خود نویسیم و خود خوانیم

پیوندها
آخرین مطالب

۲۶ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

ادامه هنرنمایی ک (نازش مجی)

دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۰۶ ق.ظ
پاسخ حکیم مر کاف را"
چند روزی است از حس و حال شعر دور افتاده‌ام و دقیقا این زمان با مشکلات کامپیوتر و گوشیِ من هم همراه شد اکنون که چند روزی است محبت ک شامل حال ما شده است دوست داشتم بهتر و شایسته‌تر با او همراهی می‌کردم اما گویی مالش مجی انرژی ذوقیِ مرا تحلیل برده است در این چند روز گاهی بیتهایی برای مرتض فرستاده‌ام اما البته در
حوزه دیجیتال مانند این دوبیتی:
سه غم آمد مرا بنمود مفلوک
غم رایانه و گوشی و نُتبوک
بدون آن سه باشد زندگی پوچ
بدون آن سه کله می‌شود پوک
و البته لطف مرتض هم شامل حالم شده و با من همراهی کرده است اما متأسفانه چون گوشی فعلی من فضای پیام ندارد مجبورم به سرعت پاکشان کنم در هر حال از مرتض ممنونم
اما شایسته ندیدم که بعد از فیوضات ک، شعری از خودم در نکنم گر چه در خور او نیست اما امید است عذر مرا پذیرا باشد
در شگفتم از ظرافتهای ک
شعرهای دل‌نواز معرکه
مالش من مر مجی را ناز شد
تا درافشانی ک آغاز شد
کی گمان کردم که از یک شعر سست
که سرودم این بنا گردد درست
کی گمان بردم که این آتشفشان
آتش خود بعد از آن بدهد نشان
پس ستایش مر مجی را چون که از
مهر او این مِی کشیده شد ز رز
خوش بهانه شد برای شعرهاش
بود مخفی مدتی و گشت فاش
گر چه شادیم از طلوع سعد او
سخت باشد شعر گفتن بعد او
یادم آید با یکی از دوستان
انگلیسی دیده بودم دو جوان
خواستم تا که بپرسم از کجا
آمدستید ای جوانان، شهر ما؟
لیک فعل come را بردم ز یاد
لاجرم دیدم نباید لب گشاد
همچنین چیزی نگفت آن دوستم
که بلد بود انگلیسی بیش و کم
چون برفتند آن دو، پرسیدم از او
که چرا چیزی نپرسیدی؟ بگو
گفت من می‌خواستم پرسم که هان
به کجا خواهید رفتن این زمان؟
لیک فعل go مرا از یاد رفت
هر چه دانستم به کل بر باد رفت....
همچنین چون شاعری استاد چون
ک بیامد من چسان گویم سخن؟
شعر من در پیش آن شعر فخیم
همچو هذیانی است کآید از سقیم
پس تو استقبال شعر آن عزیز
کن رها و آبروی خود مریز
 
تمجید ک مر شعر حکیم را
برای احترام ذوق دکتر
کلاه شعر خود بردارم از سر
یقین دارم که در این عرصه امروز
هماوردی ندارد این دلاور
بدون کیس و نوت بوک است اما
نگردد شعله ی طبعش مکدر
مرا گه ذوقکی هست و گهی نیست
ولی او راست انبانی پر از زر
روایت هست روز خلقت او
خدا فریاد زد الله و اکبر
سکوت مرتضی را علت این است
که خود را یافت چون ک سخت الپر!
دلیل ریزش پر های افشین
چه باشد جز شگفتی ای برادر؟


ادامه داستان محتسب-  شعر فوق العاده (ک همچنان می تازد)
آن زمان چون داشت ک عزم سفر
آن فشن گفتش مرو ای بی خبر!
علتش را ک چو جویا گشته بود
ج به انواع حیل آغشته بود
ک که خود را عقل کل پنداشتی
پرچم جنگ آوری افراشتی
از نصیحتهای او سر باز زد
در دلش عزم سفر آواز زد
از قضا گویا که بدخواهان ک
داشتند آن روز قصد جان ک
عده ای دین باور بی عقل و دین
نزد خود آورده بودند این یقین
که جناب ک که دانش پرور است
روزه خواری نا نجیب و کافر است
لاجرم خونش مباح است و حلال
مرگ او حق است نزد ذوالجلال
خشک مغزان گفته با صد شور و شین
خون ک ریزیم در راه حسین!
ماجرا را چون فشن بشنیده بود
بی گمان بر جان ک ترسیده بود
آن اراذل از در تهدید و بیم
منع میکردند گفتن را ز جیم
آن فشن هم چون به فکر چاره بود
ناگهان در ذهن خود راهی گشود
گفت: باشد در دیار یزدیان
شحنه ای همراه ما، خوب و ژیان
گر بگویم نزد ایشان شرح درد
او بگیرد دامن این رهنورد
حفظ جان ک ز واجبهای ماست
گرچه راه رفته اش راهی خطاست
او اسی انداخت در گوشی مج
کی برادر ک کند با خویش لج
در پی اویند بس اوباش و لات
بنده هم درمانده ام در مشکلات
جان کامی نزد ما چون جان توست
چاره ی این کار در دستان توست
محتسب هم تیز از دفتر پرید
شهر را در اختیار خود کشید
او نشان ک (سواری دل پریش)
داد در ساعت به ماموران خویش
اینچنین شد تا که آن مرد زلال
ناجی ک گشت با بند و وبال

