خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

کی شعر تر انگیزد؟

شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۹ ب.ظ

چند روزی را در تهران بودم و البته فشن در شمال

خواستم طبق روال مرسوم، مدحی برای فشن بگویم، اما گویی غیبت او مانع از آن شده بود که انفاس او به مدد من بیاید و مدحی برای او بگویم. بیتی را شروع کردم ولی نتوانستم ادامه بدهم در کل مدتی است در مود شعر گفتن نیستم. در هر حال از فشن عذر می‌خواهم یک بار از جهتِ آنکه او آمد و من رفتم و دیگر اینکه مدحش نتوانستم گفت.

رفتم به آسمان و نبود آفتاب من

گویا نهاد پای، فشن بر تراب من 

شاید این هفته

جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۵ ب.ظ

به جهت حضور دیر به دیر مجی در آجر در این روزها (که کم‌کم دارد به هفته‌ها بدل می‌شود) شعری در کرده‌ام که البته نظرِ مختصر و «بنویس و در رو»یِ او مانعم ار انتشار این شعر نشد.


بلبل محفل ما نغمه سراید؟ شاید

یادی از این گل پژمرده نماید؟ شاید

دوری و دوستی ای دوست درست است ولی

دوستی از پس دوریت نپاید شاید

رمز مثبت‌نگری شد سخن از «باید» و «هست» 

لیک شد وردِ زبانم همه شاید شاید (1)

می‌کنم بر شب تنهاییِ خود صبر، فشن! 

تا که خورشید من از شرق برآید شاید 

باز گیرید چو ابزار جلوگیری از او

مادرِ طبعِ مجی باز بزاید شاید (2)

هر زمان سر زنم آجر به خودم می‌گویم

شاید این هفته نظر از مجی آید، شاید


(1) منظور این است که در مورد مثبت‌اندیشی مثلا می‌گویند «باید قوی باشم» یا «من قوی هستم» اما من همیشه از شاید حرف می‌زنم.

(2) اینکه چه ابزار جلوگیری‌ای مانعِ زایشِ فرزندِ طبعِ مجی می‌شود جای بحث فراوان است. اجمالا می‌توان از مواردی چون: کاسبی، به‌چیزی نینگاشتن دوستان، دونِ شأنِ خود دیدنِ آجر و نایب بر حق شدن مر مرتض را، نام برد.

کارخانه شکلات

سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۹ ق.ظ

زمانی داستانی می خواندم درباره مردی کارخانه‌‏‏شکلات‏‌سازی‏‌دار که روزی کنار دیگ پخت شکلات با یکی از کارگران درگیر می‏‌شود و در ضمن درگیری بطور ناخواسته سبب می‏‌شود که کارگر داخل دیگ بیفتد و بمیرد. او از ترس، مساله را فاش نمی‏‌کند و همان شکلات‏هایی که حالا طعم کارگر او را نیز به خود گرفته‏‌اند را بسته‌‏بندی و توزیع می‏‌کند اما اتفاق جالبی که می‏‌ا‌فتد آن است که مردم از طعم جدید شکلات‏های کارخانه خوششان می‏‌آید و این فکری شیطانی را به ذهن آن کارخانه‌‏دار متبادر می‏‌کند که این طعم را حفظ کند بنابراین هر بار مجبور می‏‌شود که به نحوی یک انسان را داخل دیگ بیندازد؛ حالا یا انسان زنده ای و یا جنازه ای را، تا کارخانه‏‌اش را از ورشکستگی نجات بدهد.

اتفاقی که امروزه در شبکه‏‌های اجتماعی می‏‌افتد غالبا از این گونه است که افراد بدون آنکه از خود تولید داشته باشند به رونوشت و چسباندن می پردازند و سعی می‏‌کنند از این طریق مخاطبانی بدست آورند و طبعا برای حفظ این مخاطب‏ها به این کار ادامه دهند. تا اینجای کار هر چند تولیدی در کار نیست، اما اگر بحثِ سرقتِ ادبی یا علمی نباشد ایراد جدی نمی شود گرفت.

اما ایراد کار در جایی است که دورِهم بودنِ آدمها به جوک ساختن و مسخره کردن همدیگر یا قومیتها باشد و این اتفاقی است که در این مدت غالبا شاهد آن هستم مخصوصا در شبکه اجتماعیِ وایبر. پیش از این هم جوک های قومیتی بودند اما این شبکه های اجتماعی به آن سرعت بخشیده‌‏اند

حالا کسانی که می خواهند در این شبکه ها باشند و با دوستانشان در ارتباط باقی بمانند برای آنکه چیزی برای نوشتن داشته باشند مجبورند هر بار برخی از قومیتها را داخل دیگ بیندازند و این یعنی سقوط اخلاقی مداوم در سطح فردی و اجتماعی آن.

