ز مونس

یک بار یکی دو ماه پیش با مجی هم مشاعره ای داشتیم که البته متنش را ندارم اگر مجی دارد بگذارد

همینطور با دوستان دیگری که شما نمیشناسیدشان

مثلا دوستی که نامش را از خلال اشعار می توان فهمید به من زنگ زد و چون در حال رانندگی بودم عذر خواستم و البته باری دیگر زنگ زد که من خوابیده بودم در ای ام اسی برایم نوشت

چون زنگ زنم به خواب اندر باشی

وقت دگری سوار بر خر باشی

آنلاین نمی شوی که با گوگل تاک

حرفی بزنم گمان کنم کر باشی

و من البته بعد از آن چندین بار سعی کردم که با او تماس بگیرم و البته این بار او جواب نداد و من برایش اس ام اس فرستادم

پاسخ ندهد تماس من را فرهنگ

انگار که هست با من او بر سر جنگ

مجنون نکشید ناز لیلی این حد

فرهاد نکوفت اینقدر سر بر سنگ

و چون باز جواب نداد برایش نوشتم:

با اس ام اس و رباعی و زنگ زدن

نتوان دل دوست را به دست آوردن

از بهر گرفتن جواب از حامد

محتاج به زیرلفظی است او قطعا

و البته بعد از این موفق به تماس شدیم. این را من دوست دارم چون زنده است در مقابل اس ام اس های مرده

امروز مرتض آغازگر اس ام اس ردپادار بود با این شعر که به جهت پاسخ ندادن به تماس او در صبح برایم فرستاد

تا به کی میخوابی ای فرخنده پی

تو به خانه خفته ای من شهر ری

تو ز خوابیدن چه دیدی ای پدر

بی سبب نبود که گشتی همچو نی

لاغر و بی پولی و در روز حشر

میشوی آخر ز پرخوابی خجل

و من که البته بهعلت دنداندرد شب قبل بی خواب و البته برای شعر کم حوصله بودم نوشتم

درد دندان داشتم شب تا سحر

خواب در چشمم نیامد ای پسر

خواب من را تو قیاس از خود مگیر

که تو شنگولی و من خرد و خمیر

ممنونم از او و این ابیات را اکنون به او تقدیم می کنم با نظر به خواب بودنش در شهر ری

پیش از این در دولت و در پارک وی

خواب بودی و کنون در شهر ری

بارها بیتوته کردی در ونک

زعفرانیه فرشته ولنَجَک {جوری تلفظ کنید تا با ونک قافیه شود}

آنکه روزی بود محبوب القلوب

از شمال شهر رفته به جنوب

قدر او را دختران پولدار

کی شناسند ای تفو به روزگار

چند خال موی اسپیدش سبب

شد که در شهر ری او ماند به شب

اشعار دوستان آنقدر خوب بود که نتوانستم در داخل پست نگذارمشان

توسط:ج
شارح اشعاری و شعرت شکر
منتهای ذوقی و من بی بصر
کی تواند زد تنه سعدی به من!
بی گمان تو حافظی در این سخن
if i send a message for you friend
i spend so many cell and bend
bend به معنی کوشش کردن
 وب سایت   ایمیل





توسط:o
میشوی هر روز به از روز پیش
همچو صاایران شدی ای راست کیش
شد دو بیت اولت موزون فشن
شد رعایت قافیه هم در سخن
Although your latin poem is not good
با زبان خویش میباید سرود
کس نگوید خوب شعر خارجی
غیر مرتض جان و گاهی هم مجی
شعر شنگولانه می گو ای فشن
سعی کن اما نیفت اندر محن
سعی کردی قافیه امد به دست
برخی از اوزان تو هم خوب هست
این زمان دو بیت از مولوی
اورم تا مستفیض از ان شوی
یار دوست دارد این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
لنک و لوچ و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب
 وب سایت   ایمیل





