خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

با همکاری حافظ

چهارشنبه, ۷ دی ۱۳۹۰، ۰۸:۱۴ ق.ظ
آن مجی که جلوه در وبلاگ کمتر می کند

چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند

فکرهای بد نمودی چونکه ذهنت شد خراب

آنکه بشناسد مجی را فکر بهتر می کند

وقت صرف یار کردن چون ندارد صرفه ای

وقت خود را آن مجی با کاسبی سر می کند

روی سرخ مرتض از نامردی دوران چو زر

گشت و او صندوق را پر سکه زر می کند

در بهشت او در پی افزودن حوری بود

تو مپندار او که یاد ما به محشر می کند

طنز بود اینها و می فهمد مجی منظور را

شوخی یاران کجا او را مکدر می کند

شعرانه

دوشنبه, ۵ دی ۱۳۹۰، ۰۹:۵۳ ق.ظ
در باب پست آشفته مرتضیروزها بگذشت و افشن ناپدید
لیکن از مرتض دو صد نفحه رسید
او نوشت آشفته ای در مدح دور...
کیم اما پر حلاوت پر ز شور
هم مجی تعلیقه ای بر پست زد
زیوری بر پست مرتض می نهد
چونکه باشد صاحب یک ذهن نغز
می نویسد نکته هایی پر ز مغز

لیک چون چربی آن باشد زیاد

هضم آن سخت است و بنده بی سواد


با همکاری سعدی
بپرسیدم از آن که کم دهد پست
که ای روشن گهر ای چابک و چست
تو را از صبح تاشب نیست کاری
چرا ما را گذاری در خماری
«بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است»
گهی در پشت رایانه نشینیم
گهی در چایخانه می نشینیم
گهی همکار خانم کار دارد
و گاهی رستوران ناهار دارد
زمانی می کنم بحث سیاسی
ز صد مشکل که ما را کرده عاصی
گهی هم با رفیقان گفتگویی
برای نسل انسان چاره جویی
بدو گفتم مرا بخشای لطفاً
قولنجت را بده تا بشکنم من
نمی دانستم ای جان این همه کار
بود بر دوش تو ای یار ای یار
نداری فرصت خاراندن سر
به آجر کی توانی تو زدن سر

آشفته در ستایش دورکیم

پنجشنبه, ۱ دی ۱۳۹۰، ۱۲:۱۳ ب.ظ

 

برای اغلب آن‏ها که امروز جامعه ‏شناسی یا چیزی شبیه به آن می‏خوانند، مارکس، وبر و اسلاف و البته اخلاف این دو که تشکیل دهنده ‏ی قسمت عمده ای از سپهر جامعه شناسی‏اند،  بسیار فریبنده اند و جذاب. در این میان  البته این اغلب، چندان میل شان با دورکیم نیست. برای آن‏ها شاید دورکیم پیرمردی بوده است گوژپشت با دستمالی به گردن. پیرمردی که به تقدیر بی تدبیرِ تاریخ نیم نامی نیز از او باقی مانده . شاید هم مختصری در باب کتاب‏هایش بدانند، و اغلب تنها نام کتابها.  " تقسیم و کار" قواعد روش جامعه شناسی" و یکی چند تای دیگر..

در سال‏های آخرین قرن 19 که عزمی جزم برای سر بریدن آنچه که با نام جامعه شناسی در حال بالیدن بود شکل گرفته بود. مارکس در حسرت انقلابِ  ورشکسته‏اش بود و وبر سرخوشانه تجربیات زیسته ی تاجر مسلمان را قلمی می کرد. دورکیم  اما با استخوان‏های خود ستون می زد به سقفی که در حال ریختن بود. و فراسوتردر اندیشه این که چگونه بستر اندیشه های جامعه شناختی را به درون نهادهای رسمی و آکادمی بکشاند.....

