خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

مشاعرات پیامکی با حکیم 8

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۴۹ ب.ظ
حکیم:

کجایی؟ نیستی ای یار دیرین

بگو تعبیر آن چون ابن سیرین

 

مجی:

بود تعبیر آن سوگ و غم عم

ولیکن آن دفاعت خوانده‌ام هم

چو شد آن داستان غار و زنگی

به دست ک گشوده با زرنگی

مرا شوقی به تحقیق دگر داد

محقّق بوده‌ام من را جگر داد

که تا کامل نمایم آن گزارش

حقیقت‌یاب گردم بی‌سفارش

کنم تکمیل نظم نیمه‌کاره

به افشای رموز فرد کاره

 

حکیم:

مرا خوشحال کردی از جوابت

خصوصاً این جواب با صلابت

ولی هرچند فکر شعر هستی

در آجر چرا بر خویش بستی؟

نظر را ترک کردی در پی پست

نظر با پست هر دو می‌توان جست

 

مجی:

به وزن شعر تو من هم سرودم

وگرنه در مفاعیلن نبودم!

در آجر به روی خود نبستم

نیامد فرصت کامنت دستم!

  • ۱ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۴۹

مشاعرات پیامکی با حکیم 7

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۱ ق.ظ
حکیم:

چون شده رایانه‌ی من درب و داغ

کم‌تر از یاران خود گیرم سراغ

لیک چون همراه همراه من است

بر فراق تو مرا چون جوشن است

 

مجی:

سر سلامت باشد و جانت سلیم

می‌خری تبلت به جایش ای حکیم!

مایه‌ـ‌ تیله جور و تو استاد فن

پس تهیه می‌کنی چیزی خفن!

مرتض آمد ادّعای نایبی

می‌کند حالا که تو خود غایبی

نایب عام است او یا خاص هان؟

دارد او مرقومه‌ای ای مستعان؟!

  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۲۱

مشاعرات پیامکی با حکیم 6

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۱۹ ق.ظ
[شأن صدور: پخش مناظره‌های انتخاباتی خرداد 92]

حکیم:

ای یار من ای هم‌نفس

ای محتسب شحنه عسس

بالاتری زان هشت کس

رأیم تویی تنها و بس

  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۱۹

مشاعرات پیامکی با حکیم 5

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۳۴ ب.ظ
حکیم:

ای به تعطیلات هم افشانده نور

غایبی امّا هنوزی در حضور

قلب ما را پر نمایی از سرور

گر چه هستی ظاهراً در شهر دور

پشت آن آرامشت غوغا و شور

فاضل‌ای امّا کجا داری غرور

فضل تو را در نیابد چشم کور

ای تو همچون فیل و ما مانند مور

اندکی بر محضرت کردم عبور

مهر تو در سینه‌ام تا پای گور

سینه‌ات صافی به مانند بلور

نه چو من آلوده‌ی فسق و فجور

ای دل افسرده را تو جشن و سور

ای کلامت مایه‌ی وجد و سرور

خود بهشت‌ای تو چه خواهم قصر و حور

قافیه دیگر نیاید جز به زور!

[مجی در حال سفر بوده (تعطیلات نیمه‌ی خرداد 92) و شعری از او صادر نشده است!]

  • ۲ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۴

مشاعرات پیامکی با حکیم 4

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۴۷ ب.ظ
حکیم:

بر نمی‌دارد چرا گوشی خویش

این‌چنین او را نبود آیین و کیش

دوست چون دشمن شود خود چاره چیست؟

کشتی با پهلوانان کار کیست؟

.....

چون جواب اس‌ام‌اس را هم نداد

رفته‌ام ای دوستان کامل به باد

گر مرا دور افکند از جمع خویش

تو مرا مرده بدان از مرگ پیش

[مجی بعد از این اشعار گفتگوی تلفنی با حکیم داشته و شعری از او صادر نشده است!]

چه گویمت؟ شده زیر فشار پشتم خم

فشار مالی و دوری دوستان با هم

مرا به ذوق تو امید مانده ای مج من

بیا که چهره من بی تو می‌شود در هم

ز فیض محضر تو منفجر شود گوشی 

دل من آخر از آن نوکیا نباشد کم

نمانده غیر نظرهای تو مرا درمان 

نباشدم بجز از پست‌های تو مرهم

نوشته‌های تو ضرب‌المثل به زیبایی

به محتوای غنی و به صورت محکم

عجیب حوصله کردی برای این اپسات 

امید تا که سپاسی رساند این مدحم

  • ۶ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۴۷

مشاعرات پیامکی با حکیم 3

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ
مجی این رباعی قدیمی! خود را برای تبریک نوروز 92 به حکیم پیامک نمود:

از راه رسید باد نوروز و بهار

در سال جدید همچو دیرینه‌ی پار

صد ساله اگر شوی وگر یک ساله

هر سال همین کاسه و آش است به بار

 

حکیم در پاسخ سه رباعی پی‌درپی سرود:

هم‌قافیه است عید و امّید و مجید

با این سه توان رباعی آورد پدید

لیکن غزلی برای تو می‌گفتم

گر بود تو را حمید و ناهید و سعید

.....