اندرحکایت تداوم مالش مجی (قسمت دوم)

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ق.ظ
ک به جرم مستی و میخوارگی
چون ددی افتاد در دام مگی!(1)
محتسب گفتش تو را حد می زنم
یکصد و هفتاد..... ، ممتد می زنم!
ک که از تنبیه خود ترسیده بود
مثل یک کودک به تنبان......بود
ناگهان افتاد در پایش که هی
ای خمار چشم شهلایت چو می
بیخودی از می نشد حاصل مرا
بیخودم، ای شحنه چون دیدم تو را!
باده دادی من گوارا دیدمش
بر گلوی تشنه کارا دیدمش
تو مرا گر حد زنی نیکو بزن
نی به پشتم بل به چشم و رو بزن
این سخنها گفت ک بیش و گزاف
تا مگر در عزم وی سازد شکاف
شحنه خندید و به ک گفت ای ببو
تو مگر پنداشتی ما را هلو
ما جمیعاً در قضا خود هف خطیم!
ما غم طوفان نداریم و بطیم
لاجرم از راه مهر و اعتدال
جای حد، زندان تو را باشد مدال!
چند ماهی حبس باش و توبه کن
تا مبرّایت کنیم از بیخ و بن
ک که بر ارکان دین خط می کشید
اصطلاحات جدیدی می شنید
چاره اما آن زمان شد ناگزیر
در غم تسلیم ، شد ک سر بزیر
این حکایت گرچه قدری شد عجیب
اندکی طاقت بیاور، ای نجیب
تا بدانی آخر این کار را
یا دلیل آنهمه ادبار را
..............
............
1- مگی= مژی =مجی
اسرار عشق و مستی با محتسب نگویم››
چون مست باشد و من، ترسم ز آبرویم !
من در دیار یزدان یک روز تشنه بودم
میراب آمد و گفت: لب تر کن از سبویم
چون لب به کوزه بردم مدهوش و مست گشتم
معلوم شد که آن مج می ریخت در گلویم!
آن شحنه در همان دم، دستور حبس من داد
گفتا که مستی و من، آن مرد عدل پویم
گفتم به موی افشن یا نه به حسن مرتض
من بنده ی حکیمم .... بگذار تا بگویم
من تشنه بودم و تو یک جام خمر دادی
جرم از تو باشد و من پاک است چارسویم
گفتا: خموش جرم است نام حکیم بردن
مصداق رشوه باشد ، ای مرد(ک) ای ببویم!
من شحنه ام ، تو خواهی کز دوستی مرتض
یا با کمند افشن ، جز حرف حق بگویم؟!!!!
گفتم که دوستان را شاهد گرفتم از صدق
تا محتسب بداند من اهل گفت و گویم
گفتا سلام ما را بعداً رسان به آنان
اما بدان که اینک معمور تند خویم
در یزد، کسب و کارم قدری کساد باشد
گر من تو را نگیرم می ریزد آبرویم
جرم تو هست اینکه ، چون کوزه ای بدیدی
با خود نگفتی آخر، اول ورا ببویم!!!!؟؟
گر جای باده آنجا زهر هلالی بود
به میر مرگ اینک ، می گفتی ای عمویم.....!!!!!!
لطف منت همین بس ، اینکه به جرم خمری
حدت زنم که دانی در عدل بی رفویم.......
..............................!!!!!!!!!!!!!

مصرع اول: (اشاره به شعر حافظ)

با تشکر از ک ی عزیز

ابیاتی که در نظرات دو پست اخیر از من و مجی صادر شد را ذیل شعر ک اضافه می کنم تا در کنار شعر ک رنگی بگیرند

از مجی

مالش‌ات پایان ندارد ای حکیم
بر من یک‌لا قبا همچون نسیم
می‌نوازد مالش‌ات روح مرا
شاد سازد قلب مفتوح مرا
محتسب خوانی مرا و نیست باک
هر چه خوانی آن‌ام و بس سینه‌چاک!

از من

هر قاتل و دزد سوی عدلیه شتافت
هر بی گنهی برای خود جرمی بافت
گویند از آن روز که شد محتسب او
آمار شراب خواری افزایش یافت

باز از مجی

از مالش دوستان چه خشنود شدم!
از برکه‌ی خود در آمدم رود شدم
من در همه کارهای شخصی خودم
از خویش مدد جسته چو فرنود شدم!