دورکیم "تقسیم کار" را در سال 1893 وبی درنگ چیزی درباره‏ ی رساله منتسکیو را منتشر کرد. آنگاه این دو رساله را زیر بغل زد و به جدال با منتقدین پرداخت .  باب ورود منتقدین این بود که  سخنانی از این دست بر بنیادی غیر قابل اعتماد استوار است و این‏گونه این دانش نوزاده را می‏ خواستند که به آکادمی و جریان اصلی معرفت علمی راه ندهند. اما نمی دانستند که اولین معلم دورکیم پدر او بوده است یک خاخام یهودی و اولین درس این خاخام به دورکیم این که : بترس از آن‏چه بر بنیادی غیر قابل اعتماد استوار است".دورکیم با چیره دستی  تمام و با بهره گیری از آموزه های کانتی و یا به قول گیدنز " کانت گرایی جامعه شناختی"تمامی انتقادات را پاسخ گفت و فاتحانه جامعه شناسی را بر مواضع ارتجاعی فلسفه غالب آورد. البته این پایان ماجرا نبود . مخالفت‏ ها که پیش از این تنها فکری  بود اکنون به مخالفت‏های سیاسی با افکار او نیز منجر شده بود. سال‏ها خانه نشینی در بوردو   بی امکان تدریس در هیچ جا  ناشی از همان مخالفت‏ها بود.البته دورکیم هم چندان بیکار نمی نشست. کار اصلی اش در آن سال‏ها شده بود دعوا راه انداختن با مدعیان و شکست دادن مدعیاتشان وهم وقوف به نقاط ضعف افکارش . شاید می خواست که آیندگانش زحمت کمتری را متحمل شوند و بیشتر شکاف ها را او خود یافته باشد.. انتشار قواعد روش محصول این مشاجرات بود..... و سپس در انتها دورکیم "خودکشی" را منتشر کرد تا نشان دهد چگونه می تواند جای پای افکارش را در ساحت های گوناگون زندگی اجتماعی به عریانی به تصویر کشد...

دورکیم به واقع  بنیانگذار اصلی دانش جدی گرفته شده ی جامعه شناسی‏ست.  این حرفهای من نه چیزی‏ست در تائید آرائ او نه در ردّ آن‏ها. بلکه تنها بیان یک فراموشی ست.  اگر تلاشهای دورکیم نبود شاید امروز من مهندس شیمی بودم در یک مجتمع پتروشیمی صنعتی که کار اصلیش تولید متانول صنعتی‏ ست.

 

پست می‏رود ز دستم

سه شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۰، ۰۸:۱۳ ق.ظ
فلشم سوخته و بسیاری از مطالبی که برای آجر نوشته بودم و منتظر حضور دوستان برای پست اونها بودم از دست رفت. پستهایی که احتمالا خواننده‏ای هم نداشتند برخی طنز و برخی جدی

معمولا بک آپ نگه می‏دارم ولی اینها را نداشتم حالا با شما برابر شدم در اینکه مطلبی از پیش برای پست ندارم

ضمنا در گوشه بلاگ چنانچه ملاحظه می فرمایید جستجوگری برای مطالب بلاگ گذاشته‏ام

اهمال کاری

چهارشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۰، ۱۰:۳۰ ق.ظ
امروز یه کیسی داشتم که شاید مشکلش مربوط به پست قبلی دکتر باشه. می گفت من همیشه اهمال کارم و کارام رو به تاخیر میندازم و امروز و فردا می کنم. در عوض همسرم خیلی دقیق و نظام مند و با برنامه است. اون کارمنده منم کارمندم. اون در حال تحصیل منم هستم. اما من همیشه کارم را به فردا و فرداها می سپارم. این واسم شده یه مسئله و باهاش درگیرم و راه خلاصی ازش ندارم. مشکل هم در ارتباط با کارهای شخصی خودش بود و اگه کسی چیزی ازش می خواست با دقت و سرعت انجام میده. اما به خودش که می رسه سهل انگاری می کنه. این مسئله را حتی از نظر ذهنی هم پذیرفته بود که منتظر سرزنش و بازخواست شدن از طرف همسر و اطرافیان باشد. و همیشه منتظره که در مورد تاخیرش توضیح بده. از طرفی همسرش را هم رقیب خودش نمی دونه و تو این کار باهاش رقابتی نداره. اما با هم که بیشتر صحبت کردیم در لابلای حرفاش جوری می گفت که از لحاظ درونی در این رقابت تسلیم شده و پذیرفته که ادم کاهیله و اماده شنیده سرزنش هست.