انگار که شعر من تو را جذب نکرد

یا این‌که دل تو را بیاورد به درد

گر دوست نداری ای مجی دختر را

چنگیز بیار و دخترک را کن طرد

.....

تبریک من ای مجید شوخی بوده

ای دوست مرنج زان سخن بیهوده

امّید که سال نو به شادی گذرد

وز هر چه غم است فارغ و آسوده

 

مجی:

ای شعر ترت برده مرا هوش از سر

ناهید ز تو؛ امید ما را همسر!

اینک غزلی سرا که این زوج سعید

آرند حمیده یا حمید دختر یا پسر!

.....

چنگیز اگر بیاورم قافیه تنگ

می‌گردد و بایدت شدن سوی جفنگ

فرشید و نوید یا که جمشید و فرید

این چار ز تو ز من غزل رنگارنگ!

 

حکیم:

از همچو تویی هر آن‌که آید به وجود

بس مفتخر است جنس او هر چه که بود

فرقی نبوَد میان دختر وَ پسر

فرشید و نوید و آمنه یا محمود!

  • ۵ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۲۲

مشاعرات پیامکی با حکیم 2

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۲۷ ب.ظ
حکیم:

بر ندارد زنگ من را هیچ ایرادی ندارد

پاسخ همچون  منی از بهر او شادی ندارد

یک اس‌ام‌اس هم دریغ از من نمود آن یار سابق

زین سبب ملک دلم حتّی یک آبادی ندارد

بعد یاد از صد نفر آیا رسیده نوبت من؟

یا که پیری همچو مشتی ارزش یادی ندارد؟

...............

[مجی بعد از این اشعار گفتگوی تلفنی با حکیم داشته و شعری از او صادر نشده است!]

....................................................

رباعی حکیم اندر ذکر خاطره‌ی این مشاعره:

با پست قشنگ خویش شادم کردی
با من مجیا تو این زمان هم‌دردی
وقتی نظری ز مرتض و افشن نیست
بهتر تو ز حال بنده آگه گردی

  • ۴ نظر
  • ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۲۷

مشاعرات پیامکی با حکیم 1

يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۴۱ ب.ظ
الإشارات و التّنبیهات قبل الأپسات:

در یکی دو سال گذشته جناب حکیم با بنده‌ی کم‌ترین که مجی باشم مشاعراتی پیامکی داشته‌ایم که در صندوق پیامکات! گوشی من مانده بود و بیم آن می‌رفت که زبانم لال در صورت رخ دادن واقعه‌‌ای ناگوار برای آن گوشی(!) بشریت از این میراث ادبی و فرهنگی گران‌بها محروم شود. از این جهت و فقط برای ثبت در تاریخ شعر و ادب پارسی، این مشاعرات پیامکی را این‌جا به یادگار می‌نگارم. البتّه شایان ذکر است و بدین‌وسیله خاطرنشان می‌سازد که: در همین یکی دو سال مواردی مناسبتی از مشاعرات پیامکی حکیم با بنده، بنا بر دلایلی (داغ بودن تنور آن مناسبت و نیز وجود فرصت نگارش و پستاندن!) از سوی آن‌جناب یا این‌جانب در همین بلاگ وزین آجر مضبوط افتاده و بنابراین دلیلی برای ثبت و ضبط مجدّد آن‌ها وجود نداشت و از پست دوباره‌ی آن‌ها صرف نظر کردم. بدین ترتیب مشاعراتِ قبلاً نامضبوط! در قالب 13 پست تقدیم حضور می‌شود و زمینه و زمانه‌ی پاره‌ای مشاعرات را که می‌دانستم در هر پست به عنوان «شأن صدور» به آن اشارتی کرده‌ام.


حکیم:

ای مجی ای دور افتاده ز جمع

در بیابان دارد آیا سود شمع؟

کس رود به خواستگار دختری

بر رخش روبنده، بر سر روسری؟

اهل آجر را تو هستی آفتاب

این جرقه نیست کافی چون شهاب

............................