مخصوصا این بیت آخر عالی بود واقعا ترکاننده بود

آزادی در حبس

پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۵ ب.ظ
با تبریک نیابت مرتض در این بلاگ، امیدوارم این به حضور بیشتر او منجر شود منتظر انظار و پسوت او هستم

اما مجی بر پست قبل من تعلیقه ای گذاشت با ابیاتی زیبا که به اینجا منتقلش می کنم


بهر دلجویی چرا مدح مجی

می‌کنی آخر؟ ندیده او کجی!

هندوانه کم بده زیر بغل

چون مجی را نیست طاقت ای فحل!

عاشق‌ام بر مالش و مدح‌ات حکیم!

ای عجب من عاشق این هر دو دو میم!

مالش‌ات قند است، مدح‌ات چون بود؟

نیست مثل‌اش آن‌چه در گردون بود

لیکن استادی برای تو حق است

این قبا بر چون من‌ای خود لق‌لق است!

هین تویی استاد هر فضل و کمال

تو بلوری بل زریّ و من سفال

گر سوارـ‌ای تو پیاده است این مجی

گر دوان‌ای تو خزان (=خزنده) ام از کجی

چون تویی راکب به روی آن موتور

این من‌ام بنشسته بر روی شتر!

خود قیاسش گیر اندر داستان

تو سوار مرسدس و من ژیان!

همچنین تو می‌روی با آپولو

لیک لرزان بنده‌ام در توپولوو (=توپولوف)

اوستادی تو و من تلمیذکی

من که باشم نزد همچون تو ذکی؟

درس باید پس دهم نزدت حکیم

گویم از شیب و ز جنگل پر ز بیم

این سخن پایان ندارد ای کرام

پس دگر کوته کنم من والسّلام


اما با وجود ترکیدگی کامپیوتر از کافی نت پست جدید را ارسال می کنم تا مدحی را به جهت این مدح او به او تقدیم کنم امید که مرضی او واقع شود سه رباعی است البه با نظر به محتسب بودن او. هر چند او گفته من محققم اما در نظر ما هر کس که در آن مجموعه وارد می شود محتسب است!

آن کس که ز دستان مجی چوب خورد

باید که کتک به وجه مطلوب خورد

شیرینی خامه ای است مشت و لگدش

انگار که می ز دست محبوب خورد


آن کس که ز ذوق حبس تو بی خبر است

آزاد نباشد او که محبوس تر است

آزادی بی تو هیچ ذوقی ندهد

ای آنکه شکنجه ات حقوق بشر است


گر حبس کند ترا هنوز آزادی

هر چه به سرت بیاورد هم شادی

گویند که ساکن کویر است اما

آنجا که مجی بود بود آبادی

همواره جلوتر

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۱۳ ب.ظ
چون قدم برداشتم آسان و کند