توسط:مجی
به به به به!
حالا دیگه به جرأت می‌شه به این‌جا گفت وبلاگ شاعرپرور آجر! و هر دم از این باغ و از اینا ... (قرار بود به طول نقطه‌چین‌های من هم اضافه بشه، ولی فعلاً به قرار سابق 3 تا کافیه!)
فشن جان پیشرفتت عالیه. واقعاً شعرت خیلی خوب بود.
دکتر جان من دیوونه‌ی این تیریپ شعر خارجی‌ام. در ضمن تا جایی که خاطرم هست و اسنادش هم موجوده! این بنده‌‌ی کم‌ترین در این زمینه پیشکسوت بوده‌ام و از مرتض چیز زیادی در این زمینه یادم نمی‌یاد و ندیده‌ام؛ تاریخ رو تحریف نکنید بابا! اون هم تاریخ ادبیات سبک تلفیقی شعر فارسی ـ خارجی موزون و مقفّا! البته اگه نسخه‌های خطّی اشعار جناب مرتض در این زمینه از موزه‌ی موبایل دکتر پرده‌برداری بشه، بنده از الان لنگ خودم رو می‌اندازم و مشتاق کسب فیض از این اشعار هستم. صد البته که مقام شما در این عرصه مقام حافظ در غزل پارسی است که هر دو به اوج رسونده‌اید.
 وب سایت   ایمیل





توسط:مجی
ادامه از قبل:
ماجرای اون مشاعره‌ی پیامکی! با دکی جان عزیز این بود که من یه پیامک طنزی رو که به نظرم جالب اومد برای دکتر فرستادم (نقل به مضمون: روایت است که در بهشت حوریان چنان با مؤمنین رفتار می‌کنند که انگار نه انگار این‌جا خانواده نشسته!). دکتر فی‌الفور پاسخی منظوم روانه کرد به این شرح:

«خود بجوش و ول کن این فوروارد را
تهیه کن از گندم خود آرد را
دوست دارم اس‌ام‌اس با بوی تو
تا ببینم پرتوی از روی تو
فرق مهتاب ای مجی با آفتاب
نیک می‌دانی خودت بر من بتاب»

من هم که خیلی حالی نداشتم به تک‌مصرعی بسنده کردم: «ای کاش که جای جوش شیرین بودی!» و دکی که کارش حرف نداره سه مصرع در جواب گفت که رباعی تکمیل باشه!:
«گر بود ز خوردنش نبودی سودی
خود چایی و خود جوشی و خود شیرینی
از منقل دیگران نخیزد دودی»
(البته بنده صحبتی از چایی نکرده بودم و دکتر به مدد آرایه‌ی ادبی جناس ناقص جای با چای، این رباعی شیرین رو خلق کرد)
باز من به ذوق اومدم و در جواب گفتم:

«صفای جوشش شعرت بنازم
وفای قلب پر مهرت بنازم»

دکی هم بی‌جواب نگذاشت و گفت:

«مرا این جوشش از شوق رفیق است
خصوصاً آن رفیقی که عمیق است
شبت خوش باد همراهم شدی چند
سرودی شعرهایی مملو از قند»
(البته در حقیقت بهتر بود که به جای سرودی می‌گفت «سرودم»، چون اون یه بیت و نیم واقعاً لایق عنوان «شعرهایی مملو از قند» نبود و در واقع نظر لطف دکتر به من بود)

من و دکتر پیش از این هم مشاعره‌ی پیامکی جالبی داشتیم که در پستی مستقل خواهم نوشت، بی حرف پیش! ................... و الان دکتر یه شعر می‌گه در وصف افزوده شدن یه مورد دیگه به انتظارات از این حقیر و اشدّ من الموت بودن انتظار ........................
مخلص همگی
 وب سایت   ایمیل





توسط:مجی
در ضمن دکتر جان کلمات شعر مولوی رو به نظرم سهواً و اشتباهاً جابه‌جا نوشتی:
دوست دارد یار این آشفتگی ...
 وب سایت   ایمیل




پنجشنبه 16 شهریور1391 ساعت: 1:40 توسط:o
این که دادی را نمیخوانم نظر
بل زمرد بود و مروارید و زر
راست گفتی نقل من بوده خطا
هر چه خواهی حق کند به تو عطا
منتظر هستم که اشعار پیام
را فرستی ای رفیق خوش مرام
گر جه میدانم که در این انتظار
چون پنه لوپه بمانم بی قرار
وعده ات چون سیرترشی هفت سال
چون بماند خوب بدهد حس و حال
لیک قبل از آن بگیرد جان ما
زودتر بفرست ای مج جان ما
 وب سایت   ایمیل





توسط:مرتض
what should I say ای رفیقان شفیق
این زمان گشتم به بحرتان غریق
گرچه قند است و شکر اشعارتان
but there is no غل و غش در کارتان
طبعتان ما را هوایی میکند
for ever forget جدایی می کند
من همیشه فکر و ذکرم آجر است
this blog ابشخور است و آخور است
if مجی put me to his his لیست سیاه
I never say بی گمان حتی یه اه