این روزها در این جوک‏ها لرها دارند جای ترک‏ها را می‏‌گیرند و من احتمال بسیار زیادی می‏‌دهم که در این مساله برنامه‌‏ریزی و عمدی در کار باشد. اگر خدا بخواهد به زودی درباره این تحول خواهم نوشت.

تعطیلات

شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۱ ب.ظ

سطح سواد دانشجویان من در مقطع کارشناسی ارشد، یکی داستان است پر باد شکم. (1) معمولا هم در اینجا اشاره چندانی به این موضوع نمی‌کنم. چیزی است که همه می‌دانیم جز آنکه من به اقتضای شغلم بیشتر آن را حس می‌کنم.

الآن در مقطع ارشد علاوه بر دروس متعارف، زبان تخصصی هم درس می‌دهم و البته سواد انگلیسی دانشجویان بسیار پایین است. در واقع آنها الفبای انگلیسی را هم خوب نمی‌دانند چه برسد به انگلیسی تخصصی را. اینکه چطور سیستم آموزشی ما پس از این همه سال خواندن انگلیسی در راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه، هنوز از پس دادن ابتدایی‌ترین توانایی‌ها در زبان انگلیسی به افراد بر نمی‌آید، مسأله‌ای است شایان توجه.

القصه چند روز پیش از یکی از تعطیلات(2)، پیامکی به دست من رسید. متن پیامک این بود:

«سلام. ببخشید استاد امکانش هست لطف کنید معنی این کلمه‌ها رو به فارسی ترجمه کنید»

از اینکه اولا خود فرد نرفته از فرهنگ لغت، واژه‌ها را در بیاورد تعجب کردم. البته طرف شیرازی بود و من هم در ذهنم از برخی لطیفه‌ها یاد کردم. انتظارم این بود که او معنای چند واژه تخصصی رشته‌اش را بپرسد، اما واژه‌ها اینها بودند:

easier

taken

signifies 

telling

substituted

یعنی این خانم که از اولیات قواعد انگلیسی و اینکه چطور، سوم‌شخص، گذشته و حالت تفضیلی ساخته می‌شوند بی‌اطلاع است حالا قرار است چند متن سنگین را بخواند و نمره بیاورد. خودتان می‌توانید حدس بزنید که در این مواقع استاد چه باید بکند. ما ناچاریم تا نمره میان‌ترم را کامل بدهیم تا فرد لااقل بتواند درسش را پاس کند.


(1) حیفم می‌آید آب چشم را خرج این موضوعات بکنم.

(2) تعطیلات، جمع تعطیلة؛ یعنی فرد مؤنث تعطیل است. 

ادامه پست دختر شایسته

دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۳۶ ب.ظ

علی‌رغم انتقادی که در پست قبلی نسبت به مسابقات دختر شایسته داشتم، اما معتقدم اگر کسانی در این‌باره نیت خیر دارند، باید سراغ مراسمی شبیه جایزه نوبل بروند و هر سال یک جایزه کلان به زن یا زنانی بدهند که به معنای واقعی شایسته دریافت عنوان زن یا دختر شایسته هستند. قطعا با کاستن مخارجِ آن مسابقات به یک جایزه رسمی، می‌توان از عهده یک جایزه بهتر بر آمد.

مثلا همین ملاله یوسف‌زی که جایزه نوبل صلح را گرفت (1) می‌توانست برنده جایزه دختر شایسته مسلمان باشد، 

با این تفاوت که اساسا گمان می کنم شخصیتی مانند ملاله از نظر برگزار کنندگان آن مسابقات نمی‌تواند دختر شایسته باشد. نحوه برگزاری و معیارهای شایستگیِ مورد نظر آنها نشان‌دهنده آن است که آنها در کنار معیارهایی چون باور دینی، آشنایی با قرآن و عمل دیندارانه، اساسا به دنبال زنی هستند که در نقش مادر و همسر، شایسته باشد و  کاری به زنانی که در عرصه‌های دیگر به شکوفایی می‌رسند، ندارند. روشن است که همسرداری و فرزندپروری و در کلْ خانه‌داری کاری است به جای خود شایان تقدیر است، اما مگر تقدیر ما از چهره‌های ماندگار فرهنگ ایرانی، بخاطر آن است که همسر و پدر خوبی هستند؟ تردیدی نیست که همسر و پدر خوبی بودن، بسیار مستحسن است، ولی تقدیرها در عرصه اجتماع و بلکه در سطوح ملی و جهانی، به کسانی تعلق می‌گیرد که در زمینه‌های متفاوتی از محیط خانواده، کارهای مهمی انجام داده باشند.