دیدم او باشد دوان و تیز و تند

چون دوان رفتم، بدیدم او سوار

گشت بر پشت الاغی راهوار

چون سوار خر شدم دیدم که بر

روی اسبی شد سوار آن نامور

تا نشستم پشت اسبی تیزرو

با دوچرخه زد چو باد از من جلو

چون نهادم پای خود روی رکاب

با موتور رفت از کنارم با شتاب

چون گرفتم یک موتور از بهر خود

با پرایدی از کنارم دور شد

چون پرایدی تهیه شد با فس و فس

دیدم او باشد سوار مرسدس

چون خریدم عاقبت بنزی گران

او سوار جت شد و رفت آسمان

با جتی رفتم به سوی آسمان

دیدم آپولو سوار است آن جوان

الغرض که هر قدم برداشتم

دیدم از من پیش باشد صد قدم

این حکایت گفتم از باب مثل

گر چه باشد شان مج زین هم اجل

آنچه دارد او ز انواع کمال

حاصل آید کی مرا؟ اندر خیال

پا نهادم هر کجا در راه علم

پیش از آن طی کرده بود آن شاه علم

هر فضیلت را که کردم جستجو

عاقبت دیدم که باشد اندر او

پس اگر می خوانمش استاد خود

تو نگو که اندر آن اغراق شد

سپاس از ک و دلجویی از مج

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۷ ق.ظ
اشعار فوق العاده ک مرا بر آن داشت تا پست را عوض کنم تا آنها را در پستی جدید منتشر کنم البته هنوز منتظر دیدن نظر مرتض و مجی بر پست قبلی در مورد تحولات مصر هستم اما لطفا نظرها را مثل ک‌ی عزیز در زیر پست جدید بگذارید اما نه مثل فشن که در جواب مجی در دو پست قبل نظری در زیر همان پست داده که همیشه محتمل است که افراد آن را نبینند (قابل توجه مجی برای بازگشت و ملاحظه آن نظر)
شعر ک این است:
ارادت خدمت مجموع یاران
همین اول که آخر دست من نیست
و پوزش بابت تاخیر و تشویش
که این مطلب برای پست قبلی است!
......
سپاست ای حکیم از این مراعات
که کردی با فقیری بی بضاعت
امید دوستانی خوب دارم
برایت بعد از این هر روز و ساعت
....
غذای معنوی هرچند نیکوست
ولیکن اصل بر حفظ وجود است
اگر یاران خساست کرده باشند
بیا اینجا که ک دریای جود است!!
......
برای من ببخش این خاطیان را
تو که سرچشمه ی فضل و کمالی
بشو دریای صبر و موج امید
اگر از خطه ی سبز شمالی!
......
به آن قاضی مرا گر دسترس نیست
خیالی نیست افشین هست اینجا
اگر بینم وفاقی بر علیه ات
بدرم خشتک این دو فنون را!
....
چنان سازم که بعد از این اتومات
برایت مرغ بریان سرو سازند
اگر هم جیبشان چون فرقشان بود!
برای جلب مهرت سر ببازند
........
منم این کمترین نظمینه پرداز
که دارم سکه ی مهر تو در جیب
و با لکنت بگویم در کلاست
زمانی جنگل و وقت دگر شیب؟!!!!

حقیقتا از شعر او لذت بردم و از او ممنونم ظرافت‌های این شعر بیشتر از آن است که در اینجا به آن اشاره کنم واقعا فوق العاده بود انتخاب قالب هم عالی بود باور دارم که این خلاقانه‌ترین شعرِ طنز در این بلاگ تا کنون است از الطاف و عنایات ک سپلسگذارم و عندالفرصت پاسخی تقدیم خواهم کرد
اما در مجموع چون احساس می‌کنم که مقدار مالش مجی زیاد شده است لازم دیدم تا خودم دست به کار شوم و برخی شائبه‌ها را از چهره پرنور او بزدایم بنابراین این فقره زیر را به او تقدیم می‌کنم

در بیان این حکمت کی «کلّ شهرٍ رمضان فی بیت مجی‌جان» و دفع توهمات و بیان آنکه او مقدماتِ معرفت فراهم می‌سازد مریدان را
اهل حکمت اینچنین فرموده‌اند
کان زمان که منزل مج بوده‌اند
دیده‌اند آن را چو مهمانی رب
پس رمضان خوانده‌اندش زین سبب
همچنین باشد مبارک آن مقام
که بود وصفی از آن ماه صیام
گر ترا تفسیر دیگر در سر است
پس ترا وزری به سینه اندر است
فهم این حکمت بود بهر خواص
یافت چون از وزر دل‌هاشان خلاص
برکتش از معرفت هست ای عمید
که دمادم از مجی خواهد رسید
لیک این مستلزم آمادگی است
کسب فیض از او نه با این سادگی است
شرط درک معرفت از آن فحل
را به خوبی گفته آن شیخ اجل
گفت سعدی اندرون را از طعام
دار خالی، معرفت گیرد مقام
پس اگر داری هوای معرفت
خانه مج باید ای جان منزلت

