منتظر شارح
شاد شد در قبر خود نوشینروان
چون بیامد آن عدالتگستران
از قدومش شد مزین دادگاه
روزگار مجرمان شد بس سیاه
جملگی برخاستند از احترام
هم قضات و هم ز ارباب عمام (یعنی صاحبان عمامه)
در دل مظلومها شد قند آب
پخش شد شیرینی آنجا بیحساب
کیسه کردند اهل رشوه ماست را
داده پاسخ زود هر درخواست را
جمله پروندهها شد بررسی
کی معطل میشد آنجا خود کسی
الغرض افکند شوری او به داد...
گستری چون کار او آنجا فتاد
الغرض او همه پروندهها را به خوبی فیصله دادی و میان طرفین دعوا آشتی آوردی. اکنون بشنو جریان چند پرونده بعد از ورود او به آن مجموعه و راهنمایی نمودن مردمان را:
گفتگوی خسرو و فرهاد بعد از خروج از دفتر او و گرفتن راهنمایی از وی:
گفت خسرو هست شیرین زان تو
گفت فرهاد این نگردد جان تو
من خطا کردم که شیرین از تو بود
عشق زوری خود ندارد هیچ سود
گفت خسرو نه که تو لایقتری
که بر او از من بسی عاشقتری
چونکه شیرین آن تعارفها بدید
گفت بر این عاشقان بایست ..ید
که مرا در بین خود کردند شوت
گفت با هر یک: برو که تف به روت
گفتگوی رستم و اسفندیار بعد از خروج از دفتر او و گرفتن راهنمایی از وی:
چونکه بیرون آمدند، اسفندیار
گریهها کرد از ته دل زار زار
گفت ای رستم غلط کردم ببخش
مرمرا به جان تهمینه و رخش
من اسیرت خواستم لیکن کنون
من اسیر تو شدم ای ذوالفنون
گفت رستم نه، مقصر من بدم
که به زور بازویم غرّه شدم
تو مبلغ بودی از بهر خدای
مرمرا بخشای گر کردم جفای
الغرض در بینشان بحثی شدید
بهر تعیین مقصر شد پدید
گفت رستم: من مقصر بودهام
گفت اسفندی: نه، من آلودهام
عاقبت این بحث شد دعوا و جنگ
معذرتخواهی تماما باخت رنگ
همدگر را کوفتند آندو چنان
که بماند انگشت از آن در دهان
داستان دیگر پروندهها و حل و فصل آنها را از خود او بشنوید.
- ۱۵ نظر
- ۰۳ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۰۷