ماری کوری زنی بزرگ بود. او البته مادرِ دو دختر هم بود و همسر یک شیمیدان، اما جایزه‌اش را بخاطر خدماتِ علمی‌اش گرفت و نه مادری و همسری‌اش. ماری کوری بی‌تردید، زنی شایسته بود و الگویی برای بسیاری از زنان عالم که می‌خواهند بدرخشند.

شاید دلیل دیگری که سبب شود تا برگزارکنندگان چنان مراسمی، به آن نوع شایستگیِ مبتنی بر توانایی‌های فردی وقع چندانی ننهند این باشد که خودِ مساله زیبایی یکی از معیارهای انتخاب آنهاست، در حالی که برای چنان جایزۀ مبتنی بر شایستگیِ واقعیِ فرد، زیبایی نمی‌تواند ملاک قرار گیرد. البته شاید برخی از شرکت‌کنندگان خیلی زیبا نباشند، ولی در حد خود و در نسبت با محیط زندگی‌ِ خود زیبا تلقی می‌شوند.

علاوه بر این، جایزه دادن به زنی که بیرون از چارچوب‌های خانواده، موفق است، خود می‌تواند مشوق زنان دیگر برای ورود به چنان فعالیت‌هایی باشد که البته به نظر نمی‌رسد از دیدگاه برگزارکنندگان آن مسابقات چندان چیز خوبی باشد. (2)

(1) البته شایستگیِ او برای جایزه نوبل صلح از نظر من محل سؤال است.

(2) نوشتن این مطلب بدان معنا نیست که من نقش سنتی زنان در خانواده را کم‌اهمیت می‌دانم؛ برعکس، من یکی از مدافعانِ این نقش سنتی هستم ولی معتقدم برای کسی که می‌تواند از سطوح عادی جامعه فراتر برود و به خودشکوفایی برسد نباید مانعی تراشید و بلکه باید او را تشویق کرد و زمینه‌های رشد را در او فراهم کرد. اگر کسی استعداد ماری کوری شدن را دارد، باید به او در این مسیر کمک کرد، اما دلیلی نمی‌بینم که زنی از حمایتی که در قبال خانوادۀ خودش می‌تواند داشته باشد، بکاهد تا یک کار معمول و متوسط مانند منشی‌گری را انجام دهد (مگر صرفا بواسطه نیاز مالی). با این حال این بدان معنا نیست که آزادیِ افراد در انتخاب شغل خودشان را محدود کنیم، بلکه این صرفا یک قضاوت شخصی است و نه بیشتر.


سپاسگزارم از همراهی دوستان. نظراتتان را به اینجا منتقل می کنم حقیقتا از آنها بهره بردم موفق باشید

