خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

تهرانآمدنیدیگر

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۳۱ ق.ظ
صندلی ماشین را خواباندم و دراز کشیدم. نگاهم که به آسمان افتاد دیدم بر خلاف همیشه، آسمان تهران این بار آبیِ آبی است. از ماشین بیرون آمدم و دیدم که باد خوب و روح‌بخشی می‌وزد. به یاد فشن افتادم و این مدح را از خودم در کردم.
مشتی! نگاه کن که چه آبی است آسمان
در شهر دود، غالبا این نیست آسمان
با لطفِ باد بود که آلودگی گذشت
ورنه بسی گذشت که نگریست آسمان
دریای علم و فضل و هنر شد مجیّ ما
تشبیهِ در خورِ فشنم چیست؟ آسمان
گویند که فراخ بوَد آسمان ولی
پیش دلِ فراخ فشن کیست آسمان؟
دادند در صفا فشن و او مسابقه
آخر ز ترسِ باخت به خود ریست آسمان *
گیرم که در مدایحش اغراق کرده‌ام
او نوزده که هست، چو شد بیست آسمان

* باریدن باران را به گریستنِ آسمان و باریدن برف را به ریستنِ آسمان تشبیه کرده‌ام.
ریست همان ر...د است. مولوی می‌گوید:
چون در اینجا نیست وجه زیستن
در چنین خانه بباید ریستن

فلسفه برای کودکان؛ یک مقدمه خیلی کوتاه

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۱۷ ب.ظ

آنچه اینجا می‌نویسم، فوق العاده مختصر و فقط در حد یک پست بلاگی است وگرنه جای بسط فراوان دارد و می‌توان نمونه‌ها و جزئیات بیشتری به آن افزود.

مقدمه اول:

آیا اساسا برای کودکان فلسفه‌ای وجود دارد؟ و آیا اگر وجود دارد مطلوب است و اگر مطلوب است ضروری هم هست؟ پاسخ به این سؤالها چندان هم ساده نیست. برای پاسخ به این سؤالها با مشکلی متعارف در کشور خودمان مواجهیم: اینکه جوّ رو آوردن به فلسفه برای کودکان، که چند سالی است که در کشور ما هم به راه افتاده است سبب می‌شود تا انتقاد از آن مشکل شود. در واقع هر چیزی که در زمینه اندیشه در کشور ما  رواج پیدا کند، کم‌کم رنگی از تقدس به خود می‌گیرد و انتقاد از آن مشکل می‌شود.

در پاسخ به سؤال اول باید اول به این معضل توجه کرد که فلسفه تعریف متفق علیهی ندارد و در واقع چندان روشن نیست که قرار است چه چیزی به کودکان آموخته شود.

آن چیزی که بطور رسمی با عنوان فلسفه شناخته می‌شود، اساسا مشکل است و باید دید که آیا «برای کودکان کردنِ آن» به معنای شیر بی یال و دم و اشکم است یا نه! مثلا در نظر بگیرید که توضیح معنای لذت جسنی برای کودک، به معنای تهی کردن آن از معنا خواهد بود و نه ساده‌تر کردنِ آن. این یک خطاست که فکر کنیم که هر چیزی را می‌توان ساده کرد و به خوردِ کودکان داد. شاید برای یک کودک لازم نباشد که با نظریاتی چون نسبیت آشنا شود. شاید (تاکید می‌کنم شاید) بتوان او را با قوانین فیزیک نیوتنی آشنا کرد ولی باید در همین حد اکتفا کرد تا موقعی که به سنی از رشد عقلانی برسد تا قدرت فهم نظریه نسبیت برای او ایجاد شود.

حالا آیا واقعا می‌توان مفاهیم عمیق و دشوار فلسفی را به کودک منتقل کرد؟ به نظر من بسیاری از مفاهیم و نظریات فلسفی قابل انتقال به کودک نیستند و با ساده کردن عملا از دست می‌روند. با این حال باز هم می‌توان از فلسفه برای کودکان سخن گفت، اما طبعا در انتخاب موضوع باید دقت کافی صورت گیرد تا موضوعاتی انتخاب شوند که در عین ساده‌تر شدن، باز هم هویتشان باقی بماند. این مساله را در ادامۀ بحث، بطور مفصلتر مورد بررسی قرار خواهم داد.

پاسخ به سؤال دوم: ابتدا باید روشن شود که قرار است مهارت فلسفیدن به کودک آموخته شود یا معرفتِ آن. به نظر من آموختن معرفت فلسفی به کودکان آنگونه که در رشتۀ فلسفه در دانشگاه‌ها رایج است، مطلوب نیست، هر چند هم که ساده شود، بلکه شاید آسیب‌زا هم باشد. برخی سؤالات مانند سؤال درباره مسائل جسنی، خود باید به سراغ کودک بیایند نه اینکه ما آن را به ذهنشان بیاوریم. در واقع هر سوال جایی و مکانی برای خود دارد و مطرح کردنِ پیش از موعد آن، ای بسا باعث گیجی کودک شود. علاوه بر این فلسفه زمینه بسیار مساعدی برای غرورآفرینی در افراد دارد و به نظر من به احتمال بسیار زیادی آسیب رفتاری در کودک ایجاد می‌کند. برخی سؤالات مانند سؤال درباره مسائل جسنی، خود باید به سراغ کودک بیایند نه اینکه ما آن را به ذهنشان بیاوریم. در واقع هر سوال جایی و مکانی برای خود دارد و مطرح کردنِ پیش از موعد آن، ای بسا باعث گیجی کودک شود. علاوه بر این فلسفه زمینه بسیار مساعدی برای غرورآفرینی در افراد دارد و به نظر من به احتمال بسیار زیادی آسیب رفتاری در کودک ایجاد می‌کند.