راستی شما با همچو مشکلی دست به گریبان هستین؟ من خودم ادم کاهلی هستم و البته همیشه برای این تنبلی توجیهاتی دارم که خودم هم قبول ندارم. اما هستم. حسش نیستَ فشار و اجباری نیستََ عادت هستَ شاید هم مجموعه ایناست. اما هست. البته هر وقت به خودم تمرینایی می دم  و اراده حل مشکل را در خود توقیت می کنم و موفق هم میشم و نتایج مفیدی برام داره که که مهم ترین اونا کاهش تنش و استرس و دغدغه و از همه مهم تر رضایت درونی است. شما هم تجربیاتی دارین بگین

سکوتی که سرشار نیست

سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۰، ۰۵:۱۹ ق.ظ
مدتی از پست قبلی‌ام می‌گذرد امید داشتم که دوستان بخوانندش (مرتض خواند) و نظری بدهند (مرتض داد) و نقدی کنند. انتظارم ثمر نداشت. می‌دانم که همیشه دسترسی به اینترنت نیست (خود من نیمی از هفته دسترسی ندارم) همیشه حوصله خواندن نیست، همیشه حوصله نظر دادن نیست و همیشه حوصله پست فرستادن نیست، اما وقتی به اینترنت وصل می‌شوید، همیشه وقت برای این مختصر هست. ننوشتن و نخواندن مرگ است. آیا هیچ حرفی ندارید؟ برای من یک خواننده هم کافی است. فعلا ظاهرا یک نفر را دارم اما مطمئن نیستم او هم باقی بماند.

وقتی که تنهایان مرا تنها گذارند

بر این امیدِ اندک من پا گذارند

مرتض هم از تنهایان است و فکر می‌کنم بهتر از مجی و فشن به این تنهایی خود پی برده است.

این متنی است که مدتی قبل نوشته بودم فکر نمی‌کنم پستش کرده باشم اما در همین حال و هواست. عنوانش «نوشتن برای زنده ماندن» بود.

برای خدا صفات زیادی بیان می‌شود عالم، قادر و مانند آن، ولی فکر می‌کنم از میان همه صفات آنچه برای خدا جذاب‌تر است خالق بودن اوست. خودش هم به خودش تبریک می‌گوید: «فتبارک الله احسن الخالقین»

ما انسان‌ها هم از خلق کردن لذت می‌بریم شاید یکی از دلایلی که انسان‌ها اینقدر به دنبال داشتن بچه‌اند همین خلق باشد همین‌که در فرایند خلق کردن انسانی دخالت دارند برایشان بسیار مهم است و باز هم شاید به همان دلیل است که از نگاه اغلب آن‌ها پذیرفتن بچه دیگران جای بچه خود آدم را نمی‌گیرد.

انسان‌ها ابزار خلق کردند و بعد نقاشی‌هایی بر روی دیوار غارها خلق کردند و هر چقدر بیشتر رشد کردند بیشتر خلق کردند. از این میان اختراع خط خلق بزرگی بود.

برای من نوشتن یک خلق مهم است، حتی وقتی حرف جدیدی نمی‌زنم، حتی آن حرف کهنه هم در قالب جدیدی که من خلقش می‌کنم در می‌آید.

ننویسیم ایده‌هایمان فقط در ذهنمان باقی می‌مانند خام و بررسی نشده. وقتی می‌نویسیم حتی اگر مخاطبی هم نداشته باشیم گویی از فکرمان فاصله می‌گیریم و عیوب آن را بهتر می‌بینیم.

ننویسیم در جریان عادی زندگی غرق می‌شویم.

ننویسیم می‌میریم.

دموکراسی به چه معنا

شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۰، ۰۷:۱۱ ق.ظ

به نظر من یک دموکراسی مناسب باید اینگونه باشد خوشحال می‌شوم نظر دوستان را بدانم.

1- عزل: مهمترین عنصر دموکراسی این است که اگر مردم خواستند، بتوانند حاکم را عزل کنند. حکومتی که با رأی مردم ایجاد نشود اما با رأی مردم برکنار شود، دموکراتیک‌تر از حکومتی است که با رأی مردم سر کار بیاید اما با رأی آن‌ها کنار نرود.