این مطلب را حدود دو یا سه روز بعد از اتفاقات اخیر مصر و پس از بحثی با فشن در این‌باره نوشته‌ام بعد از آن روز اتفاقات زیادی افتاده است البته من متن را بر اساس اتفاقات پس از آن اصلاح نکرده‌ام تاخیر در پست آن به جهت نوبت پست بوده است.
غضنفر- به نظرم اتفاق اخیر در مصر خوب نیست همین کودتای اخیر را می‌گویم
زلفعلی- ولی من دوست ندارم از واژه کودتا برای آن استفاده کنم هم از این بابت که عده ای با این واژه مخالفند و هم اینکه نظامیان قدرت را در اختیار نگرفته‌اند و دوباره آن را واگذار کرده‌اند و در کل برخی از مشخصات کودتاهای متعارف را ندارد
غضنفر- به نظر من این اتفاق با تعریف معمول از کودتا سازگاری دارد بگذار یک نگاهی به اینترنت بیندازم و تعریف آن را ببینم در ویکی‌پدیا نوشته:
کودتا شگردی سیاسی و کوششی از سوی یک ائتلاف سیاسی غیرقانونی برای براندازی رهبران حکومت موجود است که از طریق خشونت یا تهدید به آن انجام می‌گیرد.  این خشونت معمولاً محدود و ناگهانی است و از سوی عده‌ای اندک (برخلاف انقلاب که از سوی بیشتر مردم انجام می‏‏گیرد) به کار بسته می‌شود.  عاملان کودتا ممکن است کنترل نیروهای نظامی را در اختیار داشته‌باشند.
به نظر می‌رسد که این تعریف فصل الخطابی بین من و تو نیست چون تو می‌توانی به جنبه مردمی بودن اتفاق مصر اشاره کنی و من به نظامی بودن آن. در هر حال به نظرم بهتر است خیلی وارد بحث تعریف نشویم
زلفعلی- موافقم ولی به نظر من خیلی خوب شد که مرسی رفت او آدم نالایقی بود اوضاع اقتصادی مصر بد شده ضمنا رفتارهای مستبدانه‌ای هم داشته است
غضنفر- به همه اینها من هم می‌توانم تعدادی دیگر را اضافه کنم اما همه اینها برای کنار گذاشتن او با این شکل کافی نیست
زلفعلی- چرا؟
غضنفر- چون او با ساز و کاری دموکراتیک بالا آمده بود پس باید با ساز و کاری دموکراتیک کنار می‌رفت یعنی بعد از پایان دوره ریاستش
زلفعلی- اما ممکن بود او در طی دوران ریاستش سعی در از بین بردن ساز و کار دموکراتیک و ایجاد حکومتی مستبدانه بکند مثل کاری که هیتلر در آلمان کرد
غضنفر- من با تو موافق نیستم اولا یک قانون اساسی در همین دوران به رای مردم گذاشته شد که دموکراتیک بود علاوه بر این گروه‌های مخالف هم در مصر قدرت کافی دارند تا مانع چنین رخدادی شوند چنین چیزی در آلمان هیتلری نبود
زلفعلی- با تو در این‌باره مخالفم فرایند تبدیل دیکتاتوری به دموکراسی به صورتی است که اقلیتی که خشونت بی‌اندازه دارند و غالبا از عقل و فکر خود هم بهره نمی‌گیرند می‌توانند آن را به انجام رسانند بدون آنکه نیاز به آن باشد که اکثریت را در اختیار داشته باشند غالب مردم پس از آن از ترس جان و مال و موقعیتشان سکوت خواهند کرد مخصوصا گروه‌های دموکراتیک که قابلیت استفاده از خشونت کمتری دارند
غضنفر- نظرت تامل‌برانگیز است اما فکر می‌کنم این مساله پیچیده‌تر از آن است که الآن بتوانیم درباره آن به نتیجه برسیم در هر حال تو معتقدی که مرسی می‌توانست به تدریج چنین تغییری در مصر صورت دهد
زلفعلی- بله و معتقدم که به تدریج قدرت به اسلام گرایان اخوانی انتقال می‌یافت و آن وقت برای تغییر دولت دیر بود الآن بهترین زمان برای این اتفاق بود
غضنفر- اما باز نمی‌توان از دخالت ارتش گذشت دخالت ارتش در تغییر حکومت‌ها غالبا به نفع مردم نیست
زلفعلی- اما در هر حال این خود مردم بودند که خواستند او کنار برود ارتش فقط ابزار بود بنابراین به نحوی دموکراتیک بود
غضنفر- حق با توست البته واقعا برای فهم اینکه آیا اکثریت خواهان رفتن مرسی بودند معیار دقیقی وجود ندارد اما با این حضور گسترده مخالفان می‌توان حدس زد که طرفداران او از اکثریت افتاده باشند اما همین اکثریت سه سال بعد می‌توانستند به او رای ندهند
زلفعلی- اما کشور و مردم مصر در طی این سه سال ممکن بود هزینه‌های گزافی بپردازند و اقتصادشان سقوط کند جدای از معضلات دیگر
غضنفر- خوب این هزینه انتخابی است که خودشان انجام داده‌اند خود من با مرسی موافق نبودم ولی در هر حال مردم به او رای دادند دموکراسی یک آزمون و خطای مستمر را در درون خود دارد معنی ندارد که تا دیدیم اشتباه کردیم به سرعت در صدد اصلاح اشتباه خود به صورت ناگهانی باشیم وگرنه در هر دموکراسی‌ای به جای تعیین چهار سال برای ریاست جمهوری، می‌گفتند که هر زمان مردم احساس کردند که اشتباه کردند می‌توانند با ریختن در خیابان و تقاضا از ارتش رئیس جمهور را برکنار کنند اما در هیچ یک از دموکراسی‌های دنیا چنین قانونی وجود ندارد
زلفعلی- احساس می‌کنم تو قانون را فراتر از رنج انسان‌ها می‌نشانی و حاضری بخاطر حفظ قواعد دموکراسی انسان‌ها قربانی شوند این یعنی تقدم قانون‌گرایی بر انسان‌دوستی
غضنفر- واقعا به این جنبه قضیه فکر نکرده بودم اما قاعدتا باید مرزی وجود داشته باشد چون به هر حال هر قانونی یک تلفاتی دارد و آسیب‌هایی به برخی افراد وارد می‌کند معیار، مصلحت عمومی است ولو آنکه برخی متضرر شوند
زلفعلی- ولی اینجا مصلحت عمومی هم در کار نبود اتفاقا عموم داشتند ضرر می‌کردند که قیام کردند
غضنفر- می‌بخشی فکر کنم باید معیارم را کمی اصلاح کنم معیار، مصلحت عمومی در طولانی‌مدت است شاید مساله‌ای در کوتاه‌مدت به نفع مردم باشد اما در طولانی‌مدت نه، مثلا اگر نفت را با حجمی زیاد در کوتاه‌مدت بفروشیم به نفع نسل فعلی است اما نسل‌های آینده ضرر خواهند کرد. در اینجا هم منظورم این است که حفظ قواعد دموکراسی شاید در کوتاه‌مدت به نفع مردم نباشد اما در طولانی‌مدت هست.
زلفعلی- به نظرم برای تو قواعد دموکراسی مطلقند در حالی که اینطور نیست این قواعد با آزمون و خطا و تجربه بدست آمده‌اند این هم یک تجربه نو است و می‌تواند تعبیری دموکراتیک از آن ارائه کرد
غضنفر- و این تعبیر چیست؟