اما پاسخ به سؤال سوم: در پاسخ به سؤال دوم گفتم که آنچه برای یک کودک مطلوبیت دارد مهارت فلسفه‌ورزی است و نه پرداختن به مسائل فلسفی متداول. در واقع همان تفکیکِ میان معرفت فلسفی و مهارت فلسفه‌ورزی در اینجا راه‌گشاست. رفتن به سراغ اولی نه تنها ضرورتی ندارد بلکه از نظر من در مجموعْ مثبت هم نیست ولی دومی را نه برای کودکان که برای همه انسان‌ها ضروری می‌دانم.

مقدمه دوم:

معمول است که در معرفی هر علمی از موضوع، روش و غایت آن سخن بگویند. فلسفه برای کودکان، یک علم به معنای رسمیِ آن نیست ولی می‌خواهم چهارچوب آن هم به همین سبک ترسیم کنم.

موضوع: به نظر من طرح مسائل متافیزیکی برای کودکان ضرورت ندارد. آنچه برای کودکان مهم است شیوه درست اندیشیدن است ولو آنکه بطور رسمی تحت عنوان فلسفه قرار نگیرد. به اصطلاح باید به آنها هنر اندیشیدن (art of thinking) را آموخت. موضوعات مورد بحث هم می‌توانند بسیار گسترده باشند و تمامی فلسفه‌های مضاف بعلاوه جامعه‌شناسی و روانشناسی و مانند آن را هم در بگیرند. البته این درباره نوع موضوع است، اما درباره سطح آن که قاعدتا برای هر سنی متفاوت است هم باید دقت نظر داشت. این را ذیل بحث از روش مطرح می‌کنم.

روش: من حقیقتا نمی‌دانم که دقیقا کودک به چه سنی اطلاق می‌شود و از این میان چه طیف سنی می‌توانند منظور نظر فلسفه برای کودکان باشند. اجمالا ترجیح می دهم از سن شش سالگی تا پیش از بلوغ (حدود 14 سال) را حوزه کار فلسفه برای کودکان بدانم. بر این اساس، روش آموزش به کودکان هم تفاوت پیدا می‌کند. تقریبا شاید مشابه با آن چیزی که به نام گروه سنی الف، ب، ج، د و ه شناخته شده است. ساده‌ترین کار قصه‌گویی است و البته دیالوگ هم مخصوصا برای سنین بالاتر قابل استفاده است. اما هر روشی که اتخاذ شود، مهم دخالت دادن مخاطب در نتیجه‌گیری و تحلیل است. اگر این اتفاق نیفتد کار مدرس فلسفه برای کودکان ارزش خاصی نخواهد داشت. فلسفه برای کودکان مانند مربی‌گری یک دونده نیست، مانند بر دوش بردن یک کودک هم نیست، بلکه مانند گرفتن دست یک کودک و راه رفتن با اوست.

غایت: اگر هدف از آموختن فلسفه به کودکان آن است که آنها دوری از تعصب، شیوه تفکر خلاقانه و تحلیل درست را یاد بگیرند من به شدت با آن موافقم و همانطور که گفتم به جد آن را ضروری می‌دانم، اما اگر قرار باشد که کودکان با موضوعات متافیزیکی و تفکرات فیلسوفان آشنا شوند، با آن از اساس مخالفم و معتقدم که اگر کاری مضر نباشد، زائد است.

امیدوارم بتوانم از نظرات گرانقدر شما هم بهره‌مند شوم.

راه حل آنان 1

جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۰۰ ب.ظ

در این پست می‌خواهم برای دختران و زنان دنبال راه حلی بگردیم. همانطور که در پست قبلی آوردم راه‌حل‌ها چهار گونه‌اند:

مشروع و جامعه‌پذیر

نامشروع و جامعه‌پذیر

مشروع و جامعه‌ناپذیر

نامشروع و جامعه‌نا‌پذیر

اما در اینجا چند تفاوت اساسی وجود دارد

اول اینکه ظاهرا نیاز جسنی برای زنان اولویت ندارد. یا حداقل در عرض نیاز عاطفی است، بنابراین راه‌حل‌های فیزیکی و غیرعاطفی مربوط به مردان در اینجا به کار نخواهد آمد. یک مرد شاید بتواند عطش خود را با رابطه‌ای غیرعاطفی و صرفا جسنی با زن، مرد، خود و یا حتی شیئی فروبنشاند، زن هم البته می‌تواند احیانا از شیوه‌های غیرعاطفی برای ارضا استفاده کند. مثلا می‌توان از خودارضایی به عنوان راه حلی نامشروع و جامعه‌ناپذیر (یا شاید به تدریج جامعه‌پذیر) برای یک زن سخن گفت، ولی این اساسا درد یک زن را دوا نمی‌کند او به آغوش یک نفر نیاز دارد و نه یک ارضای صرف. جدای از اینکه طبق آمار، درصد بالایی از زنان هیچگاه ارگاسم را تجربه نمی‌کنند.