  • ج
  • راستش را بخواین من اصلا نظر مثبتی به این برنامه زن شایسته مسلمان براساس معیارهای آنها ندارم. فکر می کنم نیت خیری هم در این برنامه نباشد و صرفا یک تقلید مضحک از زن شایسته غربی است. اگر یکی از ملاک های این برنامه را خانه داری و همسرداری بدانیم، حضور زنان در این عرصه تبلیغاتی و پر زرق و برق و تحریک برانگیز ضد حفظ خانواده است. زنی که با این ویژگی ها انتخاب می شود آنقدر مشهور می شود و در معرض نگاه قرار می گیرد که فرصت خانه داری و همسر داری پیدا نمی کند. 
    به نظر من بهتر است که ملاک زن شایسته مسلمان به حیطه ای شبیه آنچه دکتر گفته برگردد. 
    برای اینکه تعبیر انفعال فرهنگی مجی را خوب بفهمم مجبور شدم دوباره کامنتش را بخونم. فکر می کنم این انفعال را به خوبی می توان در همین برنامه نگاه کرد.
    الان به جهت غلبه جریان های افراطی و اکثریت عددی آنها در جهان اسلام فرصت بالندگی و پویایی فرهنگی وجود ندارد. و جهان اسلام اسیر دست افراط گرایان است. 
    البته یک موضع را هم خوب درک نمی کنم. آن هم این است که خروج ما از انفعال فرهنگی، به معنی چیست؟ آیا به معنی همراهی با فرهنگ غربی است؟ آیا به معنی عدول از اصول و ارزشهای اسلامی است؟ آیا به معنای تسامح م تساهل در دین است؟ آیا به معنی گرته برداری از فرهنگ دنیای مدرن است؟ 
    از سویی نمی دانم از کدام جهان اسلام حرف می زنیم؟ جهان اسلام متشتت، پراکنده و نامنسجم؟ به نظر می رسد سرمایه گذاری ها در جهان اسلام در جهت استیلای جریان های اسلامی بر همدیگر است تا در جهت ایجاد یک نظم نوین یا خلق یک فرهنگ پویای اسلامی. الان جریان های وهابی و تندرو اسلامی در اکثر کشورهای اسلامی غالب هستند. 
    فرهنگ غربی بعد از دوران جنگ سرد، به دنبال تقابل درونی نیست و بیشتر به دنبال بسط سلطه خود است اما کشورها یا متفکرین اسلامی کاملا درگیری دورنی دارند و به دنبال سلطه درونی هستند. در چنین شرایط فرصت برای اندیشه اسلامی و فرهنگ سازی و پویایی وجود ندارد. 
    و خیلی از مسمان هایی که اندیشمند نیستند با هضم شدن در جریان های رسانه ای و تبلیغاتی فرهنگ غربی به دنبال شکلک در آوردن و کپی کردن ارزشهای غربی به نام اسلام نوین هستند. 
    ج جان! ممنونم از نظرت. بسیار مفصل و خوب نوشتی. دوست دارم که بحث انفعال فرهنگی را خود مجی توضیح بدهد، چون این کار از صاحب نظری چون او بر میآید. البته بعید میدانم که اکنون با این مشغله ای که دارد فرصت این کار را بیابد 
    شاید بتوان انفعال فرهنگی را در پذیرش بدون بررسیِ دقیق و مناسبِ مولفه ها و ارزشهای فرهنگی دیگر، یا انکارِ بدون بررسیِ آن دید. نمونه اش همین مسابقات که به نظر من حرکتی منفعلانه در قبال جایزه دختر شایسته جهان است چون بدون بررسی جوانب آن صورت گرفته است. تو در نظر خودت به برخی از این ناسازگاریها اشاره کردی بنا بر این دیگر به آنها نمی پردازم
    پس اگر کسی مولفه ها یا ارزشهای فرهنگی دیگر را بپذیرد اما با دقت و بررسی؛ یعنی آنکه جنبه های مثبت آن را بگیرد و جنبه های منفی آن را واگذارد منفعل نیست. 
    اما اگر کسی با فرهنگ بیگانه به صرف بیگانه بودن بستیزد و حاضر به پذیرفتن خوبی های آن نباشد او نیز رفتاری منفعلانه در پیش گرفته است هراس او از هماوردی مولفه ها و ارزش های فرهنگ خودش با فرهنگ و برخوردی منفعلانه است. نمونه اش همین تندرو ها در کشورهای اسلامی که بجای هماوردی با فرهنگ غرب، اساسا وارد گود نمی شوند و بلافاصله به برخورد متعصبانه می پردازند. 
    یکی از آثار منفعل نبودن، بده بستان فرهنگی است چون هر فرهنگی برای خود ارزشهای قابل ارایه ای دارد و اگر صرفا با واردات فرهنگی روبرو باشیم باید در منفعل نبودن خود شک کنیم. 
    البته شاید منظور مجی بحث زاینده نبودنِ یک فرهنگ منفعل باشد که به نظر من در نکته اخیر بیان شد 

    در مورد انفعال فرهنگی هم توضیحات کافی و وافی بود و شاید حرف‌های من حرف اضافه باشد (اگر حرف بی‌ربط نباشد!) خیلی مختصر و خلاصه این را می‌توانم اضافه کنم که انفعال فرهنگی موقعیت و شرایطی است که در آن مغز یا موتور محرّک یک فرهنگ و تمدن دچار ضعف می‌شود و کانون خلّاقه یا قدرت آفرینشگری فرهنگی آن در سراشیبی رکود می‌افتد. شرح این وضعیت را شاید بتوانیم بهتر از هر جای دیگر در کتاب «آسیا در برابر غرب» سراغ بگیریم. شایگان در این اثر به خوبی وضعیت تمدّن‌های آسیایی و غیر غربی را از لحاظ انفعال فرهنگی نشان داده و البتّه درست است که این کتاب چند دهه پیش نوشته شده و اوضاع و شرایط نسبت به آن زمان خیلی تغییر کرده ولی به نظر من همچنان رگه‌های انفعال فرهنگی در این تمدّن‌ها قابل ملاحظه است و نمونه‌اش همین برگزاری مسابقه‌ی دختر شایسته‌ی اسلامی در رقابت با سبک غربی این مسابقات است. خلاصه این‌که انفعال فرهنگی شرایطی است که امکان خلّاقیت و پویایی اصیل را سلب یا دست کم محدود می‌کند و باعث می‌شود اقدامات بیش از آن که بر پایه‌ی اندیشه و خردورزی انجام گیرند ناشی از شتاب‌زدگی و به شکل واکنشی باشند. البتّه توجّه داشته باشیم که به کار گرفتن اصطلاح انفعال فرهنگی اطلاق ندارد و به این معنا نیست که هیچ اقدام یا خلّاقیت فرهنگی اصیل و مثبتی در این تمدّن‌ها صورت نمی‌گیرد که می‌دانیم این‌طور نیست، بلکه منظور توصیف وضعیت عمومی و کلّی است. نشانه‌های انفعال فرهنگی را در بسیاری از شئون زندگی در فرهنگ خودمان می‌توانیم ببینیم و از همه‌جا مشهودتر در دو عرصه‌ی فنّاوری و زبان. 
    تعریف جناب حکیم از این اصطلاح به نظر من معیار خوبی ارائه می‌کند؛ «پذیرش یا انکار مؤلّفه‌ها و ارزش‌های فرهنگی دیگر بدون بررسی دقیق و مناسب» و همین‌طور آثار و نشانه‌های خوبی برای انفعال فرهنگی برشمرده؛ ستیز یا هراس بلادلیل از سایر فرهنگ‌ها که رفتاری واکنشی و منفعلانه است و نداشتن بده ـ بستان یا داد و ستد فرهنگی با سایر فرهنگ‌ها و تمدّن‌ها که ما این وضعیت را در بیش‌تر تمدّن‌های آسیایی، شرقی و از جمله تمدّن‌های اسلامی همچنان بیش و کم مشاهده می‌کنیم. 
    امّا در مورد خروج از این انفعال چه بگویم «کاندر این آینه صاحب‌نظران حیران‌اند»! البتّه من این طور فکر نمی‌کنم (یا شاید دوست ندارم این‌طور فکر کنم!) که این انفعال فرهنگی سرانجام به زوال یا افول آن تمدّن‌ها (به‌ویژه تمدّن‌های اسلامی) ختم می‌شود. ای بسا که هنوز به قول شاعر «هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است»!
    .................
    توضیحاً: شاعر این نیم بیت را الآن یادم نیست کی بوده ولی مصرع اوّلش به نظرم اینه:
    گمان مبر که به پایان رسید کار مغان