زلفعلی- اینکه اگر اکثریت جامعه‌ای دولت یا حکومتی را نخواهند و خواسته خودشان به بصورت علنی با حضور در صحنه نشان دهند آنگاه آن حکومت باید کنار برود حال چه به شکل مسالمت‌آمیز و چه با دخالت قوه‌ای قاهره
غضنفر- ولی تعبیر تو چندین مشکل دارد اول اینکه با چه معیاری می‌توان فهمید که اکثر جامعه ناراضی‌اند مگر اکثر مردم در خیابان‌ها حاضر می‌شوند؟ مطمئن باش همین اسلام‌گراها هم می‌توانند نیروی عظیمی را بسیج کنند علاوه بر این جمعیت خاموش را هم باید در نظر گرفت. علاوه بر این اگر چنین رویه‌ای باب شود هر دوره ممکن است گروهی دست به این کار بزند و از ارتش کمک بخواهد تا حکومت را ساقط کند و دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود
زلفعلی- طبعا من هم با دخالت مکرر نیروی نظامی موافق نیستم هم هزینه‌اش بالاتر است و هم ممکن است به تدریج سبب شود تا ارتش خود را در سیاست محق بداند و دیگر از قدرت سیاسی صرف‌نظر نکند و  کنار نرود. شاید وجود یک نهاد دموکراتیک ناظر بر رفتار دولت بتواند راه حل مناسب‌تری باشد مثلا مجلس دولت را خلع صلاحیت کند
غضنفر- که البته این نهاد ظاهرا در مصر قدرت کافی برای چنین کاری ندارد اما البته به این هم فکر کن که اگر مجلس و دولت از یک حزب و جریان سیاسی باشند بعید است مجلس دولت را خلع کند
زلفعلی- خوب اینجا باید مردم آنقدر به مجلس فشار بیاورند که آنها نسبت به رای آوردن خود در آینده نگران شوند تردید نکن که هر حزبی منافع درازمدت خود را بر حضور فردی از اعضای خود در راس دولت ترجیح خواهد داد
غضنفر- فکر می‌کنم اگر چنین مکانیسمی پیش‌بینی شود و قدرت بگیرد بتوان بدون دخالت ارتش دولت را کنار گذاشت و انتخابات زودهنگام برگزار کرد ولی فعلا که این اتفاق در مصر نیفتاده است
زلفعلی- الآن مصر در وضعیت انقلابی است و باید به برخی از این رخدادها از این منظر نگاه کرد وقتی شرایط انقلابی تغییر کند و ثباتی ایجاد شود آنگاه می‌توان آن مکانیسم‌ها را تقویت کرد تا دوباره نیازی به دخالت ارتش نباشد.
غضنفر- ولی به نظر من در بسیاری از کشورهای جهان سوم از جمله مصر ثبات خیلی دیر حاصل می‌شود شاید به این دلیل که نیروهای متخاصم تقریبا با هم برابرند و هیچکدام بر دیگری غلبه نمی‌کند در چنین حالتی باید فرهنگ مدارا را ترویج داد که البته نرود میخ آهنی در سنگِ بنیادگرایانِ تندروی مصری
زلفعلی- باید حق را در این‌باره به تو بدهم نیروها به هم نزدیکند و ثبات مشکل است
غضنفر- فکر کنم بد نباشد که برای اینکه بفهمیم که آیا مجی و مرتض و فشن این متن را می‌خوانند از آنها بخواهیم که در قسمت نظر بگویند که آقا محمد خان قاجار چند تا بچه داشت
زلفعلی- فکر خوبی است اما حالا بهتر است به بحث ادامه بدهیم
غضنفر- موافقم. نکته‌ای که افراد غالبا از آن غفلت می‌کنند این است که دموکراسی هم باید آموزش داده شود روشنفکران انتظار دارند که طرف‌های مقابل آنها از ابتدا شان و قدر دموکراسی را بدانند و به آن پایبند باشند اما حقیقت مطلب این است که بسیاری از آنها واقعا نمی‌دانند که دموکراسی چیست و از باب «الناس اعداء ما جهلوا» با آن عداوت می‌ورزند
زلفعلی- یعنی منظور تو آن است که به اسلام‌گرایان افراطی فرصت بدهیم تا دموکراسی را تجربه کنند
غضنفر- دقیقا، چون اساسا این یک فرایند تجربی است آنها تا آن را تجربه نکنند قدر و منزلت آن را نمی‌فهمند
زلفعلی- به نظر من آنها هیچ‌وقت قدر و منزلت آن را در نخواهند یافت زیرا دموکراسی و بنیادگرایی از مبنا با هم مشکل دارند یعنی بنیادگرایان از دموکراسی به‌منزله نردبانی برای قدرت استنفاده خواهند کرد و سپس آن را خواهند انداخت تا کسی مخالف آنها از آن بالا نیاید
غضنفر- البته احتمالی که تو می‌گویی وجود دارد اما باید ساز و کارهای مناسبی برای جلوگیری از این اتفاق ایجاد شود یعنی قوه مقننه و قضاییه قدرت مقابله با دولت را داشته باشند بنابراین نباید بی‌گدار به آب زد و قدرت را به بنیادگرایان داد
زلفعلی- در این صورت به باور من باز بنیادگرایان، دموکراسی را نخواهند آموخت آنها به زودی شکست خواهند خورد چون توانایی اداره کشور را ندارند یا به تعبیر بهتر ایدئولوژی آنها برای اداره کشور نامناسب است
غضنفر- کاملا حق با توست آنها در یک فرایند دموکراتیک شکست خواهند خورد و دقیقا هدف هم همین است تا آنها به تدریج از این شکست خود درس بگیرند و در همان ایدئولوژی ناهماهنگی که گفتی بازنگری کنند البته نمی‌گویم که همه آنها درس می‌گرفتند ولی لااقل درصدی از آنها به تردید می‌افتادند و در صفشان دودستگی می‌افتاد و این خود غنیمتی بود اما اتفاق اخیر این فرصت را از آنها گرفت به نظر من حالا معترضان مصری این فرصت را از آنها گرفته‌اند
زلفعلی- بگذریم. حالا که این اتفاق افتاده. به نظر من در مجموع وضع فعلی امیدوارکننده است مخصوصا اگر از این جنبه به این اتفاق نگاه کنیم که  خطر دیکتاتوری مصر را تهدید می‌کرد
غضنفر- البته به شرطی که ارتش به سرعت کنار برود و انتخابات زودهنگام هم بدون تاخیر برگزار شود
زلفعلی- به نظرم ارتش همین کار را خواهد کرد یعنی در واقع آنچه اتفاق افتاده اگر بخواهیم نام کودتا بر آن بگذاریم که البته من با آن موافق نیستم کودتای نظامیان است و نه کودتای نظامی
غضنفر- تفکیک جالبی بود اما همانطور که گفتم نزدیکی نیروهای مقابل هم نخواهد گذاشت که ثباتی در مصر ایجاد شود
زلفعلی- پس چه اتفاقی خواهد افتاد
غضنفر- نمی‌دانم شاید جنگ داخلی بشود
زلفعلی- من اینطور فکر نمی‌کنم شرایط مصر با سوریه خیلی فرق دارد دشمن مشخصی در دو طرف وجود ندارد مرسی ویژگی رهبر اخوان المسلمین را ندارد و در طرف دیگر هم رهبری قاطعی دیده نمی‌شود عوامل دیگری هم وجود دارند که الآن حال و حوصله بحث در مورد آنها را ندارم فقط می‌توانم این پیش‌بینی را بکنم که شرایط به زودی عادی می‌شود
غضنفر- من هم خسته شده‌ام بهتر است منتظر اتفاقات بمانیم