دوم اینکه از نگاه عرف جامعه ما، با رابطه جسنی، چیزی از مرد کاسته نمی‌شود، اما زن با اولین رابطه جسنی، دست‌خورده قلمداد می‌گردد. تغییر این عرف هم تقریبا بسیار دشوار است و شاید تنها در برخی خانواده‌های مدرن، چنین تلقی‌ای وجود نداشته باشد. حتی برای مردانی که خود به روابط پیش از ازدواج رو می‌آورند، بکارت یک ارزش محسوب می‌شود.  در هر حال انتخاب یک راه‌حل برای یک زن بسیار دشوارتر از یک مرد است چون یک انتخاب اشتباه، به شدت بر انتخاب‌های بعدی تاثیر می‌گذارد و آنها را محدود می‌کند. در طرف مقابل، انتخاب‌های قبلیِ مرد، چندان بر انتخاب‌های بعدی او تاثیر نمی‌گذارد مگر از باب کسب تجربه!

سوم این است که غالبا این مرد است که به خواستگاری می‌رود و در واقع گستره انتخاب مرد بسیار زیادتر از زن است. خود این پدید آورنده مشکلاتی است که البته در اینجا نمی‌خواهم به آن بپردازم.

چهارم اینکه بر خلاف مرد که تقریبا نقش اندکی در پدید آمدن مشکل جسنی برای خودش دارد و معمولا قربانیِ اقتصاد و فرهنگ جامعه است، زنان خودشان یکی از عوامل عمده در پدید آمدن این مشکل‌اند.

نخست، انتظارات بیجای بسیاری از دختران سبب می‌شود تا به موقعیت‌های معقولی که برایشان پیش می‌آید دست رد بزنند. آنها به ازدواج به عنوان زمینه‌ای برای خروج از طبقه اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ خود و رفتن به طبقات بالاتر نگاه می‌کنند. این اتفاق البته گاه برای برخی که از زیباییْ بهره قابل توجهی دارند می‌افتد و یک‌شبه ره صد ساله را طی می‌کنند البته روشن است که این احتمالْ اندک است زیرا زیباییِ «جهش طبقاتی ایجاد کن» در قلیلی از دختران وجود دارد و علاوه بر این، معمولا بیشتر کسانی که در طبقات بالای اجتماعی قرار دارند به فکر ازدواج با کسی از طبقات خودشان و یا بالاتر می‌گردند. به قول شاعر:

مشو با کم از خود مصاحب که عاقل

همه صحبت بهتر از خود گزیند

گرانی مکن با به از خود که او هم

نخواهد که با کمتر از خود نشیند

نکته دوم اینکه یکی از عللِ اصلیِ سخت بودن شرایط ازدواجْ خود دختران‌اند که حاضر نیستند با زندگیِ در آغاز ساده‌تر کنار بیایند. آنها می‌خواهند در بهترین وضع ممکن وارد زندگی شوند و عروسی‌ای باشکوه و با هزینه‌های کمرشکن داشته باشند. خوب این سخت گرفتن‌ها سبب می‌شود تا فرصت‌ها برای آنها کم بشوند و به تدریج از دست بروند. دیده‌ام دخترانی را که فقط با ابزارِ ساده گرفتن ازدواج و شرایط اولیه در زندگی، توانسته‌اند از موقعیت‌های بهتری برای ازدواج بهره‌مند شوند.آنها به خانه کسانی رفته‌اند که فقط موقعیت اقتصادی ضعیفی داشته‌اند ولی از لحاظ شخصیتی، اخلاقی و گاه حتی ظاهری در موقعیت بالایی‌تری نسبت به آنها قرار داشته‌اند.

مساله سوم نوع توقعی است که اکنون نسبت به شوهران در جامعه ما رواج یافته و کم‌کم دارد به عرف بدل می‌شود و آن زیر پا نهادن حقوق اولیه مردان و آزادی‌های مشروع آنان است آن هم در جایی که آسیبی به زندگیِ خانوادگی نمی‌زند. این سبب می‌شود تا به‌تدریج نگاه منفی به ازدواج در بین آقایان رواج یابد. مردان در سابق تنها می‌بایستی از آزادی‌هایی که با زندگیِ خانوادگی در تعارض است دست بکشند ولی اکنون حوزه آزادی عمل آنها به سختی محدود شده است. اکنون در اطراف من آگاهیِ مردان از این معضل افزایش یافته است و گوشه‌کنار از برخی مجردین زمزمه‌هایی در این مورد شنیده می‌شود. معتقدم یکی از مهمترین عوامل رو آوردن برخی از جوانان به ازدواج سپید علاوه بر مشکل اقتصادی و بلکه شاید بالاتر از آن، همین فرار از تعهد بی‌جاست. تعهدی که از مردِ امروزینِ جامعۀ ما انتظار می‌رود، نوعی بردگی مدرن است و نه ازدواج. این البته یک کار آماری است و نمی‌توانم نظر قاطعی درباره آن بدهم، اما اعتقاد دارم که نقش این عامل در ازدواج سپید از نقش عوامل اقتصادی بالاتر است.