    در بند نقش ایوان

    شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ب.ظ

    گاهی وقت‌ها بومی کردنِ یک مدل رفتار غربی و الگو قرار دادنِ آن هر چقدر هم که به آن رنگ و لعاب خاص خود را بدهی، مفید فایده نیست. مسأله بر سر خود آن سبک و سلوک است که محصول آن جامعه است و به درد آن فرهنگ می‌خورد. نمی‌توان هر شکل و صورتی را جذب کرد و محتوای آن را تغییر داد. بسیاری از اوقات خودِ آن شکل نیز محصول همان محتوا و در ارتباط تنگاتنگی با آن است.

    الآن مسابقه دختر شایسته مسلمان در اندنزی دارد برگزار می‌شود یک گرته‌برداری از دختر شایسته جهان البته به سبک اسلامی‌اش. کاری به مراسم دختر شایسته جهان ندارم که آن هم به نظر من یک چیز چرت است (می‌بخشید کلمه مناسب تری به ذهنم نیامد) کاری به بحث حجابش ندارم مساله بر سر این است که اساسا بحث شایستگی در آنجا نه مطرح می‌شود و نه اساسا قابل طرح است. این یک سرگرمی صد در صد غربی است با فرهنگ آنها و معیارهای سبُکِ شایستگی که بیشترین حجمش را حجم بدن و زیبایی صورت تشکیل می‌دهد.

    اما مراسم دختر شایسته مسلمان چه معنایی دارد؟ اصلا چه ضرورتی دارد؟ و آیا می‌توان در فضای جوامع اسلامی آن را قبولاند و آیا اگر زنی با معیارهای اسلامی نمونه باشد در چنین محافلی هر چقدر هم که ظاهر اسلامی داشته باشند حضور می‌یابد؟ 

    به برخی از عکس ها در این صفحه نگاه کنید چون زمینه نشانه دادن زیبایی در کل بدن وجود ندارد حجم زیادی از آرایش روی صورت قرار گرفته است گویی کل آن موادی که باید به کل بدن زده می‌شده است را جمع کرده‌اند و تالاپی چسبانده‌اند به صورت. دوباره معیارهایی مانند حجم بدن و خیلی چاق و لاغر نبودن هست البته زیر پوشش اسلامی و با کمی حدس! 

    صورت‌ها هم با در نظر گرفتن ظرفیتِ کشورهای اسلامی، هم در جهت فرستادن نماینده و هم از جهت داشتن دختران زیبا بد نیست. اینها زیباترین‌ها نیستند ولی فعلا امکانات بیشتری نیست! می‌توانید نظری به نماینده ایران بیندازید (با پرچم روی شانه مشخص است) نگران نباشید اگر بیشتر از یک بار هم نگاه کنید خطری برای شما نخواهد داشت. گمان نمی‌کنم شیطان بخاطر او تیری به قلب شما شلیک کند!