برای ک و فشن و مجی

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۴۹ ب.ظ
دلیل تاخیر در پست فرستادن من این بود که مرتض قول نظری مفصل بر پست شعری من و ک را داده بود اما از او خبری نشد و البته مجی زحمت پست جدید را کشید اما اکنون که امیدی به نظر دادن مرتض نیست و من و فشن هم نظر داده‌ایم پست را عوض می‌کنم
این چند رباعی است که می‌خواستم بفرستم با تشکر از ک و عذرخواهی از سطح پایین اشعار

برای ک:

چون تخم دوزرده می‌گذارد ک‌ی ما
رگبار رباعیات بارد ک‌ی ما
ما را نرسد جواب شعرش با شعر
با قدرت شعری‌ای که دارد ک‌ی ما

بودی تو اگر زمان سلطان محمود
نان تو درون روغن اعلا بود
صد حیف که آمدی به دنیا اکنون
کز کُنده شعر بر نمی‌خیزد دود

برای فشن:

هر چند که در زمان پر ریختن است
طاووس مرا چه غم ز طعن زغن است
آنکس که خدا بخاطر خلقش به
خود گفته تبارک اللَّه افشینِ من است

همانطور که می‌دانید افشین سفر کوتاهی به یزد داشت البته مجی دیر فهمید و در نهایت این پیامک را برایم فرستاد:
افشین چو به یزد بی‌خبر می‌آید
گویی ز من‌اش بسی حذر می‌آید
بیچاره مجید کز وصال یاران
محروم شد و خون به جگر می‌آید

من در موقعیت رباعی فرستادن نبودم بنابراین اکنون رباعیاتِ خودم را قضا می‌کنم:

از وحشت زندان سکندر دل او
بگرفت و نشد به غیر این حاصل او
از دیدن یزد کی کند ذوق فشن
چون لطف مجیّ ما نشد شامل او

باشد خنکیّ یزد در تابستان
گرمای زمستانیّ در آن سامان
تفریح به جز خانه او هیچ کجا
جز خانه او نبود یک رستوران

گویند کسی که می‌رود خانه او
نان و نمک است کل صبحانه او
صادر نشود از آن‌که مهمان وی است
جز حرف زدن حرکتی از چانه او

(توضیح حرکت چانه به غیر از حرف زدن به غذا خوردن مربوط می‌شود)

مجی رباعی‌ای به زیبایی رباعی قبلی‌اش فرستاده که آن را به پست منتقل می‌کنم و جواب خود را هم زیر آن می‌اورم

مشعوف شدم بسی ز اشعار دکی
بر مالش او شدم ز لیچار دکی
من بنده‌ی آن دم‌ام که گردد روزی
روزیّ من دل‌شده دیدار دکی

و این جواب من:

گر ظرف تو را شکسته‌ام لیلی‌وار
از میل من است پس مخوانش لیچار
گر ضربدرِ صد بکنی شوقت را
آن حاصل ضرب، شوق من بر دیدار

رباعی من ناظر به این بیت مشهور از زبان مجنون است:

اگر با من نبودش هیچ میلی

چرا ظرف مرا بشکست لیلی

تشابه الحکایات

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۵۸ ب.ظ

نمی‌دانم آیا شما هم این موضوع را از کسی شنیده‌اید یا در جایی خوانده‌اید که افسانه‌ها، اسطوره‌ها، باورهای ماورائی و خرافی و داستان‌های جنّ و پری و غیره و ذلک! در میان اقوام و جوامع مختلف مشابهت‌های قابل توجّهی با هم دارند؟ یادم نیست که آیا نظریه‌ای در این خصوص مثلاً در اسطوره‌شناسی یا انسان‌شناسی هست یا نه، ولی به نظرم بسیاری از اسطوره‌ها، افسانه‌ها و حکایات این‌چنینی از نظر استخوان‌بندی و بدنه، اشتراک و تشابه زیادی با هم دارند و تفاوت‌شان در شاخ‌و‌برگ‌ها و جزئیات است. نمونه‌اش که در روزهای اخیر به آن برخوردم یکی حکایت ساز زدن ابو نصر فارابی در درباره سیف‌الدّوله است که قبلاً در جایی خوانده بودم و حتماً شما هم شنیده یا خوانده‌اید و دیگری افسانه‌ی اغانی ساختن افلاطون بر مالش ارسطو که حکیم نظامی در خردنامه‌ نقل کرده است. به نظر می‌رسد که مغز یا گوهر این هر دو حکایت افسانه‌ای یک چیز است و آن هم حیرت‌انگیز بودن هنر جادویی قهرمان داستان در نوازندگی. نظر شما چیست؟

سه رباعی برای کسی که این روزها قبض است

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۵۶ ب.ظ

آن کس که به یک اشاره چشمانش
هر دختر پولدار می سپارد جانش
بی پول بود ولی به لب تر کردن
در روغن خاویار افتد نانش

راضی چو نبود او از ایران خودرو
از راحتی کار و ز ماشین پژو
تو حدس بزن در آمد اکنونش
آیا زده از ثروت بیل گیتس جلو؟

گوشیّ من و مجی و افشن هرگز
راضی نکند کسی به مثل مرتض
یا آیفون و اس تری و اچ تی سی وان
یا هیچکدام. اینچنین دارد تز


لطف ک عزیز با چند رباعی عالی در قسمت نظرات شامل حال ما شده است


با فن بیان و آن لب کندویی!
گر صاحب حسن می کند جادویی
آنقدر دکی از هنرش می گوید
تا مرتض ما ز شرم گردد مویی
........
مرتض اگر از حسن بری داری چند
دیگر منما به شهر بیگاری چند
بر دخترکان پول خر ! حسن فروش
تا بهره بگیرند خریداری چند
.........
دانم که خدا حسن به چون ما ندهد
ابروی کمان و خال زیبا ندهد
آن صاحب حسن جنبه دارد، ای ک
مثل تو به هر اشارتی وا ندهد
..............................
2-بدون شرح:
ای یزد خبر دار، که افشین آمد
گو ماه مکن جلوه که پروین آمد!
در تک تک خشتهای خامت بنگر
آن تاس که با کمند زلفین آمد!


از او بسیار ممنونم مخصوصا رباعی سوم که فوق العاده است خوش به حال مرتض. برای فشن هم سفر خوشی آرزو می کنم