بنابراین تقریبا می‌توان گفت دختری با شرایط ظاهری متوسط به بالا، کلید حل مشکل را تا حدی در دستان خود دارد. نمی‌گویم شرایط اقتصادی سخت نیست، ولی معمولا بار این شرایط سخت بر دوش مردان است و زنان باید فقط پذیرای چنین مردانی باشند. این دختران معمولا در دورانی که در معرض ازدواجند، موقعیت‌های متعارفی را برای ازدواج بدست می‌آورند و یا آنکه با نشان دادنِ سازگاری‌شان می‌توانند بدست آورند. بر این اساس، راه حل این افراد همان ازدواج دائم است با توقعات و انتظارات پایین‌تر. آنها حتی می‌توانند خودشان و یا خانواده‌شان هم بطور غیر مستقیم به دنبال داماد مناسب باشند و موقعیت‌سازی کنند.

دخترانی که از ظاهر ضعیفی برخوردارند و یا آنکه موقعیت مناسبی را به هر دلیلی بدست نمی‌آورند، قاعدتا باید به دنبال راه حل دیگری باشند. آنهایی هم که طلاق می‌گیرند را هم باید به این جرگه اضافه کرد.

مقدمه بحثم کمی طولانی شد. در کل اگر بخواهم بحثم را فعلا خاتمه بدهم باید بگویم که راه‌حل‌های موقت، مانند ازدواج موقت، گرچه در کوتاه‌مدت می‌توانند بین دو نفر ارتباط عاطفی ایجاد کنند اما موقع جدا شدن مشکلاتی هم پدید می‌آید، چون معمولا مردان راحت‌تر با این جدایی کنار می‌آیند اما این احتمال که به زنان آسیب عاطفی وارد آید بسیار بیشتر است. بنابراین راه حل حقیقی برای زن، ازدواج دائم است ولی البته چنین راهی به دو دلیل دچار مشکل اساسی شده است، یکی مشکلات مردان برای تشکیل خانواده و در نتیجه بالا رفتن سن ازدواج و دیگری تعداد بیشتر زنان نسبت به مردان (این مساله هر چه سن دختر بالاتر برود بیشتر خود را نشان می‌دهد). بر این اساس بار دیگر چهار گزینه را با مثال مرور می‌کنیم:

مشروع و جامعه‌پذیر: ازدواج دائم

نامشروع و جامعه‌پذیر: الآن نمونه‌ای به ذهنم نمی‌آید ولی شاید کم‌کم ازدواج سپید در این حلقه درآید.

مشروع و جامعه‌ناپذیر: چندهمسری

نامشروع و جامعه‌نا‌پذیر: مساحقه. ازدواج سپید در حال حاضر

روشن است که ما باید به سمت مشروع کردن امر نامشروع جامعه‌پذیر برویم. سعی می‌کنم در پستی دیگر این چهار قسم را به شکل مبسوط‌تری بررسی کنم.

تهرانآمدنیدیگر

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۴۵ ق.ظ

تهران آمدن هست و مدح فشن، اما این بار که با او تماس گرفتم صدای خسته‌ای داشت. بخشی شاید بخاطر کم‌خوابی است و بخشی دیگر بخاطر مسؤولیت‌های جدیدش. در هر حال مدحم نیامد و این شعر را در کردم. می‌دانم که جالب نشد ولی الآن زورم به همین می‌رسد.
در ورای صدای خسته او
بود اثر از دل شکسته او
خواهم امروز همچو هایزنبرگ
بشِکافم درون هسته او
تا بدانم چه چیزی افکنده است
گره در کارهای بسته او
ننموده است شادتر او را
خر از پل بجسته او
گر چه گشته رئیس و چند نفر
شده‌اند عضو خاص دسته او
صف کشیدند چاکران هر صبح
همه کرده ادا نمسته او (نمسته در زبان هندی یعنی سلام)
این نبود آن فشن که با من بود
وان دل از مقامْ رسته او
قافیه ته کشید و دیگر من
نتوانم شکافت هسته او

در هر حال آرزو می‌کنم که راحت و فراغت در عین سلامتی و شادی و آرامش، نصیب او و ما گردد.


این هم بیتی که مجی عزیز به این شعر افزود و با آن، خطای من در با یاد نیاوردن این دو قافیه را به من یادآوری کرد:


جمع آجر شود هر از گاهی
بهره‌مند از دم خجسته او
جانش از خستگی و غم برهد
تا بود ناخوشی گسسته او

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۳

هنگام قدح است

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۰۲ ب.ظ
این تاخیرهای مج باعث می‌شود که در عین نداشتن حس و حال شعر گفتن، از تنها ابزار بارز ابراز گلۀ خودم یعنی قدح استفاده کنم.