    البته دختر شایسته مسلمان قطعا نباید بخاطر ظاهرش انتخاب شود ولی قطعا این مساله هم دخیل است وگرنه یک دختر سیاه آبله‌رو با چشمان چپ و باباغوری و ورقلمبیده و لب‌های پهن و دماغ دراز عقابی که نوکش پهن باشد و سوراخ‌هایش گشاد، با موهای مجعد که بخشی از آن ریخته باشد و صورت کاملا گرد و چانه جلو آمده عریض و چاقی مفرط در اطراف شکم، اگر حافظ کل باشد و چند تفسیر را از بر بخواند و یک سوم روز مشغول عبادت و بقیه آن را مشغول خانه‌داری باشد به هیچ وجه شانسی برای دختر شایسته شدن نخواهد داشت.

    این است که می‌گویم این مسابقه با فرهنگ اسلامی نمی‌خورد. یک دختر نازیبا و با اندامی نامتناسب ای بسا شایسته‌ترین دختر ایران باشد، ولی شانسی در این مسابقه نخواهد داشت. معیار اسلام در شایسته بودن به هیچ وجه به ظاهر مربوط نمی‌شود و چنین مسابقاتی از اساس با روح معیارهای فضیلت در اسلام تعارض دارند. زیبایی یک فضل است و نه فضیلت. تردیدی نیست که همه ما زیبایی را دوست داریم و از دیدن آن لذت می‌بریم، اما حد اقل در فرهنگ ما زیبایی در تعریف شایستگی نقشی ندارد. آن مسابقات هم که در غرب برگزار می‌شود یک کارزار تبلیغاتی و جهت منافع تجاری رسانه‌ها و مانند آن است.

    مسابقه دختر شایسته جهان نه صورتش خوب است و نه محتوایش، و مسلمانان نیز شاید بتوانند کمی صورت آن را اسلامی کنند (فقط کمی) ولی حریف محتوایش نمی‌شوند. جدای از اینکه آن اهدافی که پشت آن مسابقات جهانی قرار دارد، نمی‌تواند پشت این مسابقات قرار بگیرد، حتی اگر بخواهد.

    این هم صفحه جستجوی تصویری گوگل برای برندگان این چهار سالی که مسابقات برگزار شده است. 

    برنده 2011

    برنده 2012

    برنده 2013

    برنده 2014


    مدح تو

    چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۴۲ ب.ظ

    طاقتِ این نباشدم، کز تو نباشدم خبر

    سود وَگر نداردت، یاد من است بی‌ضرر

    پیشْ از این نبود اثر، از تو به موقع سفر

    نیست کنون ز تو خبر، نه به سفر نه در حضر

    نیست سکوتِ بلبلِ طبعِ تو از سر غرور

    فایده‌ای ندیده‌ای خواندنِ بهر گوش کر

    قطره‌چکان بده که از بحر طویل فکر تو

    قدر دو قطره برکشم گر چه کم است و مختصر

    کم نشود ز کام تو، ای که جهان به کام توست

    گاه اگر به کوی ما سوته‌دلان کنی گذر

    قصد من ای مجی فقط مدح تو بود و شد گله

    من چه کنم که مدتی از تو نیامده نظر

    بازار سیاه خدمات

    يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ق.ظ

    حتما داستان تجارت امام صادق (ع) را شنیده‌اید. اینکه پولی را که از بازار سیاه به دست آمده بود نپذیرفت و آن را برگرداند. نوشته من هم درباره بازار سیاه است، اما با این تفاوت که به نظر من بازار سیاه فقط بازار سیاهِ کالا نیست بلکه یک بازار سیاه مهمتر و رایج‌تر داریم که کمتر به آن توجه می‌شود و آن بازار سیاهِ خدمات است.

    هر خدمتی که ارائه می‌شود یک طیف قیمت معقول دارد. این طیف قیمت تحت تأثیر عوامل مختلفی است:

    1- هزینه اولیه موادی که ممکن است برای خدمت‌رسانی از آنها استفاده شود. البته برخی خدمات به هیچ مواد اولیه‌ای نیاز ندارد.

    2- وقتی که صرف ارائه آن خدمت می‌شود.

    3- زمانی که برای کسب تخصص مرتبط با آن خدمات صرف شده است.

    با در نظر گرفتن این سه عامل، می‌توان یک طیف قیمتیِ معقول را در نظر گرفت.

    اما به‌مانند بازار سیاه کالایی در اینجا هم دو عاملِ: نیاز مفرط مصرف‌کننده و انحصار، می‌تواند در قیمت کاذب تأثیر بگذارد. 

    البته عوامل دیگری هم دخیلند از جمله محاسبه هزینه و فایده برای مصرف کننده خدمات که سبب می‌شود آن قیمتِ بالاتر از حد معقول، برای او معقول باشد هر چند قلبا راضی نباشد. فراموش نکنیم که یک معامله درست تنها با محاسبه هزینه و فایده صورت نمی‌پذیرد بلکه رضایت متقابل را هم لازم دارد.