2- زمانبندی: در نفس همه ما به تعبیر مولوی فرعونی نهفته است. زیاد بر سر قدرت بودن، این فرعون درونی را بیدار می‌کند تا ادعای خدایی کند و حقوق دیگران را به رسمیت نشناسد. برای جلوگیری از این خطر باید افراد و گروه‌ها زمان مشخصی بر سر کار باشند تا دچار این آسیب نشوند. زمان متعارف چهار سال برای همین منظور در نظر گرفته شده است. این از مقومات دموکراسی است و آن را به رأی نمی‌توان گذاشت.

3- آگاهی در دسترس: دموکراسی بدون در دسترس بودن آگاهی معنایی ندارد. نمی‌توان مردم را از آگاهی‌های لازم برای انتخاب درست محروم کرد و سپس بر انتخاب آن‌ها؛ هر چقدر هم که آزادانه باشد، نام دموکراسی نهاد. البته یک حکومت دموکراتیک ضامن استفاده کردن مردم از آن اطلاعات در دسترس نیست ولی مانعی بر سر آن نباید باشد.

(از نظر من، این سه مورد اساس دموکراسی است و نمی‌توان آن‌ها را به رأی گذاشت، بقیه ویژگیها حتی نصب در رتبه‌های بعدی قرار می‌گیرند.)

4- امکان انتخاب کردن و انتخاب شدن آزادانه: برای انتخاب کننده به شرط شهروندی و برای انتخاب شونده صلاحیت به معنای متعارف (مثلا شان اجتماعی)  و کاردانی 

5- نصب: بهتر است نصب در اختیار مردم باشد تا هم قدرت بین گروه‌ها دست به دست شود و خطر استبداد کاهش یابد و همینکه کسانی که بر سر کار می‌آیند خود را رهین رأی مردم ببینند و پاسخگو باشند.

6- اقلیت: حقوق اقلیت در یک دموکراسی باید به رسمیت شناخته شود. اکثریت نمی‌توانند اقلیت را از حقوق بنیادینش محروم کند. در مورد حقوق درجه 2 هم تا جایی که امکان داشته باشد و با حقوق اکثریت در تعارض نباشد می‌باید موجه شمرده شوند.

7- تخصصی بودن: کس یا کسانی که به قدرت می‌رسند نباید در همه حیطه‌ها قانون‌گذاری کنند آن‌ها در جایگاه حفظ منافع اکثریت مردم قرار دارند و نه قانون‌گذاری در هر موردی. مثلاً اینکه یک پزشک در قبال کار خود چه دریافتی‌ای داشته باشد بهتر است در صنف پزشکان وضع شود اما تحت کنترل باشد چون آن‌ها درباره این قانون ذی‌نفع‌اند. یا مثلاً وضع قانون درباره مسؤولیت حقوقی پزشک مستقیما به نمایندگان مجلس مربوط نمی‌شود ولی در عین حال یک نظارت کلی بر آنچه در مجموعه‌های کوچکتر وضع می‌شود ضروری است.

8- مراقبت: این امکان بسیار بالاست که گروه‌هایی با دموکراسی به قدرت برسند اما بعد از آن تیشه به ریشه آن بزنند. به قدرت رسیدن هیتلر و چاوز و سپس دموکراسی‌زدایی ایندو از زمره چنین خطراتی است برای مراقبت از دموکراسی اساساً باید مانع از ورود چنین گروه‌هایی به مرحله انتخاب شد. شاید این متفاوت با آرمان دموکراسی به نظر برسد اما دفع افسد به فاسد است وگرنه کل دموکراسی از دست می‌رود. این گروه‌ها با فریب قدرت را بدست می‌آورند یعنی با آنکه به دموکراسی باور ندارند با این ایده که هدف وسیله را توجیه می‌کند از آن به عنوان وسیله‌ای برای به قدرت رسیدن استفاده می‌کنند و سپس آن را دور می‌‌اندازند. ایدئولوژی این گروه‌ها غالباً روشن است و نباید فریب شعارهای روزمره را خورد.