گفت دیروز این به من مردی درون کارواش
با وجود دوستانی چون مجی دلشاد باش
گفتم او عالی است اما کاهلی دارد کمی
کاش در آجر کمی فعالیت می‌داشت کاش
گفت او دل با تو دارد گر چه سست و تنبل است
بس نظر در سینه دارد مخفی است و نیست فاش
از نظرهای درون سینه گفتم سود چیست؟
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است ای داداش
گفت بهر جذب مج افزون بر این کوشش نما
گفتم این بسیار کردم سود کی دارد تلاش
گفت این تأخیرها باشد نمک بهر بلاگ
گفتمش فهمید خان حتی، ز بس شد شور آش


مجی استدباری زیبا با دو قافیه غافلگیرکننده آورده است که آن را هم به پست می‌افزایم


نیست تاخیر من از روی تعمد ای حکیم 
"در کمینم وانتظار وقت فرصت" تا به جاش... 
در خور آجر نویسم یک نظر اما چه سود؟!
چون نظرهایم نبُد جز لایق دیوار و لاش!

طوفان فشن

دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۰۵ ب.ظ
دأب این بلاگ این نبوده که از کنار حوادث خوب مهم، بدونِ شعر یا مدحی بگذرد. حضور فشن عزیز در برنامه اردیبهشت هم از این قاعده مستثنا نیست. با این که مدتی است در مودِ شعر گفتن نیستم، با خودم گفتم که


آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید

این شد که جسارت ورزیدم و مدحی برای فشن در کردم. عذر مرا در برخی ضعف‌هایش بپذیرید.

از دیدن برنامه تو شاد گشتم
گوینده تعبیر «او مای گاد» گشتم
از بس که گفتی حرفهای همدلانه
جوگیر گشتم، بنده هم معتاد گشتم
خجلت برم با دیدن استادی تو
از اینکه گویم بنده هم استاد گشتم
ای کاش من هم (آه) یک معتاد بودم
تا از نصیحت‌های تو ارشاد گشتم