    امروز از یک فاصله دور با یکی از سواری‌های خطی، وسیله‌ای برای من آوردند. بسته‌ای که نهایتا دو کیلو بود. راننده مسافر خودش را هم سوار کرده بود و مسیر خودش را هم طی کرده بود؛ یعنی هیچ گونه کاری برای خدمت‌رسانیِ به من جز گذاشتن بسته در صندوق عقب انجام نداده بود. خود من رفتم و از ترمینال بسته را تحویل گرفتم. او حتی یک نیش ترمز هم بخاطر آن بسته نزده بود، اما من ناچار شدم تا پول کرایه یک مسافر را به او بدهم. البته این برای من می‌صرفد؛ به نسبت اینکه اگر خودم می‌خواستم بروم و بسته را بیاورم هزینه پولی و وقتی بیشتری را باید صرف می‌کردم،  اما من این را بازارسیاه می‌دانم. یعنی معقول بودنِ هزینه برای من دلیل بر آن نیست که قیمت او معقول باشد. چون او از بعد فاصله مکانی و اطلاع از اینکه رفت و برگشت برای خود فرد نمی‌صرفد سوءاستفاده می‌کند.

    مدتی قبل برای حل مشکل سوکت شارژ نتبوکم به کسی مراجعه کردم که از معدود تعمیرکنندگان لپتاپ در شهرمان است. خودم هم پایش ایستادم. برای یک لحیم، شصت‌هزار تومان گرفت کاری که من هم می‌توانستم انجام دهم ولی فقط نمی خواستم ریسک اشتباه را به جان بخرم. چون قیمت لپتاپ بالاست افراد حاضر می‌شوند چنین هزینه‌ای بکنند و آن فرد هم از این موقعیت سوءاستفاده می کند.

    یکی از بزرگترین گروه‌های بازار سیاهِ خدمات، متخصصان و جراحان‌اند که بحث بر سر نوع قیمت‌گذاری خدمات آنان پستی مستقل می‌طلبد.

    کوتاه

    جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۱۹ ب.ظ

    تا قبل از برنامه ماه عسلِ امسال هیچ اثر او را نشنیده بودم. تا بعد از برنامه ماه عسل که تصمیم گرفتم آهنگش را دانلود کنم تا پس از آن هم گوشش کنم، اسمش را هم نمی‌دانستم و تا هفته پیش نمی‌دانستم که سرطان دارد و برای اولین بار آن روز تصویرش را دیدم و فهمیدم که در تیتراژ ماه عسل هم بوده، که البته آن موقع نمی‌دانستم. امروز هم فهمیدم که درگذشته است.

    تیتراژ ماه عسل، موسیقی محبوب این چند ماه من بوده است:

     

    تو به جای منم داری زجر می کشی یکی عاشقته که تو عاشقشی

    تو به جای منم پُرِ غصه شدی نذار خسته بشم نگو خسته شدی

    نگران منی که نگیره دلم واسه دیدن تو داره میره دلم

    نگران منی مثل بچگیا تو خودت می دونی من ازت چی می خوام

    مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم

    دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره. هنوزم به جز تو کسی رو نداره

    عوض می کنی زندگیمو تو یادم دادی عاشقیمو

    تو رو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم

    نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سر نوشتو نوشته

    تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی


    یه غبار یخی یه ستاره سرد یه شب از همه چی به خدا گله کرد

    یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد

    نگران منی به قرصه دلم تو کنار منی نمی ترسه دلم

    بغلم کن ازم همه چیم رو بگیر بذار گریه کنم پیش تو دل سیر

    مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم

    دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره

    عوض می کنی زندگیمو تو یادم دادی عاشقیمو

    تو رو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم

    نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته

    تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی


    از اینجا دانلودش کنید

    خدا مرتضی پاشایی را رحمت کند


    نیمه‌فوتبالی

    سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۱۴ ب.ظ

    امروز مایلی کهن را با دستبند به زندان بردند. من از جزئیات پرونده آگاهی ندارم، تنها چیزی که فعلا می‌دانم این است که ایشان به چهار ماه حبس محکوم شده‌اند.

    با توجه به شهرت و اعتبارِ طرفین دعوی، می‌توان به صحت رویه قضایی نگاه مثبت داشت و به علی دایی حق داد. او شکایتی را طرح کرده و دادگاه به نفع او حکم داده است. البته می‌گویند در عفو لذتی است که در انتقام نیست، با این حال دایی حق دارد که از شکایت خود صرف نظر نکند.