کی دهد اس‌ام‌اس من را جواب؟

کی کند ما را رفیق خود حساب؟

آن‌که باشد همنشین قاضیان

صحبت من باشد او را بس زیان

هست تک‌زنگی از اویم آرزو

اس‌ام‌اس خود معجزه باشد از او

 

مجی:

مخلص یاران نیک‌ام ای عزیز

چوبکاری‌ها نمودی بس تمیز

قوه‌ی شعرم گریزان شد ز من

خود چه تحفه آورم در انجمن؟

حال تو چون است باری زان زکام؟

درد دندان تو آیا شد تمام؟

چون تو من هم درد دندان می‌کشم

سخت‌تر زان زهر هجران می‌چشم

همنشین من تویی ای مرد نیک

از پس بعد مسافت‌ها ولیک

 

حکیم:

بهترم امّا نگشتم خوب خوب

کرده اندر آستینم دهر چوب

درد دندان شد تمام امّا دگر

کار آن بگذشت از حدّ خطر

با دل من در شکستن همدل است

میکرب و پوسیدگی را محفل است

درد دندان سخت باشد ای حلیم

قیمت دندان‌پزشکی هم عظیم

با زبان خویش پول آرم به کف

می‌کند دندان تمامش را تلف

لیک چاره چیست؟ باید خرج کرد

ورنه داغان می‌شوی از زور درد

.....

راستی اشعار تو کوبنده است

شعر تو ارباب و شعرم بنده است

چشمه‌ی ذوقت چو جوشان می‌شود

شعر من چون کف به رویش می‌رود

.....

بود ویتامین صدایت ای مجید

زنده شد هر آن‌که آوازت شنید

کلّه‌ات را بردم امّا صبر کن

گر نه لذّت می‌بری از آن سخن

  • ۴ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۱

شعر نطلبیده

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۱۴ ب.ظ
تصادف تجربه‌ای است ناخوشایند، حتی اگر تو مقصر نباشی. خودِ من چند باری این تجربه را داشته‌ام و با آنکه غالبا مقصر نبوده‌ام اما دوندگی‌هایم کم از مقصر نبوده است. یک بار هم دستم شکسته است.

اما مرتض عزیز چند روز قبل با درِ وانتِ راننده‌ای بی‌احتیاط برخورد کرده است. خوشبختانه اصل مطلب که خودِ اوست آسیبی ندیده است. در این مواقع سخت است بخواهی به کسی تسلی بدهی. خود من که اساسا تسلی دادن را بلد نیستم. گفتم بجای زبان الکنم چند رباعی برای مرتض عزیز بفرستم که البته به‌صورت اس‌ام‌اسی فرستادم. اکنون که مجی هر بار به بهانه‌ای پست‌هایش را به تاخیز می‌اندازد بد ندیدم این رباعیات را بفرستم

هر چند مصیبت من و تو کم نیست

جز مذهب بی‌خیالی‌اش مرهم نیست
ماشین تو مثل روز اول گردد
دل را مشکن، شکستن در غم نیست
------------------
دی دخترکی سوار بر بنز، چنین
می‌گفت که بر بخت من ای دوست بِرین
گفتم که چرا؟ گفت از آنکه مرتض
زد بر در وانتی و نه این ماشین
------------------
با رنگ اگر چه قیمت ماشین کم
گردد تو برای آن مخور هرگز غم
تو رنگ نخورده‌ای، همین بس باشد
بین رنگ سپید زد زمانه به سرم
-----------------

گویند که با گفتن حلوا حلوا

شیرین نشود دهان میان بلوا

اما تو طلب نکرده بودی شعری

پس هست مراد، مثل منّ و سلوی
-----------------

و در نهایت مرتض عزیز فرمود:
این نکته نغز تو مرا خوشحال نمود بعد عسرت
  • ۳ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۱۴

نیش طنز از کامران خودمان

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۳۶ ق.ظ

روز سایپا نه روز ما باشد    روز مردانی از فضا باشد

روز نسلی که تازه آمده است   روز فامیل و آشنا باشد

ما در اینجا غریبه ای هستیم   بر غریبان ستم روا باشد

حکم و ابلاغ پُست در پی هم  مال این نسل پُر اَدا  باشد!

صرفه جویی که آفتش بر ماست   نزد این قوم، ادّعا باشد

این جماعت ز نخبگان هستند!!!!     منکرش لات لا قَبا باشد!

پنجشنبه، برای ما تحریم          مال رندان دلرُبا باشد

پُر کُند بی حضور، تا 120       آنکه شیاد و ناقلا باشد

ِگله کردم به مُحتسب روزی    که چنین حالتی چرا باشد؟

زَرِ ما نزدتان کم از مس بود!    مِسِتان برتر از طلا باشد؟!!

 سکه ی بختمان پِهِن آلود   بر شما نورِ کیمیا باشد

حال برخیز و مهربان بنشین    درکنارت مگر که جا باشد!!