بودم هوای مانده‌ای، در من دمیدی
از برکت طوفان تو من باد گشتم

ذکر برخی خاطرات در حاشیه پست قبلی

جمعه, ۲۶ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۱۶ ب.ظ

حالا که در پست قبلی، صحبت به مسائل مطرح‌شده در قسمت نظرات رسید، گفتم بد نیست خاطراتی نقل کنم:
کودک که بودم تصور می‌کردم که دختران را مادران به دنیا می‌آورند و پسران را پدران. شاید خنده‌دار به نظر بیاید، اما دوران ما این سادگی‌ها هم بود. فکر می‌کنم الآن پسری در سن آن موقع من اجمالا بداند که واقعیت چیست. طنزها و کاریکاتورهای متعددی در این‌باره دیده‌ام اینکه والدینی کوشیده‌اند توجیه‌های قصه‌وار قدیمی را به کودکان خود ارائه دهند و از دیدن حد اطلاع آنها از نحوۀ به دنیا آمدنشان شگفت‌زده شده‌اند.
خواندن کتابهای غیر درسی را از تابستان پس از اول ابتدایی شروع کردم. تابستان دوم ابتدایی اولین کتاب مفصلم را خواندم. داستان مربوط به دوران هخامنشیان بود. داستان عشق پسری بود به دختری، در زمان مرگ کمبوجیه و بر سر کار آمدن گئومات یا بردیای دروغین و پس از آن بر سر کار آمدنِ داریوشِ اول. فکر کنم نام پسر ارشام بود و نام دختر پارمیس. بعد از این همه سال خیلی مطمئن نیستم. در آنجا اولین بار با چیزی به عنوان در آغوش گرفتن و بوسیدنِ دو جنسِ مخالف روبرو شدم. چنین چیزی به گوش من هم نخورده بود. پدر و مادرهای ما شاید حتی از ادای محبت کلامی در جمع هم خجالت می‌کشیدند و بلکه آن را قبیح می‌دانستند چه برسد به بوس و کنار.
جالب این است که پدران و مادرانِ قدیم، از ابراز عداوت در حضور فرزندانِ خود ابایی نداشتند. بیچاره فرزندان! فقط خشونت میان والدین را تجربه می‌کردند و محبت بین والدین که غالبا به زمان‌های خلوتِ آنها محدود می‌شد، هیچوقت (به جهتِ قبیح دانسته شدن آن) پیش چشم بچه‌ها نبود. تاکید می‌کنم که نمی‌گویم محبت میان والدین نبود، بلکه این محبت در جمع ابراز نمی‌شد و چه بسیار فرزندانی که تا سالها پی به وجود این محبت نمی‌بردند و پدر و مادر را به چهرۀ دو دشمن می‌دیدند. این شاید باعث شده باشد که بسیاری از هم‌نسلانِ ما هر چند از محبتِ مادری-فرزندی یا احیانا پدری-فرزندی برخوردار بودند، اما خانواده‌ای محبت‌آمیز را تجربه نکرده‌اند؛ خانواده‌ای که محبت در بین همه افراد از جمله خودِ پدر و مادر جلوه روشنی داشته باشد. روشن است که انتظار نمی‌رود و بلکه درست هم نیست که پدر و مادر محبت‌هایی با شائبه و رایحۀ جسنی را جلوی فرزندانِ خود نشان دهند، چون این خودْ زنده کنندۀ تخیل جسنیِ فرزندان است، اما مثلا در آغوش گرفتنِ مداوم ِهمدیگر یا در آغوش گرفتنِ جمعِ خانواده با هم، (مثلا پدر و مادر و فرزند در آغوش همدیگر) چنین شائبه‌هایی را پدید نمی‌آورد. یکی از آفت‌های ابراز محبت نکردن‌ها در محیطِ خانواده این بود که هم‌نسلانِ ما بعدها در فضای دوستانه هم از ابراز محبت عاجز بودند و یا آنکه نمی‌توانستند و بجا و به نحو مناسب ابراز محبت کنند. علاوه بر این، این فقدانِ ابرازِ محبت (تأکید می‌کنم «فقدانِ ابرازِ محبت»، نه ضرورتا «فقدانِ محبت») سبب وابستگیِ بیش از حد هم‌نسلانِ ما به محبت همسر آینده هم شده است.
سال اول راهنمایی درسی داشتیم با عنوان پرورشی، که یک معلم علوم تربیتی بالای سر آن بود. البته برای آن درس، کتاب یا برنامه‌ای نداشتند و تقریبا شبیه به زنگ تفریح بود. آن روزها که ویدئو ممنوع بود، یک دستگاه ویدئوی بتامکس داشتند که گاهی فیلم‌هایی را که توقیف کرده بودند و البته قابل پخش هم بود، برای بچه‌ها می‌گذاشتند. روزی فیلمی با نام «گیوتین» را پخش کردند. فیلم ساخت کشور ژاپن بود. در یک صحنه از فیلم، بازیگر نقش اول، دست دختری را می‌گیرد. صحنه را تصور کنید: دختری با لباس کیمینوی ژاپنی که نهایت پوشیدگی را دارد و پسری که دست دختر را نه مثل عاشقان بلکه مثل آخوندان گرفته است (یعنی با دو دست، دو دست دختر را گرفت). ناگهان های و هویی از بچه‌ها برخاست و همه به هیجان آمدند. خلاصه اینکه نسل ما با اینها هم به هیجان می‌آمدند. الآن که اگر دو بازیگر لخت وارد رختخواب شوند هم فکر نمی‌کنم نسل جدید به هیجان بیایند!
حتما این کارت‌پستال‌ها یا نقاشی‌های سه‌بعدی را دیده‌اید. از آنهایی که وقتی جهتشان را عوض می‌کنی تصویرش عوض می‌شود. آن روزها یکی کارت‌پستالی آورده بود که صورت یک زن بود و با حرکت به جهت دیگر چشمک می‌زد. الآن فکر نمی‌کنم اگر کسی در خیابان هم به آدم چشمک بزند حسی را پیدا کند که بچه‌ها با دیدن آن عکس پیدا کرده بودند.
یک بار یکی از بچه‌ها مجله زن روز دوره شاه را آورده بود. شاید این اولین باری بود که بدن نیمه‌برهنه زنان را دیدم. آن طرف الآن خیلی مذهبی شده است.
یک بار هم یکی از بچه‌ها کتاب فرهنگ لغت (oxford elementary) را آورده بود. احتمالا ان کتاب را دیده‌اید. ابتدایی‌ترین فرهنگ لغت انگلیسی به انگلیسی بود در این کتاب گاه طراحی‌هایی هم بود که البته فقط ترسیم چند خط بود بدون رنگ و حتی سایه و حجم. برای کلمه (back) تصویری از پشت یک زن را آورده بود که نشسته بود. یک تصویر بسیار ساده که قاعدتا نباید حسی در افراد برانگیزد ولی خلاصه اینکه برای بچه های دوران ما کاچی بعضِ هیچی بود.
یک بار هم یکی از اعضای فامیل یک مجله خارجی تبلیغاتی مربوط به قبل از انقلاب را آورده بود. الآن چیز زیادی از آن به خاطر ندارم. فقط تبلیغ یک صابون را در خاطر دارم که یک زن با پوشش حداقلی عورتین و ثدیتین، مشغول صابون مالیدن به خود بود. در آن دوران چنین مجله‌ای مانند یک گنج محسوب می‌شد. آخرش هم نفهمیدم که چه کسی آن گنج را تصاحب کرد!
این فضاها دیگر در دورانِ دبیرستانِ ما ادامه نیافت. فضای جدّیِ رشته ریاضیِ آن زمان و رقابت درسی و دغدغۀ کنکوری که وجود داشت، ذهنِ همه را به خود مشغول کرده بود. علاوه بر این، بر خلاف دورۀ راهنمایی که به جهت قالب خمیریِ شخصیت بچه‌ها، طیف دوستان متعددی با روحیات و خلقیات و عقاید و خانواده‌های مختلف داشتم، در دوران دبیرستان با شکل‌گیریِ شخصیت افراد، من هم جبهۀ خودم را انتخاب کردم که شامل بچه‌های مذهبی و هیأتی و قاریان قرآن بود. به این سبب تقریبا از فضای این خاطراتی  که در دوره راهنمایی برای من پیش می‌آمد خارج شدم.