    اما مایلی‌کهن اگر توهینی کرده و یا اتهامی زده که نمی‌تواند آن را اثبات کند، قانونا باید تاوان آن را پس بدهد. اگر چنین نشود دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و تنور اتهام‌زدن‌های بی‌رویه گرم خواهد شد.

    فشن می‌داند که من چندان از دایی خوشم نمی‌آید و اتفاقا تیم ملی محبوب من همان تیم ملی مایلی‌کهن است و بعد از آن به جز مواردی استثنایِ خلافِ قاعده، از تیم ملی راضی نبوده‌ام، با این حال شیوه انتقاد ایشان را نمی‌پسندم. با آنکه قلبا قبول دارم که فوتبال ما فاسد است و جسته و گریخته مطالبی هم در این‌باره شنیده‌ام و خوانده‌ام، اما معتقدم اگر کسی قصد انتقاد یا وارد کردن اتهامی دارد، باید با دست پر وارد شود و ضمنا از ادبیات محترمانه‌تری استفاده کند.

    نکتۀ منفی‌ای که امروز در عکس‌ها دیدم، زدن دستبند به دستان مایلی کهن است که من ضرورتش را نفهمیدم. قاعدتا او قصد فرار نداشته است و بلکه خود با اشتیاق به سوی زندان می‌رود. این حرکت آن مأمور، برای دایی گران تمام خواهد شد حتی اگر حق با او باشد و افاده نوعی مظلومیت برای مایلی کهن خواهد کرد. حتی اگر به فرض هم خود مایلی کهن برای زیاد کردنِ پیاز داغ داستان، از مأمور خواسته باشد که از دستبند استفاده کند، او نباید می‌پذیرفت.

    با سپاس از فشن عزیز، دیدگاه او را که تکمله‌ای است بر این پست، اضافه می‌کنم:

    تو این مملکت انگار همه چیز داره برعکس میشه. منم از روش و منش علی دایی اصلا خوشم نمیاد و فکر می کنم یه آدم تمامیت خواه منفعت طلب و خودخواه است اما در ماجرای اخیر دایی در چندین مورد با اتهاماتی از طرف مایلی مواجه شد که اثبات نشدند. یکی دو بار دایی گذشت کرد اما مایلی کهن که من فکر می کنم دچار بیماری روانی است و تعادل روانی اش را از دست داده، هر بار موضوع جدیدی را مطرح کرده و در دادگاه نتوانسته ان را اثبات کند. الان هم که به حکم قانون محکوم شده، با مظلوم نمایی و شانتاژ قیافه حق به جانب می گیرد که من می روم به زندان و حتی خودش با اصرار از از اون سرباز می خواست که به او دست بند بزند. معمولا به حکم قانون هر کس جرمی مرتکب شد باید شرمنده و سر به زیر باشد و اصلا زندان مکانی برای اصلاح مجرم است. آقای مایلی کهن سعی دارد با جریان سازی خودش را در موضوع حق به جانب قرار دهد و علی دایی را در نزد افکار عمومی خراب کند. 
    اینجا که دیگه زمین فوتبال و روزنامه نیست که داور و عوامل پشت پرده و غیره و ذالک را وسیله قرار بدیم. ایشان جرمی را مرتکب شده و به خاطر ایراد اتهام ناروا باید به زندان برود و از این بابت باید شرمنده باشد. مگر مایلی کهن با اینهمه افرادی که روزانه به زندان می روند چه فرقی دارد که با پررویی تمام و بدون اظهار پشیمانی و انگار با افتخار دارد به زندان می رود؟! متاسفانه بعضی از ورزشکاران هم با مایلی همصدا شدند و این وسط دایی را متهم می کنند که رضایت نمی دهد و ...
    بازم می گم من اصلا از نظر شخصیتی و رفتاری علی دایی را قبول ندارم و البته فکر نمی کنم مربی به درد بخوری باشد. با این حال مایلی کهن را در یک بعد صاحب حق می دانم فکر می کنم ایشان به علت از دست دادن تعادل روانی اختیار کلام خودش را ندارد و قاضی باید با استناد به این حالت روانی حکم محجوریت به ایشان می داد و از اتهام دروغگویی تبرئه می شد.

    من با فشن جان درباره همه چیز توافق دارم مگر در مسأله محجوریتِ مایلی کهن که نه اصلش را قبول دارم و نه املایش را. البته املای تبرئه را هم قبول نداشتم که اصلاحش کردم. نکته جالب این است که همه فوتبالیست‌ها علیه این اتفاق به پا خاسته‌اند عده‌ای دایی را مجکوم می‌کنند و عده‌ای به زندان انداختن او مر مایلی را. گویی مایلی کهن این وسط گناهی ندارد!
    از فشن بخاطر فعالیتهای اخیرش در امر نظردهی ممنونم
    این لینک را هم در ارتباط با این مطلب ببینید