9- عقلانیت: دموکراسی نیازمند عقلانیت عملی و نظری است. عمل به اخلاق و تعهد به آزادی هم زیرمجموعه همین شرط قرار می‌گیرند. عقلانیت معمولاً با هزینه‌سنجی همراه است. حکومت دموکراتیک باید به نحوی عمل کند که هزینه کمتری بر دوش اکثریت بگذارد. (هزینه از انواع مختلف آن)

10- گفتگو: فقدان گفتگو دشمن دموکراسی است. حکومتی که خود را آنقدر ذی‌حق بداند که وارد گفتگو با مردم نشود کم‌کم به دام استبداد فرو خواهد غلطید.

به نقل از دیگرانی دیگر

سه شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۰، ۰۶:۰۹ ق.ظ
فعلا که جو نقل از دیگران گرم است این را هم ببینید البته پس از این این نوشته ها را را به سمت چپ و قسمت پیوندهای روزانه میفرستم ولی باز هم بخوانیدشان و خواستید مطلبی هم درباره آنها بصورت پست بنویسید

این یک قاعده مطمئن است که وقتی یک نویسندهٔ ریاضیدان یا فیلسوف، بسیار مبهم می‌نویسد، دارد مزخرف می‌گوید.

وایتهد

الف- دفاع از صراحت در زمینه و زمانه ما جسارت فراوانی می‌خواهد. از یک‌سو به جهت زمینه‌های عرفانی قوی در معارف ما که مدافع سخن گفتن برای اهل و اهلیت آدم‌ها، و ستایش‌گر سکوت و ابهام است: «گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش» و از سوی دیگر به دلایل پیدا و پنهان تاریخی و سیاسی و اجتماعی، پاشنۀدر همواره به نفع ابهام چرخیده است.

ب- منهای بافتار فرهنگی و ملاحظات سیاسی و اجتماعی بعضی کسان هم به اقتضای سنخ روانی‌شان از تصریح گریزان هستند و طرفدار تعلیق‌اند. مایل نیستند تکلیف چیزی را روشن کنند و حرف‌ها و نوشته‌هایشان به جای اینکه یک خط مستقیم از آغاز تا انتها را بپیماید، شبیه صدف حلزون حول جنبه‌های متعدد موضوع چرخ می‌زند، قرب و بعد می‌گیرد و در ‌‌نهایت به نتیجه خاصی هم نمی‌رسد، این تیپ آدم‌ها از نتیجه بیزارند، از پذیرفتن مسئولیتِ لوازم به نتیجه رسیدن هر کنشی فراری‌اند و دلشان می‌خواهد همه چیز را در هوا معلق و معطل نگاه دارند، طبعن آسانتر هم زبانشان به انتقاد و تخریب گشوده می‌شود. نقد و ساخت‌شکنی ِ مستدل البته نعمت و برکت  بسیار بزرگی است اما حرفهای پراکنده و انتقادات گیج، جز فرسایش و خستگی حاصلی ندارد. مصیبت از آنجا شروع می‌شود که سروکاراین آدم‌ها با دیگری/دیگران می‌افتد و آنجا دوچندان می‌شود که گاهی خودشان هم باورشان می‌شود  دارند درست می‌گویند و درست می‌روند، حال آنکه نه چیر خاصی می‌گویند و نه جای خاصی می‌روند. توهم صبر برشان می‌دارد و منت مدارا می‌گذارند در حالیکه با تعللشان دیگران را عمیق آزار می‌دهند/ به آنها آسیب می‌زنند.

ج- اما به نظرم طفره رفتن از صراحت، آنجا که بنا را بر سخن گفتن می گذاریم، با هر توجیهی که صورت پذیرد غیر اخلاقی است. «ابهام پناهگاه ناتوانی است»: ناتوانی از بیان چیزهایی که علی‌الدعا گفتنی نیستند ولی به جای اینکه درباره‌شان سکوت شود یا دست پایین به نقصشان در پیمودن زنجیر استدلال اعتراف شود، گفته می‌شوند و ابهامی بالانشین و پرتبختر را حمایت می‌کنند؛ ناتوانی/ترس از بیان حقیقت و مواجهه رو در رو با آن و ترجیح مصلحت و عافیت طلبی؛ یا ناتوانی از اتخاذ تصمیم، مواجهه با لوازم  آن و قبول مسئولیت نتیجه اختیار و انتخاب انسانی.