گفت: باید که خاک سایپا خورد   که به چشمان، چو توتیا باشد

منِ نادان که ساده دل بودم    فکر کردم که این دوا باشد

خاک را خوردم و شدم مسموم   عقل من بین، کم از گیا باشد!

گفتمش: عاقلا  افاقه نکرد   گفت: عیب تو از ریا باشد

خاک سایپا به صدق باید خورد!    صدق در سینه ات کجا باشد؟

گفتمش: دخل و خرج میزان نیست   گفت: در خرج تو خطا باشد

گفتم: او را لباس کودک من...!؟   گفت: کودک، به جُل رضا باشد

گفتمش قسط ها مرا کشتند   گفت: بی قسط کو؟ کجا باشد؟

گفتمش: خانه ی تو میلیاردی است..!!   گفت: این قصه افترا باشد

 گفتمش: خانه ام بود چِل متر   گفت: پس عیشتان ِبرا باشد!!

گفتمش: یک گروه یا پستی....!   گفت: هر پست را فنا باشد!!!

پست بهر تو درد سر دارد          صاحب پست در بلا باشد

گفتم: او را بلا به جان بخرم!     گفت : باید که مبتلا باشد

گفت: دیر آمدی همه  بردند     آنکه جا مانده مش رضا باشد!

میگزی لب که نیست اینطوری؟  نه عزیز دلم، چرا، باشد!

شکم گُشنه را که ایمان نیست   این اذان نیست این صلا باشد

به یقین می رسم از آنکه مرا   با اَجِنّه  بُرو  بیا  باشد

من زبانم از این جهت تلخ است    که درونم پر از جلا باشد!!!!

چشم خود را تو بسته ای اما    شاهد ماجرا خدا باشد

کودکم با رفیق خود دی گفت:    من که بابام   نَرگِدا  باشد!

 هر چه درخواست می کنیم  ازو   پاسخش با اشاره، لا  باشد

طفل من گفت :پارک... گفتم :چیست؟   گفت: چون آش شوربا باشد!!

وسط ماه، جیب من خالی است       صورتم سرخ از جفا باشد

قصه ی جیبهای خالی من   به خدا تلخ و جانگزا باشد

من فقط سیر می خورم آری!    سیر خوردن مگر غذا باشد؟

آخر ماه جیب تو پر پول    بِشْکَنَتْْْْ هجمه در هوا باشد!

پول اگر کاه  باشد ای دلبر    جیبت از جنس کَهرُبا باشد

آنکه از درب 9 رود بیرون   پاک و معصوم و با صفا باشد

وقت رفتن مگر زند بوقی   ورنه خاموش و بی صدا باشد

گفتم: او کوله اش که خالی نیست   گفت: شک می کنی؟! گنا باشد!!

گفتمش: او  چو ماست... نا معصوم!!   گفت: او پاک و پارسا باشد

 وای اگر من ز درب 9 گذرم   روزگارم شب سیا باشد

ملک الموت در پی ام گردد    مالک آن روز در عزا باشد!

گزمگان راه را به من بندند   حد شرعی به من روا باشد!

آنکه از درب 2 رود بیرون   بنده ای خاطی  و دغا باشد

خفت او را بگیر محکمتر   حال او را بگیر تا باشد

دو نگهبان فرست در تفتیش   هر نفر چار دست و پا باشد

جیب او را بگرد با تردید    نکند در سرش هوا باشد!

آنکه از درب 3 رود بیرون   دزد و کلاش و بی حیا باشد!

دست در خشتکش بباید کرد   قطعه شاید در آن فضا باشد!!

2 و 3، هم قبیله ای هستند   که گذرگاهشان سوا باشد

عده ای بی هنر که در سرشان   عقرب و مار و اژدها باشد

 ما دو تا بوی بد مگر داریم    که قفس های ما جدا باشد؟!

آب وقتی که رفت سر بالا     حاصلش این ابوعطا باشد

تو بجایی نمی رسی آوخ    که تو را ره به ناکجا باشد

آنچه گفتی بجز چرند نبود    به نظر فحش و ناسزا باشد

آرزویم برایت ای شاعر       رحم و آمرزش و شفا باشد!

کس در این عرصه بی تفاوت نیست   که اگر هست چارپا باشد

مگر آنرا که مشکلاتی هست     حاجت شیون و درا باشد؟

تو به سهم خودت تلاشی کن     که بِرَندَت پر از غنا باشد

تو به کودک به حد فهمش گو     غُصه ی مَرد در خفا باشد!!

دست تنگی، ولی همیشه بدان    مدنی معدن سخا باشد

  • ۳ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۳۶