این فقره را از نظر مفصل فشن جدا می‌کنم و به پست اضافه می‌کنم. ممنونم از دقت نظرش.


«ما مهارت زندگی نیاموختیم. در مهارت‌ها زندگی کردیم. یعنی اینقدر غرق در زندگی بودیم که دانسته‌های ما از زندگی در حدِّ محدودِ خودش تبدیل به مهارت شد: سخت‌کوشی، قدردانی، احترام، وفاداری، حفظ حریم، حفظ شأن و شخصیت را از محیط گرفتیم.»

تا آخر بخوانید شاید برایتان جذاب باشد

سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۴۲ ب.ظ

با انقراض تدریجی نسل کرگدن‌هایی مانند من که با پوستی کلفت در برابر غرایز ایستادند، اکنون با نسل‌های جدیدی روبرو هستیم که دیگر نه تنها انگیزه‌های ما را برای خودداری و کفّ نفس ندارند، بلکه محرک‌های بیشتری را در اطراف خود می‌بینند. دوران بسیار تغییر کرده است. البته نباید این را تنها به پای اخلاقی‌تر بودن نسل خودمان بگذاریم. ما با شرایط خاصی روبرو بودیم. (این ما بیشتر درباره من صدق می‌کند تا شما به جهت سن بیشتر من)
1- فضای سنتی عملا رابطه میان دختر و پسر را محدود کرده بود. تقریبا چیزی به عنوان دوست پسر و دوست دختر وجود نداشت. گاهی برخی پسرهای شیطان دم در مدرسه‌های دخترانه می‌رفتند تا ابراز وجود کنند و البته با معیارهای امروزی، ابراز وجود آن روزهای آنها به کمدی بیشتر شبیه است. امروزه فضای رابطه دختر و پسر بسیار بازتر است. البته منظور من ضرورتا روابط نامشروع نیست، بلکه حتی معاشرت میان دختر و پسر فامیل هم نسبت به قدیم راحت‌تر صورت می‌گیرد. معاشرت با غریبه‌ها را هم که خودتان بهتر می‌دانید که چقدر عادی‌تر شده است، حالا چه به وجه عادی و چه وجه غیر عادی‌اش.
2- چیزی به عنوان سی‌دی و ماهواره وجود نداشت. ویدئو هم ممنوع و در نتیجه بسیار محدود بود‏، بنابراین کسی معمولا اعضا و جوارح بانوان را تا پیش از ازدواج نمی‌دید. مادرها و خواهرهای ما حتی در خانه هم روسری بر سر داشتند و اگر هم تا این اندازه به خود سخت نمی‌گرفتند باز هم لباسشان به غایت پوشیده بود. امروزه این فضا تغییر کرده است. فضای خانواده‌ها بازتر شده است که البته قاعدتا اگر افراط نشود ایرادی نه از جهت عقلی و نه از جهت شرعی ندارد. در مقابل اتفاقی که افتاده است این است که بخاطر آنچه از ماهواره و اینترنت و سی دی و امثال آن در اختیار همه قرار گرفته است‏، پسران تقریبا همه جای زنان را می‌بینند. توجه کنید که منظور من برونوغرافی نیست بلکه همین برنامه‌های عادی است. یعنی با عرض معذرت به جز دو نقطه خاص، بقیه نقاط حتی در تبلیغات عادی از لباس‌های زیر زنان نشان داده می‌شود. صحنه‌های بوسه و مخصوصا فرنچ‌کیس هم که دیگر عادی شده است. جدای از این، صحنه رفتن زن و مرد در رختخواب و احیانا برخی کارهای دیگر هم تا حدی در همین برنامه‌ها و فیلم‌های عادی وجود دارد.
3- امید به ازدواج زودتر در نسل ما بیشتر بود، هر چند در عمل تحقق نیافت. در واقع کار فراوانتر بود و ما چشم‌انداز بهتری برای شاغل شدن بعد از تحصیل داشتیم، بنابراین به امیدِ نسیۀ قریب، رنج حاضر را تحمل می‌کردیم. مثلا فرد روزه‌داری را در نظر بگیرید که می‌داند به محض غروب خورشید می‌تواند افطار کند. او با امید به افطارِ قریب، رنج روزه را بر خود می‌پذیرد، اما اگر کسی را ملزم کنند که سه روز روزه بگیرد، شاید همان ساعات اول روزه خود را بشکند، چون فاصلۀ افطار بسیار دور است و تحملِ رنجِ ذهنیِ انتظارِ طولانی، به رنج جسمی گرسنگی اضافه می‌شود. اما نسل‌های فعلی اگر پدری پولدار نداشته باشند به احتمال زیاد هنگامی امکان ازدواج خواهند یافت که چشمه غرایز در آنها خشکیده و رنگ مو و دندانشان یکی شده است.
4- فضای جنگ، چیز عجیبی بود. در اطراف خودت جوانان و نوجوانانی را می دیدی که از جان خود گذشته بودند. این فضا تا سالها بعد از جنگ هم ادامه داشت، حتی برای مایی که سن ما هم به حضور در جنگ قد نمی‌داد. این حس که «آنها از جان گذشتند ولی تو از غریزه خود هم نمی‌توانی بگذری»، در مغز ما ریشه دوانیده بود، اما نسل فعلی دارد می بیند که کسانی بدون آنکه رنجی ببرند با پول‌های بادآورده پدرانشان دارند حالشان را می‌برند «و یُرَتّبونها ترتیبا»، ولی آنها بعد از سالها جان کندن حتی به نیم‌خمِ کوچه اول هم نخواهند رسید. ارزش‌های فعلی جامعه ما، ارزش‌های اقتصادی است، چیزی که یا با شانس می‌توانی به آن برسی، یا با زیر پا گذاشتن اخلاق. برای چنین کسی پا روی نفس گذاشتن معنایی ندارد.
5- ارضای نیاز جسنی در زمان قدیم مشکل بود. اسلوب خانه‌ها و محلاتِ قدیم به نحوی بود که امکان روابط مخفیانه را به حداقل می‌رساند. کسانی که اهل چنین کارهایی بودند زود شناخته و طرد می‌شدند، ولی اکنون با توجه به آپارتمان‌نشینی و قطع شدن نسبی روابط همسایه‌ها و بی‌توجهی آنها به آنچه پیرامون آنها می‌گذرد، امکان این نوع روابط بیشتر شده است.
این‌هایی که نوشتم به این معنا نیست که فضای قدیم پاک و مطهر بود. محدودیت رابطه دو جنسِ مخالف، بسیاری از نابهنجاری‌ها را در رابطه میان هم‌جنس‌ها پدید آورده بود. حتما اشارات ایرج‌میرزا را در این‌باره خوانده‌اید. علاوه بر این، در فضای سنتی و در جمع‌های محدود، در گفتگو درباره مسائل جسنی آزادی‌هایی وجود داشت که شاید اکنون وجود نداشته باشد. نکته دیگر که نباید از نظر دور بماند فضای محدود زندگی و خانه‌های کوچک آن دوران مخصوصا در روستاها بود که باعث می‌شد فرزندان گاه با بی‌احتیاطی پدر و مادر، چیزهایی را بو ببرند که اکنون با بزرگتر شدن خانه‌ها این احتمال کمتر شده است.
با این حال منظور من در کل این است که اگر کسی در گذشته می‌خواست خودنگهدار باشد این کار را با آسانی بیشتری می‌توانست انجام دهد، ولی اکنون این کار بسیار دشوارتر شده است. مخصوصا با آن دلایلی که برشمردم که باعث می‌شوند تخیل جسنی یک پسر، بسیار زودتر بکار بیفتد و بلوغ زودتر رخ دهد.
چیزی که باعث شد این متن را بنویسم این بود که دیروز در رادیو جوان، یک روحانی وارد برخی از این بحث‌ها شده بود و البته وقتی موقع طرحِ راه حل برای این جوانان بخت‌برگشتۀ دور از ازدواج شده بود، وقت برنامه تمام شد. امروز هم در سایت خبرآنلاین دو استفتا درباره ازدواج سپید آمده بود.
ظاهرا همه در این مورد اتفاق نظر دارند که باید مشکل جسنی جوانان حل شود. همه هم می‌دانند که فاصله میان بلوغ و از دواح بسیار زیاد شده است. از طرف دیگر هم باز هم می‌دانند که شرایط ازدواج برای بسیاری از جوانها فراهم نیست، که حداقل آن داشتن یک کاری است که با آن بتوان یک زندگی را چرخاند.
اما هیچکس راه حلی ندارد. نهایتا چند توصیۀ اخلاقی است که: تقوی داشته باشید و یا توصیه که هر طوری شده ازدواج کنید خدا خودش می‌رساند. (حالا بگذریم که چه خانواده‌ای حاضر می‌شود دخترش را به این امید شوهر بدهد!) و امثال این توصیه‌ها، (که جز برای عده قلیلی) در برابر واقعیت سخت و صلب بیرونی ره به جایی نمی‌برد.
اما چه راه حل‌هایی می‌توان پیشنهاد کرد؟
البته به دنبال راه‌حل‌های سلبی، مانند اخته کردن و استفاده از موادی چون کافور نیستم. برخی راه حل‌ها هم مثل نخوردن پیاز و آجیل و پوشیدن شورت در حمام هم شاید در کوتاه‌مدت جواب بدهند ولی راه حل کاملی نیستند. جدای از اینکه تخیل انسان قوی‌تر از این تدابیر عمل نموده و بالاخره راه خودش را باز می‌کند.
راه حل اصلی (با اذعان به وجود برخی راه حل‌های موقت یا کوتاه‌مدت) بی‌تردید به ارضا باز می‌گردد.

طنز

يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۰۲ ق.ظ

نمی‌دونم با وجود آن همه توصیه‌ای که کردم صفحه طنزی را که معرفی کردم می‌خوانید یا نه، ولی فکر می‌کنم بد نیست تذکری بدهم

احتمالا جریان پسر سیزده ساله‌ای را که بچه‌دار شده است شیده‌اید

این طنز مربوط به این جریان است