د- «ابهام نه فقط باعث آشفتگی نثر می‌شود، بلکه مخرب زندگی و امید هم هست… به مصیبت‌هایی فکر کنید که ریشه آن‌ها ابهام است و آنگاه سخن بگویید! وقتی چیزی می‌گوید مطمئن شوید که واقعاً آن را گفته‌اید. احتمال اینکه بتوانید منظور خود را برسانید چندان زیاد نیست».

این متن را جایی دیدم خوشم آمد گذاشتم اینجا

يكشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۰، ۰۵:۱۹ ب.ظ

هنوز در گوشه و کنار عکس‌های فیس‌.بوک بعضی از دوستان سوالی به چشم‌می‌خورد که رای من کو؟ و نمی‌دانم چرا سوال را به انگلیسی نوشته‌اند چون آن‌ها که قاعدتا باید به این سوال جواب‌دهند زیاد انگلیسی بلد نیستند. من می‌دانم رایتان کجاست. از آن‌جا که بعد از دو سال هنوز سوال برای بعضی باقی است می‌گویم که به‌نظر من رایتان کجاست!!رای ما، برگه‌های گزینشمان است که امضا‌کرده‌ایم که به این نظام التزام و اعتقاد داریم. رای ما در همایش چهره‌های ماندگار است که استادمان با عمری سابقه روشنفکری و مبارزه سوار بر سمند نقره‌ای می‌گفت آقای لاریجانی به دانشمندان (یادم نیست دانشمندان یا روشنفکران یا ما یا چه کوفتی) لطف دارند. رای ما در مالیات‌هایی است که نداده‌ایم. رای ما در لبخندمان است بعد از ردکردن دو بسته شکلات اضافی از زیر دست مامور گمرک. رای ما در راه‌های پرتی است که رفته‌ایم تا وارد طرح‌ترافیک شویم و یادمان نبوده که این شلوغ کردن شهر حق یکی مثل خودمان را می‌خورد. رای ما در تمام جاهایی است که گفته‌ای بچه است نمی‌فهمد همان‌طور که پدرانمان گفتند و بزرگ‌هم که شدیم نفهمیدیم. رای ما در یک تاریخ ادعاست. رای ما در هنر نزد ایرانیان است و بس مدفون است. رای ما در قبر نادر افشار است که جواهراتی که از هند برایمان آورد اکنون پشتوانه اسکناس‌هایمان است. رای ما در وحشت رضاخانی گم‌نشد؛ در نور به قبرش ببارد ها باید دنبال رایمان بگردیم. رای ما در تقلب‌هایمان است در دانشگاه و در کنکور فوق انگار نه انگار که یک بدبختی شاید درس‌خوانده‌باشد برای فوق، این یکی ریشه شایسته‌سالاری‌هایی هم هست که به دنبالش هستیم. رای ما در احترامی است که از استادان روشنفکر و مبارزمان در دانشگاه دیدیم و در احترامی که به آنان گذاشتیم. رای ما در تحمل حرف مخالفانمان است در محافل روشنفکری. رای ما در انشعابات سازمان‌های مبارزمان است. رای ما نزد پدربزرگ‌هایمان است که سی تیر سی‌ویک داد می‌زدند یا مرگ یا مصدق . رای یکی در برگه حفاظت اطلاعات گم‌شد که برای یک امریه کوفتی امضا‌کرد که وفادار باشد. رای ما در کارت‌های معافیت، عفو این و عفو آن است. رای ما در مقاله‌هایی است که کپی‌می‌کنیم. رای ما در دانشگاه‌هایمان است که محض نمونه یک نفر درشان نبود که از نظر علمی بررسی‌کند انرژی هسته‌ای تا چه حد برایمان مفید است. رای ما در موافقان سینه‌چاک و مخالفان پرشور است در هر زمینه‌ای. رای ما آنجاست که چند سال عمر خودمان و پول مردم را تلف‌کردیم تا علممان فقط به‌درد مراسم خواستگاری بخورد. رای ما در چرت‌زدن‌هایمان است هنگام کار. هر بار که از چراغ قرمز ردمی‌شویم سخت نیست که رای گم‌شده را زیر لاستیک‌های ماشین جستجو‌کنیم. رای ما آنجا گم‌شد که هربار که خواستیم در گزینش قبول‌شویم یا بسیج بچه‌مان را گرفته‌بود یا وام می‌خواستیم برای عرض ارادت رفتیم سراغ حاج‌آقایی که تا نیم‌ساعت پیش فحشش می‌دادیم. رای ما را باد کولرهای زمان جنگ برد که پدرانمان برای گرفتنشان عضو بسیج شده بودند. رایمان را در تلویزیونی جستجو‌کنیم که برای این‌که عمه و خاله یک لحظه در آن ببینندمان رفتیم بین یک دروغ و یک دروغ بزرگتر در مورد پیشرفت‌های علمی کشور حرف‌زدیم. رای ما آن‌جا گم شد که حساب‌کردیم زن داریم و شوهر داریم و بچه داریم و عقل معاش داریم و حسابگری داریم و بالاخره از این دنیا سهمی داریم و از همه مهمتر مصلحت داریم پس خفه‌شدیم تا آنان که که بلدبودند حرف بزنند. رای ما در نرم‌افزارهای قفل‌شکسته مان است که یا حقی در آن‌ها برای سازندگان نمی‌بینیم یا حق را فقط در مالکیت اشیا قابل لمس می‌بینیم. رای ما در دروغ‌هایی است روشنفکرانمان به خورد مردممان دادند. رای ما آن روزی گم‌شد که روشنفکران چپمان در خیابان‌ها تهران زنده‌باد استالین می‌گفتند. رای ما در بی‌احترامی‌هایمان به عقاید مردممان از دست رفت. مشکل رای ما در انتخابات هشتادوهشت نبود، مشکل در یک هفته بین دو مرحله انتخابات هشتادوچهار بود که برای اولین بار در طول تاریخ همه نیروهای روشنفکری این مملکت سر موضوعی توافق‌کردند و مردم خلاف آن موضوع را انتخاب‌کردند. رای ما آن روز از دست رفت که ندیدیم تا چه‌حد بین سر و بدنه این جامعه شکاف‌افتاده. خلاصه قبل از این‌که در فاصله‌های دور و با تولید نیمه‌انبوه شهید دنبال رایمان بگردیم دوروبر خودمان را نگاهی‌بکنیم. رای ما هنوز می‌تواند در دستانمان باشد. و یادمان باشد این حکومت و این رژیم و این دولت بیشتر از این‌که علت وضعیت فعلی ایران باشند معلول وضعیت و تاریخ ایرانیانند!

به نقل از دیگران

دوشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۰، ۰۸:۲۵ ق.ظ
مطلبی که می فرستم از آن استاد ملکیان است که اندکی خلاصه اش کرده ام تا برای دوستان کم حوصله من قابل استفاده باشد

اخلاق تفکر
در مواجهه با هر عقیده‌ای، چهار مقام را باید از هم تفکیک کنیم  اگر کسی مدعی شود که  «الف، ب است» به عنوان یک عقیده؛ و آن را برای من اظهار کند، اگر قصد داوری نسبت به آن را داریم در برخورد با این مطلب، چهار مقام را باید از هم تفکیک بکنیم و آنها را با یکدیگر خلط نکنیم و این خلط این چهار مقام با یکدیگر از موارد خطاهای اخلاقی ما است، اگر آگاهانه صورت بگیرد.
مقام اول این است: چه شد که مخاطب من دارای این عقیده شد که " الف، ب است "؟  چه اوضاع و احوالی دست به دست هم دادند که صاحب این عقیده،  به آن معتقد شده است؟ این یک مقام است که مقام علل تکوین یک عقیده در ذهن و ضمیر یک انسان است. ویلیام جیمز به عنوان یک روانشناس، علل و عواملی را که تا زمان خودش شناخته شده بوده است، در پدید آمدن یک عقیده، برشمرده است. ایشان می‌گوید گاهی انسان به سبب القائات دوران کودکی صاحب عقیده‌ای می‌شود. او بعدها در دوران بزرگسالی هم این عقیده را حفظ می‌کند. گاهی هم تلقینات در دوران پس از کودکی باعث رسوخ عقیده‌ای در انسان می‌شود. آن تلقینات را امروزه پروپاگاند یا تبلیغات می‌گویند. گاهی از سر خوف عقیده‌ای در انسان به وجود می‌آید. گاهی هم از سر طمع. گاهی عشق، گاهی نفرت، گاهی منفعت فردی، گاهی منفعت گروهی و گاهی هم استبداد. مهم اینجا است که همه عقایدی که من و شما داریم، به سبب آن نیست که برای آنها استدلالی داریم. تنها بعضی از عقاید ما مدلل به دلیل است، نه همه عقاید ما.
مقام دوم این است که حالا به هر حال و به هر علتی، یک عقیده در ذهن و ضمیر کسی منعقد شد. چه عللی دست به دست هم داده اند که این شخص عقیده خود را با دیگران در میان گذاشت و اظهار کرد؟ چه از طریق زبان و چه از طریق قلم. این مطلب، ربطی به مطلب اول ندارد. هزار عقیده ممکن است در ذهن و ضمیر من بجوشد اما من همه آنها را اظهار نکنم. بعضی از آنها را اظهار می‌کنم و با شما در میان می‌گذارم. شما هم نسبت به من همینطور هستید. چه علل و عواملی باعث می‌شوند و چه انگیزه‌هایی سبب می‌شوند که انسان عقاید خود را اظهار کند و کتمان نکند و آن را در درون خود نگه ندارد. این هم یک بحث دوم است.
و اما مقام سوم این است که عقیده «الف، ب است»، به هر علتی در زندگانی یک شخص، متکون شد، شده باشد و به هر علتی هم که شخص آن را اظهار کرد، بکند . اما آیا این عقیده مطابق با واقع است یا نه؟ صادق است یا کاذب؟ حق است یا باطل؟ مقامی که ارتباط گزاره با واقعیتی که این گزاره حاکی از آن است، چیست؟ اما اگر دقت کرده باشید، مقام اول و مقام دوم مربوط به ارتباط گزاره با قایل آن گزاره بود، با معتقد به آن گزاره بود.
و اما یک مقام چهارم هم داریم و آن اینکه این عقیده حق باشد یا باطل، اگر این عقیده مورد اعتقاد کسی واقع بشود یا جامعه ای معتقد به این عقیده بشود، چه آثار منفی یا مثبتی بر اعتقاد به این گزاره مترتب می‌شود. در ساحت شخصی، در روان شخص معتقد و در جامعه هم در روان جامعه. رواج این عقیده چه آثار مثبتی خواهد داشت؟ یا چه آثار منفی ای خواهد داشت؟ آثار منفی آن بیشتر است یا آثار مثبت آن؟ اصلا آیا هیچ گونه آثار منفی دارد یا نه علاوه بر آثار مثبت، آثار منفی هم دارد.
همچنین بیشتر اهتمام اهل فکر باید به مقام سوم باشد. این چهار مقام هیچ ربطی با هم ندارند. از هیچ کدام از این چهار مقام، نتیجه ای برای سه مقام دیگر نمی‌توان گرفت. مثلا از اینکه در مقام دوم، کسی با حسن نیت عقیده‌اش را اظهار کرده باشد، نمی‌توان در مقام سوم نتیجه گرفت که عقیده‌اش صادق است. اینکه کسی در مقام دوم با سوء نیت عقیده‌اش را اظهار کرده باشد، نمی‌شود در مقام سوم نتیجه گرفت که عقیده‌اش کاذب است. ممکن است که عقیده‌ای در مقام دوم با سوء نیت اظهار شده باشد ولی در مقام سوم صادق باشد. ممکن هم است در مقام دوم با سوء نیت اظهار شده باشد و در مقام سوم هم کاذب باشد. می‌شود که در مقام دوم با حسن نیت اظهار شده باشد و در مقام سوم هم صادق باشد. به تعبیر منطقیون بین اینها عموم و خصوص من وجه برقرار است. باز به همین ترتیب نمی‌توان گفت که اگر عقیده‌ای در مقام سوم صادق است حتما رواج آن هم آثار مثبت دارد. یا اگر در مقام سوم کاذب است، حتما رواج آن هم آثار منفی دارد. هر کدام از این ادعا ها مقام جداگانه ای است و باید بطور مستقل مورد بحث و بررسی قرار